امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

همچنان بی خونه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،غرانه ،

سلام بچه ها . بعد از یکروز طولانی اینجام تا باهم گپ بزنیم. امروز ازساعت 10تا 1 و بعد 2تا 5 کلاس تیوترینگ داشتم. منظور همون کارمه. کلمه مناسبش چی میشه؟ کلاس اموزش؟ کلاس معلمی؟ و بعد از ساعت 6تا 8.30 هم خودم کلاس فیزیکال فارماسی داشتم. که یک درس مفهومی سنگین را داد. خلاصه. الان له و لورده در خدمتم. بهتره کمی راجع به کلاسهای تیوترینگ توضیح بدم. یک اتاق بزرگ در اختیار ماست و ماهم زیر نظر یک خانم پروفسور چینی فوق العاده بد اخلاق هستیم ساعتها را طوری تنظیم کرده که از صبح تا شب حداقل یک نفر مدرس تو کلاس برای جوابگویی به شاگردها باشه. مثلا امروز ما دو نفر بودیم. تو این مدت حق کار با لپ تاپ و موبایل و خوندن درسهای خودمون را نداریم. و فقط و فقط چندتا کتاب ریاضی هست که باید اونها را بخونیم. فعالیتها دقیقا کنترل میشه. مسئولش هم که گفتم شدیدا بداخلاقه و این نظر همه هست. حتی یکی از بچه ها بخاطر بداخلاقی بیش از حد این خاتم کارش را ول کرد. بهرحال من همچنان قدر این فرصت را میدونم و هرچقدر هم که بد عنق بازی در میاره تحمل میکنم و فعلا محل نمیگذارم. داشتم از کلاس میگفتم. خلاصه تو طول این ساعتها فقط باید ریاضی بخونیم. میتونید تصور کنید که اگه درس نخونیم چقدر میتونه هر 5 دقیقه کند و بد بگذره. امروز اولین شاگردم را هم داشتم. اولش که خانم بد اخلاق اومد و دعوام کرد که چرا گوشه کلاس نشسته امو شاگردها که وارد میشن منرا نمیبینن . حالا خودم دیده بودم که مدرسهایقدیمی گوشه میشینن.گفتم چشم و جام را عوض کردم . بعد شاگرد اومد و صاف رفت پای کامپوتر و گفتم میخوام معادله بنویسم و گرافش را بکشم. سرتون را درد نیارم. مسائل برام اسون بود اما  توضیح مسائل ریاضی به انگلیسی برام سخت بود. البته نه اینکه نتونم توضیح بدم اما در مقایسه با هندیها واقعا کند و غیر روان حرف میزنم و مسلط نیستم. بیخیال. برای همین میگم تجربه خوبیه چون  این کارکاملا  منرامیسازد. حالا فرض کنید هفته ای 13-15 ساعت تیوترینگ و خود کلاسها و رفت و اومدها و درسهای ترم بعد امتحان جامع را هم بهش اضافه کنید. چه ترمی شود. فکر کنم حسابی کارم را این ترم بسازد. 

خوب دیگه براتون بگم که هنوز خونه دوستهامون هستیم. بچه های ماهی هستند و اصلا مشکلی با اقامت طولانی ما ظاهرا ندارن. حتی پیشنهاد میکنن ابعد از یکماه پول ازتون میگیریم. اما من بشدت نیاز دارم مستقل بشم و اتاق خودم را داشته باشم. اینطور زندگی کردن وسط سالن پذیرایی اونها حسابی داره برام سخت میشه و متاسفانه اتاق برای متاهلها راحت گیر نمیاد. ما هم این را نمیدونستیم. قیمتها هم سرسام اور. اتاقهای متوسط 1100 تا 1200 دلار و اتاقهای ضعیف حداقل 800-900 دلار.خلاصه فعلا جز بی خانمانها حساب میشیم و من هم یواشکی حسابی به راستین غر میزنم.و دل و روده اش را سوراخ میکنم. اصلا فکر نمیکردم این پروسه اینقدر طولانی بشه. برم که الان اینجا را هم غربارون میکنم.


نوشته شده در : سه شنبه 24 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

لوس بازی

» نوع مطلب : من و خودم ،خودشناسی ،

دیروز بعد از سالها سی ساله بودن واقعا حس کردم سی ساله ام.از وقتی یادمه همیشه قیافم کمتر از سنم میزد. پس حتی وقتی دوران سی سالگی را طی میکردم باز هم خودم را بیست و چند ساله حس میکردم. میدونید کلا سن مقوله عجیبی هست. این مطلب را شما دوستان بیست ساله ام نمیفهمید اما دوستان همسن من باهاش  اشنا هستن. بگذارید اینطوری بگم یکروزی من هم فکر میکردم ادمی که بیست و چهارساله هست خیلی بزرگه. بعد که این عدد را رد کردم. فکر میکردم بیست و هفت ساله بودن یعنی خیلی بزرگ و خانم بودن . این عدد که بسرعت رد شد فهمیدم نه محاسبات بصورت دیگه ای هست. فکر کنم یک پست به نام اعداد دارم که کامل این پروسه را توضیح دادم. فقط الان اضافه میکنم اسمان بیست ساله جز کسب تجربه بیشتر هیچ فرقی بااسمان سی و هشت ساله نداره. فقط اسمان بیست ساله فکر میکرد زمان خیلی زیادی تا سی و هشت سالگی داره و اسمان سی و هشت ساله دیده که این زمان بسرعت برق و باد گذشته. حالا بریم سراغ لوس بازی. من نمیخوام سنم بالا بره. واقعا نمیخوام. جدا َگذر عمر و زندگی و مرگ  پروسه بیرحمانه ای هست. فقط تنها حقیقتی که هست اینه که هیچ گریزی از روند بزرگ شدن یا بیرحمانه تر بگم پیری نیست. اولش بحث اعداد هست . و بعد از سی چروکهای ریز دور چشم. و بعد عمیقتر شدن این چروکها. فکر میکنم سنم که پنجاه یا شصت بشه ترسناکترین کار نگاه کردن تو اینه باشه. دیدن اینهمه تغییر. دیدن پیر شدن و ازدست رفتن لطافت و زیبایی پوست و صورت بیست ساله در حالی که قلبت با همون حرارت بیست سالگی میزنه. شاید اون روز ذهنم ازحجم تجربه خاطرات تلخ و شیرین خسته باشه. نمیدونم شاید. شاید هم به اندازه همین امروزم سرشار از ارزو و میل به زندگی باشه.گاهی وقتی به مادربزرگم بعنوان نمونه ادمهای پیر فکر میکنم میبینم با چه تضاد بزرگی زندگی میکنه. ازیکطرف بخاطر عمری زندگی برروی این کره خاکی وابستگیش به زندگی بیشتر شده و از طرفی ذهنش میدونه زمان زیادی برای نفس کشیدن نداره . از یکطرف قلب زنده و شادابه و میل به زندگی کردن داره. از طرفی جسم پیر و مریض،ناتوان َاز گشت و گذارو زندگی بسبک جوانانه هست. بیرحمانه است. تلخ هست. زیبایی سلامتی همه در ورای چین و چروکها پنهان میشه.دیگه بحث اعدادکنارمیره و هرچین و چروک و تغییر در چهره همچون تازیانه ای برپیکرت حقیقت را یاداور میشه. و روزی میرسه که ترجیح میدی اینه ای در خونه نداشته باشی. نه من نمیخوام بزرگ بشم من نمیخوام پیر بشم.


نوشته شده در : جمعه 20 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

با لبخند

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

امروز افتخاراشنایی با خواننده جدیدی به نام رضا را داشتم. رضا از ارشیو شروع به خواندن کرده. پستهای سفرنرفته و نشد را داشت میخوند. کامنتهاش یادم اورد که چه مسیر طولانی و سختی را برای رسیدن به اینجا طی کردم. چه روزهای ناامیدی محضی را طی کردم. واقعا و از ته دل سپاسگذار این لحظه و این روزها هستم. فکر کنم شاید وقتشه که خودم هم بعد از دوسال نوشتن یکسری به ارشیو بزنم. شاید همزوده و بهتره بگذارم برای یکی دوسال دیگه . خوب بریم سر اوضاع و احوال خودمون. میدونم که حسابی کم پیدا شده ام. اما خبرخاصی هم نبوده تازه از فردا کلاسها شروع میشه. راستین هم هفته ای سه چهارروز سرکار میره. تو این مدت یک پیک نیک ویک مهمانی و به میزان زیادی نیویورک گردی داشتیم. هفته پیش هم قراربود بریم باغ وحش معروف اینجا که چون دوستمون که خونشون ساکنیم میخواست ماشین بخره و به کمک راستین احتیاج داشت کنسل شد و ازاینهفته هم کلاسهای من شروع میشه و فکر کنم دیگه فرصت نشه. اخه چهارشنبه ها باغ وحش رایگان هست و مثل خرید از برندها که ادم عاقل صبر میکنه تخفیف بشه بره خرید. اینجا هم  همین استراتژی را درپیش داریم. من حتی دقت کردم بچه هایی که سالهاست اینجا زندگی میکنن هم همین روش را دارن.بگذریم. امروز رژه مردم امریکای لاتین بود که حس یک سفر به برزیل و دیدن کارناولهاش را داشت. با همون لباسهای پردار و رقصهای باحالشون. البته ناگفته نماند چندتایی هم صحنه مثبت 18 دیدیم که ظاهرا تو این کارناولها کاملا طبیعی هست. ما هم طبیعی با چشمهای گرد و لبخند نگاه کردیم. راستی روز دوم که رسیدیم اینجا میزبانانمون میخواستن برن اسکای دایوینگ یا همون پرش از هواپیما. ما هم همراهیشون کردیم. رفتیم لانگ ایلند ، یک مزرعه کوچک با چندتا هواپیمای خیلی کوچیک و 5 دقیقه اموزش. و بعد هم سوارشدن و رفتن بالا .طوری که دیگه هواپیمایی دیده نمیشد و بعد هم پایین اومدن دوتا چتر. این از دید ما بود. اما بقول بچه ها یکی از هیجان انگیزترین کارهای عمرشون بود. عکسها و فیلمهای پرششون هم واقعا جالب دراومده بود. عین خود همون مستندهای تو شبکه چهار. خیلی باحال بود . قیمت هم بینهایت مناسب. 120 دلار. خلاصه فکر کنم دوسه سال دیگه من هم برم سراغ همچین تجربه ای:) راستی یادم رفت از یک خبرمهم براتون بنویسم. من امسال کارپیدا کردم. هووورااا. قراره سوشال سکیوریتی دار بشم. تو دپارتمان ریاضی بعنوان کمک معلم ریاضی. وااای یا ابرفرض...... خوبه نه؟ بنظر خودم که عالیه.اصلا بگذارید اینطور بگم امسال زمین تا اسمون حس و حال و دیدمون به ایجا متفاوته.البته صددرصد بخاطر نیمچه اشنا بودن ما بامحیط و شرایط هست. امسال دقیقا فقط زیباییهای شهر را میبینیم و بدون استرس و بالذت از فضای شهر لذت میبریم. مثلا پارسال توی یک پست از فرق پارکهای ایران واینجا نوشته بودم. یادم نیست نوشته بودم کدوم بهتره. اما امروز میتونم بگم پارکهای نچرال اینجا واقعا زیبا هستند و زیباییش ادم را مسحورمیکنه. عکسهارا هم تو اینستا میگذارم. دوستتون دارم یکعالمه. 


نوشته شده در : سه شنبه 17 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سلام ام.ری. کا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

حسابی تنبل شدم و هرروز پست گذاشتن را به فردا موکول میکنم اما گفتم امروز هرطور شده بیام. براتون بگم که تقریبا یکهفته ای هست اینطرف ابیم. خونه دوستهامون هستیم و حسابی کنگرخوردیم لنگر انداختیم. البته اونها هم اصرار میکنن که برای خونه پیداکردن خیلی عجله نکنیم و بگذاریم فصل دانشجویی تموم بشه. ما هم بصورت جدی این پروسه را شروع نکردیم. گرچه دیروز برای یکی دوتا پیام گذاشتیم که جواب ندادندو ظاهرا این پروسه بهمین راحتی که فکر میکنیم نیست وکمی دنگ و فنگ داره. امسال هم که بطور کل خونه پیداکردنمون با پارسال فرق داره. پارسال ما میرفتیم بنگاه و دنبال اپارتمان میگشتیم. اما امسال چون فقط میخواهیم یک اتاق از یک اپارتمان را بگیریم از سایتهای مخصوص اینکار استفاده میکنیم. اینطور بگم اینقدر این روش اینجا محبوب هست وتعدادادمهایی که اینکاررا مبکنن زیاده که سایتهای خودش را هم داره.اجاره اش هم حدودا نصف مبلغ پارسالمون میشه که برای ما نعمته. زیاد هم وسواس خاصی تو این مورد نداریم چون حدس میزنیم برنامه زندگیمون طوری پیش بره که فقط همین یک ترم از امسال اینجا باشیم. بااینکه بطور کل طبق ویزا ما اجازه نداریم بیشتر از 5 ماه دور از امریکا باشیم اما همون 5 ماه هم برای انجام دادن کارها کافیه. خوب از حس و حال هم کمی بگم. بجز روز اول و تک توک یک چندساعتی درکل اوضاع روحیمون خوب هست و اززندگی نیویورکی لذت میبریم. اصلا امسال یک فرق اساسی با پارسال داره. پارسال مافقط زشتیهای اینجا را میدیدم حالا از دل این زشتیها میتونیم سیستمهایی را هم ببینیم که به راحتی مردم کمک میکنه. مثلا فرودگاه. امسال فقط بجای دیدن سادگی فرودگاه. سیستمی را دیدیدم که به سریعترراه افتادن کارمسافر و جلوگیری از پیچیدگی وسردرگم شدن کمک میکنه. یا مثلا کثیفی متروها مثل پارسال تو ذوقمون نزد چون از قبل میدونستیم چه خبره. دیگه اینکه امسال خیلی بیشتر از پارسال ازحال و هوای منهتن لذت میبرم. منهتن شامل یک پنجم نیویورک هست که ساختمان های بلندی داره و مردم و توریستها برای گشت و گذارمیرن این منطقه. البته مرکز کلی اتفاقات اقتصادی و فشن و غیره هم هست و برای همین ظاهر شیکتری نسبت به بقیه شهر داره. مثلا فرض کنید تجریش را تو تهران. و مردمی که قصد دارند با دوستشون برن تو ولیعصر قدم بزنن و یا برندیک کافی شاپ شیک و مجلسی قهوه بخورند. حالا همین را بنسبت و ابعاد بزرگتر تصور کنید. خلاصه داشتم میگفتم امسال کلی از منهتن گردی لذت میبرم و باعلاقه تیپهای تابستونی مردم را نگاه میکنم. دیگه خدمتتون بگم که من هنوز موفق به تغییر تیپم نشدم چون فعلا زندگی دانشجویی داریم و دارام دیرام. اما یواش یواش دارم بسمتش میرم و انشالله تا ده سال دیگه از شر این لباسهای قدیمی راحت میشم:))) شوخی کردم. راستی دانشگاه هم از هفته دیگه شروع میشه برای همین هنوز یک هفته دیگه تعطیلم. کارراستین هم بصورت تق و لق شروع شده. یعنی قضیه از این قراره که این دوستش که راستین پیشش کارمیکرد میخواد تغییرشغل بده و البته ما چشممون اب نمیخوره تا به این زودی کاروکاسبی جدیدش راه بیافته. رواین حساب راستین باید بفکرکاردیگه ای باشه. حالا باز یکنفررا درنظر داره که امیدوارم درست بشه. یعنی امسال میخواستیم کمی فکرمون بابت این چیزها راحت باشه که هنوز نشده:( دیگه اینکه امسال من مثل پارسال رزومه بدست راه نیافتادم تو دپارتمانهای مختلف. فکر میکنم پیداکردن کارراه و روشی غیر این داره. شاید اگه تابستون اینجا بودم و یک کلاس عملی سه روزه پولی را گذرونده بودم الان استادمون یک کار تو ازمایشگاه بهم میداد. نمیدونم من که هنوز نفهمیدم اوضاع از چه قراره. راستی امسال چون شرایطم تو ایران تغییر کرده و من نیاز به ویزای مولتیپل برای چندسال اینده دارم. احتمالا امسال برای پی اچ دی اقدام کنم. واااااااای تافل را بگو. خدایا اخه این چه فوبیایی هست من از تافل و ایلتز دارم. خوب دیگه هیچی. خوب و خوش باشید.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینستا

یک هدیه به پاس محبت و همراهی همه شما دوستهای ناشناس و اشنام دارم. من زیاد اهل عکس و عکس بازی نیستم اما فقط به خاطر شما اینستاگرامم را فعال میکنم و سعی میکنم با به تصویرکشیدن زشتیها و زیباییهای این کشور رویاها تصویرواضحتری از ان را برای شما به نمایش بگذارم.

اینستاگرام: asemanerastin

برای خودم و تک تک شمادوستان ارزوی موفقیت و شادکامی دارم 


نوشته شده در : سه شنبه 3 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مطلب رمز دار : هلووو

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


نوشته شده در : یکشنبه 1 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رمز

از خواننده های عزیز ناشناسم عذر میخوام که مجبورم رمز بگذارم.  دوستان عزیزی که فعالانه کامنت  میگذارید لطفا اگه مایل به خوندن این پست هستید ادرس ایمیل بفرستید.  اگه بخاطر مشغولیت کاری زیاد تو دوهفته اینده فراموش کردم رمز را بفرستم دوباره یاداوری کنید. ترجیح میدهم این پست را کسانی بخونند که میشناسم  پس ناشناسهای عزیز دست از تنبلی بردارید کامنت بگذارید یا اگه وبلاگ دارید ادرس بدید . مسلما بعد از دوره ای اشنایی برای پستهای اینده درخدمت هستم ;)


نوشته شده در : یکشنبه 1 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزهای اخر

» نوع مطلب : اینده از ان من ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

دیگه رسیدیم به پست اخر امسال. امسال هم منظورم روزهای پایانی امسال در ایران هست. البته شاید هم نباشه که بهتون میگم چرا. این روزها به ساک بستن واخرین خرده کاریها میگذره. خانوادم تهرانن و همگی خونه خانواده راستین هستیم. بنده خداها وسایلم را جمع و جور کردن و چمدونهامون را بستن  و من هم این وسط کمکی بهشون کردم:) سه شنبه شب هم داریم میپریم. و همونطور که گفته بودم مدتی مهمان یکی از دوستانمون هستیم تا خونه یا بهتره بگم اتاق مناسبی پیدا کنیم. این سه ماه هم تا دلتون بخواد چاق شدیم. یعنی روی هرچی ادم شکمو و بی جنبه هست را کم کردیم. من که در ظرف این سه ماه به اندازه یک ادم حامله چاق شدم. امیدوارم تو دانشگاه ملت فکر نکن رفتم باردار برگشته ام و بخوان بهم تبریک بگن:))) اما جدا از شوخی بعد از برگشتن باید حسابی رژیم بگیرم که بسختی لباس مناسب تو لباسهام پیدا میکنم.راستی ببینم شما چقدر لباس دارید؟ من پارسال اندازه یک وانت لباس بخشیدم. لباس زمستونیهامون هم ته یک انبار تو نیویورک جا خوش کرده. الان باز میبینم عین چهارتا چمدون دارم لباس میبرم. بعد من پارسال بکل لباس نخریدم و همه برای قبل رفتنمون هست. جدا معظلی شده برام. واله من که پارسال لباسهای بی استفادم را دادم رفت .با لباسهایی که گهگاهی میپوشیم چیکارمیشه کرد؟؟؟؟؟........... بیخیال چقدر چرت و پرت گفتم. یک فکزی به حالش میکنم. بریم سراغ مطالب اصلی زندگی. گفته بودم که شرایط کاری من تو ایران تغییراتی داره ؟ خوب این تغییرات حتمیه و چون نمیتونم این فرصت را مفت و مسلم از دست بدم باید براش وقت بگذارم. براتون مفصل توضیح میدم اما توی یک پست دیگه. نتیجه اش اینه که ما نمیدونیم برناممون برای شش ماه اینده به چه صورتی هست. اینطور براتون بگم با توجه به اینکه تو دوره اپی تی امکان رفت و اومد ندارم باید تا قبل از اینکه این زمان شروع بشه برای کار ایران وقت بذارم و تمومش کنم.پیشنهاد راستین مرخصی برای ترم دوم این سال تحصیلی هست. خیلی حیفم میاد وسط سال درس را نیمه ول کنم بیام اما انگار چاره ای نیست. حتی نمیدونیم راستین هم شرایطش طوری میشه که بیاد یا نه ترجیح میدم استتوس ویزاش طوری تغییر کنه نیاد. چطور بگم وضعیتم  کاملاپیچیده هست و دهها اگر اگر وجود دارد. فقط اون چیزی که مسلم شده اینه که باید امسال وضعیت کارم تو ایران را به یک سرانجام خوب برسونم. شاید خیلیهاتون بگید تو که اونجا را انتخاب کردی چرا برای اینجا زحمت میکشی. ساده ترین جوابش پول هست. اما توی یک پست جداواضحتر حرف میزنم تا شما همراهان داستان زندگیم هم بفهمید چی به چیه. خلاصه بگم که تو این سه چهارماه تحصیلی باید یک برنامه ریزی برای ادامه سال بکنیم. امیدوارم همه چیز اونطور بشه که میخواهیم. اصلا چیزی فهمیدید؟


نوشته شده در : یکشنبه 1 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پیش به سوی اینده

» نوع مطلب : اینده از ان من ،

وقتشه بعد از یکسال تجربه زندگی از نوع و جنسی دیگر از انتخابمون حرف بزنم از اینکه تا اینجا چه حسی دارم و چه تصمیمی دارم. راستش دوستهای گلم بی هیچ شکی پارسال سختترین سال زندگیمون بود. بشدت اذیت شدیم. بیشتر این سختیها بخاطر شرایط خاص ما بود. زندگی در نیویورک بدون فاند. اما اینکه پشیمونم یا نه؟ باید بگم نیستم. خوشحالم از این تجربه. از رسیدن به ارزو و هدف. میتونم اون ارامش را ته قلبم حس کنم. پس میتونید حدس بزنید نتیجه چی هست؟ ارره من زندگی اون طرف را انتخاب کردم. تصمیم به ادامه راه داریم. میدونم دوستان که من اکثرا از بدیهای اونجا نوشتم. اخه همه ما بنوعی شناخت از خوبیهای اونجا داریم. حتی کمی بصورت غلو شده. برای همین من ترجیح دادم بجای دامن زدن سراب نگاه بزرگ شده ازامریکا بعنوان بهشت برین،از بدیها و زشتیها و عیبهاش بگم.  بد نیست امشب در تایید علت و دلیل من به ادامه راه کمی هم از خوبیهای اونجا بنویسم. میدونید بنظرم تفاوت اصلی ما با اونها در فرهنگمون هست. همون که باعث و بانی بقیه چیزها هم هست. نمیخوام ادای ادمهای فلان و بهمان را دربیارم. اما چیزی که تو این سفر سه ماهه به ایران بیش از پیش به چشم می اومد رفتار ادمها بود. متاسفانه خیلی ازما ایرانیها درست رفتار نمیکنیم. یا تحت تاثیر جامعه ما هم خودمون را محق انجام بعضی رفتارهای نادرست میدونیم. باز هم میگم فکر نکنید اونجا گل و بلبله و مردم همه یک لبخند گشاددارند و دست به سینه ایستادند تا به ما کمک کنند. نه اینطور نیست. اما عمل و بیان اونها درجهت ازار و اذیت طرف مقابل هم نیست. میدونم اینجا خانواده و شناخت فضایی که بهش اشنا هستی ارامش میده اما زندگی در این فضا ارامش نداره. میدونید که من اونجا هم هنوز طعم ارامش را نچشیدم اما واقعیت اینه که اکثریت بچه هایی که میشناسم از زندگیهاشون بسیار راضی هستند. همین باعث میشه امید داشته باشم که روزی من هم این ارامش و امنیت را تجربه کنم. دومین حسن اونطرف سیاستی هست که اون کشور در جهت رفاه و اسایش ساکنانش داره.  این سیاست میتونه شامل همه چیز از جمله دستمزدها و وامها، مسایل رفاهی از جمله خانه و ماشین و مایحتاج زندگی روزمره تا سیاستهای کلی از جمله جهت دادن جامعه به سمت شادی و امنیت باشه. خیلی کلی گفتم. اما مطمئنم همگی تا حدی با این صحبتها اشنا هستید. میدونید دوستان امسال تابستون فرصتی پیش اومد تا فکر کنیم و ببینیم واقعاکدوم را میخواهیم. دیدیم علی رغم همه سختیهایی که پارسال کشیدیم باز نمیتونیم از امریکا و رویای زندگی بهتر دست بکشیم. دیدیدم درسته که هیچ ذوقی برای رفتن نداریم وبه خاطر شروع دوباره نق میزنیم اما جدا نمیتونیم بیخیال اونطرف و زحمتی که براش کشیدیم بشیم. اینطور بگم من از رفتنم راضیم و پشیمون نیستم. راستین هم راضیه بااینکه ترجیح میداد با شرایط دیگه ای همین مسیر را رفته بودیم. اما بهرحال الان این مسیر راشروع کرده ایم و باید محکم جلو بریم. جدا راه و مسیر سختی پیش رو داریم. بخاطر شرایطمون که بتازگی عوض شده من حتی نمیدونم امسال میرم رو ا پی تی یا باید تافل بدم و پی اچ دی را ادامه بدم. اینده راستین کاملا ناواضح هست و نمیدونیم راستین چطور میتونه درجهت خواسته و ارزوهاش جلو بره. فقط میدونیم باید جلو بریم. قدم برداریم همه چی را بررسی کنیم و قدم دوم را برداریم. ماه به ماه راجع به اینده و مسیر زندگیمون تصمیم بگیریم. میخوام افکار منفی و ترسناک به ذهنم راه بدم شاید هم درستش اینه نیمه پر لیوان را ببینم  فقط ارزو میکنم روزی در اینده ای نزدیک جواب زحماتمون را بگیریم.


نوشته شده در : شنبه 24 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برنامه کاری

» نوع مطلب : کاروبار ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

امروز صبح اومدم سر تقویم ببینم کجای کاریم . دیدم دوهفته و نیم به رفتنمون مونده. میدونستم همین حدودها مونده اما دیدنش یکهو ته دلم را خالی کرد. خب به اندازه دوهفته هم کار مونده. نه اونقدر که راحت بشینیم و روزها را بگذرونیم نه اونقدر که همش به بدو بدو باشیم. مثلا ما بعد از گذشت 6 سال از عروسیمون هنوز فیلم عروسیمون را نگرفتیم. درواقع از کار ادیت فیلمبردارمون راضی نبودیم. فیلمهای خام دستمونه و قرار بود امسال بدیم برای ادیت اما تنبلی کردیم و باز افتاد برای سال دیگه. دوسه تا شاسی عکس و البوم مهمان هم بابت عروسیمون از عکاس طلب داریم که اگه بجنبیم احتمالا اینها را تحویل بگیریم. اصلا بگذار بگم این جور کارها نیست که از صبح دلشوره به جونم انداخته. یکم نگران کارهای اداری ایرانم هستم. پارسال تو نوبت داروخانه برای شهری اطراف تهران بودم. با اینکه وکالت کاری به یکی از دوستان داده بودم . عملا به خاطر نبودنم این فرصت را از دست دادم. مسئول مربوطه امتیاز را اشتباه حساب کرد و بعد هم سهمیه ای ها را بهونه کرد. خلاصه فرصت پرید.  حالا امسال قراره نوبتی داروخانه های تهران اعلام بشه. این نوبتها هر 5-6 سال اعلام میشه. امتیاز من بخاطر کار تو منطقه محروم برای سالها خیلی خوبه اما میترسم بخاطر نبودنم این فرصت را از دست بدهم. راستش قضیه اونقدر برام مهمه که اگه مطمئن بودم این مسئله توی فلان ماه پاییز هست. مرخصی تحصیلی میگرفتم و برای این کار میموندم اما متاسفانه اصلا زمانش مشخص نیست. مثلا قرار بود قانونش تو خرداد و تیر اعلام بشه اما عملا تا همین هفته پیش اعلام نشدو هتوز هم بخاطر اعتراضها امکان تغییر براش هست. خلاصه دلم بدجور براش شور میزنه. البته تجربه پارسال بهم ثابت کرده با نگرانی برای یک مشکل اون مشکل حل نمیشه. اگه قراره بلا نازل بشه میشه و گاهی هم هیچ اتفاقی نمی افته.خلاصه امیدوارم این مساله به خیر و خوشی تموم بشه. حاضرم وسط درس دوهفته یا حتی ده روزه برای کارهای اداریش بیام اما وضعیت کارهای اداری را که تو ایران میشناسید.یکجورهای هردمبیل و بهم ریختس و وای بحالت وقتی قراره کسی دیگه ای غیر از خودت که به سیستم اشنا نیست این کار را بکنه.میترسم یموقع خبردار نشم. مسئول مربوطه خبرهای درست در اختیار وکیلم قرار نده. یا وکیلم مسایل را اشتباه بفهمه. بگذار راجع بهش فکر نکنم. خوب راجع به چی حرف بزنم؟ میدونید امسال حجم درس زیادی دارم. خود درسهای ترم. امتحان جامع و حتی میخوام امتحان دستیاری داروخانه را هم تا قبل ژانویه بدم. اما جالبه اینها نمیترسونتم. ای بابا برم چه دلشوره بدی تو دلمه. 



نوشته شده در : جمعه 16 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برنامه امسال

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،اینده از ان من ،

سلام به دوستهای خوبم. باز روزهای رفتن داره نزدیک میشه اما اینبار خیلی با پارسال فرق داره. پارسال هول و استرس عظیمی بود چرا که نمیدونستی قراره کجا بری . کارها سرسام اور زیاد بود. خانواده ها ناراحت و نگران بودند و خودت هم تو برزخ بزرگی دست و پا میزدی. اما اینبار نگرانیها کمتر هستند کلا از جنس دیگه ای هستند. نگرانیهای اضافه بابت دانشگاه و غیره پریده. کارهای قبل رفتن هم به نسبت خیلی کمتره. یک لیست کوتاه که تا ده بیست روز دیگه تمومه. البته اینها به این معنی نیست که ذوق و شوق رفتن داریم. راستش پارسال انصافا تجربه بینهایت سخت و تلخی بودو بدنم از به یاد اوردن لحظه های سختمون میلرزه. اما چاره ای جز ادامه دادن نداریم. باید بریم. باید. خوب بگذار چندتا تفاوت خوب در مورد امسال بگم. امسال هم با اینکه بمحض ورود خونه نداریم اما بلطف داشتن دوستهای خوبمون مشکلی نداریم. حتی دوسه نفر پیشنهاد دادند که فرودگاه بیان دنبالمون و خوشبختانه میدونیم در حد تعارف نیست و واقعی و از ته دله. یکی از دوستهای پزشکمون هم گفته میخواد احتمالا برای مدت سه ماه بره شهر دیگه ای و پیشنهاد ساب لیز خونش را داده. فرصت ثبت نام انلاین دانشگاه را از دست دادم اما نگران نیستم چون بمحض رسیدن حضوری ثبت نام میکنم. احتمال  زیاد داره فرصت کار قبلی برای راستین برقرار باشه و برای همین احتمالا امسال هزینمون نصف پارسال بشه. بگذارید اضافه کنم که همه این موقعیتها را بلطف اخلاق خوش و دوستیابی راستین داریم. خوشحالم که همسری مثل اون دارم . میشه گفت تقریبا مسئولیتهای زندگیمون تقسیم شده البته راستین خیلی دوست داره تا چندسال دیگه کل مسئولیتها را بدوش بگیره که امیدوارم بتونه بمرور پیشرفت کنه و من هم مدتی از دویدن دست بردارم. اما فعلا تا اون موقع راه دراز و پرپیچ خم و میشه گفت نااشنایی در پیش داریم. میدونید بچه ها من باید امسال در مورد بقیه راهم تصمیمات مهمی بگیرم. دیشب با یکی از دوستان دبیرستانم بعد بیست سال تماس داشتم.همسرش داره پست داک تو امریکا میخونه ومیگفت دوره پی اچ دی را کامل بگذرونم و سعی کنم با داشتن مقالات خوب مسیرم را به سمت ویزای نخبگی پیش ببرم:o امروز هم دوست چینی هم کلاسیم پیشنهاد میداد امتحانهای دستیاری داروسازی را بدیم چون با گرفتن کار تو بیمارستان احتمال گرفتن ویزای کار خیلی بالا میره:/ ازیکطرف امروز یکجا تبلیغ یکنوع ویزا eb3 را میدیدم که وکیلش میگفت با داشتن جاب افرگرین کارت هم میگیرید:[ البته بعد از شارلاتان بازی گروه مهاجرتی کنپارس خیلی به وکیلهای ایرانی اعتماد ندارم. دیگه اینکه ارزو میکنم یک ویزای کار از تو هوا و معجزه وار برای راستین پیدا بشه:) اضافه کنم راستین خیلی دلش میخواد ادامه تحصیل بده اما دوتا مشکل اساسی داریم. یکی اینکه الان اصلا پولی برای تحصیل اون نداریم و دوما اقای راستین خان باید وقت بگذارند لغت اکادمیک زبان بخونند و چون سیستم یادگیری راستین از زمین تا اسمان با من فرق داره من نمیدونم این پروسه کی و به چه صورت عملی میشه بنده اهل خرزدنم و ایشون اهل هوا زدن :)))) خوب پس نگرانیهای این ترمم شامل گذروندن امتحان جامع و تصمیم گیری برای ادامه تحصیل یا تغییر جهت بسمت ا پی تی هست. و درصورت انتخاب دومی . پیدا کردن کاااااااااررررررررررررر واویلااااااااا


نوشته شده در : شنبه 10 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

همچنان چند روز کاری

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

داروخانه هستم، همون شهر كوچیكه، تو این مدت  یك كیسه بزرگ دارو هم خریدم تا ببرم، البته پارسال هم مقدارزیادی دارو برده بودم و امسال منبع داروم را كامل كردم، مسلما همه اینها استفاده نمیشه اما خیالم را راحت میكنه كه هرمشكل و مریضی احتمالی پیش اومد دارویی براش داشته باشم، مثلا پارسال بعد از یك سرماخوردگی كوچیك سرفه های تحریكی زیادی داشتم كه اگه پرل دكسترومتورفان نداشتم احتمالا خیلی اذیت میشدم اما همون یك برگ به دادم رسید . بچه هایی كه میخواهید دارو ببرید یادتون باشه قبل از رفتن دارو را ببرید معاونت غذادارو تا براتون  پلمب كنه  که تو فرودگاه دچار مشكل نشید و البته باید اضافه كنم معاونت تهران اینكار را نمیكنه و من هربار میدم معاونت شهرستان. خوب بریم سراغ مطلب بعدی، میدونید الان كه از صبح روی صندلی داروخانه ولو شدم و جز دستور دارویی نوشتن و دادن مشاوره كارخاصی نمیكنم یاد یكی از شرایط كار اونطرف افتادم. دوستهای گلم ،تو امریكا تو محل كارصندلی بی صندلی، اصلا من نمیدونم اینها چرا اعتقادی به نشسته كار كردن ندارن، توی بانك ، فروشگاهها، سوپرها  وغیره این كارمندهای بدبخت هیچ صندلی ندارند، اكثرا سرپا هستند، حتی توی فروشگاههاشون صندلی برای نشستن خریدارها وجودندارد وبعد از گشت وگذارتو فروشگاه وقتی پاهات هیچ توانی برای ایستادن نداره عمرا بتونی یك صندلی برای نشستن پیدا كنی، البته خوشبختانه تو نیویورك در عوض تو بعضی خیابونها بحد كافی میتونی صندلی پیدا كنی. اما وای بحال فروشگاهها، بنده خدا راستین روزی ٨ ساعت سرپا می ایستاد، امیدوارم این روزها زودترتموم بشه و راستین كارتخصصی خودش را انجام بده. یعنی امیدوارم اگه استخدام جایی شدیم حداقل میزی دفتر دستکی داشته باشیم  خوب از این هم نوشتم دیگه براتون از چی بگم؟ بگذاراز خودم بنویسم كه چقدر دست و پا چلفتی هستم، كلا از این دسته ادمها هستم كه دائم انگشتهای پام میخوره تو مبل یا بیشتراز بقیه چیزمیزمیشكنم امسال هم دوباربشدت زمین خوردم كه یكبارش سرم شكست، دیروز  هم تو این شهر كوچیك  تو خونه موقتی كه هستم بشدت زمین خوردم و شانس اوردم سرم به پله اهنی پشت سرم نخورد، اما هنوز گردن دردش از شدت تكان ضربه باقی مونده، یكی از اقوام نزدیكمون بعد از یكبار زمین خوردن دچار دیسك كمرشده كه تاحالا دوبارهم جراحی كرده، من هم اگه احتیاط نكنم اخروعاقبت یك كاری دست خودم میدم، بخصوص كه برادر خود من هم بعد از زمین خوردن تو كوه ضربه مغزی شد و از بین ما رفت :((( داره به سالش نزدیك میشه شهریور امسال دومین سالی میشه كه من تو سالگردش نیستم و خیلی بابت این موضوع ناراحتم. 


نوشته شده در : شنبه 3 مرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چندروز کار

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،شمارش معکوس ،

 
اومدم داروخانه قبلیم، همون كه منطقه محروم بود، یك تماس با صاحب فعلیش گرفتم سر یك كاركوچیك، ایشون هم یادش اومد مادرش مریضه و چندهفته ای نمیتونه بره داروخانه و قائم مقام نداره و ممكنه بازرس بیاد وداروخانه بدون دكتر بمونه و خلاصه این شد قبول كردم دوسه روزی بیام این شهرتا مشكل خانم دكترمان حل بشه، امیدوارم مادرش هم بزودی بهتربشن.اتفاقا بد هم نیست، بعداز یكسال كمی داروخانه بودن لازمه، اینجا هم شهری نیمه روستایی و نیمچه تاریخی با مردمی مومن هست، بهتره بگم  باخانمهایی مومن. همه از دم با چادر كه همین باعث میشه وقتی از كوچه و خیابون میگذرم همه چه پیر و جوون برگردن نگام كنن، سعی میكنم این را بگذارم بحساب اینكه براشون غریبه بنظر میرسم نه چشم چرانی. البته چون سالها قبل اینجا بودم و بجز دوسال اول اكثر مواقع قائم مقام داشتم من را به یاد نمیارن . خوب داروخانه خلوته و فكر كنم حسابی بنویسم پس بریم سر موضوع بعدی 
باز هم روزهای شمارش معكوس شروع شده، شمارش معكوس شامل كارهای قبل ازرفتن اعم از پول جور كردن و چك اپهای پزشكی هست. با اجازه امسال یك چك اپ كامل سلامتی بانوان دادم كه تا الان حدود یك میلیون خرج برداشته، مثلا فقط یك ازمایش ساده هورمونی ٤٥٠ هزار تومن :o چه خبره، كمی هم كار دندون پزشكی داریم:| كه تو هفته اینده انجام میدیم .یكم هم خرید برای اقلامی كه اونطرف اب پیدا نمیشه و خلاصه کلی خرج برا خودمون تراشیدیم ، اما همه این هزینه ها در مقابل هزینه های زندگی تو امریكا مثل پول خورد هست. حرف امریكا را زدم بریم سرحس و حال، براتون بگم بااینكه داریم اماده برگشت میشیم اما هیچ ذوقی برای رفتن كه نداریم برعكس یكجورایی ناراحتیم، پارسال سختترین سال عمرمون بود،سالی بینهایت سخت و سیاه، شاید همین تجربه تلخ هرذوقی برای زندگی متفاوت را كشته. مثلا دیشب داشتم یك فیلم میدیدم. بازیگرفیلم تو خونه زیبایی تو ایالت میسوری زندگی میكرد. قبلا با دیدن اینجور خونه ها و مناظر بشدت ارزوی اون زندگی را میكردم اما الان این تفاوت بنظرم شیرین و رویایی نمیاد، حتی یكجور یاداور سختیها و مشكلات هست.امیدوارم اثر این سختیهاموندگار نباشه، یا شاید بهتره بگم امیدوارم سالی شیرین پیش رو داشته باشم تا كمی از تلخی و سیاهی سال پیش را بپوشاند 
 


نوشته شده در : چهارشنبه 31 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ماه دوم بازگشت به ایران

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستهای خوبم. چند وقتی هست پست جدید نگذاشتم. روزها هم که مثل برق و باد میگذره. ماه اول که بخاطر حضور خانواده برادرم و مسافرت به شمال اهسته تر گذشت اما ماه دوم که همین جناب تیر باشه چون خونه بودم خیلی سریعتر گذشت. این چندروز هم که تهران هستم حسابی خوش گذشته و همه اش به مهمونی و دیدن دوستان و فامیل بوده. خوشبختانه کم کم از لحاظ ذهنی یواش یواش داریم اماده بخش دوم سفر به امریکا میشیم و نسبت به روزهای اول  رسیدنمون امادگی بیشتری برای رفتن داریم. امسال هم که صد در صد سال سختی خواهد بود. خصوصا نیمه اول که من امتحان جامع دارم و باید سعی کنم کار پیدا کنم. درواقع یکجورهایی تا قبل از عید شمسی خودمون بایددرخواست کار را گرفته باشم.و فکر کنم روزهای استرس زای زیادی داشته باشم.  در مورد ادامه تحصیل هم تصمیم خودم را گرفتم. فعلا این دوسال را میگذرونم و وارد بازار کار میشم تا کمی زندگیمون سر وسامون بگیره و به گرین کارت نزدیکتر بشیم و بعد در مورد بقیه اش فکر میکنم. از اینطرف خوشبختانه امسال قراره  کمی تغییر و تحولات تو بخش کاری من تو ایران پیش بیاد. هرچند خیره و خیلی وقته منتظر این خبر هستم اما این تغییرات مستلزم حضور خودم تو ایران هست و متاسفانه تاریخ این تغییرات مشخص نیست و من نمیتونم از حالا براش برنامه بریزم.حتی نمیدونم صد درصد هست یا نه . مثلا اگه میدونستم تو پاییزه نیمه اول را مرخصی میگرفتم و همین جا میموندم.کما اینکه قرار بوده تابستون باشه اما تاحالا عقب افتاده خلاصه امیدوارم کمترین تداخل را با درس من داشته باشه و مجبور به رفت و امد زیاد نشم یا خدای نکرده مجبور نشم هم پول یک ترم را بدم هم ترم را تموم نکنم. موضوع هم که خیلی خیلی کار اداری سنگین داره.باز هم ارزو میکنم براحتی قضیه تموم بشه و خیلی پیجیده و سنگین نباشه و خلاصه اذیتم نکنه. دیگه براتون بگم این چند وقت که ایران هستیم. دنبال جور کردن وام برای رفتنیم. راستین میگه تو ذهنت را نگران این کار نکن و این قضیه را بمن بسپار. امایکم نگرانم چون داریم به تاریخ رفتنمون نزدیک میشیم ووام سنگینی هم باید بگیریم و هنوز کارهاش تموم نشده. وام گرفتن تو ایران هم که کار حضرت فیله. پارسال برای رفتن سه دونگ خونه امون را به پدرم فروختیم اما ایشون نمیتونه بقیه خونه را بخره تا پول رفتنمون جور بشه و مشتری هم که تو این بازار راکد برای خونه پیدا نمیشه. پس چاره ای جز وام نداریم .بیخیال. امیدوارم خیلی زود جور بشه. راستی امسال دوتا از خواننده های گلم هم دارن میان امریکا. یکیشون برنده خوش شانس لاتاری بوده و اون یکی خانم گل هم دانشجویی میره. برای هردوشون ارزوی سالی همراه با شانس و موفقیت دارم و امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشن و به ارزوهاشون برسن. پس به امید موفقیت این دوعزیز تو مسیر جدید و به امید موفقیت و شادی تک تک شما تو ایران و با ارزوی موفقیت خودم تو مسیر مهاجرت :*

 


نوشته شده در : دوشنبه 22 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دردو دل یک زن

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

یكوقتهایی هست كه ادم بدجور دلش میگیره، ممكنه ظاهراهیچ اتفاق خاصی نیافتاده باشه، اما چیزهای كوچیكی هست كه ازارت میده، امروز از اون روزهاست كه ناراحتم وحتی حرف زدن با راستین ارومم نمیكنه، از اون روزهاكه خسته ام از زندگی كردن و دویدن، گاهی بعضی ادمها مجبورن همیشه بدوند و اگه ندوند بعضی اتفاقات وجریانات متوقف میشه ، اتفاقات مهم وسرنوشت ساززندگی یا شاید کل جریان زندگی، احساس میكنم تمام زندگیم یك دونده بودم .روزهای زیادی بوده که نیاز داشتم قدم بردارم. گاهی بیاستم و مثل بعضی خانمها از جریان اروم زندگی لذت ببرم اما نشده . مجبور بودم بدوم. اجبار زمانه. و الان  باز روزهایی هست كه اجتیاج دارم بیاستم ونفسی تازه كنم اما نمیشه، یكجورهایی روی راستین هم نمیشه حساب كرد و برای همین از دست اون هم عصبانیم، مقصر نیست ، انتخاب خودم بوده این نوع زندگی، اما ایا غیر ازدویدن مستمر راه دیگه ای برای پیشرفت نیست؟ راه طولانی وسختی پیش رومه، درس خوندن در امریكا، ویزای دانشجویی را به كار تبدیل كردن، توجامعه غریب امریكا موفق شدن،، كارهای مربوط به شغل و رشته ام در ایران، اینها كارهایی هست كه فقط خودم باید انجام بدهم. راستین چندوقت پیش  با تاسف میگفت احساس میكنه اگه یكزمانی مخالف بچه دارشدن بودم  بخاطراین بود كه بشدت كار میكردم ، و درست میگفت، بشدت كارمیكردم چون باید اقساط خونه ای كه خریده بودیم را میدادیم و بدون کارکردن من امکان پذیرنبود. حالا بازهم باید بشدت برای موفقیت زحمت بكشم و نمیتونم جز حمایتهای روحی مستقیما به کسی اتكا كنم چون خودم شروع كردم و همه چیزبه من بستگی دارد و الان وقت ایستادن نیست، خسته ام، خسته از زندگی كردن و دویدنهای بی وقفه


نوشته شده در : سه شنبه 9 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic