امروز:

نیویورک در یک نگاه 2

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،


بچه ها بازم ازاینجا بنویسم،اینجا خونه ها وخیابونها تویك مساحت مستطیلی هستن.مثل خیابونهای فرعی وكوچه های خودمون.درواقع منظور من هم ازبلوك اون عرض كوچیكه مستطیل هست یا فاصله این كوچه تا كوچه بعدی،سر هركوچه ای هم ازدوطرف چراغ عابرپیاده هست كه یا سفیده یا قرمز ومسلما چراغ برای ماشینها كه مثل چراغهای خودمونه،اوایل من تازه واردتا میدیدم چراغ عابرپیاده قرمزه مثل بچه ادم می ایستادم،بعد دیدم نه اینجا ازاین خبرها نیست وهمه ازدم رد میشن،البته بجز خیابونهای بزرگشون،خلاصه من هم امریكایی رفتارمیكنم وبااحتیاط ردمیشم:)اما وقتهایی كه چراغ برای عابرسفید هست دیگه حتی دوروبرم را نگاه نمیكنم چون میدونم عمرا ماشینها چراغ قرمزراردكنن.گاهی احساس میكنم مثل اینها خنگولانه رفتارمیكنم واگه ماشینی بخواد ردبشه من هم هنگ میكنم ،انگارنه انگارتاهمین یكماه پیش توبزرگراهها چپ وراست ماشین ردمیكردم. رانندگیهاشون هم كه افتضاح ،واقعا ازنحوه پارك كردنشون خندم میگیره.یكباریكی داشت میزدبه میله،حالا نمیدونستم چطوری بهش بگم داری میخوری به میله لا اله..........شرمنده پسرهای وب ،ماشینهاشون راهم نمیشناسم كه براتون گزارش كنم.


نوشته شده در : شنبه 29 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورک در یک نگاه

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

راستش همیشه تصوری كه ازنیویورك داشتم شهری بود سرد با محیطی سردترودركل شهری با ساختمانهای بلند وخاكستری كه اثری ازنور خورشید توش پیدا نمیشه،دیدی كه ازمنهتن داشتم دیگه بدتر بود،همه چی مدرن وكاملا نیویوركی،اما برخلاف تصورم اینجا شهری صمیمی وحتی تا حدی خانوادگی است،دیدن ادمها با تاپ ولباسهای راحتی وحتی دمپایی (لاانگشتی که ظاهرا اینجا خیلی مرسومه )حس صمیمیت خوبی میده وحتی من بخاطرفرمال لباس پوشیدنم تا حدی متفاوت بنظر میام.اینجا همه جورادمی پیدامیشه خود امریكاییهای سفید وسیاهها وچینیها والبته هندیها ومسلمونهای عرب وهندیها.(تقریبا به نسبت تعدادشون گفتم)دیگه براتون بگم همیشه توكلاسهای زبانمون موقع ادرس،اصطلاح بلوك را شنیدیم،من خودم فكرمیكردم یك بلوك مسافت زیادی باشه كه  نیست وخیلی كوتاهه.مثلا نقشه نیویورك را قبل اومدن كه میدیدم فكرمیكردم با یك ابرشهرروبرو میشم،بنظرم اینجا بایداندازه تهران باشه،الیته مطمئن نیستم وتوگوگل باید سرچ كنم.فكرمیكنم منهتنش اندازه تجریش خودمون باشه.نمیتونم زیادراجع به منهتن بگم چون یكباربیشتراونهم یك بلوك بیشترنرفتم.هنوزسنترال پارك معروفش هم نرفتم،هفته دیگه كه راستین اومدكشفش میكنیم.nمتروهاش را هم كمی توضیح دادم ،بهرحال برخلاف بقیه شهرهای امریكا،نیویورك سیستم حمل ونقل خوبی داره،حالا میگم خوب فكرنكنید متروهاش روهوامیره،نه باوركنید ازهمه متروهای كشورهای دیگه درب و داغونتره.کثیف وقدیمی وخیلی هم بو میده .موش هم که تو قسمت ریلهاش از پدربزرگ تا نی نی موش به خوبی و خوشی زندگی میکنن .ازپله برقی هم خبری نیست بنده خداها ادمهای پیر و دوچرخه سوارها البته پله هاش نسبتا کمه ودرواقع متروها خیلی مثل تهران زیر زمین نیست.یعنی متروتهران كه جلوش خداست.اتوبوسهاش هم مالی نیست.فقط قضیه اینه كه  توكوچه پس كوچه های اینجا هم مترو واتوبوس پیدا میشه.یعنی توهرمحله ای چندین وچندایستگاه مترو هست.هفت هشت تابلوك راه میری یك ایستگاه،هفت هشت تای بعدی ایستگاه بعدی.راستی من تاحالا تو این دوسه تا محله ای كه دیدم بزرگراه وپلهای خودمون را ندیدم.نمیدونم اصلا اینجا هست یا نه!بگذارید اصلا یكطوردیگه بگم امكاناتی كه ما توایران وخونه های خودمون داریم اینجا خبری ازش نیست.خونه های بازسازی شدشون مثل خونه های فاجعه ما توایران هست،البته من دارم كلی حرف میزنم وصددرصدخونه خوب هم اینجا پیدا میشه اما احتمالا نه با اجاره ماهی ١٥٠٠دلار.البته انگاربا این اجاره توایالتهای دیگه خونه میشه گرفت نه اپارتمان شصت متری یك خوابه درب وداغون.



واما بازهم ادمهاش،فكرمیكنم نسبت به بقیه جاها كمی سردترونیویوركی ترباشن،مثلا تومتروها هركسی سرش پایینه ومشغول اهنگ گوش كردن یا بازی با موبایل یا كتاب خوندنه واونجا كسی مثل من چشم چرانی مردم را نمیكنه(هاهاها جاتون خالی اومدم مك دو.نالد یك فرپه كه نمیدونستم چیه سفارش دادم كه خوردنیش راكشف كنم اونقدرگرم نوشتن براشماها بودم حواسم نبودتموم شده بود ومن همچنان با نی فورت صدادار میكشیدم:))خوب بریم دوباره سرادمها.نمیتونم بگم سفیدها بهترن یا سیاهها.پسرسیاه با رفتارعجیب وغریب زیاددادم.یك خانم سیاه هم موقع خرید بلیط خیلی كمك كرداما درعوض یك كارمندسیاه مزخرف هم بودكه واقعا اذیت كردوحتی حاضرنبودوظیفه خودش را انجام بده.بچه ها راستی اینجاهمیشه مردم را درحال خوش وبش با همدیگه تورستورانها وكافه ها میبینید،من هنوزبارنرفتم اونجا را باراستین كشف میكنم:)بهرحال همیشه درحال خوش وبش واحوالپرسی حتی باغریبه ها هستن البته نه تومتروها:) 


نوشته شده در : جمعه 28 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شاید پیش قرارداد

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

شانزدهمین

روزواقعا روز سختی بود،احساس خستگی روحی شدیدی میكنم،سفرطولانی زندگی واین سفر كی به ایستگاه ارامش میرسه،دیشب ایدا زنگ زد،یكی ازبنگاه ها كه سرزده بودم برای پیدا كردن خونه.یك اپارتمان روز قبلش پسندیده بودم ١٣٠٠$. نسبتا برای ما خوب ومناسب بود وكمترازاین مقداراصلا نمیشه اپارتمان پیدا
كرد،سوییت یا استودیو قیمتش ١٠٠٠-١٣٠٠هست كه من هرجایی سرزدم نبود.اینجا خونه هاشون یكی دوروزه اجاره میره،اون اپارتمان١٣٠٠$هم تامن برگشتم بنگاه تا قرارداد ببندم پریده بود.البته نصفه ونیمه وگفتن اگه قراردادتا روز بعدش كامل نشه من میتونم قراردادببندم،ایدا زنگ زدكه اره  قراردادرانبستن وفرداصبح كه امروزباشه بیابراقرارداد،ساعت ١١.حالا این ساعت هم قراربودشركتهای بزرگ بیان دانشگاه برای مصاحبه برای گرفتن كارنیمه وقت،ازترس اینكه خونه بپره رفتم بنگاه ومثل اینكه همون دیشب پریده بود،چرا من واردجزییات شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه یك اپارتمان دیگه دیدم ماهی 1500$و بارهن یا بقول خودشون security ١٥٠٠دلار وازهمه بدترخرج بنگاه باهزارتا چك وچونه وحرف شنیدن ٢٣٥٠دلار.یعنی هنوزمخم داره سوت میكشه.اما اونقدرازاین پروسه پیداكردن خونه خسته شده دم قبول كردم چون اصلا پیداكردن اپارتمان راحت نیست.بدون سوشال سكیوریتی وكردیت عملا بیچاره ای.بهتره اینطوربگم بدون فانداومدن كاراشتباهی بود،تاساعت٤ بستن قرارداد نصفه ونیمه طول كشیدباكلی منت كه اگه امریكایی بودی من كاغذبازی نداشتم واین حرفها.به جلسه پیداكردن كارنیمه وقت دانشگاه همنرسیدم،البته چون برای شركتهای بزرگ بودامیدزیادی هم نداشتم ولی بهرحال من بایدهرچیزی را امتحان كنم.ناراحتیم ازاینهمه پولی كه داره میپره !واقعا میتونیم تاسال دیگه رراهی برای پول دراوردن پیداكنیم یاباید دست ازپا درازتربرگردیم.میدونید كه راستین با ویزایf2حق كارنداره وبایدبگرده ببینه میتونه كاربدون پرداخت مالیات پیدا كنه.ومن هم ٢٠ساعت اجازه كاردارم داخل دانشگاه دارم كه پیدا نمیشه ومن خستم بچه ها،ازاینهمه تلاش مداوم درزندگی.خستم.بازهم بایدمنتظر روزهای روشن باشم!یعنی فقط زندگی من وراستین اینطوره یاهمه اینطورن؟؟؟؟؟،،،،،،،


نوشته شده در : جمعه 28 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیمه تاریک

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

ششمین صبح تو این كشوروتقریبا
عادی شدن ساختمونها وخیابونها،حالا این سوال برام پیش اومده كدوم بهتره؟وقتی كه دیدن زشتیهای این كشور هم دیگه برام عجیب نباشه وبدم بیادچی؟ایا اونموقع هم ازامدنمون راضی میمونیم؟فكرمیكنم كل این مساله برمیگرده به پول،اینكه دسترنج عمرت را بابت اجاره های سنگین این شهر میدی ازاردهنده هست،شاید برمیگرده به اپارتمانهای قدیمی ودلگیر كه بوی كهنگی ورطوبت میده یا وسایل اشپزخونه عهدبوقشون كه وسایل مادربزرگهامون پیش اونها بروز ومدرن بنظر میرسند،حداقل ماشین لباسشویی را توهرخونه ایرانی میشه پیداكرد نمیدونم نمیدونم


 

صبركنید بشمارم،اها امروز ششمین روزی هست كه اینجام وطوری عادت كردم كه انگارروزهاست اینجام،البته بغیر ازكلاسها،امروز دومین كلاسم بود فارماسوایتیكال كلكیولس ،اسمش عجیب غریبه نه! درسش برای من فاجعه،فقط وفقط محاسبات ریاضی،مثل دیاگرام وتعدادمول اتاق كه من همه چیز را كامل فراموش كردم، ای دادبرمن! دیشب هم كلاس داشتم بیو استتیستیكس، بدنیود،فكرمیكنم بدونم چطورازپسش بربیام،فرداهم یك كلاس دارم كه بعدابهتون میگم چطوریه،خوب من الان سریك خیابون با یك بنگاهی قراردارم برای دیدنخونه.محله بی ریج،محله بدی نیست،قبلا یك خونه توهمین محله ازیك اپارتمان  قدیمی دیدم كه باوجوداینكه ظاهرش بدنبود(البته اصلا وابدا به پای خونه های ایران نمیرسه اما بشدت بوی ناورطوبت
میداد)وترجیح دادم بیشتربگردم.


 






دهمین
روز وسومین اتاق این خوابگاه،بدون تلویزیون واینترنت.بازاتاق اولی هردوتای اینها راداشت،خونه ای كه پسندیدم نشد،اینجا خیلی سخت به دانشجو خونه میدهند،پول من هم همون لحظه اماده نبود وبعدازصحبت با دانشگاه وعقب انداختن قسط اول شهریه،امروز حاضرشد كه بنظربیفایده است،چون ظاهرامالك ازاول هم قصد اجاره دادن خونه را به من دانشجونداشت،مالك كه بگفته بنگاهداریونانی هست وفقط ماهی ٥٠٠٠٠ دلاردرامدازاجاره املاكش داره وادم فوق العاده تیزوزرنگی بنظرم رسید،اما بهرحال این اقای تیز نتونست تشخیص بده كه مظلومترومطیعترازمن مستاجرنمیتونه پیداكنه.بیخیال.غصه نخوراسمان.این روزهای سخت تموم میشه.نوبت توهم
میرسه




روزیازدهم،گرفتن خونه مهمترین دغدغه ذهنم قبل ازاومدن بود وهنوزهم به قوت خودش مونده.بنگاههای ملكی و خونه های اجاره ای كمتر.خونه ها دلگیرن وبو میدن.واقعا احساس درموندگی میكنم.یعنی میشه خونه خوبی بگیرم؟! الان بعدازبازدیدیك اپارتمان واقعا بدبعد  ازدوساعت پیاده روی دارم میرم خوابگاه،جدی جدی به بقیه دانشجوهای شهرهای دیگه كه فانددارن وبدون گذروندن این مراحل دارن درس میخونن حسودیم میشه:(






توخوابگاه ،غروب روزیازدهم والان همه تو ایران خوابن.حس وحالم خیلی بده وبشدت افسردم.چند وقتی هم هست برادرم هرروز زنگ میزنه وازكانادا تعریف میكنه ومیگه دانشگاههاش اینجوریه و اونجوریه وماهی ٨٠٠دلار كمك هزینه میدن وبیا اینجا درس بخون واشتباه میكنی اینهمه داری برا اونجا هزینه میكنی.خودم تو برزخ دست وپامیزنم وصحبتهای اون هم حالم رابدترمیكنه.دیگه حالم ازهرچی مهاجرت وتغییره داره بهم میخوره، نه دلم اینجا را میخوادنه ایران ونه كانادا:( خیلی خستم،خیلی خسته.اززندگی.دیگه كم اوردم ونمیخوام قوی باشم.چرا اخه باید برم كانادا؟بهترنیست بجای تغییر دوباره ،برای همینجا موندن تلاش كنم؟به اصراربرادرم به دوستشون كه دخترزرنگی هست وپاس كانادایی داره زنگ زدم.میگه اگه دانشجویی بیایی اینجا ٥-٦ماه مونده كه درست تموم بشه میتونی راحت برای موندن اقدام كنی اما امریكاموندن if داره.........میدونیدبه نقطه ای رسیدم كه دوست ندارم دوباره برم جایی وازاول شروع كنم.برای همینجا سعیم رامیكنم.شدشد.نشدهم نمیدونم واقعا چه بلایی سرمن میاد.اصلا طاقتش را ندارم










نوشته شده در : جمعه 28 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

az ketabkhone daneshgah rooze dahom

سلام بچه ها نمیدونید با چه مکافاتی دارم براتون این پست را میزارم.در واقع تو گوگل فینگیلیش  تایپه میکنم و باد از اینجا کپی میکنم تو ایمیل اما از اونجایی که اینکار خیلی ساخته و برای بازی حروف  نمیتونم دکمه کیبورد را پیدا کنم فکر کنم اینکار بیفایده باشه و انقدر زمان ببره و من را ازت کنه که بیخیالش بشم.فکر کنم با خندان همین دو جمله فهمیده باشد منظورم چیه.مسالان اولین حرفه کلمه عبور.یا خوده.مسالان.بیخیال.فلان ی پست همینطوری داشته باشید تا بدان براتون بکمک  راستین از لپتاپه خودم پست بزارم.
چون اینجوری ساخته و اصلان حس نمیده تا چیزی بنویسم .فلان فقط خلاصه شرحه حال بدم.توانستم پرداخته دانشگاه را عقاب بندازم و واحتمالا  بتونم ینهافته   یک خونه بگیرم اگه خونه بگیرم نصفه مشکلاتم حال میشه.بچه ها بیخیال این پست با این نوه نوشتن.بدان میام.دلم براتون و نوشتن خیلی تنگ شده.حرفها هم داره هی رو هم تلنبار میشه و حسها هم هر روز تغیر میکنه.
فلان خداحافظ بوس
کتابخونه دانشگاه


نوشته شده در : جمعه 21 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیم روز سرد در سرزمین گرم

خوب بهتره زودترتا همه چی عادی نشده وعادت نكردم پستهای حس وحال روزهای اول را بگذارم، حال وهوای دوهفته اخرراكه دیدید.این حس وحال تو دوسه روز اخر به بیشترین حدش رسیده بود،بهم میگفتن فرض كن داری میری سفر،اما نمیتونستم ،اومدن تغییرراكاملا حس میكردم وازش واهمه داشتم ،نمیدونستم پشت این سفرچیه،به چه كشوری قراره برم وچه اینده ای درانتظارمه،مراسم فرودگاه خیلی ساده برگزارشد.یعنی جزپدرومادروخواهرم وراستین كسی نبود.ازاقوام همسر خواسته بودن بیان اما ماخودمون مخالفت كردیم.یكمی هم دیررسیدیم فرودگاه وبمحض رسیدن من پریدم اونطرف گیت تا بارهارا تحویل بدم،دوتاچمدون كه قراربودهركدوم بیست وسه كیلوباشه وبعدازهزاربار وسیله كم وزیادكردن درنهایت با سه كیلواضافه باررهسپارشد ومن موندم ویك چمدون كوچیك وكیف دستی وكوله ویك كاپشن،دوباره پریدم این طرف گیت وباخانوادم كه قراربودازهمون جا رهسپارشهرستان بشن خداحافظی كردم،اونها كه رفتن ،من موندم وراستین كه تادم چك این اومدوباكلی دلتنگی ازهم خداحافظی كردیم.پروازم امارات بودوتعدادی هم دختروپسرجوون بین مسافرها دیدم،پیش خودم گفتم حتما بایكی دونفراشنا میشم،توهواپیمابغل دستیم یك پسرالمانی ظاهراپولداربودكه بمعنی واقعی یك دخترایرانی كه خیلی بزرگترازخودش بودتورش كرده بود.ازاول تاخودامارات كه قراربوداونجا پروازعوض كنم حرف زدیم،البته انگلیسی اونهم خیلی خوب نبودومن هم كه بعدازاینهمه ماه تازه استارت حرف زدن زده بودمدبی كه رسیدیم وازهواپیما پیاده شدیم رفتم سرحرف رابا یك دختربازكنم،داشت میرفت هندكه داروسازی بخونه پدرش هم كه باهاش بودداروسازبودوظاهرایكی دوتا داروخانه توجردن داشت،اما وقتی بهش گفتم من دارم میرم امریكا و ایران داروسازی خوندم ،یكدفعه رفتارش عوض شد،بااینكه یك قسمت راهم مسیربودیم عملا وعلناكم محلی كردوجداشدورفت،حالا من خودم توفازحس بد،باحس بدتررفتم گیتم راپیداكردم ،اونموقع ساعت حدودا١٠ بودوپروازبعدی من ٢شب.بخش ترانزیت دبی هم كه واقعادیدنی،اما من فقط سراسرتوحس بدتغییرگیركرده بودم كه یك پست هم ازاونموقع خوندید.ساعت ٢شدویك نگاه كردم دیدم ای بابا همه هندی،دریغ ازیك ایرانی تادوكلمه باهاش حرف بزنم.پروازبه خاطردوتامسافربدحال با تاخیرپرید،خوشبختانه پروازامارات عالی بود،١٢-١٣ساعت طول پروازبودكه من حسابی خوابیدم وموقعی هم كه بیداربودم دوتافیلم دیدم تاكمترفكركنم واسترس كمتربشه،اما دیگه این اواخر قلبم تودهنم بود،هرچی به امریكا ونیویورك نزدیكترمیشدیم ترس ودلشوره من بیشتر،موقع فرودشهررانگاه كردم كه بامنظره شهرهای دیگه فرق داشت،كاملاسرسبز،هواپیما نشست ودیدن ساختمون سادش بدترم كرد.فرم دكلریشن كه مهماندارداده بودراباوسواس پركردم وواردفرودگاه شدم،فرودگاهی كه كاملاساده  وخیلی خیلی كوچیكترازدبی ودرب وداغون بود،مرتب به خودم میگفتم یعنی من همه چی راول كردم بخاطراین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توصف چك اوت ایستادم تا نوبتم بشه،دقیقا مثل دبی بود.یك انگشت نگاری ساده ودوسه تا سوال جواب كوتاه ،خیلی خیلی ساده ترازاون كه فكرمیكردم تموم شد.یك چیزبامزه هم بگم،افیسرمن تموم وقت چك ات خواب بود.شایدباورتون نشه اما واقعا خواب بود.یعنی صفحه پاسپورت را بازمیكردبعدیك ثانیه خوابش میبرددوباره یك مهرمیزد.دوباره چشمهاش بسته میشد وسرش میافتاد،دوباره میپریدیك سوال دیگه میپرسید.دست روكیبوردخوابش میبرد،بعدمن ازشدت هولم جرات نمیكردم بیدارش كنم یا حرف بزنم:))خلاصه برا خودش خاطره ای شدباورنكردنی.جالب اینكه تمام حواسم رابجای افیسرجمع كرده بودم خوابش میبره چیزی بدون مهرنمونه وهمه برگه هام رامهركنه:))پاسپورت ودكلریشن وای بیست.بعدهم رفتم براگرفتن چمدون،با مصیب چون دلارخردنداشتم وچرخ دستیهاشون پولی بودیك چرخ گرفتم واومدم بیرون. فرودگاه هم ساده وقدیمی.اونقدراسم فرودگاه بین المللی جان اف كندی راشنیده بودم همش فكرمیكردم چه خبره وحسابی توذوقم خورد،قراربودبرادرهمكلاسی دوستم بیاددنبالم كه خبری ازش نبود.یك چنددوری زدم ودیگه داشتم میومدم بیرون كه دیدمش ،یعنی ازرو عكس وایبرش شناختم.حال واحوال وتاكسی گرفتیم تا بیام خوابگاه.شهرهم ازدورمثل دبی.ساختمانهای كاملا بلندازدورپیدابود.نمیدونم راننده ازچه مسیری اومدكه بینهایت خیابونهابرام ضدحال بود.دیگه خوابگاه كه رسیدیم بغض كرده بودم.یكساعت زودرسیده بودیم،رفتیم رستوران ژاپنی بغل كه نتونستم غذاش رابخورم وبرادرهمكلاسی بااشتهاخورد،احساس میكردم حالاحالا قراره غذام اینطوری باشه.ازتی موبایل كارت گرفتیم واومدیم خوابگاه كه دیدم واویلاخوابگاه كاملا قدیمی قدیمی ودلگیرهست،خلاصه بغضه شدگریه وگریه وحس پشیمونی شدید،یعنی اونقدرشدیدكه دلم میخواست همون موقع بلیط میگرفتم برمیگشتم.بشدت احتیاج داشتم باراستین حرف  بزنم،خط جدیدمشكل داشت ونمیشد.حسابی كم اورده بودم،دوباره رفتیم تی موبایل وخط رادرست كردیم وساعت ٤صبح به وقت ایران دست ازسرراستین برداشتم وبرادرهمكلاسی كه وقتشه یك اسم براش پیداكنم،فرض كنیدفریدنزدیكترین ایستگاه مترورابه من نشون دادویاددادچطوری كارت متروبگیرم،مسیردانشگاه رارفتیم كه چون دیروقت بوددانشگاه تعطیل بودورفتیم منهتن كه همون خیابون معروف نیویورك هست وتواكثرفیلمها هم دیدینش. خوشبختانه این یكی برعكس فضای سردش توی فیلمها خیلی صمیمیتربنظرمیومد.شب هم برگشتم خوابگاه وفریدبرگشت شهرخودش بالتیمور،بعداكه بایك اشنا كه ایالت دیگه ای زندگی میكنه حرف زدم گفت كه اون وخواهردوقلوش هم وقتی واردامریكاشدندهمین حس راداشتندوظاهراحس وحال نیم روزاول من خیلی عجیب وغریب نبوده وبرای همه اتفاق میافته.خلاصه اینطوری من اونشب خوابیدم تا اولین روز زندگی جدیدم راتوسرزمین جدیدشروع كنم.


نوشته شده در : شنبه 15 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زندگی به سبك امریكایی

ساعت ٨:٣٠ شب دوم ورود منه ،شاید هم بهتره بگم اولین روزحضورم  چون دیروزبعدازظهررسیدم وامروزاولین صبح و روزراداشتم ، تومحوطه دانشگاه نشستم و باد خنك خوبی میاد،موسیقی زنده با صدای بلندی تومحوطه پخش میشه بوی خمیرترش میاد كه احتمالا بخاطرشامی هست كه دارن توبوفه میدن.ودخترپسرهامشغول بازی وجیغ وفریاد،توپ بازی وماشین بازی!!!!!!هركی به كاری مشغوله ومن هم مشغول پست گذاری.واقعا این روز واین لحظه باورنكردنیه،چقدردورازدسترس بنظر میومد وحالا حقیقی وواقعی شده،همین جا همین لحظه.٣سپتامبرچهارشنبه.بادخوبی میاد،بایدبلندشم وتا دیرنشده برم سوارمترو بشم ،حرف خیلی زیاددارم فعلا
سومین روز توامریكا،دراصل دوروز ونیم،صبحانه تویكی ازكافه های امریكایی،دقیقا بسبك امریكایی.شایدصبحانه غیر ایرانی خوردن برام تازگی نداشته باشه،وخیلی خیلی بهترش را توسفرهای توریستی كه میكنیم توهتلهاخورده باشیم اما خوردن پنكیك اونهم تو یكی ازهمین كافه های امریكایی ودیدن ادمهادرست مثل فیلمها خیلی خیلی جالبه،میزكناری دوپیرمرد سفیدپوست با شلوارك كه با هم گپ میزنن میزروبرویی یك پسرودخترمكزیكی وپشت باركه البته بازهم صبحانه سرومیشه چندتا جوون امریكایی،با شلوارك وكلی تاتو،من تاتوراخیلی دوست دارم البته نه برای خودم وراستین:)تاصبحانه سردنشده بقیش رابخورم،جاتون خالی


نوشته شده در : پنجشنبه 13 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بین راهی

دوشنبه 10 شهریور، ب١٣این گیت منه.بعد ازیكساعت تقلا برای وصل شدن به اینترنت فرودگاه موفق نشدم وجای خالی راستین را بیش از بیش احساس میكنم.واقعا نیازدارم بهش  زنگ بزنم وبگم چقدرترسیدم،درست میونه راه،هیچ راه برگشتی نیست وقرار هم نیست برگشت باشه،اماتك وتنها،اینجا.......همیشه توهرسفری  راستین پیشم بود،الان هم انقدرتااینجای مسیربه مسافرتهامون شبیه كه فقط تك وتنها بودن بهم یاداوری میكنه درست دراغازیك مسیرنشسته ام،یك راه نو،یك زندگی نو كه هیچ شباهتی به زندگی قبلیم نداره،من اینجام،درست دراستانه براورده شدن ارزوم اما نگران اینده ودلتنگ گذشته،قلبی لرزان وقدمهایی ترسیده ونامطمئن،به كجا میروم؟به كجای این سرنوشت پا میگذارم..........راستین هرزوجی رامیبینم تورامیخواهم.دستهای قوی وشانه مطمئنت،عادتم دادی بادلی اسوده بهت تكیه كنم وحال تنهام،تنها.......چندین وچندبارازمن خواستی كه كارها را به دیگران بسپاریم تا بتونی بامن همراه شوی،عقلم گفت نه،اما حالا دلم تنهایی رافریادمیكند
فرق دارد،اینبارفرق میكند،اینباربزرگی فرودگاه دبی را بیشترحس میكنم،اینباربافاصله زیادی ازكنارفروشگاههامیگذرم،اینبارحتی به تابلوها واجناس نگاه نمیكنم،اینبارتفاوتها وزیباییها برام عجیب وناملموس هست ،اینباردیدن خانواده ای هندی كه زمین را به نشستن روی صندلی ترجیح میدهند برایم خیلی غریب است (البته دیدن اجرای مناسك اعتقادیشون روی زمین وتوفرودگاه عجیبتر، تاالان ٤٠-٥٠باری ایستادن وبعد تمام قد روزمین خوابیدن وزمین را بوسیدن:))دیدن دودختربچه كاملا سیاه پوست كه باهم انگلیسی حرف میزنن وبا عروسكهای باربیشون بازی میكنن جالب نیست ،فقط عجیب هست،من اینجا چه میكنم؟ایا جای اشتباهی نشسته ام؟
گیت یكساعت زودتربازشده ومردم یواش یواش دارن واردبخش بعدی میشن،كم كم سروكله خواب داره پیدا میشه،دوسه نیم دوری تو سالن ترانزیت زده ام والان میخكوب صندلی به گیت نگاه میكنم،گیت ورودبه سرزمین جدیددوسه باری هم نیم خیزشده ام تابروم امانتونستم.توگوش خودم نجوا میكنم بلندشو اسمان،بلندشو قوی باش وپربكش بسمت سرزمین جدید،قوی باش مثل همیشه......،ای كاش این لحظات خاص را دركنارهم بودیم راستین


نوشته شده در : پنجشنبه 13 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

امشب پروازدارم

» نوع مطلب : شمارش معکوس ،

اخرین نگاه به درودیواراین خونه.اخرین صبح تو خونه خودم.به وسایل زندگیم كه نگاه میكنم چشمهام ریزمیشه تا اشكها را توخودش ببلعه.ازتك تكشون خداحافظی میكنم چون میدونم كه هیچ كدوم دیگه زیریك سقف جمع نمیشن ودیگه نگاه من نوازششون نمیكنه.سخته.شاید بنظر یك فردمجرددانشجو خیلی مسخره بنظربیاد.شایدمردها هیچی ازحسم نفهمند....اما من هستم ودلتنگی وغصه برای اشیانه ای كه بزودی خراب میشه.اشیانه ای كه روی تك تك وسایلش عشق نشسته.......خواهندرفت......تك به تك به غربت عروس خواهندشدودیگه اززیبایی برای من نخواهندگفت.ومن مهاجرم به سرزمین ناشناس دیگه ای .باهزاران پرسش.باهزاران ترس........روزی دوباره خانه ای ازخودم خواهم داشت؟

چندروزگذشته ملغمه ای بوده ازهیجان وغم،وحشت وشادی،ترس كورودلتنگی.نه برای مردمانم ونه برای خانواده ام كه اینروزها مرد لجوج كودكیم بجای پدرمسن مهربانم حرف میزد،اینروزهابیشترازهمیشه مادرساده دل مهربان ماادمهارا با متری ازمادیات اندازه زدوقلب من را بدرداورد.اینروزهامن دلتنگم ،كودك قلبم بسیاربهانه میگیردبسیارحساس است.بسیارخسته.اینروزها كودك درونم بسیاربغض كرده بسیارگریه كرده وبسیاردلش برای خودش سوخته،اوبایدبرودوخراب كندتابسازد،میگویندساخته زیبایی خواهی ساخت.میگویندانطرف اب دنیای زیبایی وجودداردومن خراب میكنم تا بسازم.خداحافظی میكنم تاسلام كنم وفاصله ایندو سیاهچالی است كه منرا میبلعدومن درمیانه ان اویزانم،كورم وجزتاریكی چیزی نمیبینم،من ترسیدم ودراین سیاهی دست وپا میزنم.

امشب پروازدارم.تنهای تنها،امشب پروازدارم ودستهای مردمن اینجا خواهدماند.شانه محكم او مدتی نخواهدبود،شایدبیست وشایدسی شب،امشب من پروازدارم،تنها،درست مثل همه روزهای مهم زندگیم،امشب من پروازدارم وفرداسالگردپروازدیگری است،سالگردپروازارزوهای پسری بیست ساله دراوج زندگی،ومن دلتنگم


نوشته شده در : دوشنبه 10 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اخرین پست ازایران

» نوع مطلب : شمارش معکوس ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،


ویزاهم مولتیپل شد،باوركردنی نیست،فوق العاده خوشحالیم ،جیغغغغغغغغغ هوراااااااا............یعنی بینهایت خوشحالیم،من خودم را برای دوری ٥-٦ ساله اماده كرده بودم اما راستین بخاطر خانوادش احتیاج داشت حداقل سالی یكبار را به دیدنشون بیادوهمین الان هم اعلام كرده من عید اینجا هستم البته بنظر من احتمالا تابستون .خوشبختانه همونطوركه تومصاحبه هیچی جزرزومه و اس ا پی ازمن نخواستندو من خودم مقاله را هم قاطی برگه ها دادم وحتی میل معروف سوالات را ازسفارت نفرستادند اینبارهم خوش شانس بودیم ومولتی گرفتیم.راستین میگه حداقل ثابت شد دیگه بدشانس نیستیم.
خوب كمی از اوضاع واحوال این روزها بگم.یكجورهایی دچاربیخوابی شبانه شدم.یعنی اوایل ساعت ٨ وحالا ٥صبح بیدارمیشم. انصافا خیلی دلم میخواست الان خواب بودم چون بدنم بخاطر اینهمه فشردگی كار واقعا خسته است ونیازیه خواب خوب دارم اما كو خواب....فعلا كه چشمام چهارتاق بازه اما چون راستین و خانوادم خوابند ازخیر روشن كردن چراغ گذشته ام وبا موبایل این پست را مینویسم تا بعدابیارمش تو وب.دیگه اینكه خوشبختانه خانوادم برخلاف رفتن برادرم پذیراترند وتاحالا جز یكی دوبار ناراحتی ازشون ندیدم......راستین كمی نگران وناراحت بود كه خوب ازدیشب بخاطرخبرویزای مولتی اوضاع واحوال اون هم خوب شده،خودمن هم هرروز كه به رفتنم نزدیك میشم چون لیست كارهای پیش روم كمتروكمترمیشه استرس وعصبی بودنم هم كمترمیشه وحال وروزم بهتروبهترمیشه........خوب بخودم حق هم میدم هركی (متاهل)قراربودكمترازدوهفته اماده رفتن بشه به حال وروزمن دچار میشد.
واقعا به خواب احتیاج دارم اما این پست را كامل كنم وبعد بخوابم ،اخه میترسم به سرنوشت پست داروخانه ای كه نوشته نشد وعكسهای دبی كه اپلود نشد دچار بشه ....می بینید بدهیم به شما یادمه اما فكرنمیكنم حالاحالا انجام بشه.......قرار بود من یكماهی ساكن خوابگاه بشم تابعدا راستین بیاد وخونه بگیریم اما خوابگاه یكساله اتاق یا سوییت میدادورفتیم توخط اجاره خونه ازطریق اینترنت.هرچند هنوزهم وقت نكردیم پروسش راكامل كنیم.یك دوست دوست هم پیداكردیم كه قرارشده فرودگاه نیویورك بیاددنبالم كه امیدوارم سرقولش بمونه.دیگه اینكه اكثر وسایل بزرگ ازجمله مبلها ومیزناهارخوری محبوبم قراره به خانواده هامون فروخته بشه.شاید هم یك مبل دونفره به امریكا فریت بشه.پروازمن ساعت ٨ شب دوشنبه اول سپتامبر هست و ساعت ٨ صبح سه شنبه دوم سپتامبر به وقت نیویورك توخاك امریكا.....خب هوا هم یواش یواش داره روشن میشه ویكی دوساعت دیگه كه خانوادم بیداربشن كارهای فوق فشرده اماده شدن هم شروع میشه.این اخرین پست من ازایرانه
تعریف اینكه چی شد اینطوری شد وبه اینجا وسیدم هم كه زیادازش گفتم.فقط میمونه خداحافظی ازتموم دوستهای باوفای وبلاگم ....ازهمه همراهیتون ممنونم
.......تااولین پست ازاسمان وسرزمین دیگه وشروع زندگی نودیگری





نوشته شده در : چهارشنبه 5 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic