امروز:

ارایشگاه و خرید در اینجا

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سلام به دوستهای خوبم. چطور مطورین. فکر میکردم امتحانهام تموم میشه حسابی اینجا را پست بارون میکنم اما حقیقتش با دادن اخرین امتحان انرژی من هم ته کشید. تو این چند روزه اکثر اوقات دراز کشیده بودم و هلاک از گرما پنجاه بار فیس را چک میکردم هشتاد بار کندی کرش بازی میکردم. اینستاو تلگرام و وایبر هم هرکدام به میزان لازم.... دیروز همسر خونه بود ولی از اونجا که این پایین بودن انرزی مسری است هردو تا ساعت یک ظهر خوابیدیم. بعد لخ لخ کنان کمی وسایل را بسته بندی کردیم. بعد هم اونقدر  من شل ووارفته بودم و احساس خستگی میکردم که تصمیم گرفتیم بریم کمی مولتی ویتامین و اهن بخریم خلاصه عنق کنان  رفتیم خرید مولتی ویتامین که بجاش شکلات و خرت و پرت سوغاتی خریدیم. و بعد همونطور بی حس و حال و خسته برگشتیم خوابیدیم. الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره که دیروز چرا ما هردومون اونقدر بی انرژی بودیم. امروز هم که همسر رفت سر کار و من دراز کش بودن را تا ساعت 5 عصر ادامه دادم. بعد از اونجا که باید چندتا جنس دیروز را عوض میکردم رفتم بیرون و الان سرحال و پرانرژی با خرید کلی شکلات دیگه برگشتم یعنی از دیروز تا حالا چیزی در حدود 120 دلار شکلات و خرت و پرت خوردنی خریدم. تازه قراره به هر خانواده یک بسته شکلات بدیم. ماشاله چرا انقدر زیادن؟؟  خوب براتون از چی بگم؟ اهان اول از دارو خانه های اینجا بگم. اینجا دو نوع داروخانه داره شخصی و زنجیره ای. که زنجیره ای ها واقعا بزرگن و خیلی زیادن .دارو هم فقط یک قسمت کوچیک فروششون هست. اینجا تقریبا همه چی در داروخانه هاشون عرضه میشه و فروشگاههای کاملا بزرگین. اجناس تو قفسه ها چیده شده و داروهای مکمل هم همینطور وشما خودتون انتخاب میکنید . یک قسمت کوچیک داروخانه هم مخصوص داروهای نسخه ای است که مثل داروخانه های خودمونه. البته من زیاد سمتش نرفتم و دقت نکردم اوضاع و احوال اون قسمت چطوره !علت هم داره چون بشدت دلم برای داروساز بودن تنگ میشه. اقا ما نمیخواهیم بریم کارخونه........خوب میخوام از یک بخش بسیار خوب و عالی خرید اینجا تعریف کنم. بچه ها اینجا بشدت پس دادن جنس و یا تعویض جنس اکی هست. یعنی یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید. میرید خرید . هر چقدر دوست دارید موقع انتخاب جنس معطل میکنید ووسواس بخرج میدید. میخرید . می ایید خونه پشیمون میشید. خیلی را حت میرید پس میدید.یعنی دیگه از سرو کله زدن با فروشنده و بداخلاقی فروشنده های ایران خبری نیست. یک لذتی داره این طور خرید که خدا میدونه. اوایل بااینکه من میدونستم اینجا پس دادن مشکلی نداره کلی توضیح میدادم چرا جنس را نمیخوام. بعد دیدم بهیچ عنوان مهم نیست و کاملا عادیه اینجا. گاهی حتی چیزی را بااینکه مطمئن نیستم میخرم. میام خونه به راستین نشون میدم و بعد تصمیم میگیرم بردارم یا نه. حتی شنیدم بعضیها اینجا لباس میخرن . اون کاغذ اینهاش را نمیکنن . مهمونیشون را میرن و دوباره پس میدن. من هنوز به اون مرحله نرسیدم و البته فکر میکنم شخصا نتونم برسم. جالبه این برگشت دادن میتونه تا یکی دوماه بعد خرید هم باشه. فقط مهمه که فاکتورش را داشته باشیم. حفظ فاکتور حیاتیه. خوب از این هم گفتم از یک چیز دیگه هم بگم. بلللللللله  من چهارشنبه ارایشگاه هم رفتم. حالا چرا؟ یک مدت بود خواهرم بهم میگفت یک روش صافی مو تو ایران اومده بنام صافی ژاپنی و همیشگی هست. من هم تو اینستا هی میرفتم عکس خانمهای مو فرفری را میدیدم که موهاشون لخت و صاف میشد.هی دلم اب میشد. خلاصه خواهرم زنگ زد و برام قیمت پرسید یک میلیون و نیم. یک سرچ کردم دیدم همین روش اینجا هم وجود دارد یک سوم قیمت. یعنی قیمتها از 150 دلار شروع میشه تا نهایتا 400 دلار تو منهتن که بالا شهر اینجا حساب میشه. گشتم یک ارایشگاه هم تو محله خودمون پیدا کردم و چهارشنبه رفتم موهام را صاف کردم. حالا از ارایشگاههای اینجا بگم.من ارایشگاه متوسطی را انتخاب کردم. ظاهرخوبی هم داشت. باز هم تصور جهان اولی در مورد ارایشگاههای اینجا داشتم که حالا مواد را به ریشه نمیزنن که مبادا برای پوست مضر باشه و از این حرفها. دیدم نه خیلی راحت و فرز تند تند تمام موهام را مواد زد. موقع سشوار کردن هم یکی دوبار مثل همه ارایشگرهای ایرانی با باد گرم سرم را سوزوند که یک ساری گفت و کارش را ادامه داد. یکی دوبار هم دستش تو چشمم رفت و یکبار هم کلیپس را به گوشم زد که خودش از خنده غش کرد. حالا فکر نکنید ارایشگاه بدی رفته بودم. نه باور کنید ظاهر خیلی مرتبی داشت و مشتری هم خوب داشت یعنی تموم چهارساعتی که من اونجا بودم مشتری میرفت و میومد. خلاصه باز هم تصور غلط امریکای جهان اول و ایران جهان سومم بهم ریخت و دیدم اینجا هم مثل ایرانه و هیچ فرقی نیست. شاید حتی اگه ارایشگاه تو خیابون فرشته تهران برید خیلی خیلی بیشتر حس جهان اولی بکنید:) درضمن ارایشگرهای اینجا کمتر اداو اصول ارایشگرهای ایرانی را دارن. تو ایران اونقدر یک ارایشگر موقع کارکردن از خستگی میگه و کمرصاف میکنه و این پا اون پا میکنه که شما معذب میشی. اینجا این خانوم ارایشگر چینی 4ساعت تمام رو پا بود. یکذره از این ادااصولها نداشت ....و اما نتیجه کار هنوز معلوم نیست. فعلا بخاطر سشوار براشینگ حسابی صاف و لخت شده و تو این هوای خوب بهاری با کمی باد تا اسمونها میره و من حسابی کیف میکنم. اما تا 5 روز نباید موهام را بشورم و ببندم. ببینیم بعد شستن ایا همچنان صاف میمونه یا ایا ضدحال میخورم. ارایشگر ایرانی که میگه این صاف شدن ابدی هست و فقط ریشه موها ترمیم میشه. والا. ببینیم تا سه روز دیگه چه خبر میشه. اوه اوه راستی غیر پول صافی 14 دلار هم مالیاتش بود. خوب فردا هم جاتون خالی قراره با بچه های اینجا بریم پیک نیک منطقه هفت دریاچه . گفتن مایو هم بیارین بریم تو اب دریاچه من که بخاط موهام معذورم و باید حداکثر فاصله را با هر گونه ابی حفظ کنم اما فکر کنم روز خوبی میشه..... خوب پاشم مرغها را تو مواد بخوابونم. فردا بریم بقول خارجیها باربیکیو یا بقول خودمون کباب کنیم بزنیم برگ. جای همگی خالی:*


نوشته شده در : شنبه 19 اردیبهشت 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بریم پارک

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

وهمانا رنگ برسر نشسته ایم و این اخرین رنگ ریشه برسرزنان در اینجا میباشد تا ماه روزی دیگر دربلادمان رنگی زنیم اساسی و حالی کنیم و عقده دل را خالی کنیم که همانا تغییررنگ سر از برای بانوان از کباب یکسال نخورده واجب تر است. والله اقا دروغ چرا تا قبر اقا اااااا که یکبار به میمنت سالروز تولد سان دوست دکترمان کبابی هم به دل زدیم تا نگوییم در بلاد کفر از این مایه فسق و فجورها پیدا نمیشود. بهر حال زین قریب  ره بسوی بلادمان داریم و قند در دل میسابیم تا اب کنیم و بخاطرهمی نمی اوریم که هیچگاه در تاریخ بلند سفرهای برون مرزی چنان شوقی برای نفس کشیدن در هوای خاکستری بلاد کرده باشیم. هرچند زیادی گنده اش کردیم و فعلا بچه ذوق هست انهم در حد نونوارکردن رنگ مو بعلت خماری بوی رنگی که هم اکنون بر فرق سرمان در حال ورامدن است. راستی دوستان بانو. این رنگ موی ریشه چقدر باید بماند تا ور اید؟ ما از خودمان همینطوری یک عدد 40 دقیقه در وکرده ایم و محض رضای دل نکردیم یکبار بریم تو این سایتهای گل منگلی بانوان چک کنیم .امروز هم 40 بماند امید که سال دیگر با سرمایه رنگ درست و حسابی برگشتیه وبر دانسته هایمان هم بیافزاییم.

من خسته شدم از این سبک نوشتن. عادت نداریم. زبانمان هم نمیچرخد. بزنیم تو خط خودمون. من اصلا طلبکارم از شما! یکمدت بچه ادم وار نشستم سر درس نشد پست مست بذارم اومدم میبینم امار بازدیدم رسیده به 30 . یعنی مخم چنان سوتی زد که کار و زندگی را ول کردم تا بیام دو خط برا شما بنویسم. خوب دوستای خوبم. امروز شنبه هست. فردا هم یکشنبه:) فردا اینجا رژه ایرانیها است  تو مدیسون اسکوار که میریم. بعدش هم مراسم منکراتی بزن و برقص تو یکی از پارکها. امروز هم همسر گیر داده بریم بیرون گردی احتمالا بریم پراسپکت پارک که تا حالا نرفتیم. تو این چند روز گذشته هم دستم بند پروژه یکی از درسها بود که البته یکهفته دیگه هم باید بند باشه برای نوشتنش. بگذارید یک توضیح کوتاه بدم راجع به پروژه شاید براتون جالب باشه. خانمهای گروه شاید قرصهای ضد بارداری دیان یا دیاز را دیده باشند اگه کمی دقت کرده باشید تا حالا هرچی داروی هورمونی بوده بصورت قرص و گاها امپول یا درنهایت پچ های زیر پوستی است حالا پروژه ما درست کردن شربت دیان هست. جالب نیست؟ :) البته پروژه کلاسی هست  اما از اونجا که استادمون رییس یکی از شرکتهای بزرگ داروسازی است احتمالا همچین فرمولاسیونی را تو کارهاشون دارند.خوب من برم موهام را بشورم بیام..................مو قهوه ای برگشتم:) خب از اونجا که وظیفه خودم میدونم این وبلاگ حقیقتها را بگه و فقط از ظاهر جذاب خارج نگه بگم. که مدتیه با صاحبخونه مشکل داریم و اوضاعمون گل گلیه و بهمین خاطر اعصاب همسر هم زنگیه و اصلا امروز با وجود این حجم درس دارم میزنم بیرون حال همسر برگرده. قراربود ما اجاره سال اول را هرسه ماه بدیم.(بخاطر نداشتن کردیت) بعد به اندازه اجاره دوماه دستش رهن داریم. دو ماه پیش بهش گفتیم اقا ما داریم وسطهای می میریم و بیا اجاره اپریل و می را باهمون رهن در نظر بگیر . قبول نکرد و گفت نه شما باید اجاره اپریل و می و جون را بدید هر موقع خواستید برید تسویه حساب میکنیم. البته قانونا درست میگه و حق داره اما از اونجاییکه کفگیرما به ته دیگ خورده داریم سعی میکنیم راه چاره ای پیدا کنیم. فعلا نامه زدیم اجاره ها را تو می میدیم. ایشون هم گفتند باشه اکی اما من براتون لیت فی میزنم. دیگه اینجوریها دیگه..... خوب من برم حاضر شم بزنم بیرون. روز خوش


نوشته شده در : شنبه 29 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مه و کشتی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

روی نیمكت چوبی مشرف به خلیج نشسته ام ،مه سفید یواش یواش از سمت اقیانوس روی اب حركت میكنه وكشتیها را همچون عروسی در تورسفید دربرمیگیره , كشتی باری بزرگی داره واردخلیج میشه وحضورش را با بوق اعلام میكنه، چیزی نمونده تا بطور كامل ازجلوچشم من عبور كنه و منظره خلیج وجزیره استاتن را بپوشونه، پشت سرم اتوبان بزرگی هست ولی صدای حركت ماشینها باعث نمیشه صدای برخورد اب به صخره ها رانشنوم، اب ، مه ، كشتیهای بزرگ وكوچیك، باورم نمیشه اینجا نیویورك، امریكاست، به اسمون خاكستری نگاه میكنم و هوای تمیزش را میبلعم،همزمان سعی میكنم لبخندی بر دل غمگین خودم بنشانم، اخه چندروزی بود نگاهم به زندگی محقرم گره خورده بود، چندروزی بود نگرانیها بابت فراهم كردن هزینه های سال دیگه مغزم را پر كرده بود، كشتی با اسكورت دوتا یدك كش كاملا دورشده و بجاش كشتی دیگری ازخلیج بسمت اقیانوس رهسپاره ، غمهام رابدستش میسپارم تاباخودش به اون دوردورها ببره، همزمان تواسمون دنبال مرغ دریایی میگردم تاببینم خبرخوشی برای من دارد؟!
 
 
پ.ن.1 نزدیکی این خونه به اب و دریا واقعا محشر بود اما ترجیح میدیم حالا که قراره تبدیل ریال به دلار داشته باشیم. سال دیگه یک اتاق اجاره کنیم وکمی صرفه جویی کنیم.پس تا کمتراز دوماه دیگه منظره عالی خونه و نزدیکیش به اقیانوس را به همسایه بالایی و حشرات جورواجورش میبخشیم و از این خونه خداحافظی میکنیم تا مرداد که محل و خونه دیگه ای پیدا کنیم. ناگفته نماند اتاق پیدا کردن صد مرتبه از خونه پیدا کردن و قرارداد بستن راحتتره. امیدواریم.
پ.ن 2 فردا و پس فردا دوتا برنامه توپ داریم. فردا که قراره بریم جشنواره جنگ بالشها(من فقط تا حالا تو تلویزیون این مراسم را دیده ام و کلی براش ذوق دارم. پس فردا هم با یک گروه بزرگ از ایرانیهای اینجا مراسم سیزده بدر . البته به پای ایران که نمیرسه اما فکر کنم بد هم نباشه:) من دیگه از خواب دارم بیهوش میشم. شب بخیر بچه ها


نوشته شده در : شنبه 15 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

عیدی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

به به به باز هم عیدتون مبارک صد سال به این سالها و چه سال فرخنده ای هست با حضور شما دوستان . اصلا این عید و سال نویی به همین تبریکهاش قشنگه.

خوب خیلی وقته یعنی از پنج شنبه تاحالا هی میخوام پست بذارم هی نمیشه حالا هم تازه از دانشگاه اومدم و گفتم قبل اینکه ولو بشم رو درس و مشق که حسابی اوضاعم خیته و باید بجنبم وگرنه این خیتی خیت تر میشه  بیام اینجا یک پست بگذارم. از یکطرف هم دارم تی وی و شبکه محبوب ایرانی خودم را میبینم. حالا چه اش شله قلمکاری بشه اینجا خدا میدونه چون همزمان دارم دوجا تمرکز میکنم (وقت ندارم اقاجون جدا جدا انجام بدم گیر ندید) فقط حسن این کار اینه که حواسم از کشتیهای غرق شدم پرت میشه و زیاد تو فاز غصه نمیرم. خوب چی چی میخواستم بگم:))) نه نمیشه بذار بعدا جدا مینویسم چون  حواسم تو تی ویه............... من اومدم. خوب تند تند براتون بنویسم.

 از همون بچگی وقتی پدربزرگم یک سفر به امریکا رفت و با کلی عکس از خانواده و زندگی دایی ام برگشت. طرز تفکر زندگی امریکایی از ما بهترونی تو من شکل گرفت. بعد یکجورهایی بیخیالش بودم تا حدود 27 سالگی که این اژدهای خفته بیدار شد و اتیش زد به ذهن و روح و فکر و زندگی من. حالا بعد از گذشت یک دهه اینجا نشستم . مغز امریکا و به ارزوم رسیدم. میتونم بگم شاید اگه این هیولا تو وجود من بیدار نشده بود و این انرژی را برای بهتر ساختن زندگیم و شادی بیشترم تو ایران استفاده کرده بودم خیلی خیلی بهتر بود. اما واقعیت اینه که این ارزو را داشتم و حدود یک دهه بهش فکر کردم و براش وقت گذاشتم و شب و روز با دیدن ادمهای اینطرفی اه کشیدم و خواستم. با این اوصاف ازاینکه اینجا اومدم و به ارزوم رسیدم و تو حسرتش سالها را سر نکردم خیلی خیلی راضیم. از نحوه اومدنم راضی نیستم . اما از خود حرکت راضیم و مطمئنم اگه یکسال دیگه بیشتر ایران مونده بودم عملا میمردم از بس از طولانی شدن این پروسه خسته و له شده بودم. خوب این تا اینجا. میمونه ارزو کردن و هدف بندی برای یک دهه دیگه. اگه گفتید چیه؟ پوووووول. شاید پیش خودتون بگید سلامتی و شادی و خوشبختی پس چی. .....باید بگم که سلامتی که کی بدش نمیاد و کی میاد برای مریضی تلاش کنه؟ همه تا حدی کم و بیش مواظب سلامتی هستیم و من هم استثنا نیستم. و میمونه شادی و رضایت از زندگی.برای  این یکی معتقدم چه بی پول چه با پول باید یاد بگیریم زندگی را متفاوت ببینیم و ازش لذت ببریم. اما واقعیت اینه که بدون پول این کارخیلی سخته. یعنی انصافا بی پولی و فکر و خیال امانت را میبره اما اگه دریچه ای باز شد و تو مسیر افتادم اینبار دیگه منتظر اخر مسیر نمیشم و از خود راه هم لذت میبرم. و خود این اخر مسیر یعنی پول و ثروت هم اندازه و تعریف داره. راستش نباید ماورایی و خیالی فکر کرد. من برای خودم و زحمتم زندگی متوسط به بالا را درنظر دارم. و خلاصه امیدوارم ده سال دیگه این موقع تو اون نقطه باشم. حالا اون نقطه ایران هست یا امریکا. واقعا نمیدونم. راستش شاید مسیر رسیدن به این نقطه تو امریکا کوتاه تر باشه اما بهمون نسبت سختتر و ناهموارتره. ناهموار که چه عرض کنم کوه پیمایی و صخره پیمایی. اما این مسیر تو ایران طولانی تر میشه و با شیب یک تپه. میمونه اینکه کدوم را میخوام. میدونید بچه ها . واقعا انتخاب سختی هست. قبلا هم گفتم امسال به اندازه سالی که برادرم را از دست دادم سخت بود. واقعا امیدوارم همچین تجربه ای را نداشته باشید اما اگه خدای نکرده داشتید میتونید عمق این سختی را تصور کنید. یکجور دیگه بگم. روز اول عید دختری را دیدم که 9 ساله اینجاست. با همسرش.میگفت همه خانوادش اینجا بودن و اون هم مثل من یک عشق امریکا بوده. میگفت سال اول کارش فقط گریه بوده و اگه تموم زندگیش را نفروخته بود همون چند ماهه اول برگشته بودن. میگفت ایران خونه داشته. همسرش دفترو درامد خوب داشته و امااینجا همسرش مجبورشده کارگری کنه و بعد یواش یواش کار پیدا کرده وویزای کار و تازه دوسال بود گرین کارت گرفته بودن .گفتم الان نظرت چیه. گفت یکجورهایی عادت کرده  و اگه الان اینجاست بخاطر بچه هاش هست. (اینجا برای بزرگ شدن بچه ها عالیه) و هوای تمیزو خلاصه عادت. از اونروز باز دارم فکر میکنم الان نظرم راجع به اینجا چیه. کدوم طرف برام چرب تره. ایران یکسری مزایا داره. و اینجا یکسری ..... میدونید فکر میکنم این تابستون که دوباره برمیگردم ایران فرصت خوبی برای فکر کردن باشه اینکه  دوباره این دو را باهم مقایسه کنم. تا الان یکم. یکذره از یکم  وزنه اینجا سنگین تره. حدود 70-75%. نمیدونم شاید اگه این نگرانی مالی و این فشارهای مالی وحشتناک را نداشتیم وزنه بسمت اینطرف خیلی بیشترسنگین تر بود . میدونستیم خونمون و زندگیمون تو ایران هست و بدون نگرانی برای اینده اینجا زحمت میکشیدیم. اما الان . این ترسها. این نگرانیها. این ایا میشه ایا نمیشه ها. میکشه ادم را. خلاصه بگم بچه ها یا مثل این استادهای امریکایی یک دوره کنم. امسال بعد از ده سال من به ارزوم رسیدم. برای این ارزو خیلی هزینه روحی و مالی کردم. الان هدفم رفاه هست. رفاه . که باید بسمتش تو طولانی مدت حرکت کنم. یکی دوتا ارزو هم برا امسالم کردم که خیلی خیلی بعید میدونم براورده بشه اما اگه بشه چی میشه. یکی برنده شدن لاتاری گرین کارت اینجا که امسال برای 13امین بار شرکت کردم. و دومی پذیرش گرفتن از تک دانشگاهی که امسال اقدام کردم و چون رنک خوبی داره اونرا هم بعید میدونم. بازم عیدتون مبارک باشه. امیدارم ایام عید را  بخوشی و شادی  بگذرونید. عیدی منرا هم کنار بگذارید . میام میگیرم:))


نوشته شده در : سه شنبه 4 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تفاوت دانشگاه اینجا با اونجا

» نوع مطلب : درس و مشق خارجکی ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

بهمین سرعت امتحانهای میان ترم سروکله اشون پیداشد. باز خوبه این ترم فقط یک امتحان میان ترم داریم و مثل ترم پیش از شش تا امتحان خبری نیست. برای همین یکجورهایی این ترم راحتتر بنظر میاد. خیلی وقته دلم میخواد کمی از دانشگاههای اینجا براتون بنویسم و امشب بعد از یکی دوساعتی حساب دیفرانسیل خوندن و داغ کردن مخم فرصت پیش اومد که کمی روده درازی کنم. خوب از کجا شروع کنم و چی بگم؟ اول از همه اینکه حداقل واحدی که اینجا تو لیسانس میشه برداشت 12 واحده و تو فوق لیسانس 9 واحد .  از اونجا که من ترمهای دانشگاهم تو ایران 20 تا 20 تا واحد برمیداشتم میتونم بگم این حجم کم واحد باعث میشه ساعتهای کمتری دانشگاه باشم. یعنی چیزی حدود 9 ساعت. تو ایران فکر کنم هفته ای 20-30 ساعتی کلاس داشتیم . اینطوری وقتی میرسیدیم خوابگاه اونقدر خسته بودیم که جون نداشتیم درس بخونیم و همه درسها میموند برای پایان ترم شب امتحان. بعد دوهفته ای فشرده و شبانه روزی درس میخوندیم و خلاصه ترم تموم میشد و خلاص. خوب اینجا هم بساط درس خوندن پهنه اما بخاطر درصد مساوی نمره میان ترمها یکجورهایی تقریبا از اول ترم باید درس را بخونیم. تفاوت دیگه ای که میتونم بگم در عملی بودن و کاملا تخصصی بودن درسهاست. مثلا ترم پیش ما درسی بنام محاسبات داروسازی داشتیم که همون ریاضی خودمون میشه. و از اونجا که تو رشته من با نمودار خیلی سر و کار داریم . بصورت کامل روی مشتق و انتگرال کار شد. اما دیگه خبری از اثباتهای مسخره ریاضی نبود. و البته در ادامه این ترم هم حساب دیفرانسیل در سطح ریاضی 4  داره اساسی درس داده میشه( خوشبختانه بااینکه تو ایران از ریاضیات خوشم نمیومد این درس اینجا نقطه قوت معدلم هست و توش خوبم) یا مثلا ما درس داروسازی صنعتی را داریم و دقیقا اموزش میبینیم که بعدا بتونیم فرمولهای دارویی را طراحی کنیم. بگذارید اینطور بگم تو ایران هیچوقت هیچ کدوم از اساتیدمون نیومدن از کار و محیط داروخانه بگن. اما اینجا استادها سعی میکنن ما را با محیط کارخونه ها و مسایلی که روبرو میشیم اشنا کنن. مثلا این ترم گروه بندی شدیم که فرمولاسیون و طراحی یک دارو را بعنوان پروژه هم انجام بدهیم. یعنی از کوچکترین موارد مثل بارالکتریکی دارو ومحلول تا نوع ومقدار موادجانبی را باید تعیین کنیم.(یک اعترافی بکنم بچه ها . بااینکه تو محاسبات بدک نیستم اما کلا این رشته خیلی صنعتی و بقولی مهندسی هست. دلم برای بدن انسان و درسهای خودم خیلی تنگ شده )  خوب دیگه براتون از چی بگم؟ کتابخونه هاشون چندین بخش ه هست و غیر از قسمت امانت گرفتن کتاب . یک سالن برای کار با کامپیوتر و به اصطلاح ریسرچ داره . تقریبا مثل کتابخونه های خودمون بااین تفاوت که یکی از شلوغترین قسمتهای دانشگاه هست. من نمیدونم ملت اوت تو چی کار میکنن؟ مگه خودشون هرکدوم یک لپ تاپ ندارن:) دیگه اینکه ترم پیش کمتر نیاز بود به رفرنسهایی که اساتید برای درسهاشون معرفی میکنن رجوع کنیم. اما این ترم کتاب خونی یک پای کار درس خوندنه. ماشاله کتابها هم گرون. خلاصه بساط پی دی اف پهنه. دیگه اینکه تو دانشگاههای اینجا اهمیت زیادی به کارهای فوق برنامه و ورزش داده میشه.مثلا میبینی نصف مساحت دانشگاه با ساختمونهای بلندش زمین چمن دارن. همه جور ورزشی هم از جمله بسکتبال و والیبال و تنیس و کریکت و شنا و غیره توش پیدا میشه اما ظاهرا برای شرکت تو این ورزشها باید یک سابقه ورزشی درست و حسابی داشته باشیم وخلاصه اینطور نیست بریم بگیم سلاملیکم. کلاسهای اروبیک و زومبا و سالسا و کار با ماشین و استخر هم هست. که با کلاسهای من تداخل داره و البته تنبلی هم سر وگوش میجنبونه.اگه اجازه میدادن باهمسر برم احتمالا بی بهونه هرروز میرفتم اما متاسفانه جز استخر اونهم یکساعت در هفته همچین اجازه ای در کار نیست.دیگه اینکه دانشگاه  اینجابشدت  پولکیه. مثلا من شهریه ام را تو چهارماه پرداخت میکنم. نصفش که6200 تا میشه را دادم و همینقدر هم تا اپریل باید بدم . اونوقت 25 دلار از حساب ماه پیشم مونده باور نمیکنید نامه میدن دم خونه . میل میزنن. و چون این 25 دلار را بخاطر سیستم بانکی خودشون جریمه شدم . زورم میاد بدم اما خوب اینها از 25 دلار نمیگذرن. یا ترم پیش خودشون یک اشتباهی کرده بودن و فکر میکردن 7 دلار بدهکارم. باورم نمیشد تماس گرفتن برای 7 دلار. بعد هم که فهمیدن اشتباه از خودشون بوده حتی عذر خواهی هم نکردن. جدا سیستم مالی و بانکیشون مزخرفه. قدر کشورمون را بدونیم. دیگه خیلی حرف زدم. من برم. شب خوش دوستا


نوشته شده در : چهارشنبه 13 اسفند 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

جشن سال نو چینی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

اینهم رژه چینیها بمناسب سال نو چینی که تو چاینا تاون برپاشده بود. والبته جای  شمادوستان خالی. مراسم شاد و پرسروصدایی بود. بگذارید یک مقایسه کنم تا شما دوستان هم تاحدی شکل و شمایل جشن دستتون بیاد. اینطوری بگم. مراسم تنکزگیوینگ کاملا منظم  ، باسازماندهی دقیق بود. توی یکی از خیابونهای اصلی منهتن و کاملا درست و حسابی.و این مراسم کوچیک و تا حدی نامنظم. آژدها ها سرهم بندی شده و ارزون ساز بود اما با حرکتهای خاص بدن عروسک گردانها جون میگرفتن و تورا مسخ سحر چینی میکردن .حیف که تعدادشون کم بود و بسرعت از مقابلت رد میشدن و میرفتن .رویهمرفته مراسم شادی بود و درکل حس خوب جشن و شادمانی را به ادم منتقل میکرد. جالبه با اینکه ابهت و زیباییش به پای تنکزگیوینگ نمیرسید اما راستین از این جشن بیشتر خوشش اومده بود. شاید چون تو محله چینیها شور زندگی در جریانه. مغازه هایی که همه جور جنسی را میفروشن.مثل مغازه های بازار بزرگ تهران. یا مشهد. مغازه های ماهی فروشی با انواع و اقسام مدل ماهی و خرچنگ.مغازه های سبزی فروشی که توش همه نوع سبزی میشه پیدا کرد و کلی رستوران چینی.
وای من عاشق صدای سازهای چینی هستم.اینجا خبری ازشون نبود اما گهگاهی تو ایستگاههای مترو نوازنده هاشون را میبینی و تورا میکشن تا ته رویای افسانه های چینی.
 این جشن را با کلی صدای طبل تصور کنید
 




























پایان جشن و رژه




و یک غذای کاملا چینی. که البته بااینکه خیلی بهتر و قابل خوردن تر از خود کشور چین هستن و به نوعی کاملا امریکایی شدن اما همچنان باز هم بزور میشه خوردشون.


نوشته شده در : دوشنبه 4 اسفند 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بروکلین برفی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،زیباترین لحظات زندگی ،


































نوشته شده در : جمعه 10 بهمن 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

طوفان برفی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

امروز یک روز برفیه. یک روز برفیه خیلی قشنگ. ومن از صبح هرچنددقیقه یکبارروم را برمیگردونم و پنجره و دونه های برفی که الان خیلی ریز شدن را نگاه میکنم. سکوت خاصی توهواموج میزنه. منظره پل ورایزن  که بروکلین را به جزیره استتن ایلند وصل میکنه و قسمتی از خلیج که من دوست دارم اقیانوس صداش کنم کم کم داره  محو میشه و فقط یک زمینه سفید  از خودش میگذاره.صحنه سفیدی که دونه های برف بازیگرش هستن. سکوت و ارامش این لحظه را با یک جرعه قهوه میبلعم و فرو میدم .از دقیقه هام و ارامشش لذت میبرم و اجازه میدم سکوت تو قلبم جاری بشه . قراره اینجا طوفان برف بیاد. وضعیت قرمز اعلام کردن و شهردار نیویورک هم اعلام کرده این طوفان و برف تو چهل سال اخیر بی سابقه خواهد بود. دانشگاه تعطیل شده و همه توخونه هاشون منتظر اومدن طوفان نشستن. من هم از دیشب با هیجان منتظر اومدنش هستم.  کلا از دیدن برف بوجد میام و یک برف دوست واقعیم. هرچند بهمون نسبت سرمارادوست ندارم. مسئول دانشجوهای اینترنشنال برامون ایمیل فرستاده که خونه بمونیدو خودتون را گرم نگهدارید و از روز تعطیلتون با خوردن یک لیوان شکلات گرم لذت ببرید. ادم خوبیه و ایمیلهاش را دوست دارم. البته بجز اون دسته که مربوط به شروع درس و دانشگاه هست :)  راستین امروز کلاس زبان داشت  و دیگه کم کم سر و کلش پیدامیشه. شیطونه میگه شال و کلاه کنم و تا طوفان سروکلش پیدانشده با راستین بزنیم بریم برف بازی کنار شورررود.  این خونه  معایب زیادی داره اما یک حسن بزرگ داره .یکی منظره خوبش هست و دیگه نزدیکیش به اب و خلیجه که میتونیم بریم پیاده روی کنار ساحلی که اونطرفش جزیره استتن ایلند خوابیده. یک نگاه دیگه به سمت پنجره و پلی که الان بکل محوشده و دونه های برفی که به ارامی چشمک زنان پایین میان ودعوتت میکن بری بگیریشون :))


نوشته شده در : دوشنبه 6 بهمن 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سفرنوشت

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

من الان تو اتوبوسم، اتوبوسی كه قراره بسمت اتلانتا بره. هفته پیش تصمیم گرفتیم كه تو تعطیلات یكهفته ای بریم مهمونی. یكی ازاقوام دورم اتلانتازندگی میكنه كه ازما دعوت كردن بریم پیششون، خانواده خیلی مهربونی هستن. خودمون هم بدمون نمیومد بریم اتلانتا را ببینیم. برای همین مدل اقتصادی بلیط اتوبوس گرفتیم كه راهی شویم، تقریبا هركی هم شنید گفت دخلمون دراومده بخاطرمسافرت بااتوبوس.    وتازه این سفر١٦ ساعته است وفكر كنم جدی دخلمون دربیاد:) ینطور براتون بگم اتوبوس قرار بود یكساعت پیش راه بیافته
وما همچنان  بعد ازیكساعت منتظریم حركت كنه. خوب بگذارید بیشتربگم. بلیط را اینترنتی گرفتیم وبا مترو اومدیم تابه ادرس محل سوارشدن برسیم. اینجا خبری ازترمینال نیست. من مطمئنم حتی توشهرهای كوچیك ایران هم ترمینال هست. خلاصه یك مغازه كوچیك تومحله چینیها بود كه تعدادزیادی ادم جلوش جمع بودن،
بلیطمون را كه پرینت گرفته بودیم نشون دادیم وشماره اتوبوس راروش نوشت( خوب انگارداره راه میافته،برای سلامتی راننده ومسافرهاصلوات.....)
خوبم الان استراحتگاه دلور هستیم، تا كجا گفته بودم؟ تا سوارشدن به اتوبوسها نه! خلاصه اینكه این اتوبوسها كنارخیابون نگه داشته بودن، چمدونها بی هیچ نظمی همینطورهرتكی توسط مسافرهاچپانده شدن، مسافرها كیلویی وبدون توجه به شماره صندلی نشستن، یكساعت
تاخیرداشت كه ظاهرامدلشون بود، ٨٠ درصدمسافرها سیاه هستن، به محض راه افتادن یك فیلم درجه سه خارجی بكش بكش گذاشت كه وسطش قطع شد ویكنفرهم صداش درنیومد، موقع تاخیر هم هیچ كس اعتراض نكرد، صندلیها روكش یكبارمصرف نداشت، فاصله صندلیها كم بود( راستین یك لنگ پا توراهرو مونده) ، كلا اتوبوسهای ایران خیلی بهتره،درعوض اتوبانها كاملا امریكایی، عریض وچندبانده ومنظم با روگذر وزیرگذرهای فراوان. استراحتگاه هم خوب بود، چندتا فست فودفروشی وتنقلات فروشی، جالبیش این بود بسته های میوه اماده مصرف وسالادوساندویچ هم بود، بودن تو یك اتوبوس میون اینهمه خارجی تویك سرزمین نااشنا بسمت مقصدی نااشنا حس عجیبیه، هیجان، یكذره ترس ازناشناخته ها باپس زمینه غم ونگرانی كه تصمیم داریم تو
مسافرت بهش بیتوجه باشیم تا بعدكه برگشتیم یك خاكی بسرمون كنیم.
فعلابای صبح بخیربچه ها، برای شما یكدقیقه گذشته وبرای ما یكشب، اما تقریبا خوب خوابیدم، وصبح هم
بزورهات چاكلت ودوناتی كه راستین تو دستم گذاشت بیدارشدم، اوه اوه ازدوناتهای وشیرینیهای اینور اب بگم، تادلتون بخوادشیرینه،و ازشدت شیرینی نمیتونی بخوری، اما درعوض چیزكیكهاشون عالی وخوشمزست، خوب برگردیم سرسفر، اولا كه تاحالا سه تا راننده عوض شده، بنظرم همین امارتصادفهای اتوبوسهاشون
راكم نمیكنه، یعنی راننده تا حدبیهوشی خسته نمیشه، مناظر هم عالی، سبزوخوشگل. یكجورهایی مثل مازندران خودمون، چمن تالب جاده، البته درختها مثل شمال پروانبوه نیست وصدالبته تمیزوبدون اشغال. خوب فعلا
بای بعدانوشت:جاتون خالی بچه ها همه چی خیلی عالیه و حسابی داره خوش میگذره


نوشته شده در : جمعه 5 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نمایش تصویری از Thanks Giving

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،زیباترین لحظات زندگی ،

گفتم تا کریسمس نیومده و حال و هوا و وقت عکس گرفتن از دیدنیهای اونموقع نرسیده براتون یک تعداد ار عکسهای رژه روز thanks giving بگذارم و یک توضیح کوچیک بدم و خودم بپرم سر درس و اپلود عکسها را بگذارم برای راستین.بنده خدا خبر نداره چه خوابی براش دیدم خخخخخخخ.

روز رژه بنا به تجربه قبلیمون از رژه هالووین تصمیم گرفتیم یکی دوساعتی زودتر بریم تا یک جا برای دیدن پیدا کنیم .اخه سری پیش اونقدر شلوغ شده بود که حتی نتونستیم نزدیک خیابون اصلی بشم.این رژه صبح بود وبرخلاف قبلی اکثرابا بچه هاشون اومده بودن.هیجان من و راستین هم بعنوان دوتا بچه بزرگ چیزی از اونها کم نداشت.کلا خوب بود وبچه ها حسابی لذت بردن و کیف کردن.یک خانواده با 4 تا بچه سمت چپمون بودن و یکی با دوتا پسر کوچولو و یک نوزاد یکی دوماهه سمت راستمون. هوا خیلی سرد بود و بااینکه کلی پوشیده بودیم حسابی یخ زدیم.من که از همت مادر سمت راستی با اون بچه کوچیکش که عین یک جوجه بهش چسبیده بودوهمش خواب بود تعجب کردم. رژه هم حسابی طولانی بود و اون اخر بچه بزرگها (خودم و راستین) بزور سرما را تحمل کردن و رژه را تا اخر دیدن. در کل هالووینه باحالتر بود. همین! من رفتم سر درس. همیشه خوش باشید.






















نوشته شده در : پنجشنبه 13 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کلاهبرداری از نوع غیر ایرانی

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،

فکر نکنید به فکر شما نیستم ونمینویسم. چندروز پیش اومدم واز اونجا که چند وقتی هست میهن بلاگ قطعه یک جا را پیدا کردم ونوشتم ونوشتم .کلی نوشتم و اومدم سیوش کنم که پیشدستی کرده باشم یکدفعه دیدم من موندم ویک صفحه سفید.این دکمه را بزن.اون دکمه را بزن.نه خبری نبودو پرید که پرید.حالا این فقط نوشته ها نبود که پریده بود.حس و حال من برای دوباره نوشتن وکلا حرفها پریده بود.یکجورهایی اون حرفها ،نگاه من به زندگی بود.خلاصه پرید والان این پست هیچ شباهتی به قبلی نداره.درواقع اینجا میخوام از ادمهای امریکایی یا نیویورکی بگم.قبلا من شنیده بودم امریکایی ها ادمهای مهربون و کمک رسونی هستن.حتی همین چند وقت پیش تو یک وبلاگ کلی از اینها تعریف و تمجید کرده بودن.خوب بنظر من  شاید رفتار اینها با ما متفاوت باشه.وقتی از دری رد میشن مواظبن تا اگه کسی پشت سرشون هست در را نگه دارن.تو محله ها خیلی پیش میاد وقتی کسی از کنارت رد میشه روز بخیر بگه .تو کافه ها حتی بیشتر.اما راستش اون مهربونی و اون سادگی که من انتظار داشتم را خیلی کم و بندرت تو عمل دیدم.خوب امروز میخوام کمی از تجربه های بد وناخوشایندم بگم. قضیه خونه پیدا کردن من را که یادتونه؟ خوب یک نمونه از کلاهبرداریشون از خودمون رابراتون تعریف کنم.کریگز لیست یک سایت معروفه برای خرید و فروش. ما یک خونه برای اجاره تو این سایت دیدیم و با شماره بنگاه تماس گرفتیم.گفت خونه درش بازه برید ببینید و اگه دوست داشتید بیایید بنگاه برای قرارداد. پسندیدیدم و رفتیم بنگاه.چون ما کردیت نداریم اکثر بنگاهها ازمون کوساینر میخواستن.گفتیم کوساینرایالت دیگه ای هست.گفت ایراد نداره و 200 دلار بدید برای باز کردن اپلیکیشن.و توضیح داد که اگه بهردلیلی نشد ما این پول را برمیداریم.قبلا بنگاههای دیگه رفته بودم و میگفتن اگه قبل از قرارداد نشد پول را بهتون برمیگردونیم.اما اینجا فرق میکرد بااین حال طرف مطمئنمون کرد که صاحب خونه ادم خوبیه وشرایط شما را قبول کرده و هیچ مشکلی نیست.قبول کردیم اما با چک و چونه این مبلغ را 100 دلار کردیم. فرمها برای کوساینرمون فرستاده شدو کوساینر گفت این فرمها مربوط به مستاجر هست نه کوساینرو عجیبه اما بنگاه گفت ایراد نداره همون را پر کنید.در عین حال به ما گفت من چک شخصی نمیگیرم و 1400دلار بعنوان پیش قرارداد چک بانکی بدید.رفتیم از بانک چک گرفتیم و دادیم بهش.بعد از چند روز گفت ضامنتون خارج از ایالت هست و مالک قبول نمیکنه.گفتیم میدونستی که ضامن ما خارج از ایالته.کفت اشتباه کردم وقرارداد کنسل شد.اما 100 دلار پول اپلیکیشن را نمیتونم بهتون بدم.چاره ای نداشتیم جز قبولی.و بجای چک بانکی خودمون یک چک شخصی داد.چک را بردیم بانک و خوابوندیم به حساب من.بعداکه به یک بنگاه دیگه سر زدیم.برامون توضیح داد بنگاه قبلی معروفه به این روش کلاهبرداری و به بهونه قرارداد پول اپلیکیشن را میگیره وبالا میکشه.تازه فهمیدیم در واقع اینکه درست بودن فرمهای کوساینر براش مهم نبود به این خاطر بود.اما بنگاه بعدی که یک بچه مسلمون الجزایری بزرگ شده امریکا بود واقعا بچه خوبی بود.کمکمون کرد بدون کوساینرو با پرداخت 100 دلار زیر میزی خونه بگیریم.همش میگم دستش درد نکنه....خوب اما ماجرای کلاهبرداری به همین جا ختم نشد چک تو حساب بود پول نمیشد.رفتیم بانک گفت چون تازه حساب باز کردید طبیعیه.و چند روز طول میکشه گفتیم باشه.بعد از طریق اینترنت دیدیم پول شده اما بعد از چند روز باز از حسابمون کسر شده.رفتیم بانک گفت چون چک بانکی گرفته بودید و دوباره پول را برگردوندید از خط قرمز اینجا گذشتید و مدیر ما بحساب پول شویی گذاشته و پول را برداشته.حالا میتونید حجم استرسی که به ما وارد میشه را بفهمید.خلاصه گفت من با مدیرم حرف میزنم و توضیح میدم ویک چک به ادرستون میفرستیم.درهمین حین وبین ما هم خونه پیدا کردیم و از خوابگاه رفتیم. دوباره رفتیم بانک و هربار طرف یکساعت تو اینترنت میگشت و مطلب تایپ میکرد و میگفت من نمیدونم چک به ادرس قبلی رفته یا فعلی.وبعد از چند روز تازه فهمیدن طرف که در اصل بنگاهی چکش برگشت خورده.....حالا ما مونده بودیم با این سیستم بانکداری خرکیشون و ادم کلاهبرداری که چکش برگشت خورده.بانک هم میگفت ما کاری نمیتونیم بکنیم.یکمی از دوست و اشنا پرسیدیم.گفتن نگران نباشید.طرف در واقع کارش اینه بهتون پول را برمیگردونه اما چند روزی بیشتر با پول  کار میکنه.بعداز یکماه  دوباره رفتیم بنگاه .خوشبختانه زیاد اذیت نکرد و گفت ساری عصر بیایید بهتون پول نقد میدم.رفتیم و پول را گرفتیم اما در کل اعصابی از ما رفت که رفت.بعد هم ماجرای کوچیک این خونه.موقع اسباب کشی که در واقع باید بگم حمل چندتا چمدون لباس به خونه.سرایدار که اینجا بهش سوپر میگن.گفت راستی من یک دراور یا همون کمدهای کشویی دارم و میفروشم.گفتیم چند.گفت فلان دلار.کمی چونه زدیم و بهمان دلار خریدیم.بعد از اینکه پول دادیم فهمیدیم کمد برای مستاجر قبلی بوده نمیخواسته و همینطوری بهش داده بوده.خوب نمیگم چرا ما پول دادیم.مشکل این بود که سوپر یک قیمت خیلی بیشتر از حد نرمال گفته بود ما هم بقیمتها اشنایی نداشتیم و ساده بازی دراوردیم.وکلی ازدست خودمون حرص خوردیم چرا سریع تصمیم گرفتیم و مثل بچه های ساده عمل کردیم.اما داستان زود باوری من وراستین بهمین جا ختم نمیشه.درواقع یا ما خیلی ساده هستیم که به اینها اعتماد میکنیم و حرفهاشون را باور میکنیم یا واقعا اینجا خبری از اون سادگی و صداقت و کمک رسانی نیست.خب حالا بریم سراغ داستان امروز.بعله امروز ما تو کریگز لیست یک مبل چرمی مشکی شیک دیدیم با قیمت 150 دلا تومحله که دوبلوک بالاتر برای فروش گذوشته بودن.قرار گذاشتیم و رفتیم خونش.توی راه کلی هم بهمدیگه گفتیم سریع تصمیم نگیریم وحسابی چونه بزنیم.طرف پسر جوونی بود که خونه مرتب وظاهر موجهی داشت .دوتا نمونه ازمبل هم داشت یکی جلوی تلویزیون و اون یکی تو اتاق خواب.مبلها هم تخت خواب شو بود.هردو ظاهر سالمی داشت و طرف هم گفت کاملا سالمن و هیچ مشکلی ندارن دقیقا ازش پرسیدیم کدوم کمتر استفاده شده.گفت اونی که تو اتاقه کمتر استفاده شده.گفتیم باشه پس همین را میبریم .ظاهرش کاملا سالم و نو بود. تخفیف گرفتیم و 100 دلار نقد دادیم و خوشحال اوردیم خونه و ووقتی به حالت مبل دراوردیم فهمیدیم یک طرفش مشکل داره و شکسته وعملا اگه به دیوار تکیه ندهیم نمیتونیم ازش استفاده کنیم.تماس گرفتیم و گفتیم مبل مشکل داره ونگفتی میخواهیم عوض کنیم.گفت معامله انجام شده وشما وقت داشتید تا چک کنید .الان مبل از خونه بیرون رفته و نه برمیگردونم و نه عوض میکنم.خلاصه چی میتونستیم بگیم.اشکال از ما بود که به حرفش اعتماد کرده بودیم.اشکال از ما بود که دقت نکرده بودیم مثل همیشه مثل دوبچه مثبت رفته بودیم پرسیده بودیم قیمت اخر چند میدی وایشون گفته بود بهمان و پول را داده بودیم و برگشته بودیم وبازهم اشکال ازما بود به حرف طرف اعتماد کرده بودیم وکامل وارسیش نکرده بودیم وهمین که دیدیم ظاهرا سالمه خریدیمش.درواقع حرف طرف که میگفت سالمه و هیچ مشکلی نداره را باور کردیم شاید چون از یک امریکایی انتظار دروغ نداشتیم چون شاید فکر میکردیم معامله های اینجا بر مبنای صداقته.چون شاید صداقت اساس زندگی ما هست وفکر میکردیم دروغ و کلک مختص ایرانه و اینجا یا نیست یا خیلی کمه.میدونید بچه ها کلا ارزش مادی این دروغها 300 دلار بود اما از لحاظ روحی واقعا حس بدیه اینکه بدونی کلاه سرت رفته.دروغ بهت گفتن.ازت کلاهبرداری کردن و اینکه نباید اطمینان کنی نباید باور کنی.کلا به یک نتیجه رسیدیم خودمون را که نمیتونیم تغییر بدیم.ما ساده و صادقیم اما دیگه هیچوقت دست دوم نمیخریم.ودیگه اینکه به هیچ امریکایی اعتماد نمیکنیم مگه اینکه خلافش ثابت بشه.

 


نوشته شده در : شنبه 17 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورک به زبان تصویر

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

بچه ها چون نتونستم راهی پیدا کنم که بین عکسها کامنت بگذارم همه را دسته جمعی اینجا مینوسم 1محله بی ریج بروکلین (محله ای که خونه گرفتیم)  2 پیشواز رفتن دوماهه خارجیها برای جشنهایی مثل هالووین و تزیین جلوی خونه هاشون با مترسک و سمبلهای هالووین.من ترسناکترینشون را براتون انتخاب کردم وگرنه بقیه گوگوری هستن.3یکی از ایستگاههای مترو 4 کلیسا 5 خیابونهای منهتن  6 7 8سنترال پارک و بعدی هم باز محله ومیوه فروشی محله (البته محله خیلی بزرگتر از این حرفهاست و درواقع یک منطقه هست وتا دلتون بخواد سوپر داره که میوه هم میفروشن)وعکسهای بعدی هم نمای دور منهتن، منهتن و نیوجرسی و  خود منهتن در یک شب بارانی

امیدوارم لذت ببرید که امروز بجای درس خوندن این پست را گذوشتم .

 اسمان تنبل

 


نوشته شده در : شنبه 3 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینجا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،زشت وزیبا ،

بذار حالا که امشب افتادم رودنده حرف زدن بنویسم. چندروزی بود بدجوردرگیر درس بودم.هرچند هفته دیگه دوتا امتحان دارم که یکیش خیلی خیلی مهمه وهفته بعدش هم امتحان میان ترم یکی دیگه از درسهام.حالا خوبه سه تا درس بیشتر ندارم واله این همه امتحان وامتحان بازیه.یکم هم از این اپارتمان بگم.اینجا کف اکثر اپارتمانهاش پارکته اما نمیدونم جنس زیر این پارکت چیه؟1یعنی اینطوربگم همسایه بالایی راه میره دقیقا تعدادقدمهاش را میتونیم بشماریم.بعد ایشون هم فعال.یعنی ما درجریان کل زندگی طبقه بالایی هستیم.واحد کناری هم که بحثش جداست.موبالشون زنگ میخوره من و راستین یکدور اشتباهی موبایلهامون را چک میکنیم.فکرکنم باید زنگهامون راتغییر بدیم تا خدای نکرده همسایه بخاطر صدای زنگ مشابه از خواب بیخواب نشه.بعد هم درهاااااااا.من نمیدونم واقعا نمیفهمم چرا یک سنباده ساده را از درهاشون دریغ میکنن.یعنی ما عملا ساعت خوابمون راباهمسایه بالایی وبغلی وصدای درهای واحدها که عزیزان صبح زود میرن سرکارتنظیم میکنیم......خوب  شماها که غریبه نیست  بگذارید کمی از زندگیم هم اینجا بنویسم.هی هی تو ایران خونه ای بود ووسایل جان عزیزی بود که از بهترین برندها خریداری شده بود که کلی دوستشون داشتیم واززندگی درکنارشون بینهایت لذت میبردیم.حالا کل زندگی مامحدود شده به قالی نیمه ابریشمی  که یکزمانی مهمان بهترین جای خونه بود و حالا جای سفره  غذاومحل خواب  واستراحت ونشیمن مارابازی می کنه.یعنی کل زندگی محدود به دودر یک ونیم متر:)دلمون نمیاد هزینه کنیم و مبل وتخت ودم وتشکیلات بخریم چون تکلیفمون را نمیدونیم .نمیخواهیم این ایالت بمونیم واصلا نمیدونیم میخواهیم امریکا بمونیم یا نه!از طرفی زندگی با حداقلها با یاد وخاطره وسایل خوب ...ای یادش بخیر.اما چاره ای نیست باید یکی دوتاصندلی یا میز ساده بخریم .میمونه کمی هم از زندگی شخصیم بگم.راستین اینجا را دوست نداره.یعنی اونقدر نگران خرجها ومخارجه که اصلا نمیتونه دید مثبتی به اینجا داشته باشه.دلش بحال پولهایی که میسوزونیم میسوزه..من هم اونقدر درگیر درس وکلاس که حتی فرصت نمیکنم بشینم اساسی فکرکنم.حالا که اومدیم.باید هم می اومدیم. البته نه با این شرایط.اما خوب باشرایط روحی من باز هم باید میومدیم.اما بعد از این چی؟باید بمونیم؟برگردیم؟چی کار کنیم؟ ظاهرا حتی برای ترانسفر به دانشگاه دیگه هم گیر این ایلتس هستم.وقت هم نمیکنم دوباره ایلتس بدم.همین جوری همش وقت کم دارم.تا اینجای کار خودم هم با نسبت زیادی زندگی تو ایران را ترجیح میدم.با یک دوست مشورت کردیم(فرید)یادتون که هست ؟میگه برگردید پشیمون میشید.وااقعا نمیدونیم چیکار کنیم.اوه راستی از برادرم بگم.برعکس ما اون راضیه وقصد برگشت نداره.شاید اگه ایران بودیم وتعریفهای اون را میشنیدم کلی غصه میخوردم که چرا من خارج از کشور نیستم.هرچند شرایط ما با اون خیلی فرق داره.اون مهاجرتی اقدام کرده برای کبک.کشوری که به مهاجرهاش بابت کلاسهای زبانی که میرن یا به اصطلاح سر کارنمیرن ماهانه نفری 500$میده.اگه دانشگاه برن که برادرم همینطوری یک کلاس دانشگاه هم برداشته باز هم ماهیانه 800$ میده.برای بچشون هم ماهانه 500$.اونقدر هم ایرانی اونجا هست که مهمانی وشب نشینی وپیک نیکشون را داشته باشن.واحساس تنهایی وغربت هم نکنن.خوب دیگه چی بهتر از این؟فقط میمونه سرمای هوا که البته کم مساله نیست وسختی های زندگی که همه جا هست.خوب بچه ها من دیگه برم .کمردرد گرفتم.نشستنی تایپ کردن مصیبته.میگم بیزحمت اون ماشینتون را دوساعت به ماقرض بدهید مایکسر بریم دوتا صندلی بخریم برگردیم:)


نوشته شده در : پنجشنبه 24 مهر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مهاجرت چیه؟

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

میخوام امشب از زبون یک ادم مهاجربنویسم.نه از اون ها که چندین و چندساله رفتن ودیگه سر وسامون گرفتن ویکجورهایی مشکلات ما ایرانیها براشون عجیب و غریبه.نه میخوام از زبون کسی بنویسم که تا همین دوماه پیش تو مغز تهران زندگی میکرد وتجربه سالها زندگی و کار وتحصیل تو ایران را داشته.زبون کسی که درسته دانشجویی برای امریکا اقدام کرده اما شرایطش بیشتر به ادمهای مهاجر میخوره تا یک جوون بیست و چندساله که تا قبل از این خونه پدر ومادر زندگی میکرده یا نهایتا یک خونه مجردی داشته وکل تجربه کاری داشته و نداشتش به سال وماه هم نمیرسه.اره در کل فکر میکنم این صحبتها با اون جوون مجردی که داره فاند چندهزار دلاری میگیره واز ازادی واستقلالش لذت میبره فرسنگها فاصله داره.صحبتهای من بدرد خانواده ای میخوره که حاضره همه داروندارش را بفروشه اما پاش به یکی از این کشورهای اروپایی یا کاناداو غیره باز بشه.صحبتهای من بدرد یک ادمی مثل خودم و باشرایط خودم میخوره.کسی که تموم سالهاش را باارزوی یک زندگی متفاوت زندگی نمیکنه.نه این مثال خوبی نبود.چون این ادم باید بیاد و ببینه و با پوست و استخونش لمس کنه.حس کنه وبعد تصمیم بگیره.درواقع صحبتهای من بدرد کسی میخوره که سالهاست فقط ارزو میکنه.زندگیش را میکنه اما همیشه اهش بدرقه کسانی هست که میرن و حسرت گوشه دلش خونه کرده و بیرون نمیره.اره دوستان میخوام بگم زندگیهاتون را بکنید.خوب هم زندگی کنید.ما تو ایران مسایل ومشکلات مختلفی داریم..درواقع زندگی میکنیم.خیلی بهتر از یک امریکایی هم زندگی میکنیم اما قشنگ زندگی نمیکنیم.حالا چرا نمیکنیم.یک بخشیش دست ما نیست.مقصر دولت و فرهنگ غم پرور ماست.اما یک بخش دیگش دست خودمونه.چون فکر میکنیم اگه جای دیگه باشیم خوب زندگی میکنیم.اما دراصل روش زندگیمون برمیگرده بخودمون و طرز فکرمون خوب نمیخوام بگم اینجا بده وال وبل .چون باتجربه یکماه ونیم حتی خودم هم نمیدونم کدوم بهتره و چه چیزی بهتر میشه.فقط میتونم راجع به مسایلی که نمیدونستم و الان بعد از یکماه بهش رسیدم نظر بدم.فقط میتونم از حسهام وتجربه هام بگم.ودست اخر هرکسی صاحب زندگی خودش وراه ومسیرشه.کلا اینطور بگم زندگی تو ایران سخته.اما اینجا هم سختیهای خودش را داره واصلا هم به این معنی نیست که این سختیها از ایران اسونتره بلکه شاید چون جنسش با تجربه سختی که همیشه داشتیم متفاوته سختتر هم باشه.سختی اینجا یعنی از دست دادن همه ارامش و نظمی که تو ایران داشتی.شاید بگید کو ارامش؟منظور من اینه صبح که پامیشید میدونید برنامتون چیه.قراره چه اتفاقهایی بیافته و چه راههایی برای رفعش هست.درواقع کلیات مسیر زندگیتون مشخصه.درس ودانشگاه وکار مناسب و ازدواج وبدوبدو برای سروسامون دادن زندگی.میدونید چندسال کار کنید یک پراید میخرید و چندسال بعد با کمک وام وخانواده یک خونه شصت متری و چندسال بعد خونه میشه هشتاد متر وخلاصه جلو میرید.البته این داستان زندگی ادمهای قشر متوسط هست.وگرنه پولداره که تو ایران بهترین زندگی را میکنه و اگه هم دلش بخواد ازطریق سرمایه گذاری یکجا اقدام میکنه و اینجا هم بهترین زندگی را میکنه .برا ادم فقیر وندار مهاجرت بد نیست.اما فکر کنم اون دربدرها با اونهمه گرفتاری حتی نتونن راجع به مهاجرت فکر کنن.پس میمونه قشر متوسط ...............................بنظرم بهتره خودم را مثال بزنم و نتیجه گیری را بگذارم هرکسی برای خودش داشته باشه.اومدن من دلیل مادی نداشت .دنبال ارامش درسرزمین دیگه ای میگشتم.میخواستم بیام و این زندگی را هم ببینم.بعد هم درصورت امکان در جهت رفاه مالی حرکت کنم.اما حالا همه چیز به مادیات و پول گره خورده.همش در حال فکر کردن به این موضوع هستم که تاحالا چندهزاردلار خرج شده.ماه بعد چندهزارتا.ماه بعدش چقدر.برای ترم بعد چیکارکنیم؟سال دیگه چی؟خلاصه پاک ارامش از زندگیمون پریده.جدا از این حرفها سختیهای شروع جدید هم هست.مثلا تا همین چند وقت پیش بحث گرفتن خونه بود.همین دیروز وامروز یک مشکل بانکی داشتیم که موکول شد به هفته دیگه ودوروزی بود اعصاب برامون نگذاشته بود.برای هفته دیگه قراره پول از ایران منتقل کنیم که خوب نگرانیهای اون هم هست.ودرس ودانشگاه هم که جای خودش.ماشاله هرهفته امتحان.یعنی نشده من  یک اخر هفته ازاد داشته باشم که با فراغ بال بریم بگردیم و کمی این شهر راببینیم. ازطرفی گشت وگذار پول میخواد.من خودم ارزوم بود اگه اومدم خارج از کشور هفته ای یکباربرم سینما اما اونقدر بلیط گرونه که این ارزو پریده.یا مثلا انواع و اقسام رستورانها وبارهای جذاب وچشم نواز اینجا وجوددارد.اما خوب یک نگاه به جیبت میکنی ورد میشی.یکبارهم گول میخوری میری تو میبینی خداتومن پولش شد.ترجیح میدی از این گول خوردنها بندرت داشته باشی.حالا تو ایران هرچندوقت یکبار هم گول میخوردی وخیلی هم میچسبید اما اینجا هزینه گول خوردن چندبرابره ایرانه..کلا دوستان اینجا جذابیتهای خودش را داره.امامقداریش بخاطر تفاوتها است .مثلا اگه الان من چندتا عکس از  خودم توی سنترال پارک یا منهتن بگذارم فیس بوق،مسلما تعدادزیادی از دوستهای من میگن خوش بحالش .یا حتی فقط کافیه بدوستانم بگم من نیویورکم کف اشون میبره.یا فرض گیرید جلوی یکی از خونه های زیبای اینجا بیاستم و عکس بگیرم اصلا خود سبک امریکایی خونه باعث میشه خیلیها همون را ببینن ولی واقعیت داخل خونه هست.حالا من بیام و مثل چندوقت پیش توی گروه فامیل بنویسم واقعیت اینجا اینه.نتیجش اینه که بجز یکعده  دلسوز  بقیه همین را بکنن جوک وطنز.ودست اخر هم بگن تورفتی کشوری که کمدینهاش خودکشی میکنن و ما توکشور خودمون از صبح تا شب درحال شوخی وخنده!خوب پس ترجیح میدی جز چندتا دوست واقعی جلوی غریبه ها سفره دلت رابازنکنی واینجوری میشه که فرضا من نوعی وقتی عکسهای یک مهاجررا میبینم بگم وای اینها کجا زندگی میکنن و ما کجا وعملا فقط یک مشت عکس را ببینم که شاید بیشتر جذابیتش بخاطر همین تفاوتها باشه(البته دقت کنید نوشتم (من نوعی )ومنظورم این نیست که خودم همچین اشتباهی را کردم) خلاصه اینطوری میشه که سختیهای زندگی توایران غیرقابل تحمل میشه و اونوقت ما ادمها فکرمیکنیم ادمهای این طرف سختی ندارن ویا سختیهاشون قندوعسله ........................ودراخرواقعیت اینه که من هنوز بنقطه ای نرسیدم که بگم راضیم.هنوز ارامشی را اینجا تجربه نکردیم.نگرانیها وسختیهامون برای اینده خیلی زیاده.راستین که عملا داره کم میاره و بیشتر از هرچیز دوست داره برگرده.میگه من اگه بدونم اینهمه پول خرج کردیم اخرش از توش یک کیلو نبات درمیاد خوبه اما سوال اینه که میشه؟............ا


نوشته شده در : چهارشنبه 23 مهر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دومین پیروزی

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،تولد ،

هوووررررراااااااا هووووااررررااااا دیگه حتما حدس زدید چی شده.بله ما خونه گرفتیم.برای دوستهای گل ومهربونم بگم که پنجشنبه صبح  به اولین مشاوراملاکی که سرزده بودم پیام دادم اقا من هنوز بی خونه ام چیزی برای من داری؟واونهم گفت بله دوتا سوییت دارم.اومدم بگم با مالک راجع به شرایط ما حرف بزن.گفت میدونم.وقرار گذوشت عصر بریم ببینیم.اولی را که دیدیم فاجعه بود .بوی نم میداد وعملا یک اتاق کوچیک بود که چندمتری پنجره اش ساختمون دیگه ای بود و از نور وروشنایی خبری نبود.به راستین گفتم دومی را هم ببینیم اما اخرش چاره ای نداریم باید یکیش را بگیریم واون هم همین نظر را داشت اما هردومون خداخدا میکردیم اون یکی کمی دلبازتر وبهتر از این یکی باشه ووووووووورفتیم و دومی عالی بود.تنها عیبش همین سوییت بودنشه و کمی قیمت بالاش.نور وروشنایی.دلباز ی .موقعیت نزدیک به مترو واسانسور وساختمان عالی.واز همه مهمتر مالک نه کردیت میخواست نه کوساینر.فقط سه ماه اجاره پیش و دوماه اجاره هم به عنوان رهن.واقعا شرایطش برای ما عالی هست.خلاصه همون پنجشنبه پیش قرارداد را بستیم و جمعه بکمک مشاور املاک پول را دادیم و قرارداداصلی را بستیم.در واقع چون خونه برای یک شرکت بود.مشاور توصیه کرد 100$زیرمیزی بدیم که دادیم وخلاصه حل شد.البته هنوز تو خوابگاهیم وبا این که اجاره از اول اکتبره اما قراره دوشنبه خونه را تحویل بگیریم.اجاره 5-6 روز را تو کتمون کردن.اما بازم خوبه.....راستی از این مشاور شنیدم که بنگاه قبلی که رفته بودیم کلاهبرداره و از همه به همین روش بابت اپلیکیشن پول میگیره و میخوره.خلاصه 100$ قبلی را باید خورده شده فرض کنیم که امیدوارم گیر کنه ولی  این یکی 100$ نوش جونشون.

حتما حتما رفتیم خونه جدید ازش عکس میگیرم میذارم اینجا....گرچه درواقع عکس از یک خونه خالی میشه چون هیچ وسیله ای جز دوسه تا ساک لباس و دوتا فرش کوچیک نداریم.وقراره بمرور وسیله بگیریم و خونه را بسازیم.....اااوووووووم من عاشق دکوراسیون برای خونه هستم.البته و صد البته خرید با نگاه به جیبمون و شرایطمون.اخه احتمال داره سال دیگه باز بریم یک ایالت دیگه و نباید دورمون را شلوغ کنیم.......اخ که چقدر حال میده این امید و ارزو 


نوشته شده در : یکشنبه 13 مهر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic