امروز:

روزانه

دیروز و پریروز خوب و مفید درس خوندم .امروز یكساعت اونهم غیر مفید،امروز ترسیدم ،خیلی ،احساس میكنم از شدت ترس حتی رنگم هم پریده .شاید كلمه هول لغت مناسبتری باشه .نشستم وبلاگ خوندم حتی اونجا هم اروم قرار نداشتم .دارم به اخرهای وبلاگی كه جدیدا میخونم میرسم،پسری كه قصد امریكا كرد دوسال درس خوند و پارسال ویزاش را گرفت و رفت،این فصل وبلاگش داره كارهای رفتنش را انجام میده،توصیش این بود كه سركار نرید و بشینید درس بخونید.البته خودش مجبور بوده هم كار كنه هم درس بخونه،یك نگاه به تقویمكردم تا ببینم میتونم روزهایی را خالی كنم،شاید بهم بگید خب مسافرت نرو پولش را بگذار تو جیبت و سركار نرو.بایدبگم نمیشه،به خانوادم گفتم ما بخاطر امتحانات من ،نمیتونیم بیاییم ،گفتند پس ما هم نمیریم ،چون میخواهیم همه با هم باشیم.بعد هم گفتند شما كه چندسال هست داری زبان میخونی و امتحان میدی(سال ٩٠ ایلتس ٩١ ایلتس ٩١ تس اف )از طرفی همسر هم میگه به فرض كه نریم تمام هفته حواست اونجاست و بعد هم افسرده میشی و باز هم درس بی درس،پس نتیجه این شد قصد سفر كردیم.البته یك هفته بیشتر نیست.میمونه این كه بخواهم نزدیك امتحان سركارنرم و ازاونجایی كه مدیر اینجا خیلی نامرد هست عذرم را بخواهد 
ما دارو*ساز ها موقع گرفتن مرخصی باید یك قائم مقام داشته باشیم ،یك دکترطرحی داریم كه همیشه بجای من میاد.....بهرحال احتمال دارد كارم را از دست بدهم.از طرفی چون با حقوق من اقساط را پرداخت میكنیم و اتفاقا فصل پرهزینه ای را هم پیش رو داریم دوماه كم و بیش سركار نرفتن ،خیلی زندگیمون را مختل میكنه و حسابی تحت فشارمون میگذاره،اصلا راستش را بگم ترسیدم چون حس میكنم این همه زحمت و هزینه بازهم مثل گذشته بی نتیجه میشه .چه دلیلی داره كه اینبار نمرم فرق كنه،اصلا از كجا معلوم به من پذیرش با فاند بدهند.....بازهم امروز ناامید و ترسانم.



نوشته شده در : شنبه 30 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

سفر به بهشت

پارسال همین موقعها بود که رفتیم مالزی.کوالالامپور مثل اکثر شهرهای اسیای جنوب شرقی بود با هوای گرم و مرطوب باموتورسوارهایی که کاپشن و بارونیشون را موقع سواری برعکس میپوشیدند. جاهای دیدنیش: اکواریوم فوق العاده و بزرگش بود که یک تونل شیشه ای با قطر دومتر توش تعبیه شده بود و ما روی ریل می ایستادیم و ریل یا نوار زیر پامون حرکت میکرد و چشم و ذهنت مجذوب دنیای زیر اب میشد.حس این که تنها مانع تو و کوسه های عظیم با اون دهان وحشتناکشون فقط یک شیشه نسبتا نازک هست فوق العاده بود بخاطر اینکه مسیر از زیر اکواریوم بود حتی از  بالای سر کوسه یا سفره ماهی های عظیم رد میشدند و مبهوت شگفتی خلقت میشدیم واقعا حسش فوق العاده بود.

گنتینگ رفتیم که کازینو و هتل و شهر بازی بزرگی هست که بالای کوه بود.صاحب اونجا یک چینی علاقمند به قمار بوده (البته کلا چینی ها با اینکه خیلی خسیس هستند اما علاقه عجیبی به قمار دارند) و از دولت مالزی اجازه ساختن کازینو میخواهد.دولت هم تنها با اجازه ساخت اون بالای یک کوه بلند با شیب تند را میدهد.میگویند طرف تنها ده سال زمان برای صاف کردن محل ساخت صرف کرد.و الان سالانه میلیاردها دلار سود نصیب بچه های همین مرحوم میشود.هتل .کازینو .شهربازی داخل سالن .محل خرید شهربازی تو هوای ازاد.همه و همه یک مجموعه بزرگ بالای کوه که وقتی  از طریق تله کابین بالا میری و شیب تندکوه را میبینی از زحمتی که اون زمان اون مرد چینی برای ممکن کردن یک ناممکن کشیده شگفت زده میشی.یکی از بازی هایی که اونجا سوار شدیم صندلیهایی بود که تا ارتفاع زیادی میرفت بالا و یکهو ول میشد پایین.سوار شدیم وبااینکه من کلا تو اینجور بازیها خیلی شجاعم وقتی رسیدیم بالای بالا  تو اون ارتفاع به غلط کردم افتاده بودمD:تونل باد هم داشت که حالت بی وزنی را حس میکنی و وقت نکردیم بریم:(

یک سوم از جمعیت مالزی هندو و یک سوم چینی و یک سوم مالزیایی هستند .برای همین معابد چینی و هندی هم اونجا زیاد هست.یکی از معابد هندویی که ما رفتیم غار بزرگ و زیبایی بود بالای کوه با تعداد خیلی خیلی زیادی پله.پایین کوه هم یک معبد دیگه .همه چی رنگی رنگی و کلی مجسمه عجیب و غریب.کلا من از هندیها خوشم نیومد.از لحاظ ظاهری خیلی کثیف  وخیلی  هیز بودند.خب امسال هم قراره بریم هند(گوا و بمبیی)از حالا تصمیم گرفتم بهیچ عنوان دامن یا پیراهن نبرم:) ظاهرا برعکس هستند و با تاپ مشکل ندارندD:

یک شب هم کشتی کروز بود و مهمانی ایرانیها .دلمون نمیخواست بریم اما اونقدر لیدر از کشتی که تنها دونمونش توجهان وجود دارد و شام و مهمونی تعریف کرد گفتیم بریم.فاجعه بود .چه کشتی و چه شام و چه دریاچه مصنوعی که احساس کردم تا اخر شب صد دور دور دریاچه زدیم.کلا یه کلاه گشاد بود که سرمون رفت.جالب اینجا بود بعضی ها میگفتند به به اقا چرا بیشتر از این برنامه ها نمیگذارید.اینطوری بگم من از کنسرت ایرانی  بدم میاد . برعکس بعضی ها که عشقشون هست بروند مثلا ترکیه برا فلان کنسرت .خلاصه اگر شما هم مثل من و همسرم هستید پیشنهاد میکنم از مهمانی ایرانی خارج از کشور فاصله بگیرید.یک مشت جوون مست و از پشت کوه اومده و رفتارهای زننده............

از خرید هم بگم کوالامپور چند تا مرکز خرید خوشگل داره که بعضی هاشون برند میفروشن اما کلا با قیمت دلار ما با چمدون های خالی از خرید برگشتیم و ترجیح دادیم از همین تهران خودمون خریدامونو انجام بدیم.

روز اخر باز لیدر یک پیشنهاد جدید داد. جزیره .با توجه به تجربه قبلی شک داشتیم بریم یا نه.بخصوص که تور فقط برای یک شب بود .البته با هتل و شام و صبحانه کلی خرجمون میشد.رفتیم و انگار رفته باشیم بهشت.اصلا همه اینها را نوشتم تا از این جزیره تعریف کنم.یکساعت روی اب بودیم تا رسیدیم.اما چه جزیره ای.پر از طاووس و یک سری پرنده با منقارهای خیلی بزرگ.(هورن بیل)اب اقیانوس گرم گرم.اروم.و چندتااستخربزرگ چسبیده به دریا با اب گرم .جنگل کشیده شده تا لب دریا.ودرختهای نخل.طاووسها از اسمون پرواز میکردندو صاف جلوی پات مینشستندوهیچ ترسی از ادمها نداشتند.فکر کن توی استخر باشی و دور و برت پر طاووس و مناظر قشنگ.....شام هتل هم محشر بود من که نمیدونستم چی بخورم. انواع استیک، غذاهای دریایی، شیرینی جات و دسر های جورواجور، خلاصه که جاتون خالی بود. راستش تو شهرهایی که تا الان رفتم یکی صبحانه های هتلمون تو شانگهای و یکی هم صبحانه و شام اینجا خاطره انگیز بود.....صبح موقع طلوع افتاب که من خواب و همسر سحرخیزم بیدار بود(قابل توجه بهینه:))میگفت هزاران هزار خرچنک خیلی ریز از اب اومدند بیرون و توی ساحل خونه درست کردند.هزاران سوراخهای خیلی ریز و ساحل پر از ماسه های گوله گوله شده.یکبار من خودم توی یک مستند فیلمش را دیده بودم.واقعا جالب بود.البته هیچ تداخلی با پای پیاده راه رفتن رو ساحل نداشت.یعنی اینجوری بگم کل مسافرت یک طرف اون یک شبی که جزیره بودیم یک طرف. بهتون پیشنهاد میکنم اگر یکروز مالزی رفتید حتما از لیدرتون بخواهید شما را به این جزیره ببرد.جزیره پنگور یا همون بهشت وعده داده شده...........





نوشته شده در : جمعه 29 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

کتاب 1100

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

تیر و رداد بود كه فهمیدم پرونده  كبك ما بخاطر قبول نبودن مدرك فنی برگشت خورده،(لعنت به شركت كنپار*س با مشاوره كاملا غلطش و پولكی بودنشون)بهرحال بعد ازناامیدشدن كاملمون از قضیه كا*نادا .رفتیم سراغ پذیرش تحصیلی،باتوجه به اینكه من هم بی میل به ادامه تحصیل نبودم چندتا مشاوره رفتیم و فهمیدیم درهرصورت من ایلتس شش ونیم و برای امریكا هم جی ار ای احتیاج دارم ،مرداد تق و لق و شهریور كم كم درس خوندن را شروع كردم و حالا هرروز همراه با كارو فرصتهای بین كاری درس میخونم،اولش میخواستم حتی اخر شهریور امتحان بدم اما همسرم كه شناخت خوبی از من و وضعیت درسیم داره پیشنهاد كرد ایلتس را اذر بدهم و جی ار ای را هم ابان،كه اتفاقا الان میفهمم پیشنهادش بهترین بوده،حتی اگر فرصت داشتم ودیرتر امتحان می دادم بهتر بود چون نیاز من .اول ازهمه بالاتر رفتن سطح كلی زبانم هست نه امادی برای امتحان خاصی،اخه از قبل هم نمره شش را دارم و اگه سطح كلی زبانم بالا نرود دوباره همون نمره را میگیرم،یك اعتراف هم میكنم اینكه الان برای امادگی جی ارای دیر هست خیلیها از شش الی نه ماه مانده به امتحان شروع میكنند.البته من هم دارم فشرده میخونم.اما بعید میدونم نتیجه خوبی بگیرم.
یكم از امادگی برای وربال بگم دیروز یك سر رفتم اپلای برود،بچه ها نوشته بودند كتاب ١١٠٠ ورد برای این امتحان بهترین گزینه هست،و٣٥٠٠ ورد بدرد اونهایی میخوره كه چند ماه وقت دارند.در واقع بهتر هست این كتابها بترتیب الویت خونده شود١-٥٠٤
 ٢-اسنشیال وردفورتافل
٣- ١١٠٠ورد  you need to know ٤
-اسمارت ورد
٥-ادونس ووكبلری
 ٦اسنشال ورد فور جی ار ای كه به ٨٠٠ هم معروف هست.
٧-مینی دیكشنری كاپلان
  البته این كتابها كمی هم همپوشانی دارند كه باعث میشود در اخر سرعت خوندن كتاب بالاتر برود،با این تفاصیل من دیروز رفتم انقلاب تا كتاب ١١٠٠ را بخرم اما اونجا متوجه شدم یك كتاب ١١٠٠ ورد فورجی ار ای هم هست كه اشتباهی این را خریدم حالا فردا میرم كتاب اصلی را میخرم،من قبلا ٥٠٤ و اسنشیال ورد فور تافل را خونده بودم و یك دوره کتابها كفایت میكند اما كتاب ١١٠٠ را تاحالا نخوندم كه با برنامه تا اخرمهر تموم میكنم و بعد از اون هم تست میزنم و ریدینگ را اماده میشم.البته سعی میكنم هرچندروز یكبار روزنامه انگلیسی هم بخونم برای اماده شدن مقالات خیلی سنگین جی ار،توصیه میشود نیویورك تایمز بخونیم اما من همینطوری سرم تو گوشی هست ،حالا روزنامه را هم از گوشی بخونم كه پدر چشمهام در میاد،البته گفته میشود مطالعه و كامپیوتر چشم را ضعیف نمیكند با اینحال من مطمئنم از وقتی همه سرچ و درس خوندنم از گوشی شده چشمم ضعیفتر شده،خدا رحم كنه،من از عینك متنفرم.اونقدر که یکبار برای نجات از عینک و لینز عمل کرده ام و حالا دوباره ؟!


نوشته شده در : چهارشنبه 27 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

این روزهای من

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

این چندروزه همش گرفتار بخش وربال هستم،لغاتش واقعا سخته ،حفظ كردن ٣٠٠٠كلمه در عرض چهل روز یعنی انرژی و وقت بینهایت،شایداگه فقط قضیه حفظ كردن كلمه بود یك چیزی ،امامن بایدروی ریاضی و رایتینگ هم كار كنم تازه كارهای لیسنینگ و اسپیكینگ و ریدینگ هم نباید فراموش بشود.واو تازه اماده كردن فلش كارتهای وربال هم هست،همیشه فكر میكردم از لحاظ لغت خیلی قوی باشم تا رسیدم به این كلمه های مخصوص امتحان،والبته خود كتاب هم گفته لغتها اكادمیك هست،انگار این پستم خیلی به قبلی شباهت دارد اما خب این مشكلاتی هست كه من دارم باهاش دست و پنجه نرم میكنم اینجا هم كه خواننده هاش خیلی كم هست.......

وقتم كمه،از طرفی چندسالی هست كه ما خانوادگی یك سفر یك هفته ای میرویم بلادكفر.الان خانواده ام قصد رفتن دارندو من موندم با دفتر و كتاب برم یا كلا بیخیالش بشم عقل میگه از خیر این سفر بگذرو دل و یكذره عقل دیگه میگه خب برو یكهفته كه بیشتر نیست اونجا هم میتونم بخونم.



نوشته شده در : سه شنبه 26 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

دکترخودباشیم

یكی از دوستان چندوقت پیش در مورد دكترخوب پوست پرسیده بودند،البته ایشون نه اسم نه وب گذاشته بودندكه پاسخ را براشون بنویسم پس بصورت كاملاكلی چندمورد مهم را راجع به پوست توضیح میدهم،خب من ادرس پزشك خاصی رانمیشناسم،اما فكرمیكنم ما میتونیم دكتر خودمون باشیم.میدونید دوستان چندتا نكته اساسی راجع به پوست هست كه نیاز هست همه بدونیم ،درصورتی كه پوستمون مورد غیرعادی نداشته باشد میتونیم با شناخت نوع پوست خودمون به شفاف شدن و پیشگیری از پیری پوست كمك كنیم.خب با یك سرچ تو اینترنت حتی میتونید لایه های مختلف پوست رابشناسید اما بصورت كاملا كلی مهمترین اصل شناخت پوست خودتان هست.پوستها به چهارصورت كلی نرمال خشك ،چرب و مختلط تقسیم میشود.راحتترین راه برای شناخت پوست چرب این هست كه چندساعت بعد ازحمام متوجه میشید كه پوستتوت كاملا چرب شده،درپوست مختلط فقط قسمتهای پیشانی و بینی چرب میشود،نشانه پوست خشك هم حس كشیدگی هست كه روی پوست حس میكنیم وحتی سفیدكهایی كه روی پوست میبینیم.حالا باتوجه به نوع پوست كرم یا محلولی كه نیازداریم را خریداری میكنیم.دومین نكته مهم استفاده از كرم ضدافتاب هست كه درروزهمیشه و همیشه حتی وقتی هوا ابری هست با فاصله سه چهار ساعت تكرار میكنیم.گاهی گفته میشود ازبچگی باید كرم ضدافتاب استفاده بشود كه دردوره ما رسم نبود امابهتره برای بچه هامون استفاده كنیم.دومین نكته این هست كه بدن ما به مولتی ویتامین و مینرالها برای عملكرد سالمش احتیاج دارد
مولتی ویتامین ها حكم كاتالیزور بدن را دارند كه برای درست كاركردن انزیمها و موادضروری بدن لازم است،مثل اثرروعملکرد متابولیسم یا همون سوخت و ساز بدن.مینرالها هم در ساختمان قسمتهای مهم بدن مثل پوست ناخن مو و از همه مهمتر استخوانها بكاررفته است.اكثر ما ایرانیها تغذیه استانداردی نداریم پس خوردن كلسیم زینك و ویتامین ث و خیلی مواد دیگه كه در تركیبات قرصهای مولتی ویتامینها ومینرالهای كه مخصوص تقویت پوست ومو پكیج شده ووجوددارد.به رشد وسلامت مووپوستمون کمک میکند.پس با مراجعه به داروخانه یك نوع از این داروها را انتخاب كنید و مصرف كنید.سومین مورد هم استفاده از كرمهای روز شب ضدچروك و دورچشم هست كه باتوجه به نوع پوستتان ،سن و بودجه خریداری كنید و مرتب مصرف كنید،دركل من محصولات ایرانی را توصیه نمیكنم اما محصولات كشورهای اروپایی مثل المان فرانسه و كشور امریكا و كانادا بهتر از بقیه هستند،با مراجعه به داروساز داروخانه ها بهترین توصیه در مورد نحوه مصرف و نوع كرم را میتونید بگیرید و هیچ احتیاجی به مراجعه به متخصص پوست ندارید،توصیه میكنم در صورت هر تغییر غیر عادی مثل زخم ،ایجاد خال پوستی و .....حتما به پزشك متخصص پوست مراجعه كنیدهمینطور.برای كارهای زیبایی مثل تزریق بوتاكس برداشتن خال و موی زاید و لیزر و.......امیدوارم پوستتون همیشه شاداب و چشمهاتون همیشه براق و لبتون خندون باشد:)


نوشته شده در : یکشنبه 24 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

شروع درس خونی

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

صبح بخیر،اخرین هفته شهریورو رسیدن مهر بمعنی شروع درس خوندن فشرده برای من هست.میشه گفت از حالا تا اخر اذر تمام زندگی من درس و امتحان میشه،میخوام كمی از جی ار ای بگم تا شاید روزی بدردكسی بخورد.خب سختترین قسمت جی ار ای بخش وربال اون هست.كلمات كاملا اكادمیك و سخت هست .خب راستش الان وقت ندارم كه جی ار ای را كامل توضیح بدم،امیدوارم بعد امتحان بنویسم اما چندتا نكته كه استنتاج خودم از وبهای مختلف هست را میگم.كتابهایی كه برای جی ار ای توصیه میشه كتاب افیشیال گایدو بارونز و كاپلان هست و تستهای بیگ بوك .توصیه میشه لغت زیادی برای این امتحان بخونیم .من قبلا ٥٠٤ و اسنشیال وردرا خونده بودم و تصمیم داشتم ١١٠٠ را تو این مدت بخونم.كه انصافا لغات اكادمیك خوبی داره .پنجشنبه رفتم انقلاب برای پیدا كردن كتابی برای یاداوری و دوره ریاضی.قبلا جایی خونده بودم ریاضیات پایه با طعم گیلاس ،انتشارات خیلی سبز برای اینكار مناسب هست.خریدم و یكسر هم انتشارات جنگل زدم كه كتاب بارونز سری جدید را خریدم ،قبلا افیشال را نگاه كرده بودم و فقط نوع سوالهای بخش ریاضی دستم امده بود امادوره ریاضیش بردم نخورد اما كتاب بارونز معركه بود هم ٣٠٠٠كلمه مخصوص امتحان دارد كه من از خوندن ١١٠٠ منصرف شدم و چسبیدم به خوندن كلمات این كتاب.پنجاه بخش شصت كلمه ای،(یعنی میتونم تا اخر مهر تمام كنم؟یا وسطهای ابان؟)همین كتاب یك بخش دوره ریاضی هم داره كه فوق العاده هست.البته كلا ریاضی امتحان جی ار ای راحت هست و درحد دبیرستانه.
اما من كه سالیان از دیپلمم میگذره باید دوره میكردم كه این كتاب چون اصطلاح ها هم به انگلیسی است خیلی مفیده و خیالم را بابت كوانتوم یا همون ریاضی راحت كرد.
از خودم بگم كه اخر هفته برای شركت درمهمونی مسافرت نرفتم درعوض یك بخش ریاضی خوندم و كلمات كتاب بارونز را شروع كردم:)



نوشته شده در : شنبه 23 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

اینها را باید بخونم

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،

خوندن این زبان انگلیسی برای خودش داستانیه.تو ایلتس باید چهار اسکیل لیسنینگ و اسپیکینگ و ریدینگ و رایتینگ را مسلط باشی.و برای جی ار ای وربال کوانتوم و رایتینگ.

حالا این وسط من هستم و هزار سودا..... کتاب لغت 504 و اسنشیال ورد فور تافل را قبلا خونده بودم که باید دوباره دوره کنم.از طرف دیگه کتاب 1100 را هم تازه شروع کردم.دیگه اینکه توصیه شده لغت های کتاب ای تی اس را هم برای جی ار ای بخونیم.دیگه اینکه من دوساعت در هفته کلاس میروم و از اونجایی که پرونانسیشن ام خیلی ضایع هست معلممون اصرار داره فونتیک ده بیست کلمه را روزانه در بیارم و رو تلفظم کار کنم.

حالا غیر از اینها کلا ضعف من تو ریدینگ ایلتس بوده و هست.با اینکه تکنیکها را میدونم اما درک مطلبم خوب نیست.خب روزنامه انگلیسی میخونم و باید مقالات نیویورک تایمز و کتاب داستان را بخونم که هنوز شروع نکردم.داره دیر میشه باید بجنبم.

برای رایتینگ هم فقط و فقط تمرین.بنویس بده تصحیح کنند.اصولش را از قبل بلدم.راستش این را هم شروع نکردم.

برای کوانتوم جی ار ای هم باید کتابهای پایه ریاضی را بخرم یکم دوره کنم تا درسهای دبیرستان یادم باد .امتحانش اسونه و بچه های مهندسی یک هفته برای اینکار بیشتر وقت نمیگذارند.اما برای من یک دوره لازمه.و بعد هم باید نمونه تست بزنم.

برای لیسنینگ هم الان دارم سی دی گوش میدم و حتما مینویسم.دیگه همگان میدونند که نوشتن لیسنینگ بمرور خیلی ادم را قوی میکنه.البته بد نیست فیلم و اخبار یا حتی مستند را هم به انگلیسی گوش داد اما من اونقدر عشق فیلمم که حاضر نیستم یک جمله را هم از دست بدهم وهنوز طلسم زیرنویس دیدن را نشکستم.

سپیکینگ هم تمرین و تمرین. یک موضوع برداری و یا بخونی و بعد سعی کنی با کلمات خودت بگی .صدات را ضبط کنی و خودت را تصحیح کنی. اینطوری میفهمی چقدر من و من میکنی(عنوان وبلاگ من)و باید این پازها را کم و کمتر کنی

 همه این کارها برای بالا رفتن سطح زبان هست که احتیاج به زمان و تمرین و ممارست داره و باز من اشتباه دیگه ای کردم و دیر دست به کار شدم.........حالا تازه همه این کارها تا اخر مهر هست و از اول ابان باید سیستماتیک بخونم و تست زنی راهم اضافه کنم و کلا خودم را برای امتحان ها اماده کنم.اما کلا احساس میکنم اینبار حسم با سری قبل فرق میکنه یا شایدم فکر میکنم فرق میکنه.اخه سری های پیش امتحانها برام مثل بلا و عذاب الیم بود. از شدت استرس کابوس میدیدم و خواب عمیق نمیرفتم. معده دردهای شدید هم بعد از امتحان خودی نشون میدادند. اما فعلا که راحتم کمی نگران هستم اما ذوق امتحان ها را دارم.والله.چه چیزها..... ذوق امتحان!بهر حال همه چیز تو ابان مشخص میشه که باز استرس زده میشم یا نه.خدا کنه نشم واقعا داغونم میکنه هم روحی و هم جسمی.خب پر حرفی کافیه باید برم لیسنینگ بخونم.هدفون تو گوش .تند تند بنویسم تا سیل نسخه ها سرازیر نشده.


نوشته شده در : سه شنبه 19 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

بوتا*کس

اول از همه از دوستهای وبلاگیم عذر میخوام.این درس و مشق خیلی از وقت ازادم را میگیره و کمتر وقت میکنم به وبهاشون سر بزنم و کامنت بگذارم .شاید هم توی ابان و اذر یک دوره ای را برم غیبت صغری .بهرحال امیدوارم عذرم را تا اخر اذر موجه کرده باشم.امتحان ایلتس را که بدم ازاد و رها در خدمت شما.

تو دا*روخانه بعضی مریضها واقعا نوبرند.بعضی هم یک سوال را ده بار میپرسند و بعضی الاو بلا باید قبل و بعد غذا خوردن داروشون را بدونند.لازم به توضیح هست این جور ادمها معنی قبل و بهد از غذا را هم یک دقیقه قبل یا بلافاصله بعد غذا میدونند که تفسیر غلطی هست و در واقع عملا دارو را همراه غذا خورده اند.بگذریم امروز یک مریض اومده لیبل زدم شبی 1 عدد.میپرسه این دارو را چطور بخورم میگم شبی یکی.میگه قبل خواب یا بعد خواب.

من :i

اداره دارو غذا :i

باز خودم :O

دیگه اینکه امروز از یک متخصص پوست راجع به بوتاکس پرسیدم.کلا تعریف از خود نباشه من خیلی جوونتر از سنم بنظر میام و با وجودی که تا همین پارسال از هیچ کرمی استفاده نمیکردم .چروکی هم ندارم.البته بجز دوتا ریز ریز گوشه چشمم.ایشون نظرشون این بود الان وقت بوتاکس هست نه وقتی چروکها ایجاد شدندوثابت شدند.البته اونموقع هم با تزریق صاف میشوند اما چون قبلا ایجاد شده اند بعد از شش ماه که طول عمر دارو هست دوباره ظاهر میشوند. احتمالا تواین ده روزه برم بزنم. و البته در نظر دارم یکی دو ماه دیگه هم برای همسرم بریم بزنیم.

ادامه تو پست بعدی


نوشته شده در : سه شنبه 19 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

عشق و ارامش قبل از خواب

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

این موضوع را ایجاد کردم تا لحظات زیبای زندگی مشترکم را ثبت کنم .گاهی اونقدر این ثانیه ها زیبا و لطیف هستند که ارزو میکنم برای همیشه در صفحه زندگی ام حک شوندو حالا فرصتی است تا البوم زیبایی از این خاطره ها بسازم.

مملو از ارامش میشم وقتی نیمه شب که میخوام بخوابم .همسرم که ساعتی قبل به خواب رفته ،بیدار میشه و میگه چند وقته بغلت نکردم.دقیقه ای بغلم میکنه و بعد دویاره شب بخیر میگه تا من با یک لبخند به خواب برم.

 


نوشته شده در : دوشنبه 18 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

مطلب رمز دار : نیمی از وجودم

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


نوشته شده در : دوشنبه 18 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

روزانه

امروز از صبح سرم تو موبایله و دارم وبلاگی را که جدیدا پیدا کردم میخونم. الان که ساعت 4/5 هست بخ خاطر کم شدن باتری گذاشتمش کنارتا بعد.نویسنده وبلاگ پسری هست که قصد مهاجرت برای امریکا میکنه و باید امتحانهای جی ار ای و تافل را بده.از یکی از دانشگاههای خوب تهران مدرکش را میگیره و شروع به زبان خوندن میکنه.سال اول موفق نمیشه اما سال بعد نتایج خوبی تو امتحان میگیره و الان هم امریکاست و البته چون شناخته میشود وبش را تعطیل کرده اما برای من که میخوام امتحان جی ار ای بدم اطلاعات خوبی داره و کتابهایی که معرفی کرده مفیده.پسر خوبی هست و واقعا براش خوشحالم که موفق شده.خوب براتون بگم اخر هفته باز هم مهمان داشتم .چندهفته ای هست که بعناوین مختلف مهمان دارم.اول پسر خاله که چون ارشد با رتبه خوب در رشته بیو*تکنولوژی دا*رویی قبول شده و خانواده پولدارش قصد خونه گرفتن براش داشتندو کارهای مربوط به ان.بگذریم که پسرخاله هم انصافا و بینهایت پسر خوب قدردان و با محبت هست.میدونم که یکروزی اونهم توی یگی از بهترین دانشگاههای امریکا تحصیل میکنه.دومین مهمان دختر عموی دا*روساز از المان.دیروز زن برادر عزیز با فندق پسر جوجو.این هفته هم دایی محترمه ساکن امریکا که جدیدا به خاطر اینکه دنبال زنده کردن ملک سی میلیاردیشون هستند گفته اند یک شب در خدمتشان باشیم که یعنی دوباره مهمان بازی.والبته شخصیت ایشان اصلا اجازه نمیده که در مورد مهاجرت سوالی بکنیم.خوب اخر هفته یک تولد خیلی باحال باز هم شهرستان دعوت دارم که موندم برم یا نه؟

خوندن وبلاگی که گفتم باعث شده انگیزه بیشتری در مورد درس و برنامه ریزی برای اپلای بکنم .شاید موضوعی با عنوان زبان باز کنم و از ساعتهاو درسهایی که میخونم بنویسم که خودم هم مسیرم را گم نکنم وتمرکز بیشتری رو ضعفهام داشته باشم.جالبه بدنید که برای امتحان جی ار ای باید ریاضی بلد باشیم.خوبیش اینه که در سطح دبیرستان هست و نمرش از 800 حساب میشه اما برای من که سالها از دبیرستانم گذشته یک چلنج حسابی هست.خوب قسمت دوم وربال هست که غول امتحان حساب میشه و همین دوست ما حدود 5000 کلمه برای این امتحان حفظ کرده بودند و قسمت سوم رایتینگ هست.گفتم احتیاج به برنامه ریزی دارم

اول از همه دیگه قطعا دنبال خرید دا*روخانه نمیرم گرچه از لحاظ موفقیت مالی قدم بلندی برای من هست اما بهمین دلیل نمیخوام با الویت زندگیم که مهاجرته همزمان بشه.مسلم هست که هردو احتیاج به انرژی مضاعف دارند و جلو بردن هردو همزمان یعنی شکست تو هردو.

دیگه اینکه نمیخوام اگه امتحانها را خراب کردم ناامید بشم.بلکه به خوندن زبان امتحان میدم و اونقدرزبان را قوی میکنم که یکروزی بهدفم برسم اخه چیزی که مسلم هست اینه که رقیبهای پذیرش کسانی هستند که از بهترین دانشگاههای ایران فارغ التحصیل شده اند .هرکدوم چند تا مقالهدارند و از طریق استادهاشون میتونند ارتباطات خوبی با دانشگاههی اونطرف داشته باشند.دوستهاشون هستند و کلی اطلاعات بروز دارند. اکثرا محصل هستند و حتی سر کار نمیروند.به کمک هم و دانشجوهای قبلی رزومه های قوی و اس ا پی های فوق العاده دارند.نه مثل من که حتی یک رزومه درست و حسابی ندارم و دسترسی به استاد و دانشگاه هم ندارم.

 


نوشته شده در : شنبه 16 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

یک داستان واقعی

تابستون بود و هوا گرم و وجودی در بطن مادر بزرگتر میشد،مادر چندماه پیش دختری را بدنیا اورده بود و حالا وجودبچه ای دیگه ،ناخواسته و سخت بود،پاییززیبا و رنگین سر رسید و توی یكی از برگ ریزونهای ابان ماه پسر زیبایی بدنیا اومد،مادر بی علاقه نگاهی به فرزند انداخت تادوچشم درشت وزیبا اتشی ابدی در دلش بیفروزند تا عاشق شود و عاشق بماند تمامی روزهای بودنش را. و او فرزند چهارم خانواده شد تا همراه سه فرزند دیگه روزهای كودكی و نوجوانی را زندگی كند ،هرچند اغلب سخت ،به خاطر سختگیریهای پدر.عشق مادررا داشت وخواهران وبرادری كه دوستش داشتند اما یاد نگرفته بودند كه دوست داشتن را نباید در اعماق قلب مخفی كرد،سختگیری هاقلب همه شان را سنگی كرده بود هركدام فقط به فكرخودشان بودند،هیچ كدام ازارزوهای او خبرنداشتند،هیچ كدام دردهای او را نمیدانستند و اغوشی برای او نبودند،اوبزرگترشد.خوش صحبت و اجتماعی ،دلسوز و عاقل ،خوش سیما و خوش لباس.دوستان زیادی داشت كه قدرش را میدانستند و دوستش داشتند،هفده ساله بود كه اگهی تحصیل در ارمنستان را دید ،بزرگ فكر میكرد و ارزوهای زیادی داشت،شجاعتر از همه اعضای فامیل و خانواده بادودوست دیگرش راهی كشوردیگه ای شد،به امید روزهای بزرگ با قلبی سرشار از ارزوهای بزرگ.زمستان ارمنستان رسیدودوستهای پولدارش با حمایت خانوادشون ،روزهای غربت رابراحتی سپری میكردند اما پسر هفده ساله مغرورقصه ما تك تك روزهاش باچرتكه خانواده ای حساب میشد كه هیچ شناختی از زندگی دركشوردیگه و هزینه ها و غرورجوانی نداشتند،دوستانش لباسهای ماركدار میخریدند و تنها جوابی كه پشت تلفن ازخانوادش میشنید عددهای ارقام هزینه هایی بود كه تا اونموقع انجام داده بودند،او مغرور بود و چیزی نگفت از روزهای سختی كه یك نوجوان هفده ساله در غربت دارد.یكسال بعدباوجود تسلطش به زبان روسی و انگلیسی و حتی دانستن زبان ارمنی وپیشرفت قابل ملاحظه اش قبل از امتحانات پایان سال برگشت،مادرش برای دیدنش رفته بودكه حس كرد بیشترازاین طاقت غربت و سختیها را نداردو بدون هیچ توضیحی برگشت.برگشت اما اینبارملامت پدر و خواهروبرادربزرگترش همراه هرروز اوشد،توخانواده اونها درس اهمیت خاصی داشت و سركوفتها برای اوكه دانشگاه رارها كرده بود و قبلاهم بخاطر رفتن .پیش دانشگاهی رانگذرونده بود شروع شد
اومغرور بود و بلافاصله كارازاد راشروع كرد ،دوستان زیادی پیدا كرد ومثل همیشه محبوب همه شد،دوست نداشت بخاطر پول وابسته خانواده و حسابهای همیشگیشان باشد.اما خانواده كارازاد را نمیپسندید،خواهر بزرگتر همیشه نصیحت میكرد و او با خنده ای میگفت به به دوباره خواهرمون شروع كرد و از اتاق در میرفت و خواهر بدنبالش ،برادر بزرگتر كه قصد ازدواج با دخترمورد علاقه اش را داشت نگران سربازی خودش بود و همیشه از او میخواست كه به دانشگاه برگردد تا فلان و فلان شود و پدر شصت ساله شود و معافیت بگیردو مادر با عشق كورش باعث حسادت خواهران و برادر میشد تا بازهم سختیهای زندگی برایش سختتر شوند،او نوزده ساله شده بود و دیگه اجازه خروج ازكشور رانداشن.به خاطر فشار خانواده بعد ازچند ماه كارازاد راهی سربازی شدتا مسیر زندگیش را بسمت روزهای روشن همواركند.سه ماه اموزشی گذشت ،عید رسید وسرباز وظیفه بودن برای او سختر از بقیه بود.ساعتها و روزها به ارامی میگذشت ،ساعتهای پاس دشواربود ،دستهاش خشك شده بودند و ترك میخوردند.تابستون از راه رسیدو او وبقیه را برای ماموریتی دوماهه راهی اهواز كردند.گرمای طاقت فرسای اهواز در تابستان طاقتی فوق العاده می طلبید.افتاب سوزان تنورداغی بود كه هرموجودزنده ای را بیتاب میكرد.شهریور و گرما طاقت فرسا بود،چهارشنبه بود ،عروسی برادربزرگتر اخر هفته بعد بودو او تصمیم داشت دو سه روز دیگه برای شركت در عروسی برادر مرخصی بگیرد،ازطرفی خواهربزرگترش هم خرید عقد خودش را داشت تا چند ماه بعد او هم ازدواج كند.بعد از صرف ناهار یكی دو تا ازسربازها گفتندكه پایین كوهی كه اونها مستقر بودند ابشاری وجود دارد،تك تك سلولهای بدنش ازشدت و داغی هوا بیتاب بود.خصلت اجتماعی بودنش اورا با سه نفر دیگه همراه كرد.شیب كوه زیاد بودوسنگریزه ها از زیر پاش به پایین قل میخوردند.ساعت یك ظهر بود و خورشید بیرحمانه میسوزاند.سنگریزه ها از زیر پای یكی از همراهانش در رفت و تعادلش را از دست داد و به او خورد
و هردو چند متری به پایین سر خوردند.لحظه ای بعد دوست سربازش به خاطر شكستن دست ناله میكرد اما او هیچ نمی گفت ،او ساكت بود و بیهوش .چرا موقع لیز خوردن سنگی ناجوانمردانه سرش را شكسته بود.سرباز دیگه ای پایین اومد صداش كرد اما او هیچ نگفت.اورا به كناری كشید و در اغوش كشید تا صورتش را از گزند افتاب حفظ كندو بعدی بقیه را خبر كرد.منطقه نظامی بود و كوههای اطراف اهواز مسیر صعب العبوری بود.چهار ساعت بیهوش در گرمای شهریور اهواز انتظار كمك را كشید،اغوش سرباز غریبه بوی مادر را نداشت ،محبت دستان برادر را نداشت ،خواهرانش نبودند تا قربان صدقه اش بروند و دلجوی بدن كوفته و دستان شكسته اش باشند،به جای اغوش گرم خانواده ،خاك گرم و تفتیده اهوازبستر سر شكسته اش بود.هیچ نگفت و اروم اروم اروزها ش را نفس كشید.هیچ نگفت تا سایه مرگ بر افتاب داغ غلبه كند،ساعت پنج شد تا هلكوپتر رسید و اورا به بیمارستان منتقل كردند.دو دستش را گچ گرفتند و او را بیهوش بر تختی اهنی خواباندند.موهای مشكی و زیبایش را تراشیدند اما به خانوادش خبر ندادند،پنجشنبه شد.خواهر بزرگترش با همسر ایندش و مادر و خواهر گوچكش مشغول خرید عقد بودند،خواهر لباس خواب سفیدی را برای روزهای ایندش میپسندید،تلفن زنگ خوردو برادر دیگه اش با مادر صحبت كرد،میگفت پسر كوچك خانواده دستش شكسته،
مادر نگران و ناراحت گفت خوب با هواپیما برگرده چون چندروز دیگه عروسی تو است.پسر بزرگتر گفت نه میگند دوتا دستش شكسته و مادر بیتاب از مغازه بیرون زد تا راهی اهواز شوند.مادر تا اهواز نفهمید كه پسرش در كما است ،او تمام راه طولانی تا اهواز را صلوات فرستاد تا به بالین پسر كوچكش برسد.باتلفن هایی كه به بیمارستان شدخبر كمای پسر خوش چهره و خوش صیرت بین فامیل پخش شد.یكساعت بعد خواهر بزرگتر هم از همسر ایندش خداحافظی كرد تا او هم همراه تعدادی از اقوام راهی اهواز شوند.هیچ كس وخامت اوضاع را درك نمیكرد،اخه همین چند وقت پیش بود كه شنیده بودند دوستی بعد از بیست روز كما به زندگی برگشته،همه گمان میكردند پسر بیهوشه و به زودی بهوش میاد و با دست شكسته  در مراسم عروسی برادرش شركت میكنه،شب بود كه به بیمارستان رسیدند،اجازه ملاقات نمیدادند،به هركس دقیقه ای برای دیدار داده میشد.مادر به دیدن پسر رفت .پسرارام و بیحركت با دستگاه نفس میكشید،مادر دستش را گرفت و پسر ناتوان از بیان دردش بود مادر توی گوشش اسمش را نجوا كرد اما پسر دربند دستگاه برای نفس كشیدن بود،خواهر به دیدنش رفت .دستهای گچ گرفته اش را در دست گرفت ،دستهاش كمی سرد بود خواهر نگران گچ دست برادر بود به دنبال زخم روی پای برادر بود اما دستگاه را نمیدید.دستگاهی كه نفس های عمیق به برادرش میداد،قلبش به خاطر شدت بالا پایین رفتن قفسه سینه برادرش گرفته بود اما مغزش قدرت معنا كردن تصویرهایی را كه میدی نداشت،چقدر به پرستارها التماس كرد تا اجازه دادندنیمه شب دوباره به بالین او برود.پسر نفس میكشید.گوشه چشمش از اشكی مرطوب بود و پلكهایش میلرزیدند.شاید ان قطره اشك ،اشكی بر پایان ارزوهای او بود.ان نفسها اخرین نفسهای او در این دنیای نامرد بود.او هنوز نوزده سال داشت و رفتن برای او خیلی زود بود،او بیشتر از همه جوانهای همسنش برای ایندش و تلاش كرده بود و ارزو


داشت.او خیلی جوان بود و خواهر نمیدانست اخرین دیدارش از برادرش است.او نمیدانست دیگه اون دستها را لمس نمیكنه،او نمیدانست وگرنه سرتا پای برادر را غرق بوسه میكرد،او نمیدانست وگرنه برای اخرین بار برادر را بغل میكرد و میبویید و میبوسید.پسر تب بالایی داشت و ضربان قلبش١٨٠ بار دردقیقه بودجوان بود و قلب قوی داشت او تا شنبه مقاومت كرد اما ضربه مغزی اجازه برگشت اورا به زندگی نمیداد،نتونست چشمهاش را دوباره باز كنه جوونیش نیمه ماند و نفس اخرش راكشید بدون اینكه فرصتی برای خداحافظی با زندگی داشته باشد. ،خواهرپشت در در انتظار ملاقات نشسته بودكه بهش گفتند.رفت یك گوشه توی حیاط بیمارستان و زارزد نمی تونست باور كنه كه برادر كوچیكترش رفته باشه.گریه كرد و فقط گفت وای .به مادر نگفتند كه فرزندش دیگه نفس نمیكشه،بهش نگفتند دیگه هرگز صدای پسرش را نمیشنوه.دیگه هرگز پسرش مادرش را بغل نمیكنه.تمام راه برگشت بهش نگفتند.صبح رسیدند مادر متعجب از ادحام فامیل خونه مادربزرگ،بعد نماز صبح بهش خبر دادند و او ضجه زد نه.مراسم بود و خواهر بوسه زد بر صورت سرد برادر،خواهر دستهای برادرش را لمس كرد كه سرد بودند و با گلبرگ گل مژه های بلند و برگشته برادر را نوازش كرد.و اشك ریخت بر جوانی برادرش كه خیلی زود در تندباد زندگی پرپر شدو اه كشید و تمام وجود حسرت شد برای تمام حرفهای نگفته و كارهای نكرده و اشتباهاتی كه در حق او كرده بودو گریه كرد كه هیچوقت نگفته بود چقدر باعث غرور و  افتخارش بوده و هفت سال   اه شد برای هفت سالی كه پسر زندگی نكردو تمام وجودش درد شد برای سالهایی كه خواهد امد و او نیست .ااو ابان شصت و پنج بدنیا امدوشهریور هشتادو پنج به خواب ابدی رفت .برادرم همیشه بیست ساله میماند.
 
 


ادامه مطلب

نوشته شده در : سه شنبه 12 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

جاده

هوس جاده دارم ،روی صندلی جلو ول بشوی واسوده وباارامش محض تابلوهایی راببینی كه رد میشوند،به اون دورها خیره بشی و به اسمان و ابرهای سفید وبعد برگردی نیم رخ همسر را ببینی كه عینك دودی نصفش را پنهان كرده بعد همسر برگرده و نگاه خیره ات را با لبخندی جواب بده ،ضبط اهنگهایی را زمزمه كنه و تو دوباره برگردی و ذهن ارامت را به جریان باد بسپاری





نوشته شده در : چهارشنبه 6 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

من منهای مهربانی

همسرمن هم جز خواننده های خاموش من هست،البته نه چندان خاموش ،چون نظراتش را مستقیم به بنده انتقال میدهد.یكی از انتقادهاش اینه كه چرا متنوع نمینویسم،قبلا هم گفتم نوع كارم جون میده كه پستهای متنوعی بنویسم،اما واقعا انگار شخصیت من اینطوری نیست كه خیلی درگیر جزییات كارم بشم و .........شاید هم به این برمیگرده كه برخلاف اینكه ادم منظم و دقیق و نكته بینی هستم اما موقع تعریف،فرد كلی گویی میشم،نمیدونم از لحاظ روانشناسی جز كدوم دسته حساب میشم.................
واما مقوله مهمتر اینكه كه من تا سی سالگی از بی اعتماد بنفسی حادی رنج میبردم،همسرم كمك بسیار بزرگی بود كه از شر این مشكل نجات پیدا كنم بهرحال دیروز فهمیدم  هنوز كمی ازاین بی اعتماد به نفسی یكجایی درونم پنهان شده،چطوری؟گفته بودم مهمان دارم؟دخترعموم كه متولد و بزرگ شده اروپا است،پدرش پروفسور مكانیك و مادرش فوق لیسانس روانشناسی،این طوری بگم یعنی بزرگ شدن توی محیط ایده ال،دختر عموی من ١٦ سال از من كوچیكتره ،خیلی خیلی مهربون و با محبت و هرسال چندهفته ای حتما میاد ایران.از اتفاق داره در رشته تحصیلی من درس میخونه، و اعتماد به نفس خوبی داره و نظراتش معقول و با فكره.خلاصه دیروز مهمان من بود و قرار بود ببرمش دیدن سعداباد كه به لطف دیدار شاه عمان سر ازدربند دراوردیم كه همون هم براش واقعا جالب بود چون قبلا تهران را نگشته بودواما من ؟!دختر دستپاچه ای بودم كه باوجود چندین سال رانندگی در شهر و خارج شهر،در حالی كه همه به رانندگی من ایمان دارندچندباری ماشین را خاموش كردم!!!!!!باوركردنش برای خود من هم سخته،یا حتی اونقدر هول شده بودم كه وقتی یكی ازهمكارهام برای هماهنگی مطلبی تماس گرفته بود درصورتی كه هیچوقت تو گفتن نه مشكل نداشتم،نه را نگفتم ،یعنی از من خواست ٥شنبه بجاش برم سر كارو باوجود اینكه ٥شنبه ها سركارنمیرم و این هفته هم میخواستم ارایشگاه برم و بعد هم مسافرت بریم نتونستم نه بگم و حالا مجبوریم جمعهراه بیافتیم.تازه امروز زنگ زدم نه را تحویل بدم كه دیگه چون برنامه ریخته بود امكان جابجایی نداشت و در عوض من كلی عذرخواهی كردم:0دقیقا یادم میادوقتی بچه بودم شوهر دوست مامانم بهم گفت توچرا اینقدر میگی ببخشید ،باز هم گفتم ببخشید،اصلا فكركنم من تعریف خاكی بودن رابا عدم اعتماد بنفس قاطی كردم
همه میگند اسمان دخترخاكی و مهربونی هست،اما خدا میدونه چقدر ترجیح میدادم لغاط دیگه ای برای تعریف از خودم میشنیدم.ازمهربون بودن خسته شدم ازاینكه هركسی خونه ما میاد میگه چقدرفضای خونتون صمیمی هست و چقدر ادم اینجا راحته.........یا اینكه فلان مطلب را از اسمان میخواهیم چون مهربونه و هركاری از دستش بربیادانجام میده یا .......نمیگذاره اب تودل مهمونش تكون بخوره........یا ادم چقدر با اسمان و راستین راحته........دلم میخواست جذبه داشتم یك حسی كه طرف حریمی تو رابطش حس كنه،یا بدون عنوان شغلیم بازهم ادمها اون حس و احترام خاص را در مورد من حس كنند.اصلا من میخوام بدونم این صفت مهربان ودلسوز بودن جز ژنهای ما است یا اكتسابی است؟...........بیایید نامهربان باشیم؛)


ادامه مطلب

نوشته شده در : چهارشنبه 6 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

زبان

دیروز با دوستم رفتیم استخر روباز،با اینكه بارها رفتم اما هربار كلی سورپرایز میشم و فكر كنم هیچوقت عادت نكنم.حرف زبان و امتحان شد،برادر دوستم یكسالی هست كه پذیرش گرفته و جالبه كه زبانش ضعیف بوده اما با یكسال ممارست و امتحانهای متوالی موفق شده نمره لازم را بگیره،نظر دوستم اینه كه دوسه ماهی سركار نرم و فقط رو زبان متمركز بشم اما نمیدونم با این شرایط اقتصادی این كار بصلاح هست یا نه!باید با راستین حرف بزنم،اون هم من و تواناییهام را خوب میشناسه ......چندروزی هست اصلا درس نخوندم و كلی عذاب وجدان دارم،از طرفی این هفته مهمان از خارج كشور دارم و برای هفته دیگه هم خودم دارم برنامه رفتینگ میگذارم،با این وضع درس خوندن كلاهم پس معركه است.


ادامه مطلب

نوشته شده در : شنبه 2 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic