پذیرش دوم
اول کدوم خبر رابدم؟
خبر خوب بهتره؟نه!نتیجه دومین دانشگاهی هم که توی امریکا اپلای کرده بودم اومد.این دانشگاه رنک یا رتبه علمی خوبی داره و بااینکه اونهم تو همون شهره اما بزرگتر وسبزتر بنظر میاد.راستش اون یکی دانشگاهی بود با ساختمانهای قدیمی وبنظر بدون محوطه سبز که با نگاه کردنش دل ادم میگرفت.البته هنوز i20 این یکی نیومده که فاندداربودن یا غیر فاندیش مشخص بشه اما احتمالا این یکی هم بدون فانده.....اما بهرحال من این یکی را ترجیح میدم.راستش امسال من کلا برای سه تا دانشگاه اپلای کردم که دوتاش امریکا بود و یکی باشرایط خاص و البته محدودیت در پذیرش در المان و خوشبختانه از هردودانشگاه امریکایی پذیرش گرفتم که حس خوبیه.واقعیت اینه که با توجه به 13 سال فاصله و گپ تحصیلی اززمان فارغ التحصیلی امید چندانی برای پذیرش نداشتم که خلافش ثابت شد و حالا خیلی برای خودم خوشحالم.پبش بسوی موفقیت
و خبر یا اتفاق بعدی که نمیدونم بگم بد هست یا نه مربوط به کارمه.تا امروز هنوز ویزای من صادر نشده اما چون اخر ماه بود استعفام را نوشتم و دادم.مردک هم بدون هیچ سوالی گرفت وگفت باشه.ظاهرا مردک فهمیده که من میخوام برم اما دقیق و چون و چراش را نمیدونست اما به مافیا یا صاحبهای اصلی دارو*خانه خبر داده بود.دیروز هم تنها دکتر گروه خفن مافیا که بیشتر اوقات خارج از ایران زندگی میکنه اومد دا*روخانه و گفت باتوجه به اینکه شما قصددارید برید ما میخواهیم پروانه دکتر فلانی را جایگزین کنیم و برنامه شما چیه؟انصافا این دکتر مافیایی بسیار مودب و محترم هستند.خوب من هم قضیه را توضیح دادم وگفتم هنوز ویزای من نیومده اما ایشان خوشبین بوده و بسی خوشحال گشتند .البته میدونم همه این صحبتها بخاطر حرفهای مردک مارمولک هست که خیلی دوست داشت من از اینجا برم.اما خوب اگه حرفهای دیروز هم نبود من از لحاظ حرفه ای تو همین هفته باید استعفام را میدادم چون قانون ما میگه یکماه قبل از ترک کار اعلام کنید.تقریبا دوسال اینجا بودم و بالاخره هر شروعی یک پایان هم داره.
حق وحیثیت یک داروساز
اینروزها در خانواده داروسازها خبرهایی هست.من هم از این خانواده هستم ونمیتونم نسبت به این بی عدالتی بیتفاوت باشم
بلاتکلیف
نمیدونم راجع به چی بنویسم.یک نوشتن بی هدف.میدونم نوشته هام هم طرفدار زیادی نداره.امار پایین خواننده.اما خوب کاریش نمیشه کرد.چون نوشته بازتاب افکاره و افکار من هم اینطوریه.باید بگم با اینحال خوشحالم چون اگرچه تعداد کمی خواننده کامنت گذار دارم اما در عوض بهترینن و باعث ارامش و دلگرمی من میشن. ممنونم دوستان.
تاامروز حدودا بیست و هفت روزاز تاریخ مصاحبم گذشته،زمان ثبت نام دانشگاه داره میگذره و باید یواش یواش به فکر عقب انداختن ترم یا به اصطلاح دیفر بیافتم.حتی یواش یواش افکار موذی ریجکت شدن تو مغزم رخنه میکنه بحدی که امروز باز داشتم لیست رشته های فدرال کانادا را بالا پایین میکردم که البته خبری از رشته من نبود.البته یادمه چندماه پیش یکی از ایالتهاش رشته من را میخواست که دیگه برای اون اقدام نکردم.نمیدونم.........بهرحال طولانی شدن پروسه کلیرنس و مورد سوال قرار گرفتن سابقه کارم برای کشور اروپایی باعث شده یواش یواش به این جور مسایل فکر کنم.هرچند ریجکت و یا نقص مدرک باعث نمیشه پرونده کامل منحل بشه و بازامکان ادامه دادن هست.اما بینهایت خسته کننده و ناامید کننده میشه بهرحال امیدوارم اینطور نشه.باز جای شکرش که ویزای راستین اومده.هرچندبخش منفی بین وجودم میگه خوب که چی؟!تا ویزای خودت نیاد که ویزای اونرا هم بخاطر f2بودن نمیدن.نمیدونم.......
همین بلاتکلیف بودن باعث شده نتونم کارهای رفتن را هم انجام بدهم که البته انجام دادنش وقتی شرایطت نامعلومه جدا نامعقوله. از طرفی اگه تو ده رور اینده ویزا بیاد تصمیم داریم بریم که جمع و جور کردن کارها توی یکماه واقعا سخت و نفس گیره.........خیلی اوقات کلیرنس طولانی میشه حتی چندین ماه ،اما اکثرا درمورد کسانی که تقاضای ویزای توریستی کردن اتفاق میافته و نه دانشجویی.این طولانی شدن و بلاتکلیف بودن بدجور داره انرژی مثبت من را میخوره.......
راستی دوروز تعطیلیتون را چیکار کردید؟نتیجه علاقه من به فیلمهای تخیلی دوروز خانه نشینی و تماشای چندین قسمت سریال گریم بصورت روزانه بود.الان هم وسطهای فصل سه هستم ......دیگه هیچی ندارم بگم.
واکسیناسیون
خدمتتون عرض کنم که هردانشگاهی اونور اب از شما یکسری تاییدیه واکسیناسیون میخواد که انجامش تو ایران کم هزیته تر و راحتتر هست وبدون واکسیناسیون شما اجازه شرکت در کلاسها را ندارید.خوب لیست این واکسنها هم از دانشگاهی به دانشگاه دیگه کاملا متفاوته اما اکثراشامل MMR ومننزیت میشه وبعضیها لیست بلندتری دارند. دانشگاه من هم دو گزینه اول را میخواست.MMR که شامل واکسنهای سرخک و سرخجه و اوریون هست یکبار سال 82 برای همه انجام شده.اما برای ایمن سازی به دونوبت تزریق احتیاج هست که باید حداقل فاصله 28 روزه از هم داشته باشتد.تزریق این واکسن تو کلینیک 16 اذر نزدیک میدان انقلاب انجام میشه و تو ایام ماه رمضان فقط چهارشنبه ها از ساعت 8-12 هست.من و همسزم هردو واکسن را زدیم.مسئول مربوطه که خانم دکتر خوش اخلاقی هم بود 5-6 باری از من پرسید شما باردار نیستید؟قصد بارداری ندارید؟و بعد در توضیح گفت که خانمی هفته پیش گفته باردار نیست و بعداز تزریق مراجعه کرده که دروغ گفته و دوماهه باردار بوده.خدمت دوستان بگم که این واکسن باعث ناهنجاریهای شدید مادرزادی در بچه میشه.(مردم هم چه کارها میکنن!)
بعد رفتیم اونطرف میدان،مرکز هلال احمر و واکسن مننزیت را هم تزریق کردیم .این واکسن تنها دوسال شما را ایمن نگه میداره.تو این مرکز تزریق هپاتیت هم انجام میشه .تزریق واکست هپاتیت در سه نوبت به فاصله سه ماه و پنج سال بعد از تزریق اول باید انجام بشه.خوشبختانه این واکسن برای همه دانشجوهای کادر پزشکی تو دانشگاه زده میشه اما همسر انجام نداده که قرارشد اگه رفتنمون عقب افتاد راستین هم این واکسن را بزنه.واکسن هپاتیت 10 سال شما را ایمن نگه میداره که ده سال من گذشته اما برای تزریق واکسن بعدی توصیه میشه تیتر انتی بادی هپاتیت انجام بشه و اگه هنوز بدن ایمن هست این واکسن زده نشه.که من هم ترجیح دادم فعلااز تزریق دوم صرفنظر کنم.تو مرکز هلال احمر کارت زرد بین الملل را میدهتد که ببریم انستیتو پاستور و اونجا مهر کنیم.واکسنها را بسرعت زدیم و رفتیم انستیتو که شلوغ و تا حدی نا مرتب بود. قبلا تلفنی پرسیده بودیم که کارت واکسیناسیون بچگیمون را نداریم و گفته بودند ایرادی نداره براتون واکسنهای اونموقع راهم مهر میکنیم اما بعد از مراجعه گفتند اگه کارت ندارید برید پزشک متخصص اطفال تا کارت براتون صادر کنه و بعد مامهر میکنیم.جالبه که من همه واکسنهای بچگیم را هم انستیتو زده بودم اما هیچ سابقه ای نداشتند.تو این مرکز تزریق دوگانه دیفتری کزاز بصورت رایگان انجام میشه.دوره مصونیت این واکسن هم ده ساله هست.توضیح اینکه یکبار برای خانم موقع ازدواج این واکسن را میزنن که من نزده بودم وامروز من و همسر این واکسن را هم زدیم.البته درکل هزینه ای حدود 250 هزارتومن هم پرداخت کردیم که بیشترش بابت مهر بین الملل بود.بهرحال باز هم برای صدور کارت برای واکسنهای دوره بچگی باید مراجعه کنیم.
رسیدم خونه به مامانم میگم من امروز رفتم واکسن زدم.میگن مامان اخه توکه کارت درست نشده چرا رفتی واکسن زدی !بعد قیافه من .یعنی خوبه دو ماهه قضیه کار منرا میدونن اگه زودتر گفته بودم که با این درجه دلداریشون تاحالا معتادشده بودم از تو جوب سر دراورده بودم.
تاریخ واکسیناسون Meningitis,Td,MMR من و همسر 16 JULY 2014
حال و روز اینروزهای من
سلام به دوستهای خوب خودم.صبح داغ همگی بخیر.چطور مطورید؟اوضاع احوال خوبه؟ جونم براتون بگه که اوضاع و احوال من هم خوبه.درواقع تو این گرمای تابستون ومحل کار گرم، رفتم خواب زمستونی .یعنی انگار نه انگار من باید اخر مرداد برم.و هزارتا کاردارم.ناگفته نمونه که دلیلش هم نیومدن ویزای منه.راستش اگه تا نیمه مرداد نیاد یعنی حداکثر سه هفته دیگه باید تبت نام دانشگاه را عقب بیاندازم یا به اصطلاح دیفرکنم وبرای ترم بهمن برم. حاضر شدن ویزای همسر و خبری از ویزای من نشدن یکم عجیب وغیر معموله اما تو فرومها یک سرکی کشیدم و دیدم قبلا هم پیش اومده.فقط مساله زمانه.یعنی اینکه وضع من به عنوان یک ادم متاهل با یک دختریا پسر مجرد خیلی فرق داره.یک ادم مجرد به محض اومدن ویزا لباسهاش را میریزه تو چمدون و کمی جمع وجور و بزن برووو.اما ما باید وسایل خونه را بفروشیم .خونه را رهن بدیم و یک خونه با کلی وسایل زندگی را جمع و جور کنیم و بریزیم تو چمدون و عملا انجام اینکارها وقتی تکلیفت نامشخصه منطقی نیست.گیریم تا سه هفته دیگه هم خبری از ویزا نشد و ما چندماه دیگه هم قرار باشه بمونیم بعد بدون وسایل و خونه رهن رفته چیکار کنیم.خلاصه اگه اوضاع به همین منوال پیش بره بدجور میریم لای منگنه اما همونطور که گفتم فعلا من که تو خواب زمستونی تشریف دارم و عین خیالم نیست.
از طرفی مساله کار من هم برا خودش قوز بالا قوزه.راستین خیلی راحت تو محل کارش گفته یا تادوهفته دیگه میادسرکار یا چهار ماه.وچون بهش احتیاج دارن با شرایطش هم موافقت کردن.اما من از لحاظ قانونی وعرفی باید یکماه قبل از ترک کار حتما خبر بدهم که برام جایگزین پیدا کنن.و این یعنی باید تو همین یکهفته ده روز خبر بدهم و از اونجا که مردک خیلی وقته منتظره من از اینجا برم اگه ویزام هم نیاد بایددد برم.شاید هم بد نباشه.چون من خیلی وقته دلم میخواد از اینجا میرفتم .اما بهرحال تغییرمحل کار یکذره دردسرهای خودش را داره.درهرصورت از اونجا که احتمال ویزا اومدن در عرض سه هفته خیلی بیشتر از نیومدنشه.پس من بیشتر باید انتظار شرایط هزارتا کار اماده کردن در عرض چند روز را داشته باشم تا دومی واحتمالا الان باید توسرم بزنم که من دارم لبخند میزنم
راستی کدوم شما قضیه خرید دارو*خانه که پارسال برام اتفاق افتاد را یادتونه.توضیح این که دقیقا روز قبل از بستن قرارداد یک نامه از شهرداری اومد که باعث شد ما قرارداد را کنسل کنیم و بعد فهمیدیم از روزگار بد رو دستی خوردیم .حالا باز همین اتفاق افتاده اما نه به اون شدت.شاید هم تقصیر ماهست که از بدشانسیهامون درس عبرت نمیگیریم اما اخه واقعا اگه شما جای ما بودید چه میکردید.خوب بگذارید براتون داستانش را بگم.یادتون میاد ما مدتها خونمون را برای فروش گذوشته بودیم.بهرحال تا بازار مسکن بعد از عید داغ نشد خبری از مشتری نبود.بعد هم همکارراستین خواهان خونه شد.اما چندروز به وقت قرارداد صحبت جدی از ساخت خونه بین همسایه ها پیش اومد.اونقدر جدی که سازنده پیداشد و از واحدها هم امضا گرفتن.ما هم از فروش منصرف شدیم وحساب کردم دو سهم خونه رابه پدرم میفروشیم و بهر حال دوسه سال دیگه چهار سهم خونه نوساز داریم و با تفاوت قیمت خونه نوساز و کلنگی خرج یکسالمون در میاد وخیلی بهتره. بنده خدا همکار راستین تا بعد از مصاحبه هم صبرکرد و اخرش رفت خونه دیگه ای خرید و درست روز بعدی که خونه خرید خبر رسید که ساخت ساختمان هم بدلیل مخالفت یکی دوواحد کاملا منتفی شده .حالا میتونید قیافه ما را تصور کنید.من که جرات ندارم به پدرم بگم سودی از سرمایه گذاریش نخواهد برد.قبلا گفتم که مسایل مادی تو خانواده من بشدت پررنگ و پراهمیت هست وحتی برادرم سرهمین مسایل مادی نامردی بزرگی در حق من کرد و الان هم اگه از این قضیه بو ببره بخصوص که سودی برای پدر من نخواهد داشت احتمالا میگه اسمان با پول پدر مهاجرت کرده و از این حرفها.راستش پشیمونم که چرا نظر راستین را قبول نکردم و غرورم را فدای تفاوت سود خانه نوساز و کلنگی کردم.شاید هم هرکس دیگه ای بود همین طور تصمیم میگرفت .نمیدونم بگم ای کاش خانواده من طور دیگه ای فکر میکردن یا بهتره واقعیت را قبول کنم و بگم ای کاش من متفاوت از اونها فکر میکردم یا شاید هم درست عمل کردم و فقط بدشانسی اوردم .بهرحال چاره ای نیست و حتی اگه الان تصمیم به فروش خونه بگیریم دیگه خبری از مشتری نیست...........
هورااااااا
بابت همه پیامهای تبریک ممنون دوستهای خوبم.ویزا اومده.راستش یک هفته هست که اومده.فقط قضیه اینه که تنها ویزای همسر اومده و خبری از ویزای من نیست. خوبیش اینه که میدونیم اکی شدیم که ویزای همسر بعنوان همراه صادر شده.......هفته پیش که از شهرستان بعد از کارهای اداری برگشتم تهران،درست قبل از اینکه راستین بیاد دنبالم.براش میل اومده بوده که ویزاش اماده هست.پیش خودم گفتم حتما تا دوروز بعدش ویزای من هم حاضر میشه و بعد یک پست مثل پست امروز میگذارم و حسابی جشن میگیریم .اماهنوز خبرها کامل نشده.پس این پست را گذاشتم تا شما دوستهای خوبم هم خبرداربشید.به امید پست گلدار بعدی:))
تاریخ مصاحبه 24 june 2014 تاریخ دریافت میل راستین 6 july 2014
تغییرات
شاید خیلی از شما که مطالب من را میخونید فکر کنید من یک عشق مهاجرت باشم که این عشق چشمهام را کور کرده و نمیتونم حقایق مهاجرت را ببینم وتحلیل کنم.البته کتمان نمیکنم که واقعا عاشقانه بخش زیادی از وقت وعمرم صرف کارهای رفتن شد اما این دلیل نمیشه که اگاه به سختیها ووضعیت زندگی در خارج از کشور نباشم.درحقیقت کاملا میتونم تصور کنم که چقدرشروع زندگی و خود زندگی در یک کشور جدید باید سخت باشه.وحتی معتقدم خود زندگی از شروع زندگی میتونه سختتر باشه چون سختیهای شروع زندگی در تب و تاب هیجان اولیه و کارهای فشرده ای که باید ماه اول و دوم برای پایه ریزی زندگی انجام بشه گم میشه ،یعنی اونقدر درگیر تغییرات میشی که وقت نمیکنی به خود اصل تغییر فکر کنی و تا چشم بهم بزنی دوماه طولانی و طاقت فرسا گذشته.دوماهی که باید حداقل برای هفته اول یکجای موقت برای زندگی پیدا کنیم بعد بگردیم برای خانه مناسب وقرارداد و بهترین مسیر برای رفت و امد تا دانشگاه و خرید وسایل زندگی وامتحان گواهینامه و خود دانشگاه و دوره های کوتاه مدت برای راستین و............مسلما کارهای زیادی داریم.شاید حتی هفت هشت ماه اول یا حتی سال اول راباید جز قسمت شروع زندگی دسته بندی کرد و از سال دوم بخش زندگی را حساب کنیم.بخش دوم یا خود زندگی یعنی دلتنگی برای خانواده وبستگان و شهر محل زندگی وخاطرات قدیم و دلتنگی حتی برای کودکی و گشتن برای حس یک بوی اشنا و دراخر مقایسه انچه که دادیم تا بگیریم و این نقطه ای هست که باید تصمیم بگیریم برای ماندن یا برگشتن .شاید بعضی بگن چه دلیلی برای تجربه اینهمه سختی هست تا برسیم به نقطه انتخاب!وجواب من این هست که تا موقعی که نبینم و تجربه نکنم و ارزویم را تحقق نبخشم قادر به مقایسه نیستم و هیچوقت خودم را نمیبخشم و حتی اگه به بالاترین پله های موفقیت برسم ،این موفقیت را کامل نمیدونم چون از تحقق بخشیدن به ارزو وخواسته قلبیم صرفنظر کرده ام.از طرفی اگر روزی بعد از تجربه زندگی متفاوت و تلاش برای ساخت زندگی بهتر ،ببینیم این نوع زندگی با معیارهای ما متفاوت هست مطمئنا در جهت تغییرش برمیاییم که حتی میتونه بمعنی برگشت به ایران باشه .توی این مسیر هزینه زیادی پرداخت میشه که بخش مالیش بزرگترینشه اما بنظر من ارزش تجربه ای متفاوت در جهت براورده کردن ارزو و خواسته قلبی را داشته و داره.
میمونه بخش دوری از خانواده و سختیهای شرایط جدید،راستش من شخصا همیشه با سختی درحال دست و پنجه نرم کردن بوده ام.شاید اگه پستهای اول وبلاگ را خونده باشید با بخشی از این سختیها اشنا شده باشید.بهرحال اینطور بگم دوره کودکی سختی را داشتم .هرچند شاید اونموقع درکی از سختی نداشتم چون از اول سخت بوده و حالا میفهمم .بعد هم قبولی در یک شهر دیگه و زندگی دانشجویی تو خوابگاه ومسائلی که خودم باعث شدم این دوره جزتلخترین دوره های زندگیم بشه.بعد طرحم شروع شد و صد البته سختیهای خاص اون روزها وبلافاصله تاسیس دا*روخانه تو منطقه محروم و تجربه زندگی در منطقه محروم و دارو*خانه داری .دراخر همزمانی مرگ برادرم و دوباره برگشتن به تهران و ازدواج وسعی و تلاش برای رفتن و رفتن.درواقع عملا از 18 سالگی همیشه مستقل بودم و دور از خانواده زندگی کردم ،ازاول با سختی بزرگ شدم.ازطرفی چون همیشه دور بودم مشکل وابستگی به خانواده را ندارم.خصوصا که میدونم خانوادم کاملا ددری هستند و منتظرند تا هرچه سریعتر یک سفر به کانادابرای دیدن برادرم ونوه دلبندشون داشته باشن.فقط سن بالای مادر بزرگم و دوری دوسه ساله و اتفاقات پیش بینی نشده ناراحتم میکنه اما چه باید کرد................شاید تنها سختی کار خود حرف زدن با زبان دیگه ای باشه وگرنه تطبیق با روشهای جدید زندگی هرچند سخته اما چیزی نیست که نگرانم کنه. درواقع معتقدم درسته در هرتغییری داشته هایی را از دست میدهیم اما این خود اصل تغییر هست ودرعوض شرایطی را هم بدست می اوریم و این تغییر در جهت هدف ارزشمند و ناگزیر هست.وخواسته یا ناخواسته ،اگاهانه یا نااگاهانه تغییرات همیشه در زندگی هرفردی رخ میده ،مثلا دانشجوشدن در ایران یعنی ازدست دادن شرایط قبلی یعنی از دست رفتن محیط امن خانه و خداحافظی بادبیرستان و تجربه شرایط جدید وتحمل سختیها مثل درس خوندن برای کنکور و حضور درمحیط جدید دانشگاه وبعضا زندگی در خوابگاه و شهر جدید وهمه برای بدست اوردن یک مهارت و تخصص جدید برای ساخت زندگی بهتر.......... ودرسته قراره شرایط سختی را تجربه کنیم اما این تجربه برای بدست اوردن کیفیت بهترزندگی وتحقق بخشیدن خواسته قلبیمونه وبرامون ارزشمنده و مسلما تعریف کیفیت زندگی و ارزو برای هر فردی متفاوته.
واما نگرانی اصلی من برای همسرمه.راستین طرز فکری مشابه من داره و مهاجرت خواسته قلبی هردوی ماست.اما پدرومادر همسرم خیلی مسن تر از پدرومادرمن هستند.ازطرفی راستین تمام سالهای دانشگاه و حتی سربازیش را تهران ودرکنار اونها بوده ورابطه خوب و قوی با خانوادش داره.هفته ای یکی دوبار بهشون سر میزنه و از هم صحبتی باهاشون لذت میبره.خوشبختانه هردوسلامتند اما سن بالای پدرنگرانمون میکنه.من همیشه دور از خانوادم زندگی کردم. اما برای راستین ناراحتم.از اینکه دیدارهاش به سالی یکبار محدود میشه وممکنه دوسه سال اول قادر به دیدنشون نباشه واقعا ناراحتم و این مهمترین وارزشمندترین داشته ای هست که از دست میدیم .
شادی
فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردن را فراموش کرده ام.اخرین بار که ذوق چیزی را کرده ام شاید چند ماه پیش و برای چند لحظه بوده.فقط چند لحظه و بعد دیوار بعدی در مقابلم قد کشیده و لذت شادی را از من ربوده.فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردنم شرطی شده و در ورای اینده نامعلوم گم شده.هربار از یک مرحله عبور کردم هنوز پایم به انطرف دیوار نرسیده .روی تیغه دیوار نشسته ام و بجای لذت بردن از منظره اطراف ،محو دورنمای دیوار دیگر شده ام .فکر میکنم خیلی وقت هست که غرق غرور و لذت محض موفقیت نشده ام،به خودم تبریک نگفته ام و شادمانی نکرده ام.جشن نگرفته ام و نرقصیدم.حتی برق چشمانم را از ترس اما و اگرهای بعدی ربوده ام.........همیشه شادی قربانی بوده.همیشه به وقت دیگه ای موکول شده.همیشه به موفقیت بعدی حواله داده شده.به وقت عبور از مرحله بعدی و بعدی وبعدی ویکروز چشم باز میکنی وبه مسیری که طی کرده ای نگاه میکنی .مسیری که فقط دویده ای.راه و بیراه.گاهی به عقب اما دویده ای و هرگز نیاستاده ای تا جرعه ای اب بنوشی.تا چشم از مناظر اطراف سیراب کنی.هرگز بعد از گذشت از سنگلاخ لبخند نزده ای.در قله کوه قدم نزده ای و باغرور موفقیتت را فریاد نکرده ای.تنها به قله بعدی چشم دوخته ای و سنگلاخ بعدی.
روزگاری نه چندان دور .شاید همین شش ماه پیش،تجربه چنین روزهایی از ارزوهای دور و دست نیافتنی من بود.رسیدن به مرحله سفارت از تصورات شیرینم بود.انتظار برای گرفتن ویزا از رویاهای دست نیافتنی و اماده شدن برای رفتن دور از دسترس.و امروز در چنین نقطه ای ایستاده ام بدون اینکه روزی را جشن گرفته باشم .شادی کرده باشم و شانه های خسته ام را دراغوش کشیده باشم ، به خودم افرین گفته باشم و اجازه داده باشم شهد موفقیت در قلبم سرازیر شود.تنها مات و مبهوت و خسته نگاهم را به روبرو دوختم و برای گذر از مرحله بعدی روزها را شمرده ام.من لذت حق انتخاب بین دوکشور مختلف را در خود انتخاب شکستم.به وقت گرفتن پذیرش شادی را بادستانم لمس نکردم واجازه دادم هزینه های سنگین دانشگاه و شهرمحل تحصیل کاسه چشمانم را پرکند،جشن به وقت گذر از مرحله مصاحبه موکول شد.لذت تحویل مدارک کشور اسکاندیناوی به انتظار برای خبر بعدی گذشت و در مراحل اماده کردن مدارک سفارت امریکا گم شد. ترس از نتیجه کلیرنس جایگزین شادی پایان مصاحبه شد.و روزهای رویایی پیش از رفتن رنگ و بوی روز عادی گرفت و فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردن را فراموش کرده ام.من فراموش کرده ام که هراز گاهی دریچه های قلبم را به اما و اگروشایدها ببندم و اجازه دهم موجهای شادی قلبم را بلرزه در اورد.من فراموش کرده ام که روحم تشنه شادی است نه هر از گاه و نه سالی یکبار و نه هر فصل و ادعا نمیکنم هرروز که شاید در تکرار ثانیه ها و ساعتها گم شود بلکه میخواهم جشنش بگیرم هر ماه و بلکه هرهفته و هدیه اش دهم به خودم ،همسرم و روح زندگی
عصبیم
خستگی روحی بهم غلبه کرده.یکماه اخر ماه سختی بود برای ما،استرس و بدو بدو و فشار کارها،انگار دردسر اماده کردن این مدارک اخری تیر خلاص بهم زده باشه........بشدت عصبی و کلافه هستم.احساس خستگی مفرط زیادی میکنم و استانه تحملم بشدت پایین اومده.با کوچکترین استرسی دندونهام را روی هم فشار میدم و خوابم هم زیاد شده.در واقع ترجیح میدهم مدت بیشتری را تو دنیای خواب و رویاها بگذرونم.البته میتونم این را هم از حال و روزم تشخیص بدهم که این شرایط موقتیه و به محض تابت شدن شرایط و رسیدن به ارامش من هم اروم بشم.نه اینکه به دارو درمانی بی اعتقاد باشم اما فکر میکنم که همه اینها بخاطر شرایط خاص این روزهای ماست.نمیدونم .شاید هم باید این را در نظر بگیرم که این شرایط قراره تا مدتی ادامه داشته باشه.بهرحال تموم کردن کارها.تصمیم برای خانه و فروش وسایل و هزار تا کار کوچیک و بزرگ تو یکماه اینده میتونه خیلی سخت باشه.(بشرط حاضر شدن ویزا)و اونطرف هم استرس و شرایط خاص خودش را داره.تصمیم دارم به یک مشاور مراجعه کنم که هنوز وقت نکردم.........این کلافگی تو رفتار و گفتارم هم اثر گذاشته حوصله هیچی را ندارم و حتی با همسر عزیزم هم با کلافگی و بی حوصلگی حرف میزنم. در واقع هم خودم و هم همسرم نیاز به ارامش داریم و عصبی بودنم انرژِی مضاعفی از همسرمیگیره و داره اون را هم اذیت میکنه.راستین ارومه و تمام سعیش را میکنه که من هم اروم بشم ...............باید هرچه زودتر راهی پیدا کنم.باید اروم بشم .باید
راستی یکی دوتا دوست نوشته بودن که چندبار مجبورن کامنت بگذارن تا یکبار فرستاده بشه یا با تبلت نمیشه کامنت گذاشت.میخوام ببینم ایا همه شما که اینجا کامنت میگذارید همین مشکل را دارید؟از وقتی قالب بهاری شده مشکل تو کامنت گذاشتن دارید یا قبلا هم بوده؟خوشحال میشم نظرتون را بشنوم تا رفع مشکل کنم.
نامه سیستمیک
پرده اول
خداصبر ایوب بده به هرکی که سروکارش به ادارات وکار اداری میافته.یعنی از دیروز تاحالا تک تک اجداد عزیز زنده شده اند و جلو چشمم رژه رفته ان.اگه روزی ویزا گرفتم یک جشن ویزه میگیرم برای تمامی همین کاغذبازیهای میگیرم........هرچند بعید میدونم .اینطور بگم براتون، دیروز مرخصی گرفته بودم برای اینکه سابقه کارم رااز غذا*دارو*ی تهران بگیرم و ببرم واحد بین الملل کارهاش را بکنم و بعد ببرم سفارت.الحمدالله سیستم اینکار هم اینترنتی شده دیگه نامه به دست ادم نمیدن.خوب تا اینجا خیلی هم خوب.اونها نامه را اینترنتی با بقول خودشون سیستمیک میفرستن و فقط خودت از این اتاق به اون اتاق میری:))حالا قراره نامه را وارد سیستم کنن.سیستم کار نمیکنه.بعله خوب پیش میاد دیگه.یکساعت و نیم میشینی سیستم راه میافته.خوشحال نامه تایپ میشه میره رو سیستم رییس مربوطه .نماز تشریف دارند.چه خوب خدا اجرشون بده.ثواب هم داره.فقط اگه این وقت نماز را با خرابی سیستم هماهنگ میکردن ثوابش بیشتر میشد.بخصوص که ایشون یکساعت تمام از وقت اداری را برای مناجات اختصاص میدهن.قبول باشه.خلاصه از ساعت 9 که استارت کارت میخوره.ساعت یکربع به سه میرسی و*زار*ت بهدا*شت ومیری طبقه دوازدهمواحد بین الملل.ساعت کاریشون تموم شده.میگن نامه رسیده اما فردا تشریف بیارید.بهشون حق میدهی چون خودت هم حاضر تیستی 5 دقیقه بیشتر از ساعت کاریت بمونی.البته بقول خودشون ده دقیقه هم نامه بیشتر کار نداره.خیلی هم عاااالی.صبح ساعت میذاری و ساعت 8 صبح واحد بین الملل نشستی منتظر مسیئول مربوطه.همکاراش میگن ماه رمضونه میاد دیگه.بعله ایراد نداره.ماه مبارکی هست و خدمت به خلق تو الویت اخر.میشینی میشینی وهمکارها هم به گفتگو. میگی من تا ساعت 9 بیشتر نمیتونم منتظر بمونم.بعدساعت 9 میبینی یکیشون رفته سر وقت کامپیوتر و میگه بشینید 5 دقیقه دیگه نامه را بهتون میدهم.خیلی هم خوب.ده دقیقه میشینی و داره دیرت میشه چون باید بری سرکار.میگی عذر میخوام چقدر طول میکشه ؟من باید برم سرکار مرخصی ندارم.دادمیزنن خانم ،به ما ربطی نداره شما مرخصی دارید یا نه.شما هم جواب میدی .ربط داره که مسئولش سر ساعت تو محل کار حضور داشته باشه و ..........نامه حاضر میشه اما امضا رییس را میخواد که جلسه دارن و شما دیرتون شده و دست خالی برمیگردید سرکار.
پرده دوم
نامه سابقه کار شهرستانت بعد از سه روز از دبیرخانه دارو*غذا شهرستان خارج شده و یک اتاق انطرفتر بدست کارمند مربوطه رسیده.پدرو مادر پیرت صبح اول صبح حضور خانم کارمند میرسن.سیستم خراب است.یکساعت طول میکشه سیستم درست بشه نامه به دبیرخانه و سپس به امور بین الملل فرستاده بشه.سفارش میکنی که مادرجان ادرس امور بین الملل را هم از خانم کارمند بگیرید .نیم ساعت بعد مادرجان زنگ میزنن.نامه رسیده اما رییس جلسه هستند.مادر صبرشون را از دست داده و میروند و پدر میمانندیکساعت بعد رییس تشریف می اورن نگاهی به سیستم میکنن میفرماین نامه باید بره امور بین الملل ،اینجا روابط بین الملل هست.ای داد.زنگ میزنی دارو*غذا به خانم کارمند بگی نامه را اشتباه ادرس زدید.میگن ایشون رفته مرخصی.میگی شما که همکارشونی لطفا انجام بدهید میگن من دسترسی ندارم.زنگ میزنی دبیرخانه میگن بعله کارمند خانم نامه را اشتباه ادرس زدن میگی قربونتون لطفااصلاح کنید میگن باید خودشون دستور بزنن.زنگ میزنی پدر جان و میگی گوشی را بدهید خانم روابط بین الملل . میگی خانم جان قربونت !مسئولش رفته مرخصی.شما این نامه را به ادرس درست اینترنتی ارسال کنید.میگن رییس رفته جلسه.یکساعت دیگه میاد.یکساعت دیگه پدرت میشینن پشت در رییس.نامه ارسال میشه و ادرس جدید داده میشه . نیم ساعت بعد دوباره زنگ میزنی پدر.میگن من نمیدونم با این خانم حرف بزن.به خانم میگی سلام .میگن نامه شما اشتباهی رفته پیش اقای فلان .بخش فلان و شما باید با اقای فلان صحبت کنید.زنگ میزنی اقای فلان .لطف کنیداصلا این نامه را به وزا*رت بهدا*شت تهران بفرستید و ایشون میگن امکان نداره و نامه را باید خود کارمند خانم مرخصی رفته بفرستن.ساعت دو شده و وقت اداری دانشگاه تمام.وتو توی دلت میگی چقدر پرده اول بهتر بود.و چقدر اداره اولی منظم و مرتب بود و تو قدر ندونستی.....و خودت را اماده میکنی که فردا همه این تلفنها از اول انجام شود و باید پدرت را هم راضی کنی تا فردا همه این کارها را دوباره انجام دهند و توی دلت میگویی ای کاش خانم کارمند مرخصی یکروزه رفته باشه و ای کاش راضی شود نامه را مستقیما به امور بین الملل وزا*رت بهدا*شت در تهران بفرستد.
مشکل احتمالی اول
هنوزیکهفته از استرس وبدوبدو نگذشته باز مدارک بازی شروع شد.انگار واقعا نمیشه یکبار مثل ادم بگم به به همه چی تموم شد و خوش و خرم باشم.اینکه هیچوقت جرات نمیکنم خوشبین باشم حق دارم.پیش خودم میگفتم یک چند وقتی تا نتیجه کلیرنس بیاد کمی استراحت فکری میکنم و بعد برای رفتن اماده میشم.اما زهی خیال باطل.دیروز از سفارت کشور اروپایی زنگ زدند.بیایید یک نامه لیست مدارک بگیرید.تاحدی خوشحال شدم .پیش خودم گفتم حتما ویزامون اماده شده.بعد نگو به سابقه کار من گیر دادن و نامه تهیه دوباره لیست مدارک بوده.سابقه کا ما دارو*سازها روی برگه ای بنام تشخیص صلا*حیت توسط دانشگاه ثبت میشه.یعنی هر دا*روخانه ای کار کنیم تاریخ زده میشه و مهر دانشگاه میخوره و بعد هم که کارمون را اونجا تموم میکنیم باز مهر دانشگاه میخوره و تاریخ زده میشه.اما ظاهرا این نوع سابقه کار از نظرشون قابل قبول نیست.شنیده بودم سفارت این کشور هردمبیله و به سلیقه شخصی افیسرمربوطه هم بستگی داره.ظاهراپرشون به ما هم گرفته.واقعا نمیدونم چیکار کنم.بذهنم رسیده برم امور بین الملل دانشگاه سابقه کار بگیرم.بعد برای اینها تمام وفت کار کردن هم مهمه.که من بعضی جاها مثل همین جایی که کار میکنم با وجود تمام وقت بودن اما چون داروخانه روزانه هست.ساعت کاری 9-13 میخوره یعنی نیمه وقت.موندم اینرا چیکار کنم.از طرف دیگه میخوام از تک تک دارو*خانه های قبلی نامه سابقه کار جدا بگیرم.برای محکم کاری .تا میرسم به زمانی که خودم دا*روخانه داشتم.به اون هم گیر داده گفته گواهی ازمنبعی غیر خودتون بیارید.انگار دانشگاه عمه بنده بوده.میشه برگه های مالیاتی را ترجمه کرد و فرستاد اما میترسم بدتر بشه و بگه فلان سالش چرا اینطوریه.یا چرا این یکی احضاریه هست و دردسر مضاعف بشه.حالا تلفنی باز به معاونت غذاودارودانشگاه شهرستان زنگ زدم در خواست نامه کردم گفتن درخواستت را فاکس کن .فاکس کردم بین دوتا اتاق گیر کرده.اون یکی میگه دبیرخونه برای ما نفرستاده.دبیرخونه میگه ما فرستادیم.یعنی قربون کارهای اداری تو این مملکت.حالا فردا را هم مرخصی گرفتم برم معاونت دانشگاه و امور بین الملل اینجا ببینم چه خاکی تو سرم میتونم بریزم.باور کنید خسته شدم.خسته.بریدم.هی سعی میکنم قوی باشم و محکم جلو برم اما این نامه اخری و این یکی اماده سازی دیگه داره فراتر از توانم میشه.چندساله برنامم همینه.دیگه واقعا بریدم.دلم میخواد داد بزنم بگم بسه. دیگه نمیتونم.خسته ام.
تغییر اخلاق
سلام به همه بی معرفتها،چون بجز یکی دوتا دوست که ازمهمترین روز زندگی من پرسیدن بقیه سکوت را ترجیح دادن.
خوب امروز یکم کلافه هستم.یعنی بیشتر غمگینم.توفکر خودم و زندگیم هستم.سی وهفت سالمه و این عدد داره خیلی اذیتم میکنه.به وبلاگ بچه های مهاجر که سر میزنم میبینم تو دهه اول سی هستند و تو فرهنگ جدید جا افتادند.بچه دارند و هنوز خیلی راه جلوی پاشون دارند.خیلی دیر دارم شروع میکنم.البته میخواستم زودترشروع کنم اما گرفتار انتخابهای غلط و مشاوره های غلط تر شدم.سالهای زیادی از عمرم به انتظار برای مهاجرت گذشت.سالهایی که میتونست برای ساختن زندگی جدید در کشور جدید استفاده بشه.و واقعیت تلخ اینه که برای ساخت زندگی تو ایران هم دست و پام بسته بود.بیشترش تحت تاثیر شانس بد.دارو*خانه ای تو منطقه محروم زدم که دا*نشگاه اجازه تعطیلیش را نمیدادوتنها شرط پیدا کردن جانشین بود که اون هم پیدا نمیشد. الان یکی دوساله که قفلها باز شده و به انتخاب خودم برای پروسه کاریم و پیشرفتم کاری نکردم.یعنی رفتم تو لیست انتظار دا*نشگاه برای تاسیس دا*روخانه در تهران.باز هم با مشورت کارشناس دا*نشگاه.نمیدونم کاردرستی انجام دادم یا نه!بخاطر اینکه همین دوسال پیش میتونستم با پول پر*وانه بخرم اما ترجیح دادم خود دا*نشگاه بهم بده.نه ناراحت زندگیم تو ایران نیستم.چون تمام تلاشم را برای ایجاد تغییر کردم اما نشد.بیشترحسرت 7-8 سالی را میخورم که به انتظار برای کا*نادا گذشت.ایا واقعا راه دیگه ای وجود داشت که من ندیدم؟بله حتما وجود داشته.تمام سعیم را کردم که با امکانات و دانشم راه بهتری پیدا کنم.ولی عملا 5 سال فکر میکردم برنامه کا*نادا حتمی هست و دولت محترمه کانا*دا 5 سال از عمر من راسوزوندبیشتراز این دلم میسوزه هیچ وقت هیچ کس کمکم نکرد.شاید هم واقعا کسی شرایط من را نداشت که راهنماییم کنه.شاید هم مردم بدجنس شده اند..نمیدونم .خیلی سعی کردم دنبال فرصتهای جدید باشم اما ندیدم.این 2-3سال اخر هم که تکلیف کا*نادا روشن شد واقعا خودم را به اب و اتیش زدم تا راهی پیدا کنم.اما واقعا از این افسوس میخورم که چرااجازه دادم 5 سال از عمرم را صرف انتظار برای کا*نادا کنم.یا حتی تو این دوسال با وجود سعیم چرا راه بهتر پیدا نکردم.چرا سرنوشت مزخرفی که بهش عقیده ندارم طوری چیده نشد تا من راه ومسیر مناسبی پیدا کنم...........جالبه هنوز ایرانم و هنوز شروع هم نکردم.نگران شروع کردن نیستم و حتی مسیر بعدی زندگیم را میدونم.تمام کردن درسم و پیدا کردن کار مناسب.البته خودم همیشه میگم هیچوقت برای شروع درس و کار مناسب دیر نیست .اما شاید هم داره دیر میشه.شاید بعضی کارها را باید زودتر شروع کرد.مثل تاسیس دا*روخانه.مثل پول دراوردن.یا از همه مهمتر بچه دارشدن.مبحثی که همسر بشدت مخالف این قضیه هست و خودم با وجود بیعلاقه بودن به بچه داری فقط بخاطر ترس از پشیمان شدن در اینده ای که نتونم بچه دار بشم بهش فکر میکنم.شاید هم واقعا راه درست همین باشه وبچه به زندگی ادمها جهت و معنی میده.شاید .از لحاظ علمی میدونم همین الان هم داره دیر میشه و تازه قراره من خودم را الوده درس و کارکنم.اما بهرحال درس و کار و بنوعی رفتن الویت من هست.زیاد دارم مینویسم.باز هم حرفهای تکراری اما شماها هم که خواننده های بی بخاری هستید و درسکوت بتماشای زندگی من نشستید.
تازگیها یکجورهایی روابط اجتماعی موفقی ندارم.از کارهای همکارهام خسته شده ام و مدتی هست که تو محل کار ساکتم.خودم را محق میدونم و حوصله گرم کردن روابط ویابه اصطلاح منت کشیدن را ندارم.هرچی فکر میکنم میبینم کارهای اونها اشتباه بوده و برای چی بخاطر روابط با ادمهایی که فقط ساعتهایی از روزرا باهاشون هستم تلاش کنم.در واقع دارم تغییر میکنم دیگه بهر قیمتی ادمها و حرفهاشون را تحمل نمیکنم.قبلا بخاطر ضعف اعتماد بنفس فردی بودم که کوتاه میومدم.من بودم که گذشت میکردم و من بودم که ندید میگرفتم اما جدیدامیبرم.رابطه را قطع میکنم و ترجیح میدهم همچین رابطه ای رااصلانداشته باشم.فقط تعداد ادمهایی که باهاشون رابطم را بریدم نگرانم میکنه و برام جای سوال گذاشته!!دونفر سر کار(مدیر بیشعور و نوچه اش)و یک مشاور ارایشی بهداشتی (طرف برای یکی از این شرکتهای ایرانی کار میکنه.با مدرک دیپلم میرن یکدور کلاسهای شرکت برای اون محصول .چهارتا لغت یاد میگیرند.بعضا هم اشتباه مشاوره میدهند.یکی دوبار داشت اشتباهی مشاوره میداد تصحیح کردم حالا برای من قیافه میگیره)که جمعا سه نفر میشه.(باز هم فکر میکنم حق را بخودم میدهم) یک خاله(بخاط انتقاد مودبانه ای که از رفتارشون کردم)(که البته خاله پیشقدم شد و پیشقدم شدن ایشون کافی بود که تمام مراحل منت کشی وقربون صدقه رفتن را بطور کامل انجام بدهم)وقطع رابطه با دوست سابقم که منفی بینی وغرور وخودبرتربینیش واقعا ازاردهنده بود.اما همه این مشکلات در رابطه در ظرف 3-4 ماه اخیر واقعا سوال برانگیز نیست؟میدونم که به یک مرحله دیگه ای از بلوغ و خودشناسی رسیدم و بنظرم کارم درسته.شاید هم بعد از قطع رابطه ها بایدگذر کرد وََ باقی موندن تو محل کاری که مشکل دارم اشتباه هست.فکرکنم نیاز دارم حتما قبل رفتن به یک مشاور مراجعه کنم.بهرحال گفته میشه بعد از مرگ وطلاق مهاجرت پراسترسترین مرحله زندگی ادمهاست ومیخوام از لحاظ روحی خودم را اماده کنم.هرچند احساس میکنم تا حد زیادی تحت تاثیر قرار گرفتم.حرف زیاد دارم اما باشه برای پست بعد.
هوراااا
زردی گرفتیم..................وزردرو برگشتیم.خیلی دلمون میخواست گلگون و گلبهی رو برمیگشتیم اما نشد.دست ما هم نبود اما باز هم خیلی خیلی خوشحالیم با روی سفید برنگشتیم.گفته میشود 90%زرد روها در اخر صورتی میشوند و ما منتظریم ببنیم اخرش چه رنگی به رویمان میزنیم.
همه اینها به این معنی است که ما رفتیم کلیرنس .کلیرنس یعنی بررسی مدارک و البته از من جز اس ا پی و رزومه و دی اس 160 که انلاین پرش کردیم چیز دیگه ای برای بررسی نگرفت البته من اینتندد ریسرچ و مقالم را هم جز این مدارک دادم.اصلا بگذارید از اول تعریف کنم.
براتون بگم تا یکشنبه ظهر که ما باید میرفتیم فرودگاه داشتیم بدو بدو میکردیم .حالا چرا تا لحظه اخر مدارک اماده میکردیم ؟ چون شنبه قبلش یکسری از لیست مدارک ما عوض شد.یعنی بجای بنک استیتمنت پدرم باید بنک استیتمنت قوی از خومون تهیه میکردیم و ما در عرض چند روز مبلغی معادل 400 میلیون گواهی بانکی گرفتیم.حالا چرا اینقدر زیاد؟چون من فاند ندارم و دانشگاهم خصوصی است.تازه مشاور یک روز مونده به رفتنمون زنگ زده میگه میتونید 50 میلیون هم حساب بانکی بلند مدت ببرید؟!!!!! که البته هم نداشتیم و هم اخه یکروز مونده به پرواز !!!!!!!!!!!!!! خلاصه این یک سری مدارک .دیگه اینکه مشاور سه روز مونده به پرواز وقت برای بررسی مدارک داد.وخوب دوباره باید یکسری تغییرات کوچیک تو رزومه و اس ا پی و تراول پلن میدادیم و همه اینها یعنی کارمجدد.عملا یکدور با اینهمه بدو بدو واسترس وضع حمل طبیعی کردیم(زاییدیم):)
دیگه اینکه اماده کردن این موارد یکطرف باید نمونه سوالهای سفارت را هم میخوندیم و برای سوالهای احتمالی اماده میشدیم.ازجمله استادهای اونجا و مقالات استاد مورد علاقه(من سوپروایزر نداشتم)و خوابگاه و هزینه هاو .......که همه اینها تو فرودگاه و شب اخر انجام شد.
روز دوشنبه یعنی روز اخر با اینکه هنوز سوالها را اماده نکرده بودم اما اروم بودم .رفتیم سیتی سنتر خرید و عصر هم اومدیم لباس اتو کردیم و سوال ها را از هم پرسیدیم و خوابیدیم.
صبح خیلی اروم و بی نگرانی بلند شدم و اماده شدیم ، قهوه با شکلات خوردیم و تاکسی گرفتیم7:15اونجا بودیم.دوتا صف بود .صف ساعت 8 و صف ساعت 9 که ما با صف ساعت 8 و البته زودتررفتیم داخل.بعد از گذشتن از سکیوریتی وارد یک سالن بزرگ میشدیم که همه کارها از بیومتری(انگشت نگاری)تا خود مصاحبه همون جا انجام میشد.رفتیم تو صف تعیین نوبت و وقتی جلوی باجه رسیدیم من متوجه شدم از شدت هول بخش لیسنینگ مغزم کار نمیکنه.و راستین صحبت کرد.پاسپورتها را گرفتن و رفتیم انگشت نگاری شدیم و روی صندلیها نشستیم.مصاحبه ها هنوز شروع نشده بود و جمعیت بود که وارد میشد و اون سالن بزرگ پر پر شده بود.میشه گفت یک سوم جمعیت ایرانی بودن و تعدادکمی از این جمعیت بنظر برای دانشجویی اومده بودند.اکثرا برای ویزای توریستی اقدام کرده بودند و یک تعداد کم هم رزیدنت بودند.
فکر کنم بیشتر از یکساعت نشسته بودیم که مصاحبه ها شروع شد.و تو این فاصله استرس من نوسانی بالا پایین میرفت.یکبار اونقدر استرسم بالا رفت که گفتم الان از حال میرم و بلند شدم اب خوردم و چند قدم راه رفتم دوباره اروم شدم.
هفت تا باجه بود که باجه یک برای انگشت نگاری بود و بقیه برای مصاحبه .باجه ها تا سقف شیشه داشت و صدا از طریق بلندگوهای روی شیشه میومد.یا ابرفرض.من انتظار داشتم جلوی باجه ها صندلی باشه که نبود ومصاحبه هاسرپایی انجام میشد.ساعت 9 بود که مصاحبه ها شروع شد.دقیقش را نمیدونم چون انقدر هول بودم که توجهی به ساعت نداشتم و باجه هفت مصاحبه دانشجویی را شروع کرد.دوتا باجه هم توریستی و یک باجه هم رزیدنتی.نفر چهارم همسرم و من را صدا کردند.بالبخند خودمون را رسوندیم جلوی باجه و چون اول همسرم را صدا کرده بود همسرم گفت اسمان مین یا نفر اصلی هست و اقای افیسر شروع کرد به سوال پرسیدن از من .و من تبدیل به یک بهناز کامل شدم.هاهاها یک چیزی تو مایه های مجید جان را در نظر بگیرید.اینطوری که افیسر فرمودن i20 را بده .من سویس فی را از بین مدارک میکشیدم بیرون. بعد یک لحظه مغزم روشن میشدو ای بیست توی مغز تفسیرمی شد بلافاصله ای بیست را از دریچه سر دادم تو.از من پرسید چرا قصد داری این رشته را بخونی که من جواب کامل دادم.باز پرسید تو مدرکت ایران لیسانس هست ؟!(سوال انحرافی چون بعدا معلوم شد که کاملا داروسازی در ایران را میشناسه و میخواد باز به یک صورت دیگه سوال اول را تکرار کنه)که من گفتم نه من دکتری دارم و دوره ما شش ساله هست که پرسید پس چرا برای مستر اقدام کردی که باز هم کاملا مسلط و قانع کننده جواب دادم.بعد به فارسی پرسید (طرح گذروندی؟)من اصلا نشنیدم. دوباره پرسید .باز اصلا نشنیدم ودفعه سوم پرسید که راستین گفت اسمان طرح طرح. ومن شروع کردم محل طرحم را با شرح وظایفم به انگلیسی شرح دادم.واقعا نمیدونم تو اون چند ثانیه کجا بودم!!شاید چون اون لحظه انتظار شنیدن سوالی به فارسی را نداشتم.(البته میدونستم گاهی به فارسی سوال میپرسن و حتی قرار بود راستین تمام مصاحبش را به فارسی انجام بدهد)اما خوب اون لحظه جمله طرح گذروندی با لهجه خارجی ................!!!! البته مدرک طرح نخواست اما من این مدرک را داده بودم ترجمه که بهتر بود خودم تحویل میدادم اما تا روز بعدش به ذهنم نیومدکه این مدرک رامیتونستم بدم و ندادم:( بعد فکر نکنید گیجی من تموم شد نه داستان هنوز ادامه دارد.از من اس ا پی خواست که باز داشتم سویس فی میدادم.نمیدونم چرافکر میکردم حالا بترتیب مدارک را از من میخواد و سویس اولین مدرک تو لیست مدارک بود که دوباره لحظه ای مغزم روشن شدو گفت اسمان اس ا پی!!!!!!!!!. ورزومه و اس ا پی و اینتندد ریسرچ و مفاله رااز دریچه دادم تو و در همین حین توضیح دادم ریسرچ پلن ندارم اما مایلم با این استاد و در این زمینه ها کار کنم.که دیگه رفت سراغ راستین .از سربازی ازش پرسیدو درجه اش .بعد هم از کار فعلی و شرح وظایفش و کار قبلیش پرسید و برگه زردرا تحویل داد و تمام.من هم پرسیدم دانشگاهم را دیفر کنم یا نه؟گفت تا دوهفته صبرکنیم.البته اون هم یادش رفت پاسپورتمون را بهمون برگردونه:) که ما بهش یاداوری کردیم.
درکل مصاحبه ام خیلی کوتاه بود شاید دو سه دقیقه.درواقع افیسرها روانشناسهای خوبی هستند وبرای مصاحبه اموزش دیده اند اکثرااز بقیه بی فاندها بنک استیتمنت میخوان که حتی از ما نپرسید چطوری هزینه را جور میکنید.شاید بخاطر ظاهرخوب ،از این مورد صرفنظر کرد.هیچ مدرک کاری و نحصیلی و حتی تراول پلن از ما نخواست.حیف اینهمه مدارک ترجمه شده .از کلاس و کنگره و تشویقی گرفته تا مدارک اصلی.تنها تاکیدش علت دوباره خوندن مستر بود که من گفتم بخاطر اینکه با این مدرکم امکان کار توی صنعت را ندارم و مایلم کار صنعتی بکنم به مستر تو این زمینه احتیاج دارم.شاید اگه مدرک طرح را داده بودم صورتی میگرفتیم .شاید.حالا باز هم بایداز دوهفته تاچندماه بلاتکلیف و معلق بین اسمان و زمین بمونیم............خلاصه ساعت 9:30 تو هتل بودیم وجاتون خالی مشغول صرف صبحانه مفصل هتل:)