امروز:

هوووووووووورررررررررررررررراااااااا

» نوع مطلب : تولد ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،

هووووووووورااااا هوووووورررررااااا هوووووووورااااا

پنجشنبه 23 مرداد16 جولای ساعت 11:04 ویزای من اومد.چنددقیقه قبلش سایت را چک کرده بودم که همچنان تحت بررسی میزد.دیدم یک نامه اومده بیخیال نامه را باز کردم که دیدم بله نامه از سفارت هست.حتی نخوندمش چیه.سریع پریدم بیرون از دا*روخانه تا به راستین زنگ بزنم.راستین که بینهایت خوشحال شد.خود من هم از خوشحالی گیج ومنگ بودم.راستین که خبرراشنید گفت حقیقتش من یک خبر دیگه داشتم که گذاشته بودم جمعه با کلی اماده سازی بهت بگم.وووووو امروز صبح از سفارت کشور اروپایی زنگ زدن و گفتن بخاطر سابقه کارم پروندم را ریجکت کردن.راستین این خبررا که داد من دیگه بغض کردم و هیچی نمیتونستم بگم .اونهم از اونطرف که عزیزم تو که ویزای امریکات اومده دیگه چرا ناراحتی!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه شادی و ناراحتی قاطی پاتی شده بود.از یکطرف مشنگ بودم و از طرف دیگه واقعا بخاطر اروپا ناراحت و عصبانی.اون عکس کاکتوس هم که پاک شد بخاطر همین خبربود!

خیلی ناراحت شدم.میدونید شنیده بودم که این کشور اروپایی جهان اولی خیلی بهم ریخته و بی قانونن.اما سرپرونده خودم باورم شد.پارسال یکی از بچه های داروسازی از دانشگاه خودم  که رفته بود بعد از شش ماه برگشت .مثال میزد میگفت مثلا میری بانک.کارمند بانک یک قانون میگه اونوقت نفر بغلیش هیچی نمیدونه و دقیقا یک چیز دیگه میگه.چندتا مثال دیگه هم زدکه چون الان دقیقا یادم نمیاد بیخیال.اما واضحتر از اون همین پرونده خودم که دقیقا چون افیسر اطلاعی از نحوه سابقه کاری د/NB/KAروسازها نداره اولش ترجمه برگه تشخیص صلاحیتی که خوددانشگاه سابقمون را مینویسه رد کرد.بعد هم با اینکه من تموم سابقه کارم را از بین الملل دانشگاه  گرفتم واز تک تک داروخانه هایی هم که کارمیکردم نامه گرفتم باز هم قبول نکرده.من نمیدونم بقیه دا*روسازها چی ارائه میدن؟!اخه رسمیتر از دانشگاه کجا میتونه باشه.خلاصه خوشبختانه ویزا امریکا اومده و گرنه حتما حتما حتما تا تا اخرش میرفتم.خلاصه ناراحتم وعصبانی از دست افیسر خنگ اروپایی که نمیتونم اشتباهش را بهش ثابت کنم و بایدبگیم اکی و پرونده را بگیریم وخداحافظ.

امااااااااااااااااااااااااخوشحالیم و خوشحال وخوشحال .


نوشته شده در : پنجشنبه 23 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دیدنیهای دبی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زیباترین لحظات زندگی ،

اینبار دفعه سوم بود که میرفتیم دبی.دفعه اول با دوستهامون رفتیم، یک زوج که من دوستشون داشتم اما بشدت باهم اختلاف داشتندو اخرسر هم طلاق گرفتند.خوب قرار نیست راجع به اونها حرف بزنم.دفعه اول به پیشنهاد دوستهامون رفتیم هتل سه ستاره،دفعه دوم هتل چهارستاره و اینبار هتل پنج ستاره.حالا اینکه من از ستاره ها میگم ،دلیل دارم.اول از همه معتقدم مسافرت خارج از کشور با داخل خیلی فرق داره.درواقع تفاوت فرهنگ و دولت باعث شکل گرفتن نوع دیگه ای از زندگی میشه که تجربه اش شیرین و متفاوت و جالبه.پس اگه اهل مسافرت هستید و هرسال سفر کیش و مشهد وشمال میرید حتما باکمی پس انداز این نوع سفر را هم تجربه کنید.بهتره بدونیداکثرهتلهای سه ستاره و حتی دوستاره تاپ درست مثل هتلهای کشور خودمون هستند.من خودم دوستانی را میشناسم که سالی چندین سفر داخلی میرن و همیشه طوری در مورد سفر خارجی فکرمیکنن که انگار فقط برای از ما بهتران هست.نه دوست عزیز سفر خارجی هم امکانپذیره اگه یکی دوسالی از سفر داخلی چشم بپوشید و البته کمی هم پس انداز لازمه. میمونه ستاره هتلهای دیگه وکسانی که بین اقامت در هتل چهارستاره یا پنج ستاره مرددند.مسلما هرچی ستاره بالاتر میره شما سرویس و خدمات بیشتری دریافت میکنیداما شاید بد نباشه بدونید دراخربا یک ستاره بیشتر کلی از هزینه ها را صرفه جویی میکنید ودراخر هم از اقامت در هتلی بمراتب بهتر لذت میبرید. مثلا هزینه تاکسی در دبی خیلی سنگین هست اما هتلهای پنج ستاره سرویسهای رفت و برگشت منظم به اکثر مراکز تجاری و تفریحی دارند.این سرویسها درهتل ما هردوساعت یکبار بود که با وجود اونها عملا ما از تاکسی استفاده نکردیم .بغیر از اون استفاده از ساحل وپارک ابی دبی برای ما مجانی بود. که ما هم نهایت استفاده را کردیم و دوبار رفتیم پارک ابی و یکبار هم دریای شفاف و بسیار تمیز دبی(ای کاش بیشتر رفته بودیم)والبته استفاده از ساحل اختصاصی وبسیار زیبای هتل ساحلی جمیرا.خوب شاید بد نباشه برای روشن شدن یکم از قیمتها بگم.مثلا قیمت بلیط پارک ابی نفری 275 درهم هست چیزی معادل دویست هزارو خورده ای و از اونجا که سفر به دبی بدون رفتن به این پارک ابی تکمیل نمیشه  واین پارک هم از مرکز شهر خیلی دوره حساب کنید که چقدر ستاره هتل میتونه به نفعتون باشه. 

واما مراکز خریدی که بهتره در سفر به دبی ببینید.سیتی سنتر یکی از مراکز خرید معروف دبی هست وهاپراستار دبی هم تو این مرکز خریده قیمتهای خرید تو هایپراستار مناسبتر و ارزونتر از فروشگاههای برند هست.شاید تا قبل از اینکه توی تهران هم هایپراستار بزنن دیدن این مرکز خرید خارج از لطف نبوداما حالا باوجود هایپردرتهران من باالشخصه توصیه میکنم وقتتون را برای گشت و گذار تو مراکز خرید دیگه صرف کنید.و از دیدن هایپر صرفنظر کنید.البته مثل همه مراکز خرید خود سیتی سنتر هم بزرگ و دیدنی ومالامال از فروشگاههای برند هست.

مرکز خرید امارات هم یکی از مراکز خرید دیدنی این شهره که از دور شکل خاص این مرکز بخاطر پیست اسکیش جلب توجه میکنه.بله درست شنیدید توی این مرکز شما میتونید تجربه اسکی تو فضای بسته را تجربه کنید.یادرحالی که لباس خنکی به تن دارید از پشت شیشه ادمهایی راکه با کاپشنهای کلفت توی برف اسکی میکنن یا راه میرن را ببینید و چندتا عکس یادگاری بیاندازید.

از مراکز خرید دیدنی میشه مرکز خرید دبی را هم نام برد.این مرکز خرید بخاطر اکواریوم بزرگ ودیدنیش معروفه.اما اگه قبلا از اکواریوم کوالالامپور در مالزی دیدن کردید میتونید از رفتن به این مرکز خرید صرفنظر کنید.این مرکز خرید اکواریوم خیلی بزرگی داره که تماشای انواع ماهیها و کوسه های بزرگ و سفره ماهیها برای همه ازاد ورایگانه.البته جلوی اکواریوم بلیط هم میفروشن برای بازدید از داخل محوطه.که توصیه میکنم بهیچ عنوان و بهیچ عنوان کلاه سرتون نره و این بلیط را نخرید(ماسرمون کلاه رفت).درواقع داخل محوطه اثری از اکواریوم نیست و فقط چندتا حوض ماهی و قورباغه و خزنده برای بازدید گذاشتند که بهتره بجای دیدن این جک و جونورها از دیدن منظره بی مانند خود اکواریوم لذت ببرید 

یکی دیگه از مراکز خیلی دیدنی دبی،مرکز خرید ابن البیتوته هست.این مرکز خرید به نسبت بقیه جاها خیلی از مرکز شهر دوره.اما بشدت دیدنیه که حتما حتما دیدن از این مرکز را  نه برای خرید بلکه برای دیدن معماری بینظیرش تو سفرتون بگنجانید.تواین بازارشما میتونید از دکوراسیون چینی وایرانی ،مصری وهندی و بقیه کشورها لذت ببرید.البته ما اینبار به این مرکز خرید سر نزدیم اما قبلا رفته بودم که عکس از سفرهای قبلی است.

مرکز خرید بعدی وافی هست.شاید کمتر اسم این بازار را شنیده باشید چون اکثر برندهای بسیار گران تو این مرکزه .این مرکز خرید با مجسمه های ابوالهول و بقیه مجسمه های مصر  در اندازه های بزرگ تزیین شده.پس اگه فرصت دارید دیدن این بازار مصری را هم از دست ندهید.

مرکز خرید مرکاتو  از مراکز خرید کوچیک اما زیبایی هست که با نقاشیهایی ازمناظر ونیز تزیین شده.مرکز خرید کوچیکی هست که باز هم اگه وقت اضافه داشتید دیدنش را بهتون توصیه میکنم.

مرکز خرید جمیرا از جمله بازارهای زیبای دبی هست.این مرکز به هتل العرب و پارک ابی خیلی نزدیکه و اکثر تورهای گردشگری شما را به دیدن این بازار میبرن.تو این بازار خبری از مارکها معروف و خرید نیست اما شکل و شمایل چوبی بازار و محوطه سبز دیدنیش بسیاز زیبا هست.حتی امکان قایقرانی هم وجود دارد که ما تاحالا فرصت نکردیم بریم اما فکرمیکنم باید تجربه خیلی خوبی باشه.

قابل توجه کسانی که عاشق و طرفدار مارک لوازم خونه و اشپزخانه IKEA هستن.شعبه بزرگی از این برند را میتونن تو  مرکز خرید فستیوال سیتی پیدا کنین.

دراگن یکی از بازارهای بزرگ دبی  هست که هم خیلی خیلی ازشهر دوره و هم اینکه بازارش اصلا دیدنی نیست.نرید دوستان .نرید.البته ناگفته نماند تو ورودی این بازار تابلوهای بسیار زیبای نقاشی را به قیمت تقریبا مفت میفروشن.

ساحل ودریا را اصلا فراموش نکنید.رفتن توی دریای شفاف وتمیز دبی با هیچ دریایی قابل مقایسه نیست.دبی دوتا ساحل عمومی داره.جمیرا و المنظر.ساحل جمیرا شلوغتره که قشرهیز هندی ترجیح میدن از این ساحل استفاده کنن وتوالمنظراروپاییها را میتونید پیدا کنید.خوشبختانه اینبار ما از ساحل اختصاصی جمیرا و هتل العرب استفاده کردیم که شنا در نزدیکی العرب واقعا حس دیگه ای داره:)

ودراخر پارک ابی یا وایلد وادی(شاید هم وایلد بادی)فقط میتونم بگمپارک ابی یعنی نشستن تو تیوپ و شناورشدن روی اب و با فشار اب  سرسره سواری کردن و هیجان و خندیدن وخندیدن

دوستان فعلا این رابخونید تا شب برسم خونه و براتون عکس اپلود کنم


نوشته شده در : یکشنبه 5 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هوراااا

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،


 زردی گرفتیم..................وزردرو برگشتیم.خیلی دلمون میخواست گلگون و گلبهی رو برمیگشتیم اما نشد.دست ما هم نبود اما باز هم خیلی خیلی خوشحالیم با روی سفید برنگشتیم.گفته میشود 90%زرد روها در اخر صورتی میشوند و ما منتظریم ببنیم اخرش چه رنگی به رویمان میزنیم.

همه اینها به این معنی است که ما رفتیم کلیرنس .کلیرنس یعنی بررسی مدارک و البته از من جز اس ا پی و رزومه و دی اس 160 که انلاین پرش کردیم چیز دیگه ای برای بررسی نگرفت البته من اینتندد ریسرچ و مقالم را هم جز این مدارک دادم.اصلا بگذارید از اول تعریف کنم.

براتون بگم تا یکشنبه ظهر که ما باید میرفتیم فرودگاه داشتیم بدو بدو میکردیم .حالا چرا تا لحظه اخر مدارک اماده میکردیم ؟ چون شنبه قبلش یکسری از لیست مدارک ما عوض شد.یعنی بجای بنک استیتمنت پدرم باید بنک استیتمنت قوی از خومون تهیه میکردیم و ما در عرض چند روز مبلغی معادل 400 میلیون گواهی بانکی گرفتیم.حالا چرا اینقدر زیاد؟چون من فاند ندارم و دانشگاهم خصوصی است.تازه مشاور یک روز مونده به رفتنمون زنگ زده میگه میتونید 50 میلیون هم حساب بانکی بلند مدت ببرید؟!!!!! که البته هم نداشتیم و هم اخه یکروز مونده به پرواز !!!!!!!!!!!!!! خلاصه این یک سری مدارک .دیگه اینکه مشاور سه روز مونده به پرواز وقت برای بررسی مدارک داد.وخوب دوباره باید یکسری تغییرات کوچیک تو رزومه و اس ا پی و تراول پلن میدادیم و همه اینها یعنی کارمجدد.عملا یکدور با اینهمه بدو بدو واسترس وضع حمل طبیعی کردیم(زاییدیم):)

دیگه اینکه اماده کردن این موارد یکطرف باید نمونه سوالهای سفارت را هم میخوندیم و برای سوالهای احتمالی اماده میشدیم.ازجمله استادهای اونجا و مقالات استاد مورد علاقه(من سوپروایزر نداشتم)و خوابگاه و هزینه هاو .......که همه اینها تو فرودگاه و شب اخر انجام شد.

 روز دوشنبه یعنی روز اخر با اینکه هنوز سوالها را اماده نکرده بودم اما اروم بودم .رفتیم سیتی سنتر خرید و عصر هم اومدیم لباس اتو کردیم و سوال ها را از هم پرسیدیم و خوابیدیم.

صبح خیلی اروم و بی نگرانی بلند شدم و اماده شدیم ، قهوه با شکلات خوردیم و تاکسی گرفتیم7:15اونجا بودیم.دوتا صف بود .صف ساعت 8 و صف ساعت 9 که ما با صف ساعت 8  و البته زودتررفتیم داخل.بعد از گذشتن از سکیوریتی وارد یک سالن بزرگ میشدیم که همه کارها از بیومتری(انگشت نگاری)تا خود مصاحبه همون جا انجام میشد.رفتیم تو صف تعیین نوبت و وقتی جلوی باجه رسیدیم من متوجه شدم از شدت هول بخش لیسنینگ مغزم کار نمیکنه.و راستین صحبت کرد.پاسپورتها را گرفتن و رفتیم انگشت نگاری شدیم و روی صندلیها نشستیم.مصاحبه ها هنوز شروع نشده بود و جمعیت بود که وارد میشد و اون سالن بزرگ پر پر شده بود.میشه گفت یک سوم جمعیت ایرانی بودن و تعدادکمی از این جمعیت بنظر برای دانشجویی اومده بودند.اکثرا برای ویزای توریستی اقدام کرده بودند و یک تعداد کم هم رزیدنت بودند.

فکر کنم بیشتر از یکساعت نشسته بودیم که مصاحبه ها شروع شد.و تو این فاصله استرس من نوسانی  بالا پایین میرفت.یکبار اونقدر استرسم بالا رفت که گفتم الان از حال میرم و بلند شدم اب خوردم و چند قدم راه رفتم دوباره اروم شدم.

هفت تا باجه بود که باجه یک برای انگشت نگاری بود و بقیه برای مصاحبه .باجه ها تا سقف شیشه داشت و صدا از طریق بلندگوهای روی شیشه میومد.یا ابرفرض.من انتظار داشتم جلوی باجه ها صندلی باشه که نبود ومصاحبه هاسرپایی انجام میشد.ساعت 9 بود که مصاحبه ها شروع شد.دقیقش را نمیدونم چون انقدر هول بودم که توجهی به ساعت نداشتم و باجه هفت مصاحبه دانشجویی را شروع کرد.دوتا باجه هم توریستی و یک باجه هم رزیدنتی.نفر چهارم همسرم و من را صدا کردند.بالبخند خودمون را رسوندیم جلوی باجه و چون اول همسرم را صدا کرده بود همسرم گفت اسمان مین یا نفر اصلی هست و اقای افیسر شروع کرد به سوال پرسیدن از من .و من تبدیل به یک بهناز کامل شدم.هاهاها یک چیزی تو مایه های مجید جان را در نظر بگیرید.اینطوری که افیسر فرمودن i20 را بده .من سویس فی را از بین مدارک میکشیدم بیرون. بعد یک لحظه مغزم روشن  میشدو ای بیست توی مغز تفسیرمی شد بلافاصله ای بیست را از دریچه سر دادم تو.از من پرسید چرا قصد داری این رشته را بخونی که من جواب کامل دادم.باز پرسید تو مدرکت ایران لیسانس هست ؟!(سوال انحرافی چون بعدا معلوم شد که کاملا داروسازی در ایران را میشناسه و میخواد باز به یک صورت دیگه سوال اول را تکرار کنه)که من گفتم نه من دکتری دارم و دوره ما شش ساله هست که پرسید پس چرا برای مستر اقدام کردی که باز هم کاملا مسلط و قانع کننده جواب دادم.بعد به فارسی پرسید (طرح گذروندی؟)من اصلا نشنیدم. دوباره پرسید .باز اصلا نشنیدم ودفعه سوم پرسید که راستین گفت اسمان طرح طرح. ومن شروع کردم محل طرحم را با شرح وظایفم به انگلیسی شرح دادم.واقعا نمیدونم تو اون چند ثانیه کجا بودم!!شاید چون اون لحظه انتظار شنیدن سوالی به فارسی را نداشتم.(البته میدونستم گاهی به فارسی سوال میپرسن و حتی قرار بود راستین تمام مصاحبش را به فارسی انجام بدهد)اما خوب اون لحظه جمله طرح گذروندی با لهجه خارجی ................!!!! البته مدرک طرح نخواست اما من این مدرک را داده بودم ترجمه که بهتر بود خودم تحویل میدادم اما تا روز بعدش به ذهنم نیومدکه این مدرک رامیتونستم بدم و ندادم:( بعد فکر نکنید گیجی من تموم شد نه داستان هنوز ادامه دارد.از من اس ا پی خواست که باز داشتم سویس فی میدادم.نمیدونم چرافکر میکردم حالا بترتیب مدارک را از من میخواد و سویس اولین مدرک تو لیست مدارک بود که دوباره لحظه ای مغزم روشن شدو گفت اسمان اس ا پی!!!!!!!!!. ورزومه و اس ا پی و اینتندد ریسرچ و مفاله رااز دریچه دادم تو و در همین حین توضیح دادم ریسرچ پلن ندارم اما مایلم با این استاد و در این زمینه ها کار کنم.که دیگه رفت سراغ راستین .از سربازی ازش پرسیدو درجه اش .بعد هم از کار فعلی و شرح وظایفش و کار قبلیش پرسید و برگه زردرا تحویل داد و تمام.من هم پرسیدم دانشگاهم را دیفر کنم یا نه؟گفت تا دوهفته صبرکنیم.البته اون هم یادش رفت پاسپورتمون را بهمون برگردونه:) که ما بهش یاداوری کردیم.

درکل مصاحبه ام خیلی کوتاه بود شاید دو سه دقیقه.درواقع افیسرها روانشناسهای خوبی هستند وبرای مصاحبه اموزش دیده اند اکثرااز بقیه بی فاندها  بنک استیتمنت  میخوان که حتی از ما نپرسید چطوری هزینه را جور میکنید.شاید بخاطر ظاهرخوب ،از این مورد صرفنظر کرد.هیچ مدرک کاری و نحصیلی و حتی تراول پلن از ما نخواست.حیف اینهمه مدارک ترجمه شده .از کلاس و کنگره و تشویقی گرفته تا مدارک اصلی.تنها تاکیدش علت دوباره خوندن مستر بود که من گفتم بخاطر اینکه با این مدرکم امکان کار توی صنعت را ندارم و مایلم کار صنعتی بکنم به مستر تو این زمینه احتیاج دارم.شاید اگه مدرک طرح را داده بودم صورتی میگرفتیم .شاید.حالا باز هم بایداز دوهفته تاچندماه بلاتکلیف و معلق بین اسمان و زمین بمونیم............خلاصه ساعت 9:30 تو هتل بودیم وجاتون خالی مشغول صرف صبحانه مفصل هتل:)


نوشته شده در : شنبه 7 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دهه سی دوست داشتنی

» نوع مطلب : تولد ،زیباترین لحظات زندگی ،

یكمی طوفانی بنویسم:)چقدر این طوفان دیروز به من حال داد،عكسهاش را كه دیدید؟جدا چندنفرشما از این طوفان لذت بردید؟شاید ازمحل كار تا ماشین دودقیقه هم طول نكشید اما خیلی چسبید،بادمثل یكدست نامرئی هلت میدادجلو،اسمان تیره و تاربا كلی اجسام پرنده،من كه همش به اسمون نگاه میكردم اگه مسیر یكیشون كج شد به سمت من،شیرجه بزنم كف اسفالت،كه نشد،البته واقعا ناراحت كننده هست كه چندنفر تو این طوفان مردند و یا زیان دیدند:(اما خب میشه یكجور دیگه هم به این تنوع اب وهوایی نگاه كرد و ازش با احتیاط لذت برد،كلا تغییر را دوست دارم حتی اگه قرارباشه دررنگ وحال وهوای اسمون هرروزه باشه.......خوب ازاونجا كه من نزدیكیهای تاریخ تولدم میرم تو فازسن وسال، یك پست هم اینجوری بنویسم.اینکه دهه بیست باسی چرا اینقدرفرق داره.؟ادم همون ادمه ولی حس وحال اینهمه متفاوت؟البته این بمعنی نیست ازصبح سی سالگی یك ادم دیگه میشویم،كلا تغییراتش اهسته وبیسروصداست.فقط یكروزی میرسه میبینی چقدرمتفاوت شده ای،البته منظور من اون اصول اصلی وذاتی شخصیتی ادمها نیست كه صدسال هم عمركنی بطوركامل نمیتونی عوضش كنی ، همونها كه توكروموزوم من وشما خوابیدن حالا شاید بخاطرتاثیرات محیطی كمی اینطرف اونطرف بشنداما اگه فكركردید چمدون میبندن میرن جای دیگه كورخوندید.ای بابا دانشمنداش هم هنوز معمای تاثیروراثت ومحیط راروی شخصیت ادمها حل نكرده اندبعدچرامن رفتم تو این یكی بحث.خوب بریم سر اون یکی بحث غیرعلمی واسمونی دهه بیست وسی.
دیدید این بچه های دهه بیست چقدرناامیدن وبی هدف والبته با خصلتهایی كه به دوران شیرین اما درحقیقت تلخ جوانی ربط میدهند همش زانوی غم به بغل گرفتند،خوب شما اینطوری نبودید؟باشه اما من یكی كه اینجوری بودم والان هم بچه های دهه بیستی كه دوروبرم هستند اینطوریند،مثلا طرف دانشجووبا وضع مالی پدری خوب با پول توجیبی تپل ،اما اونقدرناامید وافسرده هست كه دلش میخوادبمیره،نمیگم تو این دهه ناراحتی وجودنداره.هزارویك دلیل میتونه بچه بیست ساله را تا مرزپیش ببره اما دراصل حتی تواین هزارویك دلیل ،یك دلیل درست وحسابی براغصه خوردن طرف پیدا نمیكنی.میدونم میدونم درد عاشقی هست.دردتنهایی ودردازدست دادن دوست پسرودختروگیردادنهای مامان وبابا وبهتربودن وضع مالی وزندگی اون دوست ورفیق ودرس ودانشگاه وفلان وبهمان هست ،اصلا ازهمه بدتردردرونمایی چهره واقعی زندگی هست.منظورهمون حسی هست كه میبینی داری به سی نزدیك میشی وبعدهیچ كدوم ازارزوهات براورده نشدست.اون دردرا میگم.حالا حتی نمیدونی اززندگی چی میخواهی وشاهزاده با اسب سفیدش بایدچطوری باشه!اما همین كه میبینی شاهزاده نیومده یافكرمیكنی میشناسیش وعاشقی وبهش نرسیدی وهنوزتوزندگی قبلیت زندگی میكنی كلی احساس ناامیدی میكنی
حالا یكهو تو دهه سی بخودت می ایی میبینی ازاون هزارویك درد یكیش هم دردواقعی نبوده وای دل غافل چه مفت مفت ازدست دادیش وبه غصه خوردن گذروندیش واونوقته كه ازدهه بیست بنام دوران طلایی وشیرین جوانی یادمیكنی وهی دلت میخواهی برگردی عوضش كنی.البته گاهی هم فضایی فكر میكنی ودلت میخوادبطوركل یك ادم دیگه میشدی.یك قیافه دیگه ،یك خانواده دیگه ،یك محیط دیگه........رویا پردازی خوبی برای شبهای بهاریه اما گاهی واقع بینانه ترفكرمیكنی وداستان زندگی گذشتت را مینویسی،مثلا میگی ای كاش فلان كاررا نكرده بودم ،ای كاش اینهمه سال را درغم ادمهانمیگذروندم،ای كاش بیشتربا دوستهام خوش میگذروندم ونكته همین جاست،ای كاش قدرلحظه های دهه بیست را بیشترمیدونستم واینطورتو غم روزهای رفته ونیومده حیف ومیلش نمیكردیم وروزی كه اینطوری فكرمیكنی همانا انروز یكی ازروزهای دهه سی شماست.بعععله تودهه سی اولش ازدیدن واقعیت زندگی وخودی كه هستی وحشت میكنی وخب یك دوره دپرشن هم متعاقبش داری.بعدیواش یواش واقعیت را میپذیری وقبول میكنی واونموقع هست كه ارامش میادسراغت.حالا یابهش تن میدی یابازهم میخواهی مثل من عوضش كنی...بقیش رانمیدونم چون نمیدونم اواخردهه سی چی میشه،
جالبه یك جمله توذهنم داشتم كه میخواستم پست را راجع به اون بنویسم ،یك چیز دیگه شد،حالا كه شد بگذاربمونه.اصلا همه اینها بكنار،تولدمه،به به تولدم كه دوسه روزدیگه هست مبارك باشه.بعله بیاییدجلو روبوسی .صدسال به این سالها.عیدشما مبارك :) فوووووووووووت فوووووووووووت .
لوبدم سنم را؟ماشاله خانمها هم كه روسنشون حساس ،انگارمسری هست چون من هم گرفتم.نه شماها كه غریبه نیستید ازخودمونید.سی وهفت ساله میشم،خوشبختانه خیلی بخواهندسنم را بالا حدس بزنندمیگن سی دوسه ساله  ام،من هم بسی خوشحال میشوم.
اسمان جونم همین چندوقت پیش بودكه تواوج ناامیدی وناراحتی جشن سی وشش سالگیت راگرفتی.روزها گذشت والان  با یك شعله توقلبت داری بازهم تولدت راجشن میگیری،هرچندروزهای سختی داشتی،اما تك تك این روزها ،روزهای سی وشش سالگی توبودكه دیگه تكرارنمیشه ووجونخواهدداشت.ارزو میكنم در دل تك تك لحظه ها وروزهای سی وهفت سالگیت شادی رابیابی.
فوووووووووووووت


نوشته شده در : سه شنبه 13 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برف

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

من عاشق برفم.دونه های سفیدی که ازاسمون فرو میریزد.دوست دارم بزنم بیرون وتوی دل طبیعت و تموم سفیدی برف را با چشمانم ببلعم.زمین و اسمان و درخت همه به یک رنگ .انگار اسمان روی زمین پهن میشودوزمین را به اسمان میدوزند.سکوتی که گوشها را پرمیکندوصدای خردشدن برف زیر پا که بوجد می اوردت ویا نگریستن به اسمان و در گردش دانه های برف چرخیدن.تک تک دانه های برف را در یک لحظه دیدن واززمان غافل شدن.

حتی رانندگی توی شهربرفی هم متفاوت هست.کوچه ها و خیابانهای اشنای قبلی به نااشناهای سفیدی تبدیل میشوند که دیگر زشت و کثیف و سیاه نیستند.همه جا سفید و پاک بنظر میرسد.لیزخوردن تو کوچه های یخ زده که ادرنالین خون را بالا میبرد و باعث میشود عین بچه ها بخندی و یا از ترس و هیجان دودستی فرمون را بچسبی.اروم برونی و از صدای ریزش برف روی شیشه ماشین لذت ببری ویا تندتر بری و هجوم دانه های برف به سمت خودت را نظاره گرباشی.

میتونی تموم روز یک صندلی پشت شیشه بگذاری و ازدیدن نمایش برف در پرده های متفاوت لذت ببری.لحظه ای ریزو سفید و لحظه ای پنبه ایی که با عشوه گری درباد از این سو به ان سو میرود و تورا محصوربازی خود میکند، ویالختی پنجره را باز کنی ورقص و دلبری دانه برفی که میپیچد و میرقصد و کف دستت اروم میگیرد  رابستایی .ویابه بازی بچه ها  و یا ادمهایی که با احتیاط توی برف راه میروند خیره بشی.

من برف و دانه برف و رقص دانه های برف را دوست دارم


نوشته شده در : چهارشنبه 16 بهمن 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شادیهای من

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

وبلاگ خوب یكی از بچه ها خواسته بودازشادیهامون بگیم ،خوندن نظرات بقیه خیلی جالب بود،با خودم گفتم من چی؟به خودم جواب دادم خوب معلومه رسیدن به ارزوهام قطعا لحظه هایی هست كه من خیلی شادمیشوم،بعدیك نگاه به این چندسال گذشته كردم دیدم ازوقتی بزرگ شدم هیچوقت شادنبودم.این ارزوها هم قرارنیست همین امروزوفردا درست بشودوسالها رسیدن بهش زمان می بردپس تكلیف شادی و شادبودن چی میشود؟.......واقعا چه چیزهایی من راشادمیكند،بچگی ازچه چیزهایی لذت میبردم؟
باد،من روزهای بادی را خیلی دوست داشتم ،حس هوای سرد روصورت،پابرهنه روی چمنها راه رفتن ،بافواره های چرخان اب خیس شدن،كف زمین درازكشیدن واسمان ابی وابرها رانگاه كردن،كارتون دیدن،یك روزسردزمستونی را بیخیال توتخت گذروندن (البته اون زمانها یك پتو وبالش كناربخاری بیشتركیف میداد)خوب میشه این لیست رابزرگتركرد،تموم پنجشنبه وجمعه یكسره فیلم وسریال محبوبت را دیدن،توجاده صدای ضبط ماشین رابلندكردن وباهمسردادزدن ورقصیدن،روزهای قبل سفربه كشوردیگرواماده شدن،بایدبازهم باشداین لیست نبایدكوتاه باشد،بایدفكركنم وشادیهاراازاعماق قلبم استخراج كنم

بایدارزوراازشادی جداكرد،شایدرسیدن به یك ارزو تموم عمرزمان ببرد پس نبایدخودمون را ازلحظاتی كه میشه شادبودمحروم كرد.اصلا این شادی چیه ،بنظرمن لبخندزدن ته قلبمون هست ،یاشایدم قهقه زدن،من كه شخصا خیلی وقته قهقه ای ته دلم نزدم ،حتماهمتون میدونید برای كسانی كه سخت میخندندتمرین میتونه خیلی موثرباشد،شایدبدنباشدلحظه خوب زندكیمون فكرها ونگرانیها را كناربگذاریم و بگذاریم اون لحظه دروجودمون جاری بشود،بگذاربازهم لیستم را بزرگتركنم...........خوردن كاكائو ی خوب،وقتی یكیش تموم میشه میری بازسراغ جعبه و بعدی راتودهنت میگذاری واونقدرادامه میدی كه كل جعبه خالی بشودیاخوردن اسمارتیز،دیدن خنده وشادی راستین، مادرم یاپدرم .شایدبدنباشدیادبگیرم ازخنده بقیه ادمها هم لذت ببرم وشادبشوم.خریدماركهای دلخواهم برای خودم وهمسرم،یادتون میادبچه بودیم لباس عیدبرامون میخریدند نمی پوشیدیم تا روزعید،هی میرفتیم بهشون سرمیزدیم ،الان اگه قراره خریددلخواهم راداشته باشم حتی لذتش دقیقه دووم نمی اره.شایدچون فكرمیكنیم بزرگ شدیم ونبایدلباس وخریدبرامون اهمیت داشته باشد،بدنیست دوباره بچگی كنیم ،لباسها را ده بارنگاه كنیم ،بپوشیم وبازبریم جلواینه وبااشتیاق خودمون رانگاه كنیم،اصلامثل بچگیهااونهارانازكنیم وكنارخودمون بخوابونیم ،حتی اگرلبخنداحمقانه ای رولبهامون سبزبشوداون لبخندارزش دارد.اخه قرارنیست كسی شادی راتوقلبمون بگذاره............سالهاست یادگرفته ایم قهر باشیم ،حتی اگرخنده دارترین جك دنیاراهم بشنویم تودلمون بگیم اونها كه ازدردما خبرندارند،ویك لبخندازسرادب تحویل میدهیم واجازه میدهیم دلمون به عزاداریش ادامه بدهد.
دنیابروفق مرادمون نبوده ومابایداین نارضایتی را نشون بدهیم پس نمیخندیم ،شادی راقدغن میكنیم واونرابخودمون حروم ،بعدمیبینیم سالها گذشته است وشادی كردن رافراموش كرده ایم ،مااومدیم با دنیا قهركنیم ونارضایتیمون رانشون بدهیم امادرواقع باخودمون قهركردیم ودرهارابروی خودمون بستیم ،چی نصیبمون شد؟دنیا كه بكارش ادامه دادوما همین خوشیهای كوچك راازخودمون دریغ كردیم.بگذارفكركنم بازهم شادی پیدا كنم.لذت دیدن یك منظره زیبا.حتما هم قرارنیست توساحل ودریای فلان كشورباشیم ،دیدن جوونه سبزدرخت روبروی خونه هم میتونه همون حس را داشته باشد،كافی هست كه یكلحظه فكرمون را خالی كنم ولبخندبزنم،حتی بدنیست با دیدن یك ادم زیبا یایك حركت زیبا لبخندبزنم ،كلا بایدعادت كنم لبخندبزنم واجازه بدهم قلبم یك نفس عمیق بكشد ولبخندبزنه.حتماشادیهای بیشتری ووجوددارد،پیداشون میكنم ومیام همینجااضافشون میكنم. 


نوشته شده در : چهارشنبه 25 دی 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کیلی لی لی لی

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

تا حالا دیدید کسی برای خودش کل بکشد و تبریک بگوید.من که زیاد دیدم.البته خودم کل کشیدن را بلدنیستم اما حالا شما تصور کنید میکشم.به به به مبارک باشد.بله چه خبر هست اینهمه شلوغ میکنی................. امروزهفتمین سالگرد عقدمون هست .

هفت سال از روزی که رسما مال هم شدیم گذشته.هفت سال برنگ زیبای طلایی.روزهای بسیار زیبایی با هم بودن.شاد بودیم و در کنار هم با ارامش لحظه های زندگی را تجربه کردیم.یکی دو سال هم با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کردیم.اما مهم این هست که در کنار هم این روزها را پشت سر گذاشتیم.اصلا من اعتقاد دارم فرازو نشیب جز ذات زندگی هست و معنای زندگی چیزی غیر این نیست.با هم .باز هم روزهای زیبایی خواهیم ساخت.روزها را زندگی میکنیم و لحظه هایمان را غرق ارامش و شادی.

دوستت دارم

 

 


نوشته شده در : شنبه 16 آذر 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

up

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

دختركوچولوی لوس راستین از خواب بیدار شد هنوز گیج خواب بود اما كلی درس داشت كه باید میخوند پس با چشمهای نیمه باز روانه شد تا صورتش را بشورد و روزش را شروع كنداما بین راه راستین گرفتش ،بغلش كرد تا روز را باارامش اغازكند.دختربه صدای قوی قلب راستین گوش كرد وارامش همه وجودش رادر برگرفت به خاطرتجربه قبلی ازدست دادن نزدیكانش لحظه ای به فكرش خطور كرد اگه یكروز این قلب نزنه............تلویزیون روشن بود و كارتون اپ شروع شد،ده دقیقه اول كارتون اشنایی دختر و پسری را نشون میده كه ازدواج میكنند با عشق خونشون را میسازند،دختر داستان رویای رفتن به پارادایز و ماجراجویی را دارد روزها تندتند میگذرد و هربارپس اندازشون خرج میشود روزها تندترمیگذرد اونها پیر میشوند و دختر كه حالا زن پیر با موهای سفید شده مریض میشود پیرمرد بلیط سفر میخرد اما دیگه خیلی دیر میشود و دخترشاداب و جوون كه حالا پیر و مریض شده میمیرد و پیرمرد راتنها میگذارد...........دخترك لوس راستین چشمهاش پر اشك میشود گذشت زمان ،نرسیدن به ارزوها و پیر شدن درداور است سرش رابالا می اورد و به صورت راستین نگاه میكند اشك صورت راستین راكاملا خیس كرده .........عزیزم راستین 


نوشته شده در : جمعه 5 مهر 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

عشق و ارامش قبل از خواب

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،

این موضوع را ایجاد کردم تا لحظات زیبای زندگی مشترکم را ثبت کنم .گاهی اونقدر این ثانیه ها زیبا و لطیف هستند که ارزو میکنم برای همیشه در صفحه زندگی ام حک شوندو حالا فرصتی است تا البوم زیبایی از این خاطره ها بسازم.

مملو از ارامش میشم وقتی نیمه شب که میخوام بخوابم .همسرم که ساعتی قبل به خواب رفته ،بیدار میشه و میگه چند وقته بغلت نکردم.دقیقه ای بغلم میکنه و بعد دویاره شب بخیر میگه تا من با یک لبخند به خواب برم.

 


نوشته شده در : دوشنبه 18 شهریور 1392  توسط : اسمان پندار.    ستاره() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic