امروز:

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام دوستان، یك روزانه بنویسم و گزارش احوال بدم؟ ترم شروع شده، ترم نسبتا شلوغی هم هست، رسما دو كلاس درسی بیشتر نگرفتم ولی عملا سه تا كلاس میرم ( ترمهای ما سه درسه هست) چون همونطور كه قبلا گفته بودم امسال دانشگاه از سه كلاس پول یك كلاس را از خودمون میگیره و من نمیتونستم پولش را جور كنم این شد با استاد یكی از درسها حرف زدم كه كلاس را برم و سال دیگه درس را بگیرم و نمره هام را برای سال دیگه حساب كنه. این به این معنی هست كه این ترم اخرین ترمی هست كه كلاس درس دارم و از سال دیگه فقط تزم میمونه. كلاسهای كار تی ای هم همچنان پرحجم وجود داره ، ار ای هم كه سرجاشه. از این ترم استادم به موبور باز حقوق میده و تو میتینگهامون با ناراحتی میگه اسمان تو كه حتی حقوق از منم نمیگیری. فكر كنم متوجه هست كه من و موبور زمان مساوی را برای پروژه میذاریم. البته موبور همچنان از لحاظ بازدهی( دونستن برنامه های مختلف) بهتر از منه و زودتر از من تو پروژه بوده و حقشه اما تونستم كمی فاصلمون را كم كنم و این حس خوبی داره. موبور تصمیم داره سال دیگه دسامبر فارغ التحصیل بشه و میگه از سپتامبر دیگه نیویورك نمیاد و پیش خانوادش یا دوست دخترش میمونه تا تزش را بنویسه، عملا میشه گفت این اخرین ترمی هست كه با هم كار میكنیم. جواب مصاحبه اینترنشیپ اولم هنوز نیومده اما یك مصاحبه دیگه هم برای جمعه گرفتم، همین نشونه خوبیه كه رزومه ام خوبه.چون مثلا شاگرداول بچه های پی اچ دی كه اتفاقا خیلی باهوشه و توی لب فرمولاسیون كار میكنه حتی یك مصاحبه هم نگرفته. البته هندی نیست و این نشون میده هندیها كه انقدر راحت اینترنشیپ میگیرن چقدر رابطه بازی كمكشون میكنه. تازه این هندیها با لابیها و اسپانسرشیپی شركتهای خیلی بزرگ و معروف دارن سعی میكنن كه روی قانون كار هم تاثیر بذارن كه بشدت رو وضعیت ایرانیها و مردم كشورهای غیر هندی تاثیر داره. ماجراش مفصله اگه دوست دارید راجع بهش بیشتر بدونید HR392 را تو گوگل جستجو كنید. یادتونه گفته بودم یك كاری را میخوام شروع كنم به شانس احتیاج دارم، خوب شانس همراهی نكرد، فكر كنم یكسالی عقب بیافته:( راستی یكی از خرگوشهامون وسط ازمایش مرد، بیچاره دارو بیهوشی خوب نمیخورد و اخرش هم سكته قلبی كرد، برای همین فعلا دوهفته ای ازمایشهای خرگوشیمون را كنار گذاشتیم كه طعم شربت بیهوشی را بهتر كنیم تا خوششون بیاد و بخورن. قراره من نتایج ازمایشهای روی خرگوش را مقاله كنم و به دوسه تا ازمایش دیگه برای تكمیل نتایج احتیاج دارم. البته قبلا توضیح داده بودم كه همه ازمایش روی حیوانات بشدت توسط سازمان امور حیوانات امریكا بازرسی و كنترل میشه و همین دیروز صبح هم با دامپزشكشون جلسه داشتیم كه اوضاع را توضیح بدیم دوباره اف دی ای ازمون ازمایش خوك خواسته، داریم كارهای اداریش را انجام میدیم، موبور روی داروی ام كار میكنه و من روی یك داروی ال ، حالا قراره این ازمایشها را برای داروی تحت نظرمن انجام بدیم امیدوارم صاف زمانش توی تابستون نیافته و با اینترنشیپم تداخل نكنه چون نمیخوام از اینترنشیپ انصراف بدم. ازمایش روی ادمها هم مرتب بخاطر كارهای اداری عقب می افته، درنظر بگیریدیكساله این پروسه عقب افتاده، این نشون میده كه قبل انجام یك تست روی انسان چقدر عوامل ریسكی بررسی میشه و احتیاط میشه، خلاصه تموم این ازمایشهای روی حیوانات و بعد انسانها برای بهتر شدن سیستم سلامت و دارو و جنگ ناتمام انسان برای مبارزه با بیماریها و طول عمر و كیفیت بهتر زندگی هست. اینها را نوشتم كه بدونید برای هرداروی جدیدی كه وارد سیستم سلامت دنیا میشه چه روند طولانی طی میشه. خب یك كوچولو خودم افسرده هستم یكماهی هست ته دلم گرفته، بعنوان یك داروساز فكر میكنم وقتشه كه فكری بحال خودم بكنم چون نمیخوام روزهام را با دل ته ناشاد و بی حوصله بگذرونم و میخوام صد درصد وقتی میخندم خندم واقعی باشه. راستی دوستان میدونم تو ایران اوضاع سخت و سخت تر میشه، امیدوارم دل همه اتون هرجا هستین شاد باشه


نوشته شده در : یکشنبه 21 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینترنشیپ

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

اولین اینترویویی كه تو امریكا داشتم سال اول بود، اوضاع زبانم افتضاح بود و منم در بدر دنبال كار تو دانشگاه میگشتم ، اون زمان اونقدر به اوضاع ناوارد بودم كه نمیدونستم چطور باید دنبال كار بگردم، شانسی تو خوابگاه داخل دانشگاه یك كار دفتری پیدا كردم رزمه ام را پرینت كردم و اراسته و مرتب رفتم برای اینترویو، وقتی وارد دفترشدم و دیدم دونفر مصاحبه كننده اونجا هستن تازه فهمیدم جلسه خیلی بیشتر از تصور من رسمی هست. اون زمان با تصور ایران فكر میكردم داروساز بودن و اداره كردن یك داروخانه یعنی تو شرایط كامل برای گرفتن اون كار را داری، خوب مسلما تو جواب هرسوالشون یك داروسازی میشنیدن. كار را نگرفتم اما بهم یاد داد مصاحبه اینجا خیلی جدی تر از تصور من هست. بعد از اون یكی دوبار دیگه هم برای كار تو دانشگاه مصاحبه داشتم و خوشبختانه بمرور زمان درسم را یاد گرفته بودم و دیگه مشكلی برای كار پیدا كردن تو دانشگاه ندارم. پارسال همین موقعها بود كه یك موقعیت خوب برلی اینترنشیپ رسید، باز به اشتباه فكر كردم فارماكوكینتیك بودن و اسم رو پروژه fda داشتن كافی است، خوب اماده نبودم حتی مثل هندیها هم بلد نبودم وانمود كنم. شاید میشه گفت در حد اینترنشیپ كارم را میدونستم اما بلد بودم چطور این دانش را نشون بدم، موقعیت خوبی بود كه از دست دادم. امسال برای باز اینترویو گرفتم، این هم موقعیت خوبی هست، اولین مصاحبه ام جنرال بود، همون كه دوپست پیش راجع بهش گفتم، دومین مصاحبه امروز بود، سعی كردم خودم را كامل اماده كنم، خیلی زود متوجه شدم كار و پروژه ام مورد علاقه اشون هم نیست و البته تو زمان كوتاه نه جاش بود و نه میشد از پروژام بگم، درواقع هدف این نبود كه من اونها را با پروژه ام راضی كنم بلكه هدف این بود كه نشون بدم من مناسب پروژه اونها هستم. مثلا بخشی از فرصت شغلی درمورد متابولیسم هست كه من اصلا تجربه عملی درموردش ندارم، سعی كردم درسم را خوب جواب بدم گفتم كلاسهای تئوریش را گذروندم و خیلی هم مایلم تو این زمینه یادبگیرم. نیم ساعت اینترویو تموم شد، سعی ام را كردم، اگه كار را نگیرم حالا درصد كمی را به سیاست و شیوه مصاحبه كردنم مرتبط میدونم و بیشتر به این ربط میدم كه كاندید بهتری برای این موقعیت داشتند.


نوشته شده در : چهارشنبه 10 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ای دارم پرس میشم

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،چكه چكه  ،

كمی ناارومم، اومدم دانشگاه و كلی كار دارم اما اونقدر احساس ناارومی میكنم كه تصمیم گرفتم برگردم خونه، فردا مصاحبه كاری دارم اما نه از لحاظ روحی نه از لحاظ اطلاعاتی خودم را اماده كرده ام، باید خودم را جمع و جور كنم و حداقل یكی دوساعتی امروز روی اماده سازی مصاحبه كار كنم. از اونطرف مسیری كه رشته ام داره پیش میره اذیتم میكنه، من عاشق درسهای كلینیكال هستم یعنی چیزی كه مربوط به بدن میشه، حالا یواش یواش رشته ام بسمتً تحلیل اطلاعات این اطلاعات میره، برای همین باید كلی نرم افزار یاد بگیرم و برای من كه از كار با كامپیوتر فراری بودم داره میشه عذاب، فكر كن منی كه تازه دوسال پیش رفتم كلاس اكسل و افیس حالا باید برای تحلیل داده ها كد نویسی كنم. نرم فزارهای مخصوص تحلیل دارو و از اون بدتر نرم افزارهای اماری مثل سس و ار را باید یاد بگیرم، خیلی فشار رومه خیلی زیاد، بشدت همین الان ( حتی همین هفته)به مسلط بودن به این نرم افزارها احتیاج دارم و قضیه اینه تازه دارم یادمیگیرم، بی استعدادی و بی علاقگی و روحیه پایین و عدم اعتماد به نفس هم دست به دست هم داده كه فقط یك روز ویدئو سس را نگاه كنم و مثل ... تو كد نویسی اش گیر كنم بعد چند ساعت بعد مثل مرغ سركنده برم سراغ فینیكس و بعد ببینم برنامه ای كه باید همین هفته كار كنم و به استادم نتیجه بدم كامل یادم رفته و تو ران كردنش گیر میكنم، خلاصه انقدر احساس ضعف و خنگی و هیچی ندونستن میكنم كه دارم فكر میكنم رسیدم خونه اول یك قرص ایندرال( ضد تپش قلب و استرس) بخورم تا كمی اروم بشم تا بتونم كمی خودم را جمع و جور كنم و اوضاع را حداقل تا فردا صبح برای مصاحبه به دست بگیرم، و بعد هم یك خاكی بسرم بریزم. بعد از فارغ التحصیلی هم اگه تا اون موقع از این اوضاع بلبشو نجات پیدا كرده باشم و باز ببینم به كار با كامپیوتر علاقه ندارم باید یك تغییری تو كارم بدم كه اونرا هم نمیدونم واقعا چطور میتونم تغییر توش ایجاد كنم. فعلا كه اش كشك خالمه و باید و باید از توش موفق بیرون بیام. برام ارزوی موفقیت تو این مرحله بكنید، شدیدا بهش نیاز دارم.

پ.ن. مصاحبه از اون که فکر میکردم بدتر پیش رفت. مصاحبه لول جنرال بود و از نیروی انسانی زنگ زده بودن. متاسفانه اصلا نمیفهمیدم سوالش را و وقتی تکرار میکرد بازم نمیفهمیدم و تو هوا یک چیز کلی توضیح میدادم که شاید از تو اون مطلب کلی چیزی دربیاد. حتی نفهمیدم گفت مصاحبه دوم دارم یا نه. یک چیزهایی گفت اما نفهمیدم.
سرم بشدت درد میکنه و نمیتونم برم دانشگاه. بد ناامید و خسته هستم 


نوشته شده در : دوشنبه 24 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تب تند زندگی

» نوع مطلب : نیویورک ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

كریسمس و خانواده برادرم اومدن و هردو هم مثل برق و باد رفتن، فردا شب هم تحویل سال نو میلادیً هست. قبل اومدن برادرم اونقدر درگیر جریان زندگی بودم كه تصمیم داشتم یك برنامه كاربردی اموزشی برای هرررز تعطیلاتم جور كنم. حالا این برنامه همچنان تو مغزم مونده اما دچار خمودی بعد مهمون بازی شده، بذارید اینطوری بگم، برادرم و خانمش امریكا را دوست داشتن اما از جریان تند زندگی تو نیویورك بصورت واضحی وحشت كرده بودن، برادرم بشدت اصرار داره كه باید زندگی تو كانادا را انتخاب كنیم، نظرش اینه مثلا حداقل یك ساعت اتلاف وقت برای رسیدن به محل كار زیاده در حالی كه تو كانادا ده دقیقه ای میشه رفت، بزبون دیگه كانادا همین امكانات تو محیط ارومتر با ارامش و لذت بیشتر را داره ، من با این حرفش موافقم، من همه عمرم تو تهران و حالا هم نیویورك بودم برای همین قدر ارامش را میدونم، میدونم چطور نبض و جریان سریع شهرهای بزرگ روح زندگی را میتونه تو وجودت خفه كنه اما بنظرم فعلا نیمه راهیم و بهتره سراغ راه دیگه ای نریم، مسلما اگه به مرحله كار برسیم تو اولین قدم شهر دیگه ای را برای زندگی انتخاب میكنیم، در واقع بنظر من هم نیویورك برای ادم مجرد یا یك هنرمند میخوره و مناسب زندگی خانوادگی نیست. خلاصه بگم جمعیت زیاد نیویورك و بدوبدوی زندگی در اینجا حسابی براشون سوال برانگیز شده بود كه چه چیزی ما را اینجا نگه داشته و چرا برای كانادا اقدام نمیكنیم. اخرش هم این تعجبشون از این نوع زندگی به ما هم سرایت كرد و كم و بیش شروع كردم به مقایسه تا رسیدم به بزرگترین تفاوتها، داشتن پاسپورت در مقابل عدم تخمین زمان برای رسیدن به گرین كارت- اجازه كار در مقابل عدم اجازه كار راستین- حمایت دولت كانادا در مقابل عدم حمایت و ناامنی اینجا. البته حسنهای امریكا هم اب و هوا و موقعیت بیشتر كاری( انشالله) هست. داستان را كوتاه كنم، خیلی خوش گذشت، هرروز از صبح تا شب به گشت و گذار بودیم . دیدن خانواده و برادرزاده كوچولو و شیرینم همون لذت همیشگی خودش را داشت. كلی خندیدیم تفریح كردیم و خوش گذروندیم . و حالا باز برگشتن تو جریان تند رودخانه زندگی با كلی ابشار و سد و سنگش در حالی كه مطمئن نیستی این رودخونه به اقیانوس وصل میشه یا نه سخته. پ. ن. ای كاش میشد راستین برای دیدن خانواده و پدرش یك سفر به ایران میكرد


نوشته شده در : دوشنبه 10 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

خوب یک غرغروی کوچولو داریم که حسابی از درس و امتحان خسته شده و مشغول غرزدنه. البته همینکه میدونه فقط این هفته هست و بعد این ترم هم تموم میشه خوشحاله. خلاصه سه شنبه و پنجشنبه امتحانهاش را میده و تموم. این وسط کلی هم دانشگاه ساعت مراقب جلسه بودن بعنوان مسئولیتهای ta براش گذاشته. خوب برگردیم سر فعلهای اول شخص. هفته دیگه هم که گفته بودم برادرم و خانوادش دارن میان و بنظرم خیلی خوبه. بودن و حضور اونها باعث میشه ما هم یکم از محیط خونه و دانشگاه فاصله بگیریم و با اونها تو گشت و گذار همراه بشیم. فقط امیدوارم تو این مدت هوا صاف باشه و مثل امروز بارونی  نباشه که ما هم کمی خیابون گردی کنیم. از حالا تو اینستا هم میشه کلی پستهای بچه های نیویورک را دید که ظاهرا تعطیلاتشون زودتر شروع شده. البته خوب بقول همسر اونهایی که همسن ما هستند اکثرا سیتیزنی اشون را هم گرفتن و میتونن مسافرت برن. من و همسر هم عاشق سفریم. امریکا هم جا برای دیدن زیاد داره. فقط این ta جدید و بی پولی دانشگاهمون که غیر اینکه پول نمیده کلی هم پول ازمون میکنه خیلی داره ازاردهنده میشه. 

دیگه براتون بگم من سال 83 برای چندماهی یک سگ کوچولو داشتم. من و خانواده ام نمیتونستیم و فکر کنم اماده مسیولیتش نبودیم و زود فروختمش. هرچند خاطره و حسش شدید تو دل همه امون مونده. بعد چندسالی بود ضد حیوون شده بودم حتی تا پارسال سگی میمومد سمتم دوست نداشتم نوازشش کم. اما الان دوباره جدیدا حس سگ و گربه دوستیم زنده شده. اما خوب بخاطر شرایطمون فعلا باید هاپو کوچولو صبر کنه. حتی نی نی های اینده هم باید فعلا صبر کنند. فقط امیدوارم دچار غیبت کبری نشن. 
خوب فعلا من برم سر درس تا بعد
راستی یک چیز دیگه. نمیدونم کی بود پستی نوشتم و سعی کردم تاریخی که حدودا میتونیم گرین کارت دار بشیم و مدت انتظارمون را پیش بینی کنم. داشتم فکر میکردم سال 2018 هم داره تموم میشه و اصلا شرایط مطابق برنامه پیش نرفت. قرار بود تا اخر تابستون ازمایش کلینیکال را تموم کرده باشیم و تا الان هم مقاله اش را.و میخواستم تا می 2019 برای niw اقدام کنم. اما همچنان استادم تو گیر و دار کارهای اداری انجام ازمایشه و فعلا تاریخ کلینیکال به  فوریه مارچ افتاده. با این حساب از مقاله هم تا پاییز سال دیگه خبری نیست.    


نوشته شده در : دوشنبه 26 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

كریسمس متفاوت

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

از امتحان دارم برمیگردم خسته و له اما راضی، ده روز دیگه درس و امتحان و بعد این ترم تمام، اما انصافا ترم طولانی بود، هرهفته كوییز یا امتحان داشتم. امشب هم دوتا كوییز بود و پنجشنبه یكی، هفته دیگه هم امتحانهای پایان ترم، كریسمس هم همین بغل گوشمون سوم چهارم دی. خوب مدتی هست كه زندگیم شده دانشگاه وخونه،و چیز خاصی نداشتم براتون تعریف كنم اما قراره برای كریسمس خانواده برادرم برای دیدن ما از كانادا بیان، برای دیدنشون ذوق داریم و خوشحالیم كه حداقل اونها میتونند این فاصله و تبعید خودخواسته را بشكنند، قبلا گفته بودم یك درخت كوچولو خریدیم و یواش یواش برای هركدومشون داریم كادویی میخریم كه بذاریم زیر درخت، البته درخت كه نه بیشتر بوته درخت:) اونها هم دفعه اولشون هست كه میان امریكا و برای دیدن امریكا و نیویورك و البته ما خوشحالن، خصوصا برادرزاده كوچولوم كه حدود ٢ سال و نیم هست ندیدمش، احتمالا موزه علوم طبیعی برای دیدن دایناسورها ببریمش و فروشگاه لگو و M&M و تایمزاسكوارو سینما و یكی دوتا موزه دیگه، پل تاریخی بروكلین هم میریم، جای دیگه به ذهنم نمیرسه، شاید هم یكی دوروز بریم واشنگتن را ، هرچند اوضاع مالی امون همچنان خرابه و بعید میدونم. خلاصه اوقات خوبی برای ما میشه، خانواده و تعطیلات و گشت و گذار معجون معجزه اسا و لذت بخشی در میاد


نوشته شده در : چهارشنبه 21 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : یاداور ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

پرده دوم: امروز بعد از مدتها ساعت ٦ صبح بیدار شده ام و دارم صبحانه میخورم كه برم دانشگاه، با استادم و موبور دانشگاه دیگه ای میتینگ داریم، درواقع یكی از مركزهای معروف انجام تحقیقات كلینیكال تو نیویورك. اكثر كلاسهای من عصر و شب هست مثلا ٦ عصر و عین سه ساعت درس داده میشه برای همین اكثرا من صبحها ساعت ٧-٨ بیدار میشم چون قراره تا ٨-٩ دانشگاه باشم ، یك نگاه به بیرون پنجره میندازم، فضا مثل خیابونهای كوچیك و كوچه های تهران، این موقع هوا تاریك و تك و توك ادم درحال گذر اسم این پست را پرده دوم میگذارم چون میخواستم در ادامه پست قبل بنویسم اما دیدم اون پست به اندازه كافی طولانی است نمیدونم چقدر منرا میشناسید اما میخواستم یكبار دیگه بگم دوستان اگه من غمگین و ناامید مینویسم به این معنی نیست كه همه روزهام خاكستریه، درواقع اینجا برای من حكم سنگ صبور داره، وقتی اینجا از احساسات منفیم مینویسم باعث میشه سبكتر بشم و دوباره انرژیم را جمع كن و برگردم سركار و زندگیم. خوب میدونم خیلی از اینستا بازها و وبلاگ نویسان مثبت و پرانرژی مینویسن، این خیلی خوبه، خود من هم بمحض بازكردن صفحه اشون انرژی خوبی میگیرم هرچند میدونم مسلما اون ادم هم روزهای خاكستری داره اما قضیه اینه اینجا برای من برای جلب مخاطب نیست، اصلا خیلی راحت بگم اینجا بمن كمك میكنه سبك بشم، از فكرها و ارزوهام بنویسم و اونها را به نظم درارم. و جامه واقعیت بپوشونم، یكی با مثبت نویسی انرژیش مضاعف میشه. یكی هم مثل من با خالی كردن افكار و انرژی منفی روی كاغذ مجازی یا حتی واقعی. خلاصه بگم من مثل خیلی از ادمهای دیگه میدونم چطور حال دلم را خوب كنم، خرید كوچكترین كاج بازار و مهیاكردنش برای اومدن برادرزاده ام همون حس خوب توانایی را داره، یادگرفتن بخشی از یك نرم افزار هم حس موفقیت را تو ادم زنده میكنه، وقت گذروندن با همسر یك روز زیبا میسازه و خرید دوتا گیره موی ساده احساس زیبایی، حتی نگاه كردن به تقویم و دیدن اینكه فقط ٤ هفته تا پایان این ترم مونده خستگی را از تن ادم كم میكنه. و دراخر اگه من منفی و خسته مینویسم به این دلیل نیست كه منفی بافم، به این دلیل كه راههای خوب شدن خودم را میدونم كه یكی از اون راهها نوشتن و سبك شدن. روزهاتون به سبكی برگهای پاییزی


نوشته شده در : دوشنبه 5 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،غرانه ،

این روزها توی یک جور برزخم. مرزی بین افسردگی و امید. نه کامل افسرده که زانوی غم بغل بگیرم نه امیدوار و سرحال. چیزی که ازش مطمئنم خستگیه. حوصله درس  خوندن ندارم اما مجبورم بخونم. حوصله یادگرفتن نرم افزار جدید ندارم اما مجبورم و بالاخره باید برم سراغش. دلم میخواد درسم تموم بشه و زودتر به بخش درامد برسم اما حالا حالا اینجا گیرم و از همه مهمتر اصلا برای کار اماده نیستم و برای همین میترسم. یکسالی که حقوق متوسط از دانشگاه بخاطر پروژه میگرفتم خوب بود و میشد کمی رنگ به زندگیمون بدیم و زندگی را با خرید وسایل مورد نیاز زندگی شیرین کنیم. الان  موهام دوسه رنگه و دوسه حالته شده اما اصلا نمیشه سمت اینجور خرجها رفت. دلمون میخواست یک سگ کوچولو بخریم اما زندگی توی یک سوییت کوچولو و خرجهاش اون را به یک اینده دور برد. دوبار امسال زمان پریود من نامنظم شد( میدونم اقایون هم اینجا را میخونند ولی باید بعضی تابوها شکسته بشه، جالبه فکر میکنم حتی این تابو تو امریکا هم هست) خلاصه یک شک کوچولو به داشتن بچه کردم. با اینکه در حد شک بود اما اینبار از وجود خود بچه نترسیدم. وحشت کردم اما درواقع بخاطر هزینه ها و نداشتن شرایطش .این یعنی اگه گرین کارت داشتیم. راستین کار و درامد داشت. میتونستم شش ماهی از درس بگذرم و بچه دار بشیم. ( میدونم شش ماه زمان کمیه. صد در صد من هم دلم میخواست حداقل دوسال مینوشتم اما شرایطمون اجازه نمیده) بهرحال همه اینها درحد فکر بود. 

اره فکر میکنم خسته ام. امسال ژانویه برادرم و خانوادهاش با داشتن پاسپورت کانادا قراره بهمون سر بزنن. این اولین سفرشون به امریکاست. اونهایی که تو این سه چهارسال منرا میخونند میدونن من و برادرم همزمان رفتیم. اون کانادا و من امریکا. حالا اون با پاسپورت کانادا برای دیدن ما میاد و ما نگرانیم چطور خانواده سه نفره اشون را تو اتاق کوچیکمون جا بدیم. دلم میخواد برای برادر زاده ام و خانواده اش هدیه کریسمس بخرم اما فعلا باید اوفکر جورکردن  هزینه زندگی باشیم.
راستی میخوام یک خاطره بیربط بگم. واشنگتن که بودم برای رفتن به محل سمینار باید اوبر میگرفتم. یک روز صبح دیدم اسم راننده ایرانیه. اوبر  که اومد دیدم یک دختر جوون ایرانیه. سلام کردم و شروع کردیم به گپ زدن. گرین کارت داشت و میگفت قبلا چندسال اینجا زندگی میکرده اما برای هفت هشت سال برگشته ایران دوسه ماهه باز اومده امریکا . شروع کرد به گفتن اینکه ایرانیها خیلی عوض شدن و به هم کمک نمیکنن. بعد و گفت دنبال اسپانسر مالی برای مامانش هست چون مامانش هم میخواد برای گرین کارت اقدام کنه. و چون اون هفت هشت ساله امریکا نبوده و مالیات نداده باید از یکی کمک بخواد. خوب مسلما نمیتونستم بگم عزیزم بذار تو این شرایط ما اسپانسر مالی ات بشیم. گفتم انشالله کسی پیدا بشه که مادرت هم بتونن گرین کارت بگیرن. قبلش من هم از شرایطمون گفته بودم.صحبت که به ترامپ رسید بلافاصله گفت البته من موافق بعضی از سیاستهای ترامپم. مثلا ما باید جور این مهاجرها مثل .... را بکشیم که میان و کار جنرال میکنن و مالیات نمیدن و اونوقت ما مالیات میدیم. یعنی مخم سوت کشید. نه اینکه من موافق کار غیر قانونی و اینها باشم اما از اینکه چقدر این دختر خانم دست خودش را زود رو کرد و ذات واقعی خودش را نشون داد. درس خوبی بود برای من که از دم به همه اعتماد نکنم.
اینهم داستان امروز من.
روز و هفته اتون خوش. 


نوشته شده در : شنبه 3 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پاییز و جیب خالی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

پاییز یواش یواش داره برگهاش را جمع میكنه و با خودش میبره، هوا از دیروز سرد شده و من دست به دامان كاپشن داون شدم. فرصت نشد موقع برگ ریزون گشتی بزنم و از پاییز لذت ببرم اما قصد دارم اخر هفته قبل اینكه دیگه هیچ برگی رو درختها و زمین نمونه كمی پارك گردی كنم. دیروز هم امتحان را باسلام و صلوات دادم، سه ساعت امتحان بود و انصافا سخت، این روزها حال جیبمون خوب نیست، ظاهرا تحریمهای امریكا تا خود امریكا راه پیدا كرده، خوب از وقتی دیگه حقوق ra را نمیگیرم و این ترم هم دانشگاه گل و بلبل ما پرداخت ٢ واحد را به خودمون تحمیل كرد. كمی فشار رو زندگیمون اومده، دیگه اصلا نمیشه پولی اورد وسقف كردیت كارتهامون پرشده و موقع خرید باید حواسمون را جمع كنیم، خریدهای غیرضروری جمع شده و گشت و گذار با دوستان را حذف كردیم، خوب چاره ای نیست، پارسال راحت خرج میكردیم و امسال با احتیاط، برای كوتاه مدت اینجور خرج كردن را میشه تحمل كرد اما بلند مدت و بدون امید به اینكه اوضاع خوب بشه بنظرم خیلی سخت و طاقت فرسا است، چیزی كه حال و روز خیلی از مردم ایران امروز هست، متاسفانه فساد و فاصله طبقاتی غیر قابل تحمل شده، خلاصه امیدوارم روزهاتون به شادی بگذره.


نوشته شده در : چهارشنبه 23 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دوهفته فشرده

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام به دوستهای خوبم

این دوهفته پیش رو حسابی سرم شلوغه. این هفته که از قبل گفتم قراره برم واشنگتن برای همایش. تو این همایش سه تا پوستر قراره با موبور پرزنت کنیم. پوستر، همون سبک روزنامه دیواری خودمون را داره که اوایل با دید ایران بنظر من چندان مهم نبود . بعد از اونجا که Fda نویسنده مشترک این پوسترها هست و من دیدم برای هر پوستر و هر جمله و هر گرافی چقدر وقت گذاشته میشه و بحث میشه. تازه اونهم نه از نظر تکنیکی که همه اینها تو جلسه های ماهیانه امون و بعد از هر ازمایش رو حیوون بحث شده بود. بلکه از نظر زیبایی جمله و مفهوم جمله، اون موقع بود که فهمیدم نه بابا ظاهرش عین کاغذ دیواری هست وگرنه اهمیت داره. البته شاید صدها پوستر درظرف سه روز پرزنت بشه. که این بمعنی نمایش دادن چندین پوستر رو صفحه نمایش همزمانه. حتی همزمان تو اون زمان ممکنه میتینگها و کلاسها و جلسه های دیگه هم برگزار بشه اما اینها به این خاطره که شدیدا این رشته تخصصی طبقه بندی شده و هرچند همه امون زیر نظر یک عنوانیم. "داروسازی صنعت" یا " فارماسیوتیکس" اما گرایشهای خیلی خیلی زیادی وجود داره. اینجا هست که تفاوت اصلی کشور جهان اول با کشور جهان سوم و صنعت و تکنولوژی و پیشرفتش کاملا به چشم میاد.
خوشبختانه همزمان دوتا مقاله هم داریم روش کار میکنیم که امیدوارم تا عید تموم بشه و چاپ بشه و همه اینها با هم کمک کنه ما به هدفمون زودتر برسیم.
فردا ظهر با اتوبوس راه میافتم حدود عصر میرسم و سه چهارساعتی تو خیابون ولو میگردم یا کافی شاپ نشینی میکنم تا میتینگی که سر شب گذاشتن را شرکت کنم و بعد برم هتل. بعد اون هم سه روز فشرده همایش و چهارشنبه عصر هم برمیگردم و بعد میافتم وسط امتحانهای میان ترم. خلاصه زندگی خوب و گل و بلبله. روزتون بخیر بای  


نوشته شده در : شنبه 12 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

خوب وقتشه كمی روزانه نگاری كنم، هوا سرد شده اما نه درحدی كه كت داون بپوشیم، یك چیزی بین ١٠-١٥ درجه شده، میبینبد برخلاف تصور دماش عین ایرانه. برگها هم زرد و نارنجی خوشگل شده و اكثر روزها ابریه، خوب شاید این فرقش با ایران باشه. خدمت دوستان بگم این هفته هم دوتا كوییز دارم اما دیگه با درس اشیمی الی كنار اومدم و قلق خوندنش دستم اومده هرچندهنوز بخشهایی از حرفهاش را حتی با چند بار تكرار ركورد هم نمیفهمم. دیگه اینكه از شنبه رژیم و ورزش را زیر نظر یك مربی بدن ساز ایرانی شروع كردم. مربی خوب و كار درستیه و انلاین برنامه ورزش و رژیم میده. رژیمش هیچ كاكائو و درواقع شیرینی نداره و امیدوارم بتونم درمقابل نخوردن كاكائو و بستنی مقاومت كنم. فردا شب هم جناب هالوین تشریف میارن، دیشب یك دیسكو ایرانی رفتیم كه تم هالوین نداشت و بیشتر اهنگهای راك و جز زدن، من كه خیلی بیشتر از مهمونیهای هالوین پارتی ایرانی خوشم اومد، البته این هم ایرانی بود اما سبك خاص. فردا هم بعد امتحانم شب میرم پیش راستین تا كمی تو خیابونهای اطراف محل رژه هالوین راه بریم و سوژه هالوین شكار كنیم كه عكسهاش را میذارم تو اینستا. و هفته دیگه هم دارم میرم واشنگتن برای همون سمینار سالانه داروسازان حوزه صنعت. اینكه مینویسم داروساز صنعتی اسم مناسبی برای این تجمع نیست چون درواقع محل ارائه تحقیقات در جهت تولید دارو و اثر دارو و پیشرفتهای این حوزه هست یكجورهایی همون كارهایی كه گاهی تو اخبارهای علمی در مورد دارو میشنویم . اینبار قراره بدون راستین برم و چون واشنگتن تو ٤ ساعتیه نیویوركه با اتوبوس میرم. حدود ١٠-٢٠ نفری از بچه های دانشگاه میان اما استادها و اكثر شاگردها هركدوم خودشون میرن. خوب استادها ماشینشون را ترجیح میدن، دانشجوها هم انوبوسهای چینی با مثل من اتوبوس دوطبقه، هركی هم بنا به جیبش هتل یا اتاق میگیره. قبل یا بعدش یك پست مخصوص برای پز دادن و توضیحات مبسوط و بقولی ال و بل كردن میذارم. روزهاتون به شیرینی شادی هالوین


نوشته شده در : دوشنبه 7 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

وقت

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،چرت و پرت نویسی ،خودشناسی ،

میخوام از بخشی از سختی درس خوندن به زبان انگلیسی بگم، شما كه از سال اول امریكا اوندن همراه من بودید میدونید كه من ترم اول مشكلات خیلی زیادی برای فهم كلاسها داشتم، گاهی هیچی از یك كلاس نمیفهمیدم و مجبور بودم خودم از كتاب فارسی زبان و یوتیوب و گوگل بفهمم. البته خیلی زود فهمیدم خوندن از كتاب فارسی غیر از درس دیفرانسیل انتگرال اصلا كمك كننده نیست، و كتابهای فارسیمون غیر علمی و كیلویی ترجمه شده. بگذریم، از ترم دوم سوم بود كه یادگرفتم جزوه از بقیه بگیرم و با خوندن جزوه و نصفه نیمه سركلاس فهمیدن، خودم را در حد متوسط تا متوسط خوب كلاس نگه داشتم. یواش یواش لیسنینگم بهتر شد، هم پروژه شدن با موبور هم خیلی كمك كرد كه وضع زبانم تغییر كنه و دیگه میتونستم ٩٠-١٠٠ درس را تو كلاس بفهمم و جلو برم، اما این هنوز به این معنی نیست تو لیسنینگ و درك مطلب مشكل ندارم، درواقع میشه گفت اون هوش ذاتی لازم را تو یادگیری زبان ندارم، مثلا راستین كلا١-٢ ترم كلاس زبان تو ایران رفته اما زبانش خیلی بهتر از منه و بخصوص لیسنینگش كمتر مشكل داره، اگه هم مشكلی هست تو تنبلیش برای یادگیری سیستمیك كلمه اكادمیك هست. یك جورهایی من كاملا با سیستم اموزش پروش ایران بزرگ شدم اما هوش eq پایینی دارم اما راستین كه ناپلئونی نمره میگرفته این بخش هوشش، یعنی یادگیری از محیط حسابی قوی شده. خلاصه همه اینها را گفتم كه بگم همچنان از زبان بخصوص بخش لیسنینگ مینالم. برای درس شیمی الی مجبورشدم برای اولین بارصدای استاد را ضبط كنم، شاید یك بخش را ده بارگوش میكنم و اخرش نمیفهمم چی گفت اما خوب مطمئنم تا اخر ترم سردرمیارم . قضیه اینه گاهی اوقات حرفهای موبور را هم نمیفهمم فقط اونقدر باهاش صمیمی شدم كه مجبورش میكنم عین ده بار را تكرار كنه و یا با سرعت كم بگه كه اخرش بفهمم، اما خب خودمونیم همیشه كه نمیشه این روش را اجرا كرد، باید برای زبان خوندن وقت بگذارم اما برنامه سنگین وقتی برای اینكار نمیذاره. البته اگه این حرف را جلو موبور بزنم به فارسی میگه " خیلی تنبلی"" جالبه یادگرفته خ را تلفظ كنه" در واقع منرا بخوبی میشناسه كه چطور وقت تلف میكنم، امروز میخواستم همون درس شیمی الی را بخونم كه سه شنبه امتحان دارم. شاید اگه ٣ ساعت مداوم و یا ٤ ساعت غیر مدارم می نشستم همون صبح ،درس خوندن را تموم میكردم اما قضیه اینه یكربع میشینم یكساعت دوساعت دور خودم میگردم و باز تكرار، اینطور بخودم میام و میبینم درس را خونده ام اما كل روزم را هم غیر بیهوده براش سوزوندم. خوب حالا موبور كه مدل و الگوی من برای موفقیت هست، احتمالا این وسط سه تا مقاله خونده، یك صفحه از تزش رانوشته درسش را هم خونده ورزشش را هم كرده و حتی مثلا با یكی از نرم افزارهایی كه برای كارمون ضروریه تمرین كرده، خلاصه اینطوری میشه كه یكی موفقه و یكی دنبال موفقیت میدوه." استفاده مفید از وقت"


نوشته شده در : یکشنبه 29 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام به دوستهای گل. یکشنبه هست و با کمی تنبلی دیر بیدار شدم یکجورهایی سعی میکنم کمی با این تشویقیهای کوچیک بخودم جایزه بدم که الان علتش را خدمتتون میگم. کلی کار خونه دارم چون دوسه هفته هست وقت نمیکنم تمیز کاری کنم و گذاشتم برای امروز. جدا از اون درس خوندن هم هست چون سه شنبه امتحان ارگانیک کمیستری داریم. درواقع شش تا کوییز . یک میان ترم و یک پایان ترم مجموعه این درس سنگین پرامتحانه. استادمون ملالغتی با جزییات، واکنشها را توضیح میده و تو امتحانها ازمون میخواد. کوییز سری پیش را با وجود اینکه خونده بودم خراب کردم که علتش اینه توضیحات را با اصطلاحهای شیمی مورد علاقه اش و نشون دادن مکانیسمها با شکل ننوشتم. برای همینه که کمی نگران این درس هستم که ایا اخرش موفق میشم به زبون مورد علاقه این استاد بنویسم یا نه.جالبه درسی هست که واقعا بدردم هم نمیخوره.  ازوقتی حقوقم با تمدید نشدن پول  پروژه و تی تی هم به کارهام اضافه شدن حدود یک چهارم شده که سری پیش توضیح دادم  زیر فشار اقتصادی رفتیم و باید مراعات کنیم. شاید درکل ناامید شدنم از پروژه. تی ای شدن. حقوق پایین. درس مزخرف. نگرانی از تز و درنظر گرفتن احتمال موفقیت خیلی کم  اون پروسه ای که  که  زمان رسیدن به گرین کارت را نصف میکرد باعث شده یک مدت اضطراب و استرس تو ناخوداگاهم حک بشه که با خوب نخوابیدن و حس استرس همیشگی همراه شده. همین بود که تصمیم گرفتم تا فرصت تراپیستهای رایگان دانشگاه و بقول خودشون بشدت محرمانه را امتحان کنم . تاحالا یک جلسه رفتم و فعلا گزارش زندگی دادم. هرجند نمیتونم و نمیخوام کامل اعتماد کنم و همه زندگیم را به مشاور تحویل بدم. اما چیزی که برام جالب بود این بود طرف امریکایی بود و هیچی در مورد وضعیت دانشجوهای اینترنشنال نمیدونست و با شنیدن اینکه ما نمیتونیم خانواده هامون را ببینیم و قانونهای تراول بن چشمهاش گرد و گردتر میشدو فقط میگفت قابل درکه چرا استرس داری. خلاصه به دوستانی که قصد مهاجرت دارن توصیه میکنم یا امریکا را از لیستتون خط بزنید یا خودتون را برای یک دوره ده ساله ندیدن خانواده اماده کنید. اخه شنیدم داره یک قانون ژانویه تو سنا مطرح میشه که درصورت تصویب ،عملا 10-15 بعد درس نمیشه از امریکا خارج شد.

خوب من برم که خیلی کار خونه و درس دارم. 
روزهاتون به زیبایی پاییز
راستی برای من که سپتامبر یعنی شهریور مهرخودمون خیلی زود گذشت برای شما چطور بود؟
شلاله جان مدتی هست کم پیدایی، خوبی؟


نوشته شده در : یکشنبه 15 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اقای نابینا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

گفته بودم با یك اقای نابینا اشنا شدم؟؟ نه نگفته بودم. بعله اشنایی ما اینطور شروع شد كه ایشون عصا زنان تو ایستگاه دم خونه ما ایستاده بود، بعد قطار اومد و وارد شد و احساس كردم دنبال جای خالی میگرده بشینه. اما نتونست پیدا كنه درحالی كه همون روبروش چندجای خالی بود خلاصه ازش پرسیدم میخواد بشینه گفت اره منم دستش را گرفتم بردم كنار صندلیها، وشروع به حرف زدن كردیم، بعد یكم مسیرش را تغییر داد كه بیشتر حرف بزنیم. بعد هم پرسید میتونه شماره ام را داشته باشه و گاهی هم را ببینیم خلاصه بله را دادم و یك مدتی هست مسیج بازی میكنیم، البته برای من هم سوال پیش اومد چطور مسیج میخونه؟ میشنوه و بهم نشون داد چطور مسیج میفرسته. ( نرم افزار مخصوص دارند) خلاصه راستین كمی مخالفه میگه تو خودت به اندازه كافی مشكل داری الان نمیتوتی یك نفر دیگه را هم ساپورت كنی اما من خودم فكر میكنم بدم نمیاد دوستیم را ادامه بدم( انگار به یك گوش شنوا احتیاج دارم) خلاصه دفعه دوم كه دیدمش تصمیم میگیرم ادامه بدم یا نه


نوشته شده در : چهارشنبه 11 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بو و بارون

» نوع مطلب : نیویورک ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

درس و مدرسه با شدت هرچه تمامتر شروع شده. قبلا براتون توضیح دادم كه چون هزینه پروزه تمدید نشد مجبورم برای دانشگاه هم كار كنم، اما چون پروژه را دوست دارم و براش خیلی زحمت کشیدم و حیفه نصفه بمونه تصمیم گرفتم که کار رو پروژه را ادامه بدم و به اصطلاح  برای پروژه مجانی كار میكنم. موبور هم همین کار را کرده و خلاصه پروژه به روال خودش ادامه داره. درعین حال TA هم هستم و هفته ای ١٥ ساعت  تو ازمایشگاه داروهای ساختنی بالا سر بچه های داروسازی ام ، ایراداتشون را تو داروی ساختنی حل میکنم و سوالهاشون را میپرسن و اخردست هم بهشون نمره میدم و بعد هم اماده سازی مواد و وسایل برای گروه بعدی.  حالا این وسط كلاسها و درس خوندن. را هم بهش اضافه كنید، خلاصه نمیدونم كی مثلا ورزش برم یا اصلا ایا این ترم میتونم تزم را شروع كنم؟ خلاصه ترم الكی سنگین چرتی میشه. این وسط  هفته ای یکی درمیون یك روز و نیم تمام، یعنی نه ٧-٨ ساعت بلكه ( روز اول ١٤ ساعت ) و روز دوم ٥-٦ ساعت ازمایش رو خرگوش را هم به این برنامه اضافه كنید، عملا خودم دارم فاتحه ام را میخونم. رسیدم بای بقیه اش فردا.

پاییز با ابری بودن هوا و بارشهای كم شروع شده، دما یكم پایینتر اومده هرچند هنوز گرمه و باید كولر روشن كرد، این ترم هم با برنامه فشرده ta و ra همزمان و درس اجباری شیمی الی از اون ترمهاست كه هنوز شروع نشده منتظر تموم شدنشم، البته چشمم اب نمیخوره كه درسهای ترم بعد هم به مذاقم خوش بیاد، كلا من از درسهایی كه مرتبط با بدن انسان باشه یا به اصطلاح كلینیكال خوشم میاد و شیمی محض بخصوص شیمی الی از غیرقابل تحمل ترین درسها برام حساب میشه، یاد كسانی كه با تعجب ازم میپرسن چندسال دیگه هنوز درس داری افتادم، فكر كنم خودم هم كم كم از صبر خودم دارم تعجب میكنم، ( مطابق معمول تو مترو دارم مینویسم و یك لحظه تتوهای ادمهای دور و برم حواسم را پرت كرد كسی كه روبروی من نشسته قیافه اسیایی داره كه ظاهرا تموم چیزهایی را كه دوست داره رو بدنش خالكوبی كرده مثل یك جفت كفش، سكان كشتی، كلاه و هندزفری.... . نفر سمت چپی تتوهاش از اون مدلهاست كه بیشتر مرسومه مثل  نمادهای مرگ . اسكلت.) رسیدم بای.
 تا چندوقت دیگه با رسیدن زمستون لباسها همه تیره میشه و این مقدار تنوع تو پوشش و ظاهر زیر حجمی از لباس و کاپشن پنهون میشه. رنگ تیره غالب میشه و خلاصه زمستون با نشونه هاش میرسه. اما یک حسن  بزرگ هم این زمستونها داره. بارون و برف. حالا چرا من از اومدن بارون و برف خوشحالم؟ چون بوهاا شسته میشه. یعنی منه عاشق تابستون از شدت بوی تعفن سطل اشغالهای زیر افتاب مونده و خیابونها و کوچه های بدبوی نیویورک به مرحله زمستون دوستی رسیدم. البته خیابونهای اصلی که مغازه های بزرگ دارند و محل رفت و اومد توریستها هستند بهتره اما امان از خیابونهای مسکونی بخصوص اونها که اپارتمانهای چندطبقه داره. یا خیابونهایی که محل برگذاری فستیوال و این حرفهاست و رستورانهای کوچیک داره.  اشغالهاشون را میذارن تو کیسه های بزرگ مشکی و رو هم تلنبار میکنند وگاها شیرابه ازشون سرازیر میشه  یا سطلهای بزرگ اشغال خونگی زیر افتاب و هوای شرجی حسابی پخته میشه و بوی دل انگیز اشغال مشام را یک نوازش حسابی میده. خلاصه این نیویورک هست و معروفیتش با متروهای کثیف و بوی گند اشغال. اما اونقدر جا برای گشت و گذار داره و شهر متفاوتیه که بعضی همینش را هم قبول دارند و پذیرفتند و ععاشقشند اما من که جز اون گروه نیستم:)
درضمن تسلیت میگم بابت اهواز 
 اولین روز پاییزیتون رنگی و زیبا




نوشته شده در : شنبه 31 شهریور 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic