دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام) سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره
دیروز و فردا
دیروز برای بعضی کارهای اداری رفته بودم معاونت. تا زمانی که منتظر بودم یک فرم را بگیرم اقای دکتری که فهمید من تو نوبت گرفتن داروخانه هستم شروع کرد به حرف زدن با من. بهتره بگم شروع کرد به فضولی کردن و در عین حال پز دادن. البته فضولی از نوع کاری. مطمئنا تو پستهای زیادی نوشتم که داروسازان دو دسته هستند. داروخانه دار یا بی داروخانه. اکثزیت داروخانه داران کسانی هستند که بعد از فارغ التحصیلی بجای خرید خانه و ماشین ،رفتن داروخانه خریدن و همین جا اضافه میکنم که مسیر کاملا درستی هم رفتن. یک عده هم مثل من از سر بی تدبیری یا بی پولی یا هر دلیل دیگه ای رفتن دنبال کسب امتیاز تا خود دانشگاه بهشون داروخانه بدهد. که باز هم همه میدونیم مسیر کاملا اشتباهی هست. خلاصه بعد از 14 سال فارغ التحصیلی من الان تو نوبت گرفتن داروخانه هستم که شاید روزی دانشگاه لطفش را شامل حال ما کند. خلاصه دیروز این اقای دکتر داروخانه دار متوجه شد من جز اون عده متضرر تو نوبت هستم. اول پرسید چند ساله فارغ التحصیل شدم. بعد هم در حالی که یک پیراهن جنس پلاستیک پوشیده بود و خیس عرق با دستمال کاغذی له شده صورتش را پاک میکرد گفت خوب موندین خانم دکتر خوب موندین و من تازه اون سال رفتم دانشگاه. بعد هم شروع به پرسیدن چندو چون قوانین تو نوبت قرار گرفتن کرد. اخرش هم با گفتن اینکه که راه بسیار اشتباهی رفتم و من هم چاره ای جز تایید نداشتم شروع به پز دادن کرد که من تاحالا دوتا داروخانه شبانه روزی داشتم. یکیش را فلان قیمت خریدم در عرض یکسال 400 سود کردم و فلان و بهمان. خلاصه با وجود لحن کلافه من پزهاش کامل ادامه داشت و در اخر هم اضافه کرد منتظره تا نوبتها اعلام بشه و یکی از این پروانه های خام را به قیمت مفت تومن بخره و باز هم سود کنه که البته من خیال ایشون را راحت کردم که بنده بهیچ وجه مایل به فروش پروانه ای که شاید روزی بگیرم نیستم. اما خب از طرفی هم میدونم اخرش یکی از این بی داروخانه ها که بعد سالها تو نوبت موندن پروانه دار میشه از سر خستکی یا پیری و غیره پروانه اش را به این دست دکترهای فرصت طلب میفروشه. در کل همه ای حرفها باعث شد به مسیر اشتباهی که اولش بخاطر بی تدبیری شروع شد و در اخر بزور دست سرنوشت توش موندم فکر کنم( میدونید دوستان من سالهای زیادی منطقه محروم داروخانه داشتم. دقیقا بعد از سال اول تاسیس متوجه اشتباهم شدم. اما از اونجا که دیگه کسی حاضر نشد بجای من بیادسالها با زور و ضرب دانشگاه مجبور به موندن شدم.دوستهایی که مایلن بدونن دقیقا چه اتفاقی افتاده میتونن پستهای دوسال پیش ارشیو را بخونن) امشب هم با یکی از دوستهای خوب داروسازم حرف میزدم. داشت میگفت با یکی دیگه از دوستان دیگه داروسازم میگفتیم اسمان رفت چون اینجا هیچی نداشت. من و فلانی شغلهای دولتی خیلی خوبی داشتیم و بهمانها و اون بهمانها داروخانه و مطبهاشون. و بعد هم کلی از ناراحتیهای زیر صفر شروع کردن مهاجرت گفتیم . خلاصه دیدم راست میگه. البته نه اینکه علت رفتن من عدم پیشرفت کاری مثل بقیه دوستهام بوده باشه اما حقیقت اینه من از اون دسته دکترهای انچنانی نبودم و نشدم. بذارید اصلا داستان امروز را هم بگم چون معتقدم در پشت این داستانهای شاید ساده و پیش پاافتاده از نظربعضیها حقیقت خوابیده . خواهر خوش اندام بنده :) مدت زیادی هست که باشگاه میره و از از امروز من هم بهش ملحق بشم. خواهرم میگفت تو این باشگاه دکتر زیاد داریم و خلاصه دوست داشت یکجورهایی بنده هم کلاس بگذارم. خوب راستش برای خودم هم تست شخصیتی جالبی رسید و قبول کردم. اما دست اخر معلوم شد اصلا این جوررفتارها را نمیشناسم.و حتی بلد نیستم کمی با غرور راه برم:)) دوستان با اینکه همیشه شعار من سادگی بوده اما هم من ،هم شما خوب میدونیم که مدتیه دوست ندارم من را با این صفت بشناسن امادرحقیقت غیر از این بلد نیستم عمل کنم..... راستش از دیروز دلم بیشتر برای خودم سوخت. میدونم که الان میگید زندگی خوبی دارم و خیلیها میخوان جای من باشن. میدونم که موقعیت اجتماعی خوبی دارم اما این را هم خوب میدونم از این پله ای که باید روش ایستاده باشم خیلی پایینترم. بی خیال. امیدوارم همین زودیها یک داروخانه به منم بدن که حداقل یک پله از لحاظ شغلی بیام بالاتر و یک دکتر ساده داروخانه دار بشم :))))
از همه چیز
حس و حال
سلام به همگی. خیلی خیلی ممنون بابت کامنت و تبریک تولد. خیلی خیلی خوشحالم کردید. بچه ها ببخشید بدلیل حفظ ایمنی اول یک پست بگذارم اگه سر و کله کسی پیدا نشد کامنتها را هم جواب میدم دوستهای خوبم.
خوب تو این مدت کار خاصی نکردم. چندروزی هست که راستین پیشمه و هفته دیگه من میرم تهران و بعد برگردم یک سر و سامونی به برنامه هام بدم که خیلی خیلی سریع این زمان میگذره و من هنوز تشنه ایران و اسودگی خاطر اینجا هستم. میدونم که خیلیها اینجا را میخونن تا در مورد مهاجرت و اخر و عاقبتش بیشتر بدونن. شاید بهتره امروز هم کمی در مورد حس و حالم بعد از برگشت حرف بزنم. میدونید دوستان بعضیهاتون که از اول با من هستید از اشتیاق تندو تیز من برای رفتن باخبرید. اگه هم جدیدا با من اشنا شدید. بد نیست یکی دو پست قدیمی بخونید تا دستتون بیاد با چه ممل امریکایی طرفید. البته من خودم این فیلم را ندیدم. اما خب فکر کنم اصطلاحش خیلی در مورد من صدق کنه. میدونید من اگه نمیرفتم قطعا از خودخوری مریض می شدم. پس رفتن برای من لازم وواجب بود. اما میمونه نظر راستین که دوست داشت بره اما نه بحدو اندازه من وفکر کنم اشتیاقش به خیلی از شماها که دوست دارید برید شباهت داشته باشه. میدونید راستین فکر میکنه کلا بهتر بود تو این سن و بخصوص بدون فاند نمیرفتیم .اما حالا دیگه راه برگشت نداریم . درواقع اگه برگردیم ضررش خیلی بیشتر از موندن تو امریکا و جلو رفتن هست و امیدواره که با جلو رفتن تو مسیری که شروع کردیم بتونیم ضرر و پس رفتمون را جبران کنیم. اینطور بگم که ضرر مالی یک بخش از کل ضرر حساب میشه و همین که ما نه کارو شغل و ثبات و امنیت داریم ، این هم بخشی از ضرری هست که ما باید جبران کنیم. بقولی سنگی تو چاه انداخیتیم که حالا حالا باید برای بیرون اوردنش صبر کنیم و زحمت بکشیم. در کل دوستهای خوبم بغیر از بچه هایی که لاتاری قبول میشن یا سزمایه گذاری میرن برای بقیه رفتن بالای سن 30-32 را توصیه نمیکنم . البته باز هم بشرایط مالی بستگی داره. ماشاله پول همه جا حرف اول را میزنه. و اما میمونه حس و حال الانم. قبل از اومدن با اون وضعیت که ما زدیم بیرون و میخواستیم زودتر از اون خونه و حشرانش فرار کنیم فکر میکردم خیلی خیلی برام سخت باشه برگشت به امریکا . میدونید ما اینجا یعنی تو ایران اونقدر شرایط خونه هامون برامون عادی شده که تا وقتی خارج از ایران زندگی نکنیم نمیفهمیم خونه هامون چقدر در برابر خانه های خارج مدرن و زیبا هستند. الان که اینجام و از اسایش خونه های ایرانی نهایت لذت را دارم میبرم. از خنکی کولرها. سرویسهای دستشویی مدرن و صد البته اب :))) خونه های بزرگ و پر ازوسیله زندگی. کابینتهای مرتب. اسانسورهای زیبا.اصلا خونه به کنار باور کنید حتی زیباسازی شهرهامون هم خیلی بهتر از اونهاست. کتمان نمیکنم که مسایل مهمی مثل ترافیک و الودگی هوا باقی مونده اما درعوض زیباسازیها . پارک سازیها . گلکاریها چیزهایی هست که اونجا در این حد و ابعاد وجود ندارد. مثلا تو شهر های ما فضاهای سبز کوچیک زیادی وجود دارد که تا حد امکان اسباب بازیهای خوب و زیبایی هم برای بچه ها هست. جدا از این مساله . وسایل بدنسازی زیادی هم شهرداری ها تو پارکها قرار دادند. اما حداقل تو نیویورک خبری از این پارکهای کوچیک نیست. سه چهارتا پارک بینهایت بزرگ و جود دارد که باور کنید من تاحالا تو هیچ کدوم تاب وسرسره و وسایل بازی ندیدم. برادرم هم که مرکز مونترال زندگی میکنه میگه پارکها خیلی از اونها دور هستند و وسایل بازیشون کهنه و قدیمی و اکثرا چوبی هستند وقبل از رفتن فکر میکرده اونحا وسایل بازی بچه ها خیلی مدرنه درصورتی که نیست و ایران خیلی بهتره. (معلومه تو این مدت خیلی بچه برادرم را پارک بردم نه:؟))))) چی میخواستم بگم به کجا رسیدم. خلاصه میخوام بگم درنهایت لذت از اسایش ایران حکم مسافری را دارم که کار نیمه تمامی داره. سفری که میدونی برگشت داره و هرچندتموم تابستون اینجا هستم اما میدونم یکروزی باید ساکها را جمع کنیم و برگردیم. خلاصه حس و حالم حس و حال مسافری هست که هر چند توخونه هست اما میدونه سفر پرماجرایی پیش رو داره. به امید اینکه روز بتونم اونسز دنیا جایی برای زندگی داشته باشم که حس واقعی خونه را برام داشته باشه.خونه نه بمعنی یک چهاردیواری صرف هست بلکه غیر ازاون منظورم ارامش و امنیته
تولدی دیگر
دوسه روز بیشتر تا روز تولدم باقی نمونده ،دیگه سالهای اخر دهه سی هستم. خیلی زود گذشت. خیلی زودتر از دهه بیست. ظاهرا سرعت گذشت هردهه از دهه قبلش بیشتره. نه فعلا خیلی زوده تا بخوام راجع به دهه های دیگه فکر کنم. یعنی اصلا دوست ندارم خیلی راجع به اینده دور فکر کنم. خوب تو این سن همه دوستان متاهلم یک بچه را دارن. پارسال سالی بود که خیلیهاشون که مثل من بچه دارشدن را برای دقیقه نود گذاشته بودن این سنت اخر ازدواج را هم اجرا کردن . حتی یکی دوتاشون هم صبحها تدریس میکنن هم عصرها مطب دارن و حسابی سرشون شلوغه اما دیگه صلاح ندونستن این موضوع را عقب تر بندازن.دوستان مجرد هم کم ندارم که البته بعید میدونم دیگه برن سرغ ازدواج .بین متاهلها من با اجاق خالی نشستم:)) جالبه حس و حالم و طرز فکرم نسبت به بچه دارشدن نو این ده یا حتی پانرده سال هیچ فرقی نکرده. همچنان یک بچه نادوست باقی موندم . یادم میاد از دوره راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه که یعضی دوستانم با دیدن بچه ذوق میکردن و کلی قربون صدقه میرفتن من حداکثر فاصله ممکن را حفظ میکردم. البته جالبه که با جدیت هم یک لیست از اسم بچه هایی که دوست داشتم درست میکردم. چرا؟ نمیدونم والا که چرا از بچه, فقط مراسم اسم پیداکردنش را دوست دارم. حالا این وسط با این حس یخ و با یک همسر که رابطه خوبی با بچه ها داره اما ترجیح میده مسئولیت بچه را نداشته باشه و با یک سن که بی امان و بی وقفه کنتور میندازه باید یک برنامه برای بچه دارشدن هم تو ذهنم اماده کنم. خوب فکرهام را کردم. حرفهام را با راستین هم زدم. چون میترسم روزی روزگاری پشیمون بشم ترجیح میدم بچه را داشته باشم راستین هم بخاطر من حرفی نداره. و مطمئنم که بموقع اش بهترین بابای دنیا میشه ،اما متاسفانه زمانه یاری نمیکنه. چند شب پیش تا ساعت 4 بیدار بودم و هی فکر کردم و هی فکر کردم. بعد هم بهیچ نتیجه ای نرسیدم و خوابیدم. الان هم که دارم اینجا مینویسم فقط میدونم که دوست دارم بچه داشته باشم. دو عدد. دختر و پسر. اما نمیدونم کی. و چه سالی. فقط میدونم اصلا زمان زیادی ندارم. جالبه یکروزی . شاید روزهای دبیرستان. یا شاید روزهای پرحرفی با دوستان تو خوابگاه بارها با دوستام از تعداد بچه و جنسیتشون حرف زده باشیم. اون زمان دو عدد را انتخاب میکردم چون بنظرم مناسبترین بود. اما حالا دو عدد را انتخاب میکنم اما حتی مطمئن نیستم زمان اجازه داشتن یکی را هم به من میدهد یا نه. خلاصه مشکلات و فکر و خیال چه کنم و چه مسیری را برای رسیدن به گرین کارت طی کنم کم بود . این وسط فکر و خیال کی و چه زمانی برای بچه دارشدن مناسب هست هم اضافه شده. میدونید بچه ها اما از یک چیز مطمئنم. شاید من خیلی خیلی دیر و با زحمت بیشتر به خواسته ام برسم اما خوشبختانه یک اراده و فکر از نوع اسب اهنی تو ذهنم من هست که میدونم اخرش من را به مقصد میرسونه:)
پیشاپیش تولدت مبارک اسمان. با ارزوی سال و سالهای بهتر و خیلی بهتر
(بد نیست گاهی ادم خودش را تشویق کنه:))
اولین پست برگشت
سلام به دوستهای خوبم. قول داده بودم زود بیام براتون چیز میز بنویسم. تقریبا یکهفته از اومدن من میگذره. پروازم خیلی خوب بود و بدون تاخیر انجام شد. فرودگاه اذربایجان قشنگ و مدرن بود البته اشکالاتی از لحاظ صف طولانی مسافرین ترانسفر داشت. خانواده هامون برای استقبال به فرودگاه اومدند. با ده دقیقه تاخیر که این هم نمک استقبالشون بود. بعد هم مراسم شیرین باز کردن چمدان و پخش کردن سوغاتی انجام شد. البته همون روز یک توضیح کوچیکی در مورد ساس دادم و بلافاصله محتویات همه چمدونها را کاملا خالی کردم و چمدونها را فرستادم روی تراس. دوروزی هم تهران بودم و بعد همراه خانوادم راهی شهر محل زندگیشون شدم و راستین هم خونه پدرش موند که البته اونهم روزبعد همراه دوستانش راهی شمال شد و امروز برمیگرده. در مورد حس و حال هم براتون بگم خوبم و حسم درست مثل این میمونه که برای یک تعطیلات به خونه خانواده ام اومده باشم. انگار نه انگار که از یک سفر دور اومده باشم و همه چیز تقریبا توی یک بسته در فاصله دوری از من قرار گرفته. اکثر وقتم را میخوابم. البته دیروز از صبح تاشب باغ بودم و امشب هم مهمونی دعوت دارم. دیروز اقوام از امریکا میپرسیدن. من هم خوب و بد هر دو را گفتم بدون بزرگ کردن یک قسمت و کمرنگ کردن بخش دوم. اما در کل خیلی سخته در مورد اونجا حرف زدن چون خیلی چیزها را نمیتونم با مثال توضیح بدم و فکر میکنم فقط تصاویر خیلی مبهمی تو ذهنشون نقش زده باشم. دیروز یکی از اقوام به شوخی میگفت اسمان کل فامیل تصمیم گرفتیم هزینه سفر پارسال و تموم خرج و مخارجت را بدیم بشرط اینکه برنگردی. نظرت چیه؟ یا یکی دیگه اشون میپرسید اگه برگردی پارسال همین موقع چیکار میکنی بازم میری؟ اونموقع گفتم اره فکر کنم برم. اما ته دلم میدونستم که جواب این سوال احتیاج داره به بیشتر فکر کردن و کند و کاو خودم. یعنی اینکه من با تجربه سفر امریکا در کل موافقم. اما دلم میخواد نظر واقعی و قلبی خودم را در مورد مهاجرت و طی کردن این پروسه بسیار سخت بفهمم. الان زوده اما حتما طی این تعطیلات یک نقبی به ته مغزم میزنم. خوب امروز صبح کمی ناراحتم. اخه صبح متوجه شدم یکدونه جای گزش روی پام هست. همش میترسم ساسها به اینجا هم رسیده باشن. اما از طرفی دیروز تمام روز تو باغ بودم ولی شلوار لی کلفتی پوشیده بودم. نمیدونم واقعا چیه و برای همین توهم زده شده ام. فکر میکردم چون اپارتمان پدرم بزرگه ماهها طول میکشه که ساسها به اتاق خوابها برسن. اما انگار توهمشون زودتر پخش میشه.اما جدا از شوخی واقعادعا میکنم که خونه پدرهامون ازشر این موجودات خبیث مصون بمونه که بخاطر حجم وسایل دردسری بدتر از امریکا میشه. البته یک داستان هم بگم. ظاهرا من و راستین خیلی از این موجودات متنفریم و بعضی به اندازه ما با این موجودات مشکلی ندارن. ماجرا از این قراره اونجا که بودیم . یکی از دوستانمون شب قبل از پروار به ما سر زد. ومتوجه شد که ما تعدادی وسایل را نفروختیم و باقی گذاشتیم از جمله مبل تخت خواب شو معروفمون و خواهان مبل شد. خلاصه سرتون را درد نیاورم تقریبا بهش در مورد ساس گفتیم. اما ایشون گفتن ساس که خطرناک نیست و فقط نیش میزنه و ایشون فلان ایالت هم بودن همین مشکل را داشتن و حل میشه و سمپاشی میکنه و خلاصه در کمال تعجب مبل را صاحب شدن( ایکون علامت تعجب) خوشبختانه چون ده روزی خودمون رو مبل خوابیده بودیم و اونحا از شر این حشرات راحت بودیم کمی خیالم بابت این دوست راحته. اما در کل برای من که تجربه بدی بود واگه جایی کلمه بد باگز را بشنوم مسلما دومتری میپرم عقب. اماجدا امیدوارم این تجربه تموم شده باشه و قضیه همون جا بمونه و توهمات هم بزودی تموم بشه بره پی کارش.
اخرین پست امسال از اینجا
به به احوال دوستان؟ خوبید خوشید؟ چطور مطورید؟ فکر میکنم این اخرین پست امسالم از این سرزمین باشه. سالش نه شمسی حساب میشه نه قمری. یکجورهایی سال درسی و یا مهاجرتیه. تو این مدت هم اتفاق خاصی نیافتاده. وسایل واش یواش داره جمع میشه. بخشی که قراره اینجا بمونه رفته یک انبار. اون یکی بخش هم داره اماده میشه برای بازگشت. فقط پدرمون در اومد بخاطر بسته بندی. همه چیز حتی کفشها یکدور شسته شده با حرارت بالای خشک کن خشک شده . همونجا تو لاندری تو دوسه لایه کیسه پک شده. که کیسه اخر قبل از زفتن تو چمدون دور انداخته میشه محض احتیاط. لایه خارجی چمدونها هم تاحالا چندبار سمپاشی شده و تا شنبه دوسه دست دیگه سمپاشی میشه. یعنی اگه این دراکولاها بیان ایران . دیگه باید جلوشون تعظیم کرد.... دیگه اینکه همین الان راستین رفت دفتر صاحبخونه که بگه اقا جون ما یک قرون بیشتر از مبلغ اجاره نمیدیم. جالبه که یکی دوتا از دوستان میگفتن حتی لازم نیست به صاحبخونه بگید دارید میرید . همینطوری برید. حتی یکیشون که سیتیزن اینجاست این حرف را میزد. اما ما سال اول بازی داریم در میاریم و گفتیم بگیم ببینیم حرف حسابش چیه. امیدوارم راستین خیلی اذیت نشه و قضیه به خیر و خوشی تموم بشه. .... راجع به خودم بگم که ذوق و شوق خاصی برای برگشت ندارم و خوشبختانه دلتنگ هم نشدم. اما حسابی به این سفر به ایران نیاز دارم. احساس میکنم قبل از وارد شدن تو یک دور نفسگیر تلاش و کار سخت احتیاج دارم کمی خستگی از روحم درکنم. بااینحال میدونم این سه ماه مثل برق و باد میگذره و سریع روزی میرسه که داریم کارهای برگشت را میکنیم. نننننننه. دلم میخواد طولانی بشه. ..... راستی از اونجاییکه که امسال ما خونه و جاو مکانی از خودمون نداریم. فکر کنم کمی بساط وبلاگنویسی تق و لق بشه. اخه بهیچ وجه نمیخوام خانوادم از وجود این وبلاگ خبرداربشن. البته شاید هم این اتفاق نیافته و طبق معمول پستها یکی بعد یکی بره هوا... معلوم نیست خلاصه. بهرحال اگه دیر به دیر اپ کردم همین جا عذرخواهی من را قبول کنید . جای دوری هم نرید سریع برمیگردم. ...... نمرات این ترمم هم دوتا 100 کامل یاA گرفتم اما یکی دیگش B شد که معدل را کشوند پایین(ضدحال) سال دیگه هم که حسابی سنگین. غیر از درسهای ترم میخوام حتی اگه داخل دانشگاه کار پیدا نکردم برم بیرون کار کنم. هم کمک خرج هست هم کمک زبان و هم اینکه قبل از پایان ترم سوم یک امتحان جامع داریم از کل درسهای این سه ترم. که یعنی سال دیگه به اندازه سوزن انداختن هم وقت ازاد ندارم. اما خب لازمه مسیری هست که انتخاب کردم. پیشنهاد راستین اینه که مستر رابگیرم و وارد بازار کار بشم. و بجای اینکه سه سال دیگه هم وقت بذارم پی اچ دی بخونم . این وقت را بذارم امتحانات داروسازی را بدم. تو این 3-4 سال هم اونقدر زبانم خوب شده که نمره تافل مورد نیاز امتحانات داروسازی را بگیرم. فکر میکنم ایده اش بد نباشه. اخه برای این رشته داروسازی صنعتی فقط تو ایالتهای خاصی راحت میشه کار پیدا کرد. مثلا تجمع کارخونه ها اکثرا نیوجرسی هست. اما خود داروسازی که شغل مورد علاقه من هم هست.هم حقوق خوبی داره هم کار براش خیلی فراوونه. البته یک برتری رشته الانم به داروسازی داره و اون اینه که هرچی سابقه کار و سن بالاتر میره مزیت هست اما داروخانه داران مایل به جذب انرژی های جوون هستند. خوب حالا تا سال دیگه باید بیشتر تحقیق کنم. برای امروز هم تصمیم داریم بستن ساکها را تقریبا کامل کنیم و اگه فرصت بشه و صاحبخونه ضد حال نشده باشه بریم باغ وحش برانکس که ظاهرا جز بزرگترینها است و دیدنیه. خوب من دیگه بساط حرف را ببندم. روز خوش دوستان. به امید داشتن سالی متفاوت و بینظیر همراه با موفقیت و شادکامی برای همگیمون
روز زیبای تولد همسر و مکافاتهای اینروزها
سلام به دوستهای گلم. احوالتون. 9 تا کامنت بابت پست قبلی مونده که هنوز جواب ندادم. از دستم شاکی نشید همش را خوندم و از خوندنشون لذت بردم. جواب هم حتما میدم. اما گفتم تا فرصت هست و من هم تو موودشم کمی باهم حرف بزنیم. براتون از شنبه بگم که واقعا پیک نیک خوبی شد. دریاچه هم بینهایت زیبا و خوش منظره. جای همتون خالی خیلی هم خوش گذشت. جالبه قبلا که ایران بودیم از پیک نیک زیاد لذت نمیبردم و اونقدر درگیر حاشیه ها و چه و چه بودم که از منظره غافل میشدم . یعنی درواقع فکر کنم علتش عادت رفتاری اطرافیان باشه .اینطور بگم اینجا ساده میگیرن. هرکی خواست میاد هرکی نخواست نمیاد. هرکی هرغذایی که دوست داره میاره و همه چی قسمت میشه. یکی دوست داره برقصه یکی دوست داره بشینه. کسی از کسی نمیپرسه چرا ؟ و همین باعث میشه حس راحتی کنی. هرکسی راحته هرجور که دوست داره رفتار کنه و زیر ذره بین نیستی. اما امان از ایران که یا نزدیکانت ارامشت را میگیرن یا ادمهای دورو بر با نگاههاشون......... از دیروز هم بگم. دیروز تولد همسری بود. همسر بشدت روی سن و سال و تاریخ تولدش حساسه. خیلی. یعنی وقتی ازش سنش را سوال میکنن واقعا معذب میشه. بهمون نسبت روز تولدش هم روزی نیست که شاد و سرحال باشه. خصوصا امسال که قرار بود عزیز دلم وارد یک سن خاص بشه و بشدت با این سن مشکل داره. برای همین دلم میخواست روز خوبی براش بسازم. خلاصه دیروز عصر یک تیپ خوشگل تابستونی زدم و باهمسر زدیم پیاده روی. کلی ازخیابون پنجم منهتن و برادوی را پیاده طی کردیم . کلی هم عکس با ساختمون فلت ایرون گرفتیم. و اخرشب هم رفتیم ب...ار خوبی تو تایم اسکوار و خلاصه شب قشنگی ساختیم. (تولدت مبارک عزیز من) خوب این هم خلاصه ای از انچه که گذشت. میدونید هوای اینجا واقعا جون میده برای پیاده روی و پیک نیک و تفریح. البته خیلیها میگن نیویورک بهار نداره و مستقیم از زمستون وارد تابستون میشید. و حسابی مینالن از گرما .بخصوص که خونه های اینجا نه کولر داره نه پنکه و با موندن تو خونه کاملا ابپز میشید اما بنظر من درعوض میشه رفت بیرون و از دیدن خیابونها و ادمها با تیپهای تابستونی خوشگل و رنگارنگشون لذت برد. یا همین الان دوستهامون تصمیم دارن هریکی دو هفته برنامه گشت و تفریح داشته باشن. مثل ابشار نیاگارا و فلان یکی ابشار و دریاچه و اتلانتیک سیتی که جایی هست مثل لاس وگاس اما نزدیک نیویورک و از این حرفها. ما که نیستیم اما امیدوارم بهشون خوش بگذره. یکم حرف و سخن تیکه تیکه شد اما خب بیخیال.
خوب این از بخش زیباییها . برسیم به بخش زشتیها. ما تا یکهفته دیگه داریم می اییم ایران تا اینجاش خیلی هم خوب اما واقعا مکافات داریم با صاحبخونه ها. راستش ما از سه ماه پیش اعلام کردیم قصد داریم بلند شیم و لطفا پول دوماه اجاره اخر را بگذارید کم پول دوماه رهن. ایشون هم بطور کامل مخالفت کردن. دوستان هم پیشنهاد دادن پول اجاره را ندین چون زودتر از موعد بلند میشید پول رهنتون را پس نمیدن . الان واقعا درگیر این قضیه هستیم و استرس براش داریم. دوسه بار همازشرکت مالک اپارتمان زنگ زدن. چرا اجاره نمیدید. گفتیم اخر ماه می میدیم. اما جدا استرس دارم چطور این قضیه حل میشه. جالبه یکی دونفر از بچه های اینجا پیشنهاد دادن بدون اینکه چیزی بگید خونه را تخلیه کنید. که من خودم بشدت از این کار میترسم.اما از طرفی نه میخوام یک قرون کمتر بدم نه یک قرون بیشتر از اجاره. امیدوارم ختم به خیر بشه و مجبور نشیم 1400 دلار جریمه بدیم. و اما یک مورد دیگه. این یکی واقعا وحشتناکه و راستش تاحالا جرات نکردیم به کسی بگیم حتی به خانواده امون. شما هم مثل یک دوست خوب راز نگه داری کنید. خوب حالا قضیه چیه. میدونید که اینجا خرید وفروش وسایل دست دوم کاملا عادی هست. همه میخرن و استفاده میکنن. اما از اونجا که ما کمی بدشانسیم. ظاهرا میز کوچیکی که خیلی ارزون خریده بودیم مشکل ساس داشته و مدتی هست درگیر این مشکلیم. یعنی من شنیده بودم که ساس یا بدباگز بد مصیبتی هست اما حالا به معنای واقعی بیچارمون کرده. انقدر این حشره وحشتناکه که اگه کسی اینجا بفهمه دومتر ازت فاصله میگیره وواقعا زشته. متاسفانه بااینکه هفته ای یکبار من کل لباسها چه تمیز چه کثیف و حتی رختخوابها و همه چی. همه چی را میشورم اما مشکلمون حل نشده چون خونه های اینجا قدیمیه و پارکت کف خونه و تموم فاصله دیوارو کف بازه و پر از شیاره. دوبار هم اومدن سم پاشی اما اصلا فایده نداشته. شاید هم بخاطر این باشه که تنها چیزی که نمیتونیم بشوریم فرشه . خلاصه دقیقا داریم از این وضعیت عذاب میکشیم. به هیچ احد الناسی هم نمیتونیم بگیم چون فکر میکنن حالا لباسهامون هم الوده است. درصورتی که تک تک وسایل ما توی دولایه کیسه بسته بندی شده. نمیدونید چقدر وحشت دارم که این حشره به خونه مادر من یا راستین منتقل بشه و بدبختشون کنه. یعنی برام کابوس شده. خلاصه شستن وچندلایه بسته بندی کردن وسایل کار اینروزهای ماشده. فقط میمونه فرش که اونرا هم میخوام کاملا بسته بندی کنم و تو یک قالیشویی تو تهران مهر و مومش را باز کنم. فقط امیدوارم این مشکل با رفتن ما از این خونه تموم بشه. خب این هم از روی زشت سکه. من دیگه برم. مواظب خودتون باشید دوستان.
ارایشگاه و خرید در اینجا
سلام به دوستهای خوبم. چطور مطورین. فکر میکردم امتحانهام تموم میشه حسابی اینجا را پست بارون میکنم اما حقیقتش با دادن اخرین امتحان انرژی من هم ته کشید. تو این چند روزه اکثر اوقات دراز کشیده بودم و هلاک از گرما پنجاه بار فیس را چک میکردم هشتاد بار کندی کرش بازی میکردم. اینستاو تلگرام و وایبر هم هرکدام به میزان لازم.... دیروز همسر خونه بود ولی از اونجا که این پایین بودن انرزی مسری است هردو تا ساعت یک ظهر خوابیدیم. بعد لخ لخ کنان کمی وسایل را بسته بندی کردیم. بعد هم اونقدر من شل ووارفته بودم و احساس خستگی میکردم که تصمیم گرفتیم بریم کمی مولتی ویتامین و اهن بخریم خلاصه عنق کنان رفتیم خرید مولتی ویتامین که بجاش شکلات و خرت و پرت سوغاتی خریدیم. و بعد همونطور بی حس و حال و خسته برگشتیم خوابیدیم. الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره که دیروز چرا ما هردومون اونقدر بی انرژی بودیم. امروز هم که همسر رفت سر کار و من دراز کش بودن را تا ساعت 5 عصر ادامه دادم. بعد از اونجا که باید چندتا جنس دیروز را عوض میکردم رفتم بیرون و الان سرحال و پرانرژی با خرید کلی شکلات دیگه برگشتم یعنی از دیروز تا حالا چیزی در حدود 120 دلار شکلات و خرت و پرت خوردنی خریدم. تازه قراره به هر خانواده یک بسته شکلات بدیم. ماشاله چرا انقدر زیادن؟؟ خوب براتون از چی بگم؟ اهان اول از دارو خانه های اینجا بگم. اینجا دو نوع داروخانه داره شخصی و زنجیره ای. که زنجیره ای ها واقعا بزرگن و خیلی زیادن .دارو هم فقط یک قسمت کوچیک فروششون هست. اینجا تقریبا همه چی در داروخانه هاشون عرضه میشه و فروشگاههای کاملا بزرگین. اجناس تو قفسه ها چیده شده و داروهای مکمل هم همینطور وشما خودتون انتخاب میکنید . یک قسمت کوچیک داروخانه هم مخصوص داروهای نسخه ای است که مثل داروخانه های خودمونه. البته من زیاد سمتش نرفتم و دقت نکردم اوضاع و احوال اون قسمت چطوره !علت هم داره چون بشدت دلم برای داروساز بودن تنگ میشه. اقا ما نمیخواهیم بریم کارخونه........خوب میخوام از یک بخش بسیار خوب و عالی خرید اینجا تعریف کنم. بچه ها اینجا بشدت پس دادن جنس و یا تعویض جنس اکی هست. یعنی یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید. میرید خرید . هر چقدر دوست دارید موقع انتخاب جنس معطل میکنید ووسواس بخرج میدید. میخرید . می ایید خونه پشیمون میشید. خیلی را حت میرید پس میدید.یعنی دیگه از سرو کله زدن با فروشنده و بداخلاقی فروشنده های ایران خبری نیست. یک لذتی داره این طور خرید که خدا میدونه. اوایل بااینکه من میدونستم اینجا پس دادن مشکلی نداره کلی توضیح میدادم چرا جنس را نمیخوام. بعد دیدم بهیچ عنوان مهم نیست و کاملا عادیه اینجا. گاهی حتی چیزی را بااینکه مطمئن نیستم میخرم. میام خونه به راستین نشون میدم و بعد تصمیم میگیرم بردارم یا نه. حتی شنیدم بعضیها اینجا لباس میخرن . اون کاغذ اینهاش را نمیکنن . مهمونیشون را میرن و دوباره پس میدن. من هنوز به اون مرحله نرسیدم و البته فکر میکنم شخصا نتونم برسم. جالبه این برگشت دادن میتونه تا یکی دوماه بعد خرید هم باشه. فقط مهمه که فاکتورش را داشته باشیم. حفظ فاکتور حیاتیه. خوب از این هم گفتم از یک چیز دیگه هم بگم. بلللللللله من چهارشنبه ارایشگاه هم رفتم. حالا چرا؟ یک مدت بود خواهرم بهم میگفت یک روش صافی مو تو ایران اومده بنام صافی ژاپنی و همیشگی هست. من هم تو اینستا هی میرفتم عکس خانمهای مو فرفری را میدیدم که موهاشون لخت و صاف میشد.هی دلم اب میشد. خلاصه خواهرم زنگ زد و برام قیمت پرسید یک میلیون و نیم. یک سرچ کردم دیدم همین روش اینجا هم وجود دارد یک سوم قیمت. یعنی قیمتها از 150 دلار شروع میشه تا نهایتا 400 دلار تو منهتن که بالا شهر اینجا حساب میشه. گشتم یک ارایشگاه هم تو محله خودمون پیدا کردم و چهارشنبه رفتم موهام را صاف کردم. حالا از ارایشگاههای اینجا بگم.من ارایشگاه متوسطی را انتخاب کردم. ظاهرخوبی هم داشت. باز هم تصور جهان اولی در مورد ارایشگاههای اینجا داشتم که حالا مواد را به ریشه نمیزنن که مبادا برای پوست مضر باشه و از این حرفها. دیدم نه خیلی راحت و فرز تند تند تمام موهام را مواد زد. موقع سشوار کردن هم یکی دوبار مثل همه ارایشگرهای ایرانی با باد گرم سرم را سوزوند که یک ساری گفت و کارش را ادامه داد. یکی دوبار هم دستش تو چشمم رفت و یکبار هم کلیپس را به گوشم زد که خودش از خنده غش کرد. حالا فکر نکنید ارایشگاه بدی رفته بودم. نه باور کنید ظاهر خیلی مرتبی داشت و مشتری هم خوب داشت یعنی تموم چهارساعتی که من اونجا بودم مشتری میرفت و میومد. خلاصه باز هم تصور غلط امریکای جهان اول و ایران جهان سومم بهم ریخت و دیدم اینجا هم مثل ایرانه و هیچ فرقی نیست. شاید حتی اگه ارایشگاه تو خیابون فرشته تهران برید خیلی خیلی بیشتر حس جهان اولی بکنید:) درضمن ارایشگرهای اینجا کمتر اداو اصول ارایشگرهای ایرانی را دارن. تو ایران اونقدر یک ارایشگر موقع کارکردن از خستگی میگه و کمرصاف میکنه و این پا اون پا میکنه که شما معذب میشی. اینجا این خانوم ارایشگر چینی 4ساعت تمام رو پا بود. یکذره از این ادااصولها نداشت ....و اما نتیجه کار هنوز معلوم نیست. فعلا بخاطر سشوار براشینگ حسابی صاف و لخت شده و تو این هوای خوب بهاری با کمی باد تا اسمونها میره و من حسابی کیف میکنم. اما تا 5 روز نباید موهام را بشورم و ببندم. ببینیم بعد شستن ایا همچنان صاف میمونه یا ایا ضدحال میخورم. ارایشگر ایرانی که میگه این صاف شدن ابدی هست و فقط ریشه موها ترمیم میشه. والا. ببینیم تا سه روز دیگه چه خبر میشه. اوه اوه راستی غیر پول صافی 14 دلار هم مالیاتش بود. خوب فردا هم جاتون خالی قراره با بچه های اینجا بریم پیک نیک منطقه هفت دریاچه . گفتن مایو هم بیارین بریم تو اب دریاچه من که بخاط موهام معذورم و باید حداکثر فاصله را با هر گونه ابی حفظ کنم اما فکر کنم روز خوبی میشه..... خوب پاشم مرغها را تو مواد بخوابونم. فردا بریم بقول خارجیها باربیکیو یا بقول خودمون کباب کنیم بزنیم برگ. جای همگی خالی:*
جمع کردن بساط سادگی
همیشه فکر میکردم با محبت بودن، بی غل و غش بودن، ساده بودن و صداقت داشتن یک ارزشه. اما جدیدا دارم به این نتیجه میرسم که این خصوصیات رفتاری زیاد هم ارزش نیست وباید عوض بشه. مطمئنا منظورم اینجا نیست بلکه منظورم محیط واقعی و خارج از اینجاست. میدونید دوستان کلا از بچگی با این کلمه سیاست داشتن مشکل داشتم. وقتی مادرم محبت بیشتری را به پسرهاش میکرد و من نمیتونستم با خانوادم از راه درست ارتباط برقرار کنم خاله هام بهم میگفتن ایراد از خودته و باید با سیاست برخورد کنم. سیاست برای من بمعنی نقش بازی کردن بود. برای رسیدن به هدف برنامه ریزی کردن و قدم به قدم با فکر و ذهن اطرافیان بازی کردن بود. چیزی که نمیخواستم بپذیرم حقیقته. و سالها درمقابل تغییر شخصیت مقاومت کردم. گاهی دوره ای بهتر عمل میکردم اما اکثرا همون اسمان صادق و ساده بودم. حالا که دارم خوب فکر میکنم میبینم صداقت باعث محبوبیت نمیشه. ادمهای دورو بر و حتی خانواده نزدیک جور دیگری از رفتار را ارج میگذارن. پس وقتشه عوض بشم. مثلا خودخاله هام یکیشون سراپا محبته و دیگری باسیاست. و جالبه اون با سیاسته محبوبتره(این مثال را برای خودم نوشتم تا مصممتر بشم)میدونم که تغییرات شدیدی نخواهم کرد. اما حداقل باید کمی از ساده بودن مطلق فاصله بگیرم. باید و باید قبل از هر حرفی و هر عملی فکر کنم. حتی حرفهای ساده بوی اهمیتی که با خواهرم رد و بدا میکنم. باید عوض شم. این را اینجا نوشتم تا یادم بمونه که قصد این تغییر را کرده ام. امیدوارم با گذشت زمان فراموش نکنم و ذره ذره این تغییر را تو خودم اجراکنم. مسلما این تغییر را تو این وبلاگ نخواهم داشت. چون اگه قرار باشه یکروزی نتونم حرفهای دلم را اینجا بنویسم ترجیح میدم بکل ننویسم.
دوستهای خوبم مرسی از کامنتهاتون. فرصت نکردم جوابهاش را بدم. تو دوسه روز اینده حتما جوابگو خواهم بود:)
بخرم نخرم؟
سلام .حرف خاصی ندارم. امتحان و امتحان بازیه. دیروز پروژه را تحویل دادیم و شرش تموم شد. امتحانش را هم خوب دادم. امروز هم امتحان دارم. دیشب خانواده برادرم رسیدن ایران و حال و هوای خونه مامانی حسابی شاد شده. اونقدر هم سرشون شلوغه بزور گیرشون میارم دو کلمه حرف بزنیم. برادرم حسابی سوغاتی خریده.تقریبا برای همه فامیل و دوست و اشنا خرید کرده. حتی برای من و راستین که خودمون هم اینطرفیم. میگفت سفر اول بعد از مهاجرتشونه و دوست داشته دست پر برگرده. خوب من هم بدم نمیومد این سفر برای اقوام خرید کنم. منظور از اقوام عمه و خاله و دخترخاله و اینهاست. اما حقیقتش اصلا نمیتونم و درست هم نیست از پول فروش خونه خرید کنم. از یکطرف هم احساس میکنم زشته به خاله ات برسی و بقول معروف یک هله پوک دستت نباشه. بیخیال بعدا راجع بهش فکر میکنم فعلا برم سر درس. چندساعت دیگه باید پاشم برم سر جلسه امتحان.... حال و هوای روحیم هم یکروز افتابی و یکروز بارونی. سه شنبه کلی دلم برای خودم و وضع زندگیم سوخت و گریه کردم. همش پیش خودم میپرسم یعنی کابوس این نوع زندگی یکروزی تموم میشه و باز صاحب خونه و زندگی میشم؟ بفکرم رسید یک عکس از وضع زندگیم برای شما بذارم بعد دیدم ادم که زشتیهای زندگیش را به تماشا نمیذاره .فقط راجع بهشون حرف میزنه و غر میزنه خخخخ. برم دیگه. ناهار هم ندارم.
پایان ترم دو
سلام دوستهای خوبم. اگه میبینید خبری ازم نیست بخاطر شروع امتحاناته. تا دوشنبه هفته دیگه سه تا امتحان و یک پروژه دارم. ّپروژه را با 4 تا از بچه های دیگه باید کار کنیم. به اصطلاح کار تیمی که برای اینها خیلی مهمه و باارزشه و کمکت میکنه که برای اینده کاری اماده بشیم. دوهفته هست داریم روش کار میکنیم. این هفته هم مطالب نهایی و نوشتن و چون فرصت نمیکنم تایپ نوشته ها را هم گذاشتم بعهده راستین. یعنی الان تو اون مرحله هستم که دیگه ظرفیتم از درس و مشق پرشده. بعد تازه هفته شروع شده. یعنی فردا که کلاس دارم . پروژه را باید چهارشنبه تحویل بدم. همون روز هم امتحان داروسازی صنعتی، پنجشنبه امتحان حساب دیفرانسیل و دوشنبه هم امتحان فیزیکال فارماسی با کلی فرمول و مساله که روش کار نکردم. ورم کردم. پکیدم.... اوه من تو کار با ورد مبتدیم. این تابستون باید کلی ورد و اکسل و از این جور چیزها را کار کنم که جدی جدی اینجا نیازه. راستش همیشه از این جور برنامه ها بدم میومده وسراغش نمیرفتم اما انگار چاره ای نیست. من برم ادامه برنامه پکیدن. فعلا
رشته داروسازی
بعضی از خواننده هام داروساز هستند و از اونجایی که من تو ایران داروسازی خوندم و اینجا هم داروسازی صنعتی میخونم سوالاتی برای مقایسه ایندو براشون پیش میاد. بهتر دیدم یک پست در این مورد بنویسم تا جوابگوی دوستان داروساز و غیر داروساز باشه. شاید بیشتر شما بدونید که داروسازی تو ایران یک دوره شش ساله بصورت پیوسته هست. یعنی تو ایران کارشناسی وکارشناسی ارشد داروسازی نداریم و این مدرک تو ایران دکتری حرفه ای حساب میشود ومعادلش خارج از ایران pharm-d هست . داروسازی تو خیلی از کشورها مثلا امریکا و المان مثل ایران بصورت شش ساله هست و همینطور که گفتم بعد از این شش سال مدرک فارم دی میگیری و دکتر داروساز نامیده میشی. خوب رشته داروسازی مثل هررشته پزشکی دیگه ای تخصصهای خودش را داره اما از اینجای قضیه سیر تخصص تو ایران و امریکا متفاوت میشه . ماجرا تو ایران به اینصورته که بعد از گرفتن مدرک داروسازی وقبولی در امتحانات تخصصی میتونیم در یکی از رشته های مدیسینال کمیستری(شیمی دارویی) فارماکوگنوزی( گیاهان دارویی) فارماکولوژی ،فارماسیوتیکس(داروسازی صنعتی) وکلینیکال فارماسی (داروسازی بالینی) ،داروسازی سنتی و خیلی رشته های تخصصی دیگه ادامه تحصیل بدهیم و مدرک دکتری تخصصی یا همون ph-d را بگیریم. حتی گاها میتونیم در رشته های غیر دارویی دیگه و درواقع علوم پایه ادامه تحصیل بدهیم و مدرک ph-d بگیریم . خوب تا اونجایی که من میدونم تو المان هم ظاهرا همین قضیه هست اما تو امریکا تا حد زیادی متفاوت میشه . رشته تخصصی کسی که مدرک داروسازی از امریکا گرفته کلینیکال هست. که خود این کلینیکال مثل رشته های پزشکی دسته بندی میشه. مثلا کودکان،غدد، گوارش و غیره. جالبه که این دوره تخصصی یکسال تا دوسال هست اما ورود بهش درامریکا بشدت رقابتی و سخت میباشد. خوب حالا ممکنه سوال براتون پیش بیاد پس تکلیف بقیه رشته های تخصصی که ما تو ایران داریم چی میشه. جوابش اینه که بقیه رشته های تخصصی مثل فارماکولوژی ، مدیسینال کمیستری یا مثلا رشته خودم فارماسیوتیکس مثل بقیه رشته های غیر پزشکی شامل دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشدو ph-d هستند. دوره ph-d هم 5 ساله است و برای ورود بهش لازم نیست حتما مدرک فارم دی یا داروسازی گرفته باشیم بلکه اگه توی یکی از رشته های مربوط (related)مثلا بیوشیمی یا زیست شناسی یا شیمی هم کارشناسی ارشد گرفته باشید میتونید تو این رشته های تخصصی ادامه تحصیل بدهید. حالا میمونه بحث اینکه یک داروساز از ایران وارد امریکا میشه و میخواد با مدرکش کار کنه. خب اول از همه باید ببینیم این داروساز با چه نوع ویزایی وارد امریکا شده. فرض کنیم ایشون لاتاری گرین کارت قبول شدن یا با یک سیتیزن در اینجا ازدواج کردند و درکل اجازه کار دارند. خوب مدرک ایشون قابل قبول هست اما باید اجازه کار داروسازی یا به اصطلاح liecence یا پروانه کار اینجا را بگیرند و اینجاست که داستان شروع یشود و احتمالا دوستان اطلاعات بیشتری از من دارند. ماجرا به این صورت هست که دوستان برای گرفتن این پروانه 2-3 سال باید وقت بگذارند و سه دوره امتحان را پشت سر بگذرانند.FPGEE,NAPLEX,LAW ودوره اینترنشیپ هم هست. درضمن تافل با اسپیکینگ 26 و رایتینگ 24 و لیسنینگ و ریدینگ بالای 20 هم میخواد.اطلاعات من فقط در حد اسم امتحانها است و جز اسم اطلاعات بیشتری ندارم. میمونه دوستانی که با ویزاهای دیگه به اینجا سفر میکنن . مثلا دانشجویی مثل خودم. خب این فرد دانشجو چاره ای جز موندن رو ویزاش نداره. اگه فرضا ترک تحصیل کنه عملا ویزاش باطل میشه و باید خاک امریکا را ترک کنه. میمونه همزمان ادامه دادن این دو پروسه. خوب اینجا شخص باید هدف محکمی داشته باشد که تو رشته ای ادامه تحصیل بده که میدونه قصد نداره توش کار پیدا بکنه.و همزمان خودش را برای امتحانها هم اماده کنه.کلا اگه با ویزایی وارد خاک اینجا میشید که وقت ازاد برای درس خوندن ندارید و باید برحسب اون ویزا فعالیت و زندگی کنید ولی تمایل دارید بعنوان داروساز کار کنید باید الویت سنجی کنید و مدتی پروسه گذروندن امتحانها را عقب بیاندازید یا برحسب تواناییتون زندگیتون را برنامه ریزی کنید.
دوستهای گل داروساز و غیر داروسازم. من هرچی اطلاعات داشتم توی این پست نوشتم،اطلاعات بیشتری ندارم تا جوابگوی شما دوستهای عزیزم باشم.اما خوشحال میشم اگه شما اطلاعات بیشتری دارید اینجا بگذارید تا به اسم خودتون تو این پست بگذارم و این پست هرچه بیشتر کامل بشه. به امید موفقیت همه شما خواننده های خوبم
یادم اومد امروز سالگرد بازکردن این وبلاگ هم هست.تفاوت حس و حال امروزم با دوسال پیش که این وبلاگ را باز کردم زیاده. خوشحالم که زحماتم نتیجه داد و به بزرگترین ارزوی زندگیم رسیدم امیدوارم امروز شروعی برای رسیدن به بقیه ارزوهام باشه :)
بریم پارک
وهمانا رنگ برسر نشسته ایم و این اخرین رنگ ریشه برسرزنان در اینجا میباشد تا ماه روزی دیگر دربلادمان رنگی زنیم اساسی و حالی کنیم و عقده دل را خالی کنیم که همانا تغییررنگ سر از برای بانوان از کباب یکسال نخورده واجب تر است. والله اقا دروغ چرا تا قبر اقا اااااا که یکبار به میمنت سالروز تولد سان دوست دکترمان کبابی هم به دل زدیم تا نگوییم در بلاد کفر از این مایه فسق و فجورها پیدا نمیشود. بهر حال زین قریب ره بسوی بلادمان داریم و قند در دل میسابیم تا اب کنیم و بخاطرهمی نمی اوریم که هیچگاه در تاریخ بلند سفرهای برون مرزی چنان شوقی برای نفس کشیدن در هوای خاکستری بلاد کرده باشیم. هرچند زیادی گنده اش کردیم و فعلا بچه ذوق هست انهم در حد نونوارکردن رنگ مو بعلت خماری بوی رنگی که هم اکنون بر فرق سرمان در حال ورامدن است. راستی دوستان بانو. این رنگ موی ریشه چقدر باید بماند تا ور اید؟ ما از خودمان همینطوری یک عدد 40 دقیقه در وکرده ایم و محض رضای دل نکردیم یکبار بریم تو این سایتهای گل منگلی بانوان چک کنیم .امروز هم 40 بماند امید که سال دیگر با سرمایه رنگ درست و حسابی برگشتیه وبر دانسته هایمان هم بیافزاییم.
من خسته شدم از این سبک نوشتن. عادت نداریم. زبانمان هم نمیچرخد. بزنیم تو خط خودمون. من اصلا طلبکارم از شما! یکمدت بچه ادم وار نشستم سر درس نشد پست مست بذارم اومدم میبینم امار بازدیدم رسیده به 30 . یعنی مخم چنان سوتی زد که کار و زندگی را ول کردم تا بیام دو خط برا شما بنویسم. خوب دوستای خوبم. امروز شنبه هست. فردا هم یکشنبه:) فردا اینجا رژه ایرانیها است تو مدیسون اسکوار که میریم. بعدش هم مراسم منکراتی بزن و برقص تو یکی از پارکها. امروز هم همسر گیر داده بریم بیرون گردی احتمالا بریم پراسپکت پارک که تا حالا نرفتیم. تو این چند روز گذشته هم دستم بند پروژه یکی از درسها بود که البته یکهفته دیگه هم باید بند باشه برای نوشتنش. بگذارید یک توضیح کوتاه بدم راجع به پروژه شاید براتون جالب باشه. خانمهای گروه شاید قرصهای ضد بارداری دیان یا دیاز را دیده باشند اگه کمی دقت کرده باشید تا حالا هرچی داروی هورمونی بوده بصورت قرص و گاها امپول یا درنهایت پچ های زیر پوستی است حالا پروژه ما درست کردن شربت دیان هست. جالب نیست؟ :) البته پروژه کلاسی هست اما از اونجا که استادمون رییس یکی از شرکتهای بزرگ داروسازی است احتمالا همچین فرمولاسیونی را تو کارهاشون دارند.خوب من برم موهام را بشورم بیام..................مو قهوه ای برگشتم:) خب از اونجا که وظیفه خودم میدونم این وبلاگ حقیقتها را بگه و فقط از ظاهر جذاب خارج نگه بگم. که مدتیه با صاحبخونه مشکل داریم و اوضاعمون گل گلیه و بهمین خاطر اعصاب همسر هم زنگیه و اصلا امروز با وجود این حجم درس دارم میزنم بیرون حال همسر برگرده. قراربود ما اجاره سال اول را هرسه ماه بدیم.(بخاطر نداشتن کردیت) بعد به اندازه اجاره دوماه دستش رهن داریم. دو ماه پیش بهش گفتیم اقا ما داریم وسطهای می میریم و بیا اجاره اپریل و می را باهمون رهن در نظر بگیر . قبول نکرد و گفت نه شما باید اجاره اپریل و می و جون را بدید هر موقع خواستید برید تسویه حساب میکنیم. البته قانونا درست میگه و حق داره اما از اونجاییکه کفگیرما به ته دیگ خورده داریم سعی میکنیم راه چاره ای پیدا کنیم. فعلا نامه زدیم اجاره ها را تو می میدیم. ایشون هم گفتند باشه اکی اما من براتون لیت فی میزنم. دیگه اینجوریها دیگه..... خوب من برم حاضر شم بزنم بیرون. روز خوش
دودشدن خیالبافی
پنجشنبه خیلی حسم خوب بود. یک حس عالی . قبل از شروع کلاس حساب دیفرانسیل دوساعتی با همسر قرار گذاشتیم رفتیم فروشگاه macys خیابان برادوی. اولین فروشگاه بزرگ قشنگی بود که تو نیویورک دیدم. میسیس فروشگاه بزرگی هست که مارکهای معروف و برند توش شعبه دارند یکجورهایی عین فروشگاههای دبی .قبلا میسیس خیابون دکالب هم رفته بودم که اونقدر دلگیر و بد بود تصمیم گرفته بودم دیگه میسیس سر نزنم. تا اینکه همسر تو مسیر کارش این را دیده بود و اصرار داشت ببینم. جدا عالی بود و روز خیلی خوبی داشتم. کلی هم تو ذهنم براتون چیز میز نوشتم و منتظر بودم برسم به لپ تاپ و یک پست خوب بذارم. اما خوب شب که رسیدم خونه سرماخوردگی که صبحش شروع شده بود شدیدتر شد و خوابیدم. خوشبختانه به اندازه مصرف چندسال داروی سرماخوردگی اورده ام که بدادم برسه دیروز جمعه هم بااینکه برنامه داشتم تمام روز درس بخونم در عوض تمام روز خوابیدم. عصر هم ایمیل ردی دانشگاهی که اقدام کرده بودم رسید و بینهایت حالم را گرفت. نمیدونم چرا با وجود اینکه نمره تافل بهشون نداده بودم فکر میکردم قبولم میکنن. زیادی رو ابرها بودم. خصوصا که رنک این دانشگاه حدودا تک رقمی است. خلاصه الکی ضد حال خوردم اساسی. نمیدونم چرا ما ادمها دوست داریم به کارهای نشدنی دل خوش کنیم و امید ببندیم. مثلا همین لاتاری. بااینکه هرسال اقدام کردم و جواب رد شنیدم باز هم بهش امید دارم. حالا هم تا نتیجش نیاد و یک دور هم برای اون اشک نریزم ادم نمیشم. پنج هفته به اومدنمون مونده. سه هفته اش که میره برای امتحانهای پایان ترم. اما باید این مدت و زمانی که ایران هستیم روی واقعیات برنامه ریزی کنیم. مثلا ما تقریبا نصف خونه ایران را به یک اشنا فروختیم. لازمه امسال نصفه دیگش را هم بفروشیم. اما اشنای ما پول بقیه اش را نداره. پس باید تو این بازارمسکن مشتری برای خونه پیدا کنیم. خونه ما هم بد قلق. خلاصه اگه تا مرداد که قصد برگشت داریم این خونه بفروش نرسه. و پول نداشته باشیم باید یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم تا خونه بفروش برسه. باید پرس و جو کنم . میدونم مرخصی با برگه پزشکی هست. اما نمیدونم مدارک پزشکهای ایرانی هم براشون قابل قبول هست یا نه.؟ این واقعیاتی هست که باید باهاشون روبرو بشم. کلا حسم دوباره فاجعه هست و دارم نوبتی به خودم و زندگی گندیدم بد و بیراه میگم. باز دوباره مثل خنگها ذهنم رفت سمت لاتاری. نمیدونم چرا خود ازاری دارم. میدونید بچه ها هنوز سال دیگه نیومده از هیبتش و کارهایی که باید بکنم ترسیدم. همسر برخلاف همیشه که مشوق ادامه تحصیلم بوده. اینبارمخالف این هست که بعد این دوسال ادامه بدم. نظرش اینه که وارد بازارکار بشم و بعد یواش یواش امتحانهای هم ارزی داروسازی را بگذرونم. تاکید داره که تو این یکسال زبانم را برای رفتن به ا پی تی قوی کنم. شاید هم راست میگه اخه من خود داروسازی را بیشتر از داروسازی صنعتی دوست دارم و محیط داروخانه را به کارخونه ترجیح میدم. واقعیت اینه که یکجورهایی اگه دوست دارم برم پی اچ دی برای حس جاه طلبی و بالا بردن درجه علمی ام هست . البته چیز کمی نیست. اما همسر میگه داروساز بودن در اینجا کم از پی اچ دی رشته ای که صد در صد دوست نداری نیست. یکجورهایی راست میگه. چون اینجا هم مثل ایران تا کلمه پزشکی یا داروسازی و غیره میشنون دهنشون باز میمونه و همه جا ارج و قرب خودش را داره. بچه ها یک هوار درس دارم و یک پروژه که باید روش کار کنم. دلم میخواد این دلم را هم بندازم دور. من برم .بای
مه و کشتی