امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

قاطی

» نوع مطلب : غرانه ،چرت و پرت نویسی ،زبان و امتحان ،

انتظار کارسختیه و همیشه بخشی از زندگی ما ادمها بوده.  دپارتمانی که برای کار اپلای کرده بودم گفته فردا نتیجه را میگه. دلم شور میزنه و نسبت به نتیجه خیلی بدبین هستم. هفته پیش جمعه که رفتم گفت باید با مدرس اون بخش حرف بزنه. بنظرم اگه مثبت بود تو همین هفته زنگ زده بود. اگه نشه فرصتی برای پیدا کردن کار تو دانشگاه دیگه ندارم. هرچند همه دپارتمانها را سرزده ام . اینهمه جا رفتم و هنوز نتونستم کار پیدا کنم. اونوقت یکی از همکلاسیهام ترم پیش رفته بوده دپارتمان ریاضی و چون اونزمان پربوده این ترم بهش زنگ زدن برای تدریس. میدونم که زبانش اونقدر خوب نیست که پرزنت خوبی کرده باشه. حتی رزومه خوبی هم نداشت و از من میپرسید کجا میتونه کمک بگیره برای رزومه درست کردن. جالبه همین دپارتمان را من دوبار مراجعه کردم. دفعه اول فقط رزومه گرفت و دفعه دوم گفت ما اصلا دانشجو قبول نمیکنیم. اینجا دقیقا هرکی به هرکیه. همون خرتو خر خودمون. یک کارمند خیلی راحت چون درجریان نیست میگه نمیخواهیم و یک کارمند چون درجریانه رزومه ات را میگیره و بعد اگه پیگیری نکنی یادش میره. خلاصه فکر نکنید فقط ایرانه که هردمبیله و اگه برید یک کشور جهان اول میتونید لذت نظم و عدالت و برابری را بچشید. نه عزیزانم این خبرها نیست. اوضاع اینجا هم همینطوره.اصلا من نمیدونم چرا اسم خودشون را گذاشتند جهان اول. باورکنید اگه اون ازادی حقوق نبود با کشور خودمون هیچ فرقی نداشت. البته من بابت اون بخش هم مطمئن نیستم چون هنوز به اون بخش  نرسیدم. یعنی بخوام یک چیزی براساس حق ازادیم بگم  بعد ببینم عکس العمل اینوریها چطوریه! هر چند این ترس و احتیاط بخاطر سالها زندگی تو مملکت گل و بلبلمون رفته تو خون و گوشتم و خیلی بعید میدونم بخواهم امتحانش بکنم. اخ بچه ها چقدر احتیاج دارم فردا جواب مثبت بشنوم.  توروجون من بیا و مثبت بشو  و به ما حال بده. ........... یکی یک مدال به این طبقه بالایی ما بده........ میخواستم برای 31 ژانویه تافل ثبت نام کنم.دیدم هیچی حالیم نیست .اعتماد بنفسم هم که صفر. عین بچه ادم هم ننشستم سر درس پس برای 14 فوریه ثبت نام میکنم. به به می افته قاطی امتحانهای میان ترم چه حالی بکنم من.حسابی هم دیر میشه برای اپلای و ادمیشن باز هم به به. میگم چرا من ادم نمیشم امتحانی که اینهمه زندگیم و سرنوشتم بهش بستگی داره را سرسری میخونم؟ گزینه الف: چون اون زمان که جدی میگرفتی چه گلی بسرت زدی که الان بزنی. گزینه ب: قاطی کردی گزینه ج: بی توضیح گزینه د: همه موارد

جواب گزینه د

پیوست:امروز جمعه هست .تاظهر خبری از تلفن نشد پاشدم رفتم دانشگاه و طرف گفت بااینکه نمره خوبی تو ریاضی دارم اما مطمئن نیست که من بتونم مطالب را به دانشجو منتقل کنم. و چندتا کاندید دیگه دارن و میخوان بهترین را انتخاب کنن. سعی کردم براش توضیح بدم چقدر این کار برام مهمه و بهش گفتم میتونه امتحانم کنه. اما قبول نکرد و گفت این هفته جواب را بهم میگه.دیگه حتی 20 درصد هم مطمئن نیستم.

هیچی ندارم بگم


نوشته شده در : جمعه 3 بهمن 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

گپ

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

چطوره تو این فرصت چنددقیقه ای که به اومدن مهمانهامون مونده یک روزانه ای بنویسم و سرخودمون را گرم کنیم.مهمانهامون از گروه همون بچه هایی هستن که تازه باهاشون اشنا شدیم. دوتا پسر و دختر بیست وسه چهارساله که البته من از شخصیت خانم مهمون زیاد خوشم نمیاد اما پسر مهمون بچه خیلی خوبی هست ولی متاسفانه دوتاشون به هم چسب خوردن. این مهمونهای عزیز خودشون خودشون را به صرف کله پاچه خوردن دعوت کردن. و دوست داشتن شب هم منزل ما بخوابن که من کمی رو اعصاب همسر راه رفتم که ما جز دوبالش  و یک لحاف وسیله خوابی نداریم و خلاصه مهمونمون راکه دوست داشت خوابیدن در وان حمام ما را تجربه کند  دعوت به خوردن کله پاچه بعنوان شام کردیم که بعد از ان خوابی راحت در منزلشان بکنن...... دیگه براتون بگم ده روزی هست که منتظر نتیجه یک مصاحبه کاری تو دانشگاهم.اکثر اوقات بعد از دوسه روز بهت میگن یا میخواهن یا نمیخواهن.من هم این چند وقته منتظر بودم که جواب مثبت بگیرم و بپرم اینجا و کلی سوت وشوت بکشم و بگم کار گرفتم.اما هنوز جوابی نگرفتم . جمعه که برای پیگیری رفتم دانشگاه.گفتن جمعه دیگه خبرش را میدهیم.این جوری من که اولش خیلی مطمئن بودم کارراگرفتم الان چشمم تا 50% بیشتر اب نمیخوره. تصمیم داشتم اگه کارنگرفتم واحد کمتری بگیرم که اونهم نشد و گفتن زوریه و باید مطابق روال که 9 واحد هست بردارم.... کلاسها هم از سه شنبه شروع میشه.زبان هم کم وبیش خوندم .دلم میخواست قبل شروع کلاسها امتحان بدم که  اون را  به دوهفته دیگه موکول کردم که امادگیم بهتر بشه. یکی از بچه ها از من خواسته بود کمی در مورد زبان خوندنم توضیح بدهم. فکر میکنم دوست عزیزم زری پرسیده بود. .......و اما توضیح.من برای این امتحان یکی دوهفته ای قبل مسافرت فرومها را خوندم که اصلا ببینم  امتحان تافل چطوریه؟چون اصلا هیچ ایده ای نداشتم. با خوندن فرومها با طرز امتحان و منابع مناسب وقت کمم اشنا شدم. بعد مجموعه تستهای تی پی ا را دانلود کردم و لیسنینگ و ریدینگ را فقط با زدن تست تمرین میکنم.کلا دختر بدی هستم و شدید درس نمیخونم.اما بیخیالش هم نیستم. برای اسپیکینگ هم نوت فول را گوش کردم که عالیه و راستش رایتینگ هنوز تمرین نکردم. بااینکه میدونم لیسنینگ و ریدینگم خیلی بهتر از پارسال شده اما حدس میزنم نمرم چیزی در حد 80-90 میشه و خوب بچه هایی که تافل دادن میدونن این نمره حداقلی هست. نمیدونم بیخیال. ....مهمونهامون دیر کردن و ما هم گشنمون شده ......


نوشته شده در : یکشنبه 28 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این سال لعنتی

» نوع مطلب : چرت و پرت نویسی ،چكه چكه  ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

یک مدته ننوشتم.نه اینکه از شدت درس وقت اومدن به اینجا را پیدا نکرده باشم.نه. درس میخونم اما معمولی.درواقع  تواین روزها یا حسم خیلی خیلی بدبوده یا حسم معمولی که وقتی حسم معمولی بوده فیلم و سریال دیدم ووقتی هم حسم بد بوده نمیخواستم بیام اینجا بازناله وفغان کنم.اماخوب اون وقت هیچ پستی هم درکار نیست پس مجبورید یک پست تلخ دیگه هم بخونید.... رفته بودیم اتلانتا خیلی حسمون خوب شده بود. کلی امید پیدا کرده بودیم برای ادامه زندگی. خوب ما اصلا نوع ووضع زندگی الانمون  تو نیویورک را دوست نداریم. شاید نیویورک زرق و برق خیلی بیشتری نسبت به ایالتهای دیگه داشته باشه و هرموقع اراده کنی جایی برای تفریح پیدا می کنی. اما اولا همه اینها نیاز به یک سطح مناسب ار کار ودرامدهست که فعلا برای ما مقدور نیست . درثانی اخرهر شهر بزرگی عین تهران خودمونه.یعنی استرس و بدوبدو را میشه دید. زندگی از نوع اپارتمان نشینی و برج نشینی. وکلا برای من که مدتیه دارم استرس را  تحمل میکنم مناسب نیست.  اصلا بذار یک مثال بزنم. تواین اپارتمانمون ما هرروز در جریان زندگی همسایه هامون هستیم.یعنی اونقدر دیوارهای این اپارنمان چرته.اخه یک لایه چوب نازک که عایق نمیشه.خلاصه همه اتفاقات را میفهمم. مثلا امروز همسایه هندیمون با یکی دعوا داشت.یا همسایه مسن بغل دستیمون عاشق فیلمهای اونطوریست و هرچندروز یکبار فیلم میبینه و بدتر و وحشتناکتر ازاون همسایه بالاسریمون هست که عملا هر هفته یکی از اون فیلمها را داره . چی بگم.... تازه غیر از این باور کنید هرروز دقیقا هرروز ساعتها مبلمانش را جابجا میکنه.یکی نیست بهش بگه اخه خانم عزیز یک اپارتمان 60 متری مگه تغییر دکوراسون هرروزه میخواد......حالا اینها را گفتم که چی ؟که بگم مثلا تو همون اتلانتا که من دیدم و مطمئنم خیلی از ایالتها اینطوریه با این پول میتونی یک خونه نوساز و چند خوابه اجاره کنی.یک خونه کاملا تر و تمیز بدون اینهمه اعصاب خورد شدن هرروزه.......یا بگذار از متروهای اینجا بگم.عملا بخاطر ترافیک سنگین خیلی از ادمهای قشر متوسط از ماشین استفاده نمی کنن.حالا میخواهی از سیستم مترو استفاده کنی حسنش اینه که خیلی راحت بهرجایی دوست داری بری خط و ایستگاه پیدا کنی. گفته بودم متروها کثیفه .اون مهم نیست چون بهش عادت میکنی.اما مساله ادمهان.خیلی از اقشار مردم از مترو استفاده میکنن. ازجمله ادمهای خیلی فقیر. این را هم اضافه کنم که ماتا جایی که بتونیم به اینجورادمها کمک میکنیم. وادمهای متوسط عبوس و خسته. خلاصه این صحنه ای نیست که من دوست داشته باشم همیشه ببینم.......صدالبته منهتن خیلی خیلی خوشگلتر از عکسهاش هست و مسلما خیلیها از جو زنده و فعال اون لذت میبرن. مطمئنا اینجا همیشه کنسرتی و برنامه ای هست.حتما دیدن بارها و دیسکوهای مالامال از ادم باید جالب باشه. اما فعلا مناسب من نیست. شاید بعدا مثلا ده سال دیگه که از سکوت و ارامش خسته بشم و دلم هیجان بخواد.دوست داشته باشم توهمچین محیطی زندگی کنم .نه این روزها که هر دوسه روز میشینیم و خیلی جدی راجع به برگشتن موقت اخر ژانویه حرف میزنیم.نه این روزها که میبینیم تا حالا 30 هزار دلار خرج کرده ایم و از حالا تا اخر می 20 هزارتای دیگه باید خرج کنیم.اونوقت میشینی برنامه های اینجا را میبینی.میبینی یک امریکایی 10 هزار دلار برنده میشه چقدراز خوشحالی گریه میکنه.اوووف .خلاصه اومدنمون بی فاند تصمیم اشتباهی بود.یکی از بدترین تصمیم هامون بود.ریسک خیلی بزرگی کردیم.ریسکی که خیلی از ادمهای دیگه این کار را نمیکنن. اونها نشستن و منتظرن ببینن سرنوشت ما چی میشه.(منظوم شماها نیستید.منظورم اشناهای غریبه هست که مارامیشناسن. فامیل و دوستهای دشمن) البته بیخیال ادمهای دیگه که فعلا اصلا یا حداقل خیلی کم برام مهمه که چی فکر میکنن. مهم خودمون هست که داریم با تموم زندگیمون قماربدی میکنیم. خوب خوشبختانه این مسایل تقریبا شامل حال ما میشه و اکثریت مهاجرها راضین و خیلی زود به ارامش زندگیشون رسیدن. پس اونهایی که دارن میان با خوندن این پست نگران نشن.بیایید مردم راضین. وقتی هم به قسمت کار وزندگی برسید اوضاع خیلی بهتر هم میشه. امیدوارم خواب بد من هم تموم بشه


نوشته شده در : یکشنبه 21 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بازهم زبان

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،زبان و امتحان ،

سلام بچه ها ،چطورید؟ دوروزی هست جلوس نمودیم بر کاناپه سلطنتمون تو سوییت 60 متریمون و سعی میکنیم عین بچه ادم تافل بخونیم. یک استارتی هم زدیم. جالبه میرم تو فرومهای زبان میبینم طرف زده من وقت کمی برای اماده شدن دارم ومجبورم تو دوماه خودم را اماده کنم. روم نمیشه بگم داداش این حقیر کمتر از یکماه وقت دارم .حالا یکم بخواهم بخودم سخت بگیرم و بعد از شروع ترم هم بخونم یکماه، یکماه و نیم اما بیشتر نمیشه چون حجم درسها و امتحانات ترمم هم سنگینه .راستی نتیجه امتحانم هم A,B,C بود شاهکارنکردم اما گند هم نزدم.با اون مشکلات اول کار و وضع روحیم از خودم راضیم.بااینحال میخوام این ترم نتیجه بهتری بگیرم.البته یک چیز دیگه هم هست. گفتم که کار پیدا نکردم!. خوب تو این هفته میرم دانشگاه و یک پرس و جویی میکنم ببینم میشه واحد کمتر بگیرم و مشکلی برام پیش نمیاد ویکجوراهایی شهریه را سبک تر کنم.  از زبان بیشتر بگم. نمیدونم کی این بساط امتحان ایلتس و تافل میخواد از زندگی من برچیده بشه. اما چاره ای نیست و مجبورم این یکماه فشرده درس بخونم. کلا داشتم به زندگیم فکر میکردم.  زندگی من  ناخواسته جز اون دسته از زندگیهایی رقم خورد که همش زحمت و تلاش و کار زیاد بوده. درسته نسبت به خیلی از همسن و سالهام موفقیتهای بیشتری بدست اوردم و انصافا از هیچ همه زندگیم را خودم ساختم اما به نسبت بعضی از ادمها هم خیلی کار کردم و خستگی و فرسودگی این حجم کار و فشار روحی را روی خودم حس میکنم.(اشتباه نشه ظاهرم خیلی هم خوبه و خیلی کمتر از سنم میزنم)منظورم اینه که همش خسته ام و اثر اون همه فشار خط بزرگی روی روحم گذاشته که فکر نکنم هیچوقت پاک بشه.الان هم که این برنامه مهاجرت مابقی کارخط خطی را بعهده داره. میدونید شاید اگه برگردم عقب اینهمه کار نمیکردم. اما از طرفی هنوز هم میدونم این یکذره امکانات و اسایشی که دارم محصول همون سختگیریهاست. خلاصه نمیدونم.کاشکی یکم خوش شانستر بودم و دنیا روی خوشش را بیشتر بمن نشون میداد. باور کنید مطمئنم موجودی به نام شانس وجود داره که داره با دندونهای تیز و بلندش خنده موذیانه  ای تحویل من میده. اما خب خودش هم میدونه من اگه با خوش شانسی یک سوته به خواسته ام نرسم اما با زحمت هفت سوته خواستم را بدست میارم. بفرمایید چایی که بعد از یکروز درس خوندن میخواهیم بزنیم به بدن


نوشته شده در : دوشنبه 15 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اولین روز سال جدیدبا کلی ارامش

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،نگاه اول ،زیباترین لحظات زندگی ،

سلام بچه ها سال نو مبارک.یادم میاد پارسال وپیارسال  این وبلاگ سال نو میلادی ایران بودم و یکبار هم کارت قرمز خوشگلی بعنوان پست گذاشتم.الان وقت نمیکنم برم چک کنم ببینم کدوم سال بود.اما مهم حسشه که اونزمان جشن گرفتن تو امریکا را محال  و خیلی دور میدونستم. و الان اینجا روز اول سال جدید روی یک مبل لم دادم و دارم تند تند دور از چشم میزبان مهربونمون تایپ میکنم. سال نو رابا اونها جشن گرفتیم.میزبان ما سه تا دخترفوق العاده خوب ومهربون داره که دوتاشون دوقلو هستن و همسن من هستن که یکیشون هم ازدواج کرده و همسرش یک پسر ایرانی هست که با اینکه بزرگ شده اینجا است اما انگار تازه از ایران زده باشه بیرون.  خلاصه جاتون خالی خیلی خوش میگذره.  قراربود ما سه شنبه برگردیم که بخاطر اصرار میزبان تا جمعه تمدیدش کردیم. البته الان که اخرهای تعطیلات هستیم دلم شور درس و مشقم که همون اماده کردن خودم برای امتحان تافل بود هست را میزنه. درست عین یک بچه تنبل که سیزده روز عید را به مسافرت و تفریح گذرونده و روز اخر یاد حل کردن پیک شادیش افتاده. تصمیم داشتیم تو مسافرت به مسایل و مشکلات هم فکر نکنیم که کاملا موفقیت امیز همشون را تو حیاط خلوت پشتی مغزمون خفه کردیم. و بکل گذشتیمشون کنار.هرچند میدونم تا چندروز دیگه عین زامبی دنبالمون راه میافتن و خواب و زندگی را بهمون حروم میکنن. میدونین موضوع از چه قرار بود؟ خوب من خودکشی کردم تا کار تو دانشگاه پیدا کنم و با وجود خودکشون بنده هیچ اتفاقی نیافتاد و موفق نشدم ونتونستم کار پیدا کنم. دیگه خلاصه حساب کتابی کردیم و گفتیم اخر ژانویه  من یک ترم مرخصی میگیرم وبرمیگردیم و تافل و پذیرش را ایران انجام میدیم و سال دیگه می اییم.اما بهرکسی گفتیم گفتن این کاررانکنید.برید برنمیگردید.فرصتها را از دست میدید و با اینکه رفتن منطق مالی قویتری داره اما کسی نگفت فکر خوبیه ،خلاصه فکر کنم این ترم هم بمونیم.نمیدونم.هنوز فرصت نشده کامل بشینیم راجع بهش فکر کنیم. بیخیال.مردم از بس فکر کردم چی میشه چی نمیشه. اما تصمیمم برای امتحان تافل و پذیرش پی اچ دی جدیه.فقط مشکل اینه که خیلی خیلی دیر دارم اقدام میکنم و امیدوارم به فال سال دیگه برسم........دیگه از چی براتون بگم؟ اهان از اینجا.اما این بماند برای پست بعدی. هپی نیو یر:) ههههههپپپپپپپپپپپپی. همیشه هههههپپپپپپپپیییییی باشید


نوشته شده در : پنجشنبه 11 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سفرنوشت

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

من الان تو اتوبوسم، اتوبوسی كه قراره بسمت اتلانتا بره. هفته پیش تصمیم گرفتیم كه تو تعطیلات یكهفته ای بریم مهمونی. یكی ازاقوام دورم اتلانتازندگی میكنه كه ازما دعوت كردن بریم پیششون، خانواده خیلی مهربونی هستن. خودمون هم بدمون نمیومد بریم اتلانتا را ببینیم. برای همین مدل اقتصادی بلیط اتوبوس گرفتیم كه راهی شویم، تقریبا هركی هم شنید گفت دخلمون دراومده بخاطرمسافرت بااتوبوس.    وتازه این سفر١٦ ساعته است وفكر كنم جدی دخلمون دربیاد:) ینطور براتون بگم اتوبوس قرار بود یكساعت پیش راه بیافته
وما همچنان  بعد ازیكساعت منتظریم حركت كنه. خوب بگذارید بیشتربگم. بلیط را اینترنتی گرفتیم وبا مترو اومدیم تابه ادرس محل سوارشدن برسیم. اینجا خبری ازترمینال نیست. من مطمئنم حتی توشهرهای كوچیك ایران هم ترمینال هست. خلاصه یك مغازه كوچیك تومحله چینیها بود كه تعدادزیادی ادم جلوش جمع بودن،
بلیطمون را كه پرینت گرفته بودیم نشون دادیم وشماره اتوبوس راروش نوشت( خوب انگارداره راه میافته،برای سلامتی راننده ومسافرهاصلوات.....)
خوبم الان استراحتگاه دلور هستیم، تا كجا گفته بودم؟ تا سوارشدن به اتوبوسها نه! خلاصه اینكه این اتوبوسها كنارخیابون نگه داشته بودن، چمدونها بی هیچ نظمی همینطورهرتكی توسط مسافرهاچپانده شدن، مسافرها كیلویی وبدون توجه به شماره صندلی نشستن، یكساعت
تاخیرداشت كه ظاهرامدلشون بود، ٨٠ درصدمسافرها سیاه هستن، به محض راه افتادن یك فیلم درجه سه خارجی بكش بكش گذاشت كه وسطش قطع شد ویكنفرهم صداش درنیومد، موقع تاخیر هم هیچ كس اعتراض نكرد، صندلیها روكش یكبارمصرف نداشت، فاصله صندلیها كم بود( راستین یك لنگ پا توراهرو مونده) ، كلا اتوبوسهای ایران خیلی بهتره،درعوض اتوبانها كاملا امریكایی، عریض وچندبانده ومنظم با روگذر وزیرگذرهای فراوان. استراحتگاه هم خوب بود، چندتا فست فودفروشی وتنقلات فروشی، جالبیش این بود بسته های میوه اماده مصرف وسالادوساندویچ هم بود، بودن تو یك اتوبوس میون اینهمه خارجی تویك سرزمین نااشنا بسمت مقصدی نااشنا حس عجیبیه، هیجان، یكذره ترس ازناشناخته ها باپس زمینه غم ونگرانی كه تصمیم داریم تو
مسافرت بهش بیتوجه باشیم تا بعدكه برگشتیم یك خاكی بسرمون كنیم.
فعلابای صبح بخیربچه ها، برای شما یكدقیقه گذشته وبرای ما یكشب، اما تقریبا خوب خوابیدم، وصبح هم
بزورهات چاكلت ودوناتی كه راستین تو دستم گذاشت بیدارشدم، اوه اوه ازدوناتهای وشیرینیهای اینور اب بگم، تادلتون بخوادشیرینه،و ازشدت شیرینی نمیتونی بخوری، اما درعوض چیزكیكهاشون عالی وخوشمزست، خوب برگردیم سرسفر، اولا كه تاحالا سه تا راننده عوض شده، بنظرم همین امارتصادفهای اتوبوسهاشون
راكم نمیكنه، یعنی راننده تا حدبیهوشی خسته نمیشه، مناظر هم عالی، سبزوخوشگل. یكجورهایی مثل مازندران خودمون، چمن تالب جاده، البته درختها مثل شمال پروانبوه نیست وصدالبته تمیزوبدون اشغال. خوب فعلا
بای بعدانوشت:جاتون خالی بچه ها همه چی خیلی عالیه و حسابی داره خوش میگذره


نوشته شده در : جمعه 5 دی 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مزخرف

» نوع مطلب : چكه چكه  ،چرت و پرت نویسی ،

ایران غمگین اینجا هم غمگین.ایران خسته اینجا هم خسته. کلا زمانهای شادی، امید، روزهای روشن بین روزهای تاریک ناامیدی و خستگی گم شده اند.میگن ذاتی است.باشه ذاتی.پس چرا خیلی ازجوونهای این دوره زمونه ایرانی هم اینطورین؟ فکر میکردم میام اینجا تموم میشه.اومدم اینجا بدتر شد وترس وحس ناامنی  وزندگی حداقلی هم بهش اضافه شد.یعنی یا این زندگی مزخرف هست یا زندگی من مزخرف هست یا من ادم مزخرفی هستم.از این همه تلاش برای هیچی ووعده اینده دادن برای ظهور اتفاقهای خوب خسته شده ام.اتفاقهای خوب شرطی.اتفاقهای خوب پیچیده شده در هزاربرگ ناامیدی و غم. کاشکی میشد با یک دکمه یابایک حرکت همه چیز را عوض کرد. بگی این وضعیت را نمیخوام و عوض میشد وبه یک صورت دیگه درمی اومد. اما زندگی این دکمه را ندارد و فقط ناگزیری به جلو رفتن.عمیق و عمیقتر وبعد که زنگ عمرت به صدا در اومد ببینی تنها تو منجلاب دور باطل زده ای. اره زندگی همینه .زندگی من اینه و یا اینکه من اینم. درهرصورت نتیجه یکیه. 


نوشته شده در : جمعه 28 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بعدازامتحان

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،نگاه اول ،

چطوره که یکم روزانه نویسی کنم. تقریبا یکهفته ای هست که امتحانها تموم شده. فکر میکنم هرسه را پاس کنم. البته احتمالا دوتاش را بانمره بالای 80 اما درمورد درس اینداستریال مطمئن نیستم. نه اینکه  براش کم کاری کرده باشم، نه، با روش غافلگیری و سیستم نمره دهی استاد که تنها به جواب  نهایی صحیح فرمولها نمره میده نتونستم خوب رابطه برقرار کنم. یعنی بهیچ عنوان خود فرمول و راه حل نمره نداره. بهرحال نتایج این هفته اعلام میشه و اگرچه نسبت به بچه های شریفی وامیرکبیری و تهران و غیره و غیره سطح نمراتم بالا نیست و متوسطه. اما هدف من فعلا نمره نیست و راضیم .بااینحال تو یک قسمتی از وجودم همیشه احترام خاصی برای علم و موفقیتهای علمی قائل هستم. شاید هم یکروزی وقتی کمی اسودگی خاطر پیدا کنم شروع به بالا رفتن از نردبان علمی هم بکنم.....اهان بحث به اینجا رسید یک نکته هم این وسط بگم. همینطور که بارها گفتم رشته من اینداستریال فارماسی هست که اسم علمیش فارماسیوتیکس میشه. رشته ای که در مورد روشهای ساخت و فرمولاسیون داروها صحبت میکنه. البته شامل خیلی از شاخه های درسی دیگه هم میتونه باشه اما اصلش مبحث  drug delivery هست. مثلا داروهای اسمزی ویا روکش قرصها و حلالیتهاشون و از این قر و اطوارها. رشته بدی نیست. یعنی اینطور بگم بهش بیعلاقه نیستم اما بشدت صنعتی هست. یکمدت کوتاهه دارم به تغییر رشته فکر میکنم. خوب تحقیق مفصلی نکردم و تصمیم جدی  هم نگرفتم. حالا رشته چی؟ فارماکولوژی. یکجورهایی  رشته کاملا ازمایشگاهی. بایکی از استادهاش صحبت کردم اجازه داد دوجلسه ای برم ازمایشگاهش. فقط دوجلسه که دستم بیاد چطوریه و ایا علاقه واقعی دارم یا نه. ازم پرسید چرا امتحانهای داروسازی را نمیگذرونی و بعنوان داروساز کار نمیکنی....خوب واقعیت اینه که کار کردن بعنوان یک داروساز که عالیه و صددرصد روزی امتحانهاش را هم میدم. اما تو این مورد که پرس و جو کردم  امتحانهاش یک پروسه دوسه ساله هست و من دانشجو فقط پنج ماه اجازه جدا بودن از محیط درس ودانشگاه را دارم و خود بخود نمیشه.....خوب حالا برگردیم سر تحقیقات نصفه و نیمه تغییر رشته. تا اونجایی که من تو یکی دو سایت دیدم فرصتهای شغلی برای رشته فارماسیوتیکس و دنبالش بیوتکنولوژی خوبه. اما فارماکولوژی موقعیت شغلی کمتری داره. اما از اونطرف هم من به کارهای ازمایشگاهی و فیزیولوژی و بیولوژی علاقمندم. چقدر لوژی شد خخخخ به زبون ساده تر ازمایش کردن داروها رو موشهای زبون بسته برای توسعه علم دارویی .خوب فکر کنم این ترم هم همین رشته خودم را بخونم تا ببینم نتیجه تافل و زبان چی میشه و بعد برای ترم پاییز دیگه برنامه ریزی میکنم.حرف زبان شد. بگم خیلی کوچیک استارت زبان تافل را هم زدم. بایدجدی تر روش کارکنم. باید، نسبت به ایران فرصت کمی برای اماده سازی خودم دارم. اما احساس میکنم بااینکه خیلی از کلمات اکادمیک یادم رفته کلا سرعتم و درک مطلبم بیشتر شده. امیدوارم تو این فرصت کم به سطح قابل قبولی برسه.....واز همه مهمتر بحث پیدا کردن کار تو دانشگاه هست. چند جایی رزومه دادم. رزومم را هم خیلی خوب نوشتم. تو این مدت دپارتمانها و دفترهای مختلفی تو دانشگاه سرزدم.خوب به جز سه جا همه گفتن یا احتیاج نداریم.ظرفیت پره یا از دانشجوهای خودمون میگیریم خود دانشکده داروسازی هم قربونش برم دیگه فوق فوله.این سه جاهم  گفتن باهات تماس میگیریم  اما هنوز هیچ کدوم دعوت به مصاحبه نکردن. بااینحال مرتب پیگیری میکنم تا موفق بشم یکیش را به نتیجه برسونم البته همچنان به دفترهای دیگه هم سر میزنم.....لطفا لطفا یک کدوم زنگ بزنید برای مصاحبه و از من خوشتون بیاد..........خوب بریم سراغ شما دوستان.بلطف  شما دوستان ما با بچه های ایرانی اینجا هم اشنا شدیم و اولین ملاقات این گروه هم هفته پیش وسط امتحانهای من بود که راستین رفت و حسابی با همشون دوست شده.و این شنبه هم جشن شب یلدا خونه یکی از بچه ها دعوتیم.هوورررااا مهمونی. من که دلم لک زده برای معاشرت وجمع دوستانه.البته قبلا هم اون اوایل گفتم اصلا ادم موفقی تو پیدا کردن دوست نیستم.یعنی نمیدونم شاید اولش خیلی اجتماعی بنظر برسم اما تو روابط دوبه دو بشدت ناشی هستم و اخرش هم گند میزنم.....جالبه این جمع که اعضای فیس هستن  تو این مدت نه قراری داشتن نه دورهمی.حالا در عرض یکهفته گروه وایبری خودشون را درست کردن و کلی باهم دوست شدن و ترتیب مهمونی و برنامه های مختلف را میدن.(یک پز کوچیک بدم؟)خوب راستین هم تو این مساله نقش کوچیکی داشته :) .......بازم حرف دارم.اقا یا بهتره بگم خانم ،ما این رنگ موهامون را خیلی دوست داریم .بعد من قبل از اومدن به اینجا محض رضای خدا یکبار هم موهام را رنگ نکرده بودم.حالا مسایل دیگر بماند.حالا اینجا بشدت با این رنگ کردن که صد البته مساله خیلی مهمی برای ما خانمها است مشکل پیدا کردم.میگردم مسی ترین رنگ بازار را انتخاب میکنم بعد یک قهوه ای سوخته تحویلم میدهد.شانس اوردم که فقط ریشه موهام را رنگ کردم وفعلا اصل رنگ مو تا حدی پابرجاست:))....................بازم حرف بزنم؟؟؟؟؟؟خوب من که نه نشنیدم پس ادامه میدم.....خوب همینطور که میدونید من الان در تعطیلات بسر می برم.بعد فکر نکنید ملت کارمند اینجا هم یکماه تعطیل هستن یا مثل ماحداقل 10-13 روز.تا اونجایی که باخبر شدم تعطیلات اینها درحد دوسه روز بیشتر نیست.کمی هم بستگی به شرکت داره که این تعطیلات نهایتا تا یکهفته کش پیدا میکنه. میدونم ما هم تو ایران همه 13 روز را تعطیل رسمی نیستیم اما دیگه خودمون هم بهتر میدونیم چقدر کار تو این روزها تق و لقه وهرکی مرخصی بخواهد فوقش ازش میپرسن هفته اول یا دوم و بعد هم مرخصی در دست راهی شمال هست.میشه بقیش را بعدا بگم؟؟؟؟


نوشته شده در : یکشنبه 23 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تشکر ویژه

» نوع مطلب : چكه چكه  ،زیباترین لحظات زندگی ،

تو پست قبلتر سر چندراهی بدی بودم. یکی از بدترین و سختترین لحظات زندگیم. درمونده شده بودم و احتیاج به راهنمایی داشتم. واقعیت اینه که تو دنیای واقعی ادمها اسم هم را میدونن اما از قلب هم بیخبرن. به کی میتونستم بگم؟! بفرض هم که از همه نگرانیها  ودغدغه ها میگفتم و راه حل و راهنمایی میخواستم ،مگه نه اینکه رسم دنیای واقعی خالی کردن شونه از پذیرفتن مسئولیت هست. چه جوابی میگرفتم جز اینکه (نمیدونم). اما اینجا فرق داره. ازتون کمک خواستم. از پریشونیم حرف زدم. شنیدید. همدردی کردید و راهنماییم کردید. خیلی بیشتر از راهنمایی. چون از درمیون گذاشتن هرچیزی که میدونستید و فکرمیکردید میتونه کمک کنه دریغ نکردید و این برای من یک دنیا ارزش داره. پس میخوام همین جا از تک تک دوستانی که محبت کردن ،لطف کردن و من را تو پیدا کردن مسیر زندگیم راهنمایی کردند تشکر کنم.

شلاله ، فرمولی، علی، کامشین، زری، ریحانه، شبنم، محبوب، فریدا، دکاتیر جان دوستهای خوبم ممنونم. از صمیم قلب و ازته دل میگم دوستهای خوبم خیلی خیلی ممنونم و ارزوی بهترینها را براتون دارم.


نوشته شده در : پنجشنبه 20 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نمایش تصویری از Thanks Giving

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،زیباترین لحظات زندگی ،

گفتم تا کریسمس نیومده و حال و هوا و وقت عکس گرفتن از دیدنیهای اونموقع نرسیده براتون یک تعداد ار عکسهای رژه روز thanks giving بگذارم و یک توضیح کوچیک بدم و خودم بپرم سر درس و اپلود عکسها را بگذارم برای راستین.بنده خدا خبر نداره چه خوابی براش دیدم خخخخخخخ.

روز رژه بنا به تجربه قبلیمون از رژه هالووین تصمیم گرفتیم یکی دوساعتی زودتر بریم تا یک جا برای دیدن پیدا کنیم .اخه سری پیش اونقدر شلوغ شده بود که حتی نتونستیم نزدیک خیابون اصلی بشم.این رژه صبح بود وبرخلاف قبلی اکثرابا بچه هاشون اومده بودن.هیجان من و راستین هم بعنوان دوتا بچه بزرگ چیزی از اونها کم نداشت.کلا خوب بود وبچه ها حسابی لذت بردن و کیف کردن.یک خانواده با 4 تا بچه سمت چپمون بودن و یکی با دوتا پسر کوچولو و یک نوزاد یکی دوماهه سمت راستمون. هوا خیلی سرد بود و بااینکه کلی پوشیده بودیم حسابی یخ زدیم.من که از همت مادر سمت راستی با اون بچه کوچیکش که عین یک جوجه بهش چسبیده بودوهمش خواب بود تعجب کردم. رژه هم حسابی طولانی بود و اون اخر بچه بزرگها (خودم و راستین) بزور سرما را تحمل کردن و رژه را تا اخر دیدن. در کل هالووینه باحالتر بود. همین! من رفتم سر درس. همیشه خوش باشید.






















نوشته شده در : پنجشنبه 13 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زنگ خطر

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

زنگ خطر وضعیت مالیمون به صدا دراومده. از دیشب که متوجه شدیم باوجود اینکه جدیدا از ایران برامون پول فرستادن باز هم تا اخر ماه دیگه نیاز به پول داریم فهمیدیم اوضاعمون خیلی خرابه. موضوع از این قراره که مخارج مادر مدت 4 ماه یعنی تقریبا از اول شهریور تا اخر اذر که اخر دسامبر اینجا میشه 32 هزاردلار شده. یعنی هزینه زندگی و یک ترم تحصیلی چیزی حدود 100 میلیون پامون اب خورده و خوب بااین حساب حتی اگه تموم داروندارمون در ایران را هم پول نقد کنیم باز هم نمیتونم این دوره مستر را تموم کنم تا برسه به مرحله کار یا اقدام برای پی اچ دی. یعنی دیشب هبچ کدوم نمیتونستیم بخوابی. از صبح هم از شدت ترس و وحشت دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. تو این قضیه چند تا مورد دخیل بود. یکی براورد مالی دانشگاه و خودمون قبل اومدن. دانشگاه براورد کرده بود که هزینه زندگی و دانشگاه یکسال تحصیلی یا بعبارتی نه ماه حدود 51000 هست که از قرار ترمی 25000 دلار در میاد. خود ما هم چیزی در همین حدود وکمتر تخمین زده بودیم اما در عمل این مبلغ رسیده به 32000 دلار. چرا؟ چون تقریبا ماهی 3000 دلار هزینه دانشگاه+1400 هزینه اجاره وماهی 600 دلار هزینه زندگی داریم. که یااحتساب پول بنگاه و بیعانه خونه و خوابگاه ymca و بیمه دانشگاه این مبلغ گنده از توش بیرون اومد. ای داد بر ما. واقعا نمیدونیم چیکار کنیم. از دیشب تاحالا هی فکر میکنیم ببینیم چیکار باید کرد اما به جایی نرسیدیم. ماهنوز موفق به پیدا کردن کار نشدیم. هیچ کدوم. روی اسیستنشیب هم نمیشه حساب باز کرد. چون تاحالا که موفق نبودم. فکر میکردم میتونم بعد از یکی دوترم شرایط پی اچ دی را جور کنم. اونهم به این اسونیها نیست. در واقع دوباره ایلتس میخواد حرفی با ایلتس دادن دوباره ندارم. اما در واقع پروسش یعنی گرفتن پذیرش دوباره. بااین حساب باید از بین این راهها یکی را انتخاب کنیم.

1- همین الان قبل از پرداخت قسط سوم دانشگاه بزنیم به چاک و امریکا را برای همیشه ترک کنیم.

2-ترم را تموم کنم و ترم بعد را مرخصی تحصیلی بگیرم و برگردیم ایران وتو ایران دوباره ایلتس بدم و پذیرش برای پی اچ دی بگیرم.

3-این ترم را تموم کنم .ترم بعد هم پولش را جور کنیم و ببینیم تا اخر سال تحصیلی میتونم اسیستنشیپ بگیرم یا راستین کار پیدا کنه.

4- شده حتی با وام و قرض و قوله و خلاصه در بدری مستر را تموم کنم.

5- برگردم ایران و پذیرش از دانشگاههای کانادا بگیرم.چون حداقل اونجا این تضمین هست که بعد از تحصیل پی ار یا شهروندی موقت بهت بدن.

راستش هیچی بذهنمون نمیرسه. واقعا نمیدونیم چیکار کنیم. دلمون نمیخواد برگردیم. اینهمه تلاش واخرش قرار باشه دست از پا درازتر برگردیم. نمیدونم چی بگم. خسته ام . خسته شدم از بس برای این زندگی دست و پا زدم. دیگه کم اوردم.

 


نوشته شده در : یکشنبه 2 آذر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

معدنچی

» نوع مطلب : من و خودم ،چرت و پرت نویسی ،

کم مینویسم نه؟ این به این معنی نیست که حرفی برای گفتن ندارم. چرادارم مثل همیشه. اصلا این وبلاگ در اصل متعلق به افکاره. مگه افکار به خواب میرن که این بخش هم فراموش بشه. قضیه فقط نامفهوم بودن افکاره. واضح نیست. صداشون را نمیشنوم وهمه باهم حرف میزنن. قوه تمیز و درکم را ز دست دادم و نمیتونم درست یا غلط بودن افکاررا تشخیص بدم. در تار وتور درس وامتحان گیر کرده ام و با زمان جلو میرم. فقط شاهد روزها هستم که میان و میرن. کمیها وکاستیها. نگران امید وارزو هستم که جایی پنهان شده اند و فرصت نمیکنم دنبالشون بگردم. ایندم نامعلوم وناواضح هست. حتی نمیتونم حدس بزنم. یکسری ارزو ی نپخته و کال کنار گذاشته ام اما هنوز فرصت نکرده ام دستی به روشون بکشم. زشتها وبدریختها را کنار بگذارم و اصلها را رنگ ولعاب بدم و تو بالاترین قفسه مغزم جابدم. گذشته مثل یک بچه ترسیده چسبیده به من. دستم را ول نمیکنه و من هم دلش را ندارم دستش را ول کنم. اما باید یک روزی که بزرگ و بالغ شد از خودم دورش کنم. اگرها و اگرها. اگرها و اگرها بسیارن. بسیار بسیار بسیارن. اما مال امروز نیستن. مال الان و زندگی ووضعیت الانم نیستن. پس گذوشتمشون تو یک صندوقچه تو همون خونه تهران. میدونم هستن اما بدرد من نمیخورن. من الان به ارزو احتیاج دارم. من الان احتیاج به یک معدنچی دارم که بره تا اعماق قلبم و خواسته هام را از دل نااگاهیها بکشه بیرون. زود دیر میشه. خیلی زود. به یک چشم برهم زدن گذشت و حسرت همراه دو قرن زندگی من بود. نه حتی بیشتر. از همون کودکی. چه قدرتی داره این حسرت که حتی درلحظه ای روح تورا با خودش میبرد. اره میگفتم سی دهه. وچقدر خسته ام از همراهی این رفیق نارفیق. معدنچی بیا. زودتر بیا که به نگاه تو برای کاوش سپیدیها نیاز دارم.


نوشته شده در : پنجشنبه 29 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

غرانه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

امروز میخوام یک اش شله قلمکار مخلوط از همه چی تحویلتون بدم.راستش اش شله قلمکار در مقابل اون چیزی که امروز میخوام بنویسم خیلی خوشمزه بنظر میاد .اصلا بحث اش را بگذاریم کنار.راستش امروز به غر زدن اختصاص داره.من جای شما باشم نمیخونم.حالا خوددانید.....اصلا رو مود نیستم.حسابی کسل وبداخلاقم.بنده خدا راستین چندباری سعی کرد من را از این حس و حال در بیاره اما اونقدر روی ترش نشون دادم که اون هم با حس بد رفت دنبال خرید وکار بیمه......اخلاق بدیه باید زودتر این اخلاق را معتدل کنم.خوب کسالت ممکنه برای همه پیش بیاد اما کسلی با بداخلاقی معجون تلخی میشه که دست اخر نصیب خود واطرافیانم میشه.باید زنگ بزنم و عذرخواهی کنم.

امتحان پشت امتحان.البته فکر کنم تا چند ماه دیگه به این سیستم درس خوندن عادت کنم.تو ایران یک امتحان میان ترم داشتیم ویک پایان ترم بعد اینجا تقریبا هرهفته یک امتحان را داریم.گاهی دوتا.تازه چک کردم امتحان پایان ترم ریاضی و امار دوروز پشت همه اونهم سه هفته دیگه.چشم بهم زدم پایان ترم داره میشه.تو ریاضی و امار بد نیستم یعنی فکر کنم نمرم بالای 70 بشه و با نمره سی که نمره متوسط دراینجاحساب میشه پاس کنم.تقریبا مثل اینه که ایران بالای 15 بشی  نه اینکه با 10 پاس کنی شاید هم به همین خاطر میگن دانشگاههای ایران قیف وارونه است و خارج خود قیف .البته شاید حد پاس نمره درس ریاضی و یا داروسازی صنعتی 60 باشه اما مطمئن نیستم.تازه تو درس داروسازی صنعتی وضع نمراتم خیلی خرابه.خودم میدونم حد درسیم اصلا به خرابی نمره هام نیست .همون درس که جواب سوال 72 میشد.همون را میگم یادتون اومد؟ راستش میترسم این درس را بیافتم.البته کلا سطح نمرات بچه ها تو این درس خیلی پایینه.اونهم بخاطر روش سورپرایز امتحان گیری معلمه هست.سری اول که اصلااصلا اماده نبودم.سری دوم همون فرمول جواب فرمول بود و باینکه کامل کامل اماده بودم اما بخاط اینکه فقط جواب صحیح نمره داشت نمرم در حد اولی شد.جالبه دیروز باز هم بدون اینکه از قبل بگه امتحان گرفت.خداعمر بده به یکی از این بچه چینی ها.روز قبلش گفت من 80%حدس میزنم این هفته معلم امتحان بگیره .من هم شب که از کلاس اومدم تا دیر وقت یبدار نشستم و درس خوندم و حدس چینی ما درست دراومد و خوشبختانه من اماده بودم.امتحان باز فرمول بود اما نسبت به سری قبل خیلی اسونتر و فکرکنم بد نشم.البته تاحالا که حدسیاتم در مورد نتیجه این امتحان درست درنیومده.

وبحث اخر در مورد اوضاع کاری هست.چندروز که امتحان نداشتم تو دانشگاه چرخیدم و چرخیدم .یک سرنخ در مورد پیدا کردن کار پیدا کردم.باورنمیکنید فقط یک نوشته رو دیوار طبق شش یکی از ساختمونها (اینجا ساختمون 11 طبقه هم تو دانشگاه داریم)اونهم مربوط به پارسال که میگفت فرم را از سایت بگیرید واز 15 نوامبرتا 15 دسامبر با رزومتون به فلان اتاق تحویل بدید.فقط همین .اماهنوز بقیه کاررانمیدونم حالا هفته دیگه میرم تحویل بدم ببینم میتونم برای ترم دیگه صاحب کار بشم.....حجم درس با کار چه معجونی شود!اما هردو به یک اندازه برام مهم هست.....دیگه اینکه به اینکه راستین هم صاحب کاربشه احتیاج داریم. بنده خدا روزی دوسه ساعت میره جاهای مختلف  که اگهی زدن سر میزنه  اما سوشال میخوان وهرچی هم محل کار بزرگتر شرایط بیشتر میشه .اینجا نباید هیچ بیمه و مالیاتی برای راستین رد بشه چون اجازه کار نداره .وحتما حتما باید حقوق را نقد بگیره .کسانی هم که اگهی از طریق سایت یا روزنامه میدن هم سوشال و سابقه کار دراینجا وغیره وغیره میخوان .پس عملا میمونه سرزدن به مغازه های کوچیک .خلاصه تاحالا موفق نشدیم.االبته به فکر خرید وفروش از طریق سایت ای بی هم افتادیم و همسر داره در این مورد تحقیق میکنه.اما نمیدونیم تا چه حد موفق بشیم.خلاصه از دوستانی که  نظر و اطلاعی در این مورد دارن ممنون میشم مارا راهنمایی کنن.همین دیگه .حرف دیگه ای ندارم.سه شنبه امتحان اصلی میان ترم ریاضی دارم.اصلا بهتره این کلمه میان ترم را بردارم چون تنها چیزی که نیست میان ترمه:) من برم منت کشی راستین:)

یک غردیگه که یادم رفت بنویسم.درمورد مادرجان میباشد.زمانی که برادرما راهی دیارفرنگ بودن از دوماه قبلش مادرما اشک میرختن وگریییییه میکردن.بعد هم که رفتن بازهم تا چندماه گریه میکردن.بعد روزی دوبار تلفن میکردن که دیگه صدای برادرمن دراومد و به روزی یکبار رسید.البته ناگفته نماند که برادرمن یک پسر 4 ساله خوشمزه داره که تقریبا مادر من بزرگش کردن.وما بیشتر این دلتنگی را به نوه عزیز ربط میدهیم.گذشت تا نوبت من شد.قبلش که خبری از ابراز دلتنگی نبود اگه هم بود مخلوطی از منو برادرم ونوه بود.بعد هم نه گریه ای نه زنگی.یعنی جونم براتون بگه که هفته ای یکبار اونهم انگار گاهی خودم زنگ میزنم.خوب درسته که من از 18 سالگی یکجورهایی همیشه جدا از اونها زندگی کردم.ودرست که نوه خیلی شیرین هست و بقولی مغز بادوم.اما واقعیت این هست که مادر من پسر دوست هستن.نه فقط مادر من که مادرایشون و خواهرها هم زیر ظاهر مترقی و امروزی اینطورین و خودشون راجع به این موضوع جک میسازن ومیخندن.حالا ما از بچگی با این مساله بزرگ شدیم.گله که کردیم .قسم و ایه که نه اینطور نیست و همه شما را یکسان دوست داریم وتو دختر بزرگمی وماشاله مادر من هم که استاد قربون صدقه .گاهی وقتها هم اعتراف اره مامان.اما چیکارکنم دست خودم نیست.خوب ادم درمقابل شنیدن واقعیت چی میتونه بگه.و بگذریم از یک حقیقت تلخ دیگه که چون مادرم چندسالی هست که یک پسر از دست داده جدیدا حتی تحمل گله نداره واونوقت هست که یک چیزی هم بدهکار میشیم.اما دست اخر مادره وعزیزترینه وخلاصه سعی میکنم با این مساله کنار بیام اما یکجایی این حس قلنبه میشه وسلامی عرض میکنه.الان هم بعد از اینکه تماس گرفتم و مادر سریال محبوبشون را بحرف زدن با من ترجیح دادن.باز این حس زد بالا.یا سری پیش که تماس گرفتم و تلفنشون مشغول بود وبعدا که پرسیدم گفتن داشتم با برادرت حرف میزدم .اخه واقعا این پسر دوستی دیگه چه سنت زشتیه که هنوز میون بعضی خانواده های قدیمی مونده؟ 

راستی بیمعرفتها چرا برای پست تصویری نظر نمیذارید؟کلی با ذوق براتون عکس میذارم وروزی چندبار سر میزنم ببینم اونوقت هیچی.یکهو دیدین کور شد رفت .

ناصر جان کجایی داداش؟ وبلاگت چرا تخته شده؟ حالا چطوری سربسرت بذاریم خوب؟بهرحال بیخبر نذار پلیییز


نوشته شده در : پنجشنبه 22 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خوش بحالیها

» نوع مطلب : نگاه اول ،زیباترین لحظات زندگی ،

خوب این هم عکسهای هالووین که قولش را داده بودم.البته تعداد عکسها خداتا بود اما چندتایی جالبش را براتون جدا کردم.فقط این را هم بگم اونقدر جمعیت اومده بود که هرکاری کردیم نتونستیم از پنجاه متر به خود فستیوال نزدیک بشیم و از دور مراسم را دیدیدم.عکس اول که مربوط به خود فستیوال هست را از اینترنت برداشتم که خودم وشماها حداقل بدونیم جه خبربوده اما عکسهای بعدی توسط شخص شخیص بنده گرفته شده:)




















روزیکشنبه بود ومن توسرزنان داشتم برای امتحان دوشنبه درس میخوندم.دیدم هلکوپتر پشت هلکوپتر هست که صاف بالاسر منطقه مت درجا ایستاده.هی به راستین گفتم تو نمیری امروز یکخبرهایی هست.اون هم چسبیده بود به لپ تاپش.اخرش دیدم نه جدی جدی صدای موسیقی از بیرون میاد.پریدم بیرون و دیدم بعله دوی ماراتون معروف نیویورک از بغل خونه ما هم رد میشه.درواقع جمعیت از جزیره استتن ایلند شروع میکنن و از پل ورزانو که نزدیک خونه ما هست  و جز بزرگترین پلهای نیویورکه میگذرن و تا خود منهتن میدون.ماشاله اونقدر جمعیت زیاد بود که بااینکه وسط کار رسیدیم و کلی هم تشویق کردیم و جنگولک بازی در اوردیم تمومی نداشتن و دیگه فقط و فقط بخاطر درس و مشق بنده برگشتیم.این را هم اضافه کنم که کلی وکلی هم ادم پیر ومسن میدویدن که با روی سیاه تشویقشون کردیم:)






اینهم برنامه امروز مابود....پل بروکلین معروف.ساخته شده در سال 1880.پیاده رویش 1ساعته است که بخاطر بساط عکاسی ما دوسه ساعتی طول کشید و بسی لذت فراوان بردیم ومسرور گشتیم و روحمون تازه شد.جای همگی خالی.درضمن پل دوطبقه هست که طبقه اولش ماشین رو هست و اتوبانی وبساطی.وطبقه دوم هم مسیر پیاده رو ودوچرخه سوار:)







نوشته شده در : دوشنبه 19 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کلاهبرداری از نوع غیر ایرانی

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،

فکر نکنید به فکر شما نیستم ونمینویسم. چندروز پیش اومدم واز اونجا که چند وقتی هست میهن بلاگ قطعه یک جا را پیدا کردم ونوشتم ونوشتم .کلی نوشتم و اومدم سیوش کنم که پیشدستی کرده باشم یکدفعه دیدم من موندم ویک صفحه سفید.این دکمه را بزن.اون دکمه را بزن.نه خبری نبودو پرید که پرید.حالا این فقط نوشته ها نبود که پریده بود.حس و حال من برای دوباره نوشتن وکلا حرفها پریده بود.یکجورهایی اون حرفها ،نگاه من به زندگی بود.خلاصه پرید والان این پست هیچ شباهتی به قبلی نداره.درواقع اینجا میخوام از ادمهای امریکایی یا نیویورکی بگم.قبلا من شنیده بودم امریکایی ها ادمهای مهربون و کمک رسونی هستن.حتی همین چند وقت پیش تو یک وبلاگ کلی از اینها تعریف و تمجید کرده بودن.خوب بنظر من  شاید رفتار اینها با ما متفاوت باشه.وقتی از دری رد میشن مواظبن تا اگه کسی پشت سرشون هست در را نگه دارن.تو محله ها خیلی پیش میاد وقتی کسی از کنارت رد میشه روز بخیر بگه .تو کافه ها حتی بیشتر.اما راستش اون مهربونی و اون سادگی که من انتظار داشتم را خیلی کم و بندرت تو عمل دیدم.خوب امروز میخوام کمی از تجربه های بد وناخوشایندم بگم. قضیه خونه پیدا کردن من را که یادتونه؟ خوب یک نمونه از کلاهبرداریشون از خودمون رابراتون تعریف کنم.کریگز لیست یک سایت معروفه برای خرید و فروش. ما یک خونه برای اجاره تو این سایت دیدیم و با شماره بنگاه تماس گرفتیم.گفت خونه درش بازه برید ببینید و اگه دوست داشتید بیایید بنگاه برای قرارداد. پسندیدیدم و رفتیم بنگاه.چون ما کردیت نداریم اکثر بنگاهها ازمون کوساینر میخواستن.گفتیم کوساینرایالت دیگه ای هست.گفت ایراد نداره و 200 دلار بدید برای باز کردن اپلیکیشن.و توضیح داد که اگه بهردلیلی نشد ما این پول را برمیداریم.قبلا بنگاههای دیگه رفته بودم و میگفتن اگه قبل از قرارداد نشد پول را بهتون برمیگردونیم.اما اینجا فرق میکرد بااین حال طرف مطمئنمون کرد که صاحب خونه ادم خوبیه وشرایط شما را قبول کرده و هیچ مشکلی نیست.قبول کردیم اما با چک و چونه این مبلغ را 100 دلار کردیم. فرمها برای کوساینرمون فرستاده شدو کوساینر گفت این فرمها مربوط به مستاجر هست نه کوساینرو عجیبه اما بنگاه گفت ایراد نداره همون را پر کنید.در عین حال به ما گفت من چک شخصی نمیگیرم و 1400دلار بعنوان پیش قرارداد چک بانکی بدید.رفتیم از بانک چک گرفتیم و دادیم بهش.بعد از چند روز گفت ضامنتون خارج از ایالت هست و مالک قبول نمیکنه.گفتیم میدونستی که ضامن ما خارج از ایالته.کفت اشتباه کردم وقرارداد کنسل شد.اما 100 دلار پول اپلیکیشن را نمیتونم بهتون بدم.چاره ای نداشتیم جز قبولی.و بجای چک بانکی خودمون یک چک شخصی داد.چک را بردیم بانک و خوابوندیم به حساب من.بعداکه به یک بنگاه دیگه سر زدیم.برامون توضیح داد بنگاه قبلی معروفه به این روش کلاهبرداری و به بهونه قرارداد پول اپلیکیشن را میگیره وبالا میکشه.تازه فهمیدیم در واقع اینکه درست بودن فرمهای کوساینر براش مهم نبود به این خاطر بود.اما بنگاه بعدی که یک بچه مسلمون الجزایری بزرگ شده امریکا بود واقعا بچه خوبی بود.کمکمون کرد بدون کوساینرو با پرداخت 100 دلار زیر میزی خونه بگیریم.همش میگم دستش درد نکنه....خوب اما ماجرای کلاهبرداری به همین جا ختم نشد چک تو حساب بود پول نمیشد.رفتیم بانک گفت چون تازه حساب باز کردید طبیعیه.و چند روز طول میکشه گفتیم باشه.بعد از طریق اینترنت دیدیم پول شده اما بعد از چند روز باز از حسابمون کسر شده.رفتیم بانک گفت چون چک بانکی گرفته بودید و دوباره پول را برگردوندید از خط قرمز اینجا گذشتید و مدیر ما بحساب پول شویی گذاشته و پول را برداشته.حالا میتونید حجم استرسی که به ما وارد میشه را بفهمید.خلاصه گفت من با مدیرم حرف میزنم و توضیح میدم ویک چک به ادرستون میفرستیم.درهمین حین وبین ما هم خونه پیدا کردیم و از خوابگاه رفتیم. دوباره رفتیم بانک و هربار طرف یکساعت تو اینترنت میگشت و مطلب تایپ میکرد و میگفت من نمیدونم چک به ادرس قبلی رفته یا فعلی.وبعد از چند روز تازه فهمیدن طرف که در اصل بنگاهی چکش برگشت خورده.....حالا ما مونده بودیم با این سیستم بانکداری خرکیشون و ادم کلاهبرداری که چکش برگشت خورده.بانک هم میگفت ما کاری نمیتونیم بکنیم.یکمی از دوست و اشنا پرسیدیم.گفتن نگران نباشید.طرف در واقع کارش اینه بهتون پول را برمیگردونه اما چند روزی بیشتر با پول  کار میکنه.بعداز یکماه  دوباره رفتیم بنگاه .خوشبختانه زیاد اذیت نکرد و گفت ساری عصر بیایید بهتون پول نقد میدم.رفتیم و پول را گرفتیم اما در کل اعصابی از ما رفت که رفت.بعد هم ماجرای کوچیک این خونه.موقع اسباب کشی که در واقع باید بگم حمل چندتا چمدون لباس به خونه.سرایدار که اینجا بهش سوپر میگن.گفت راستی من یک دراور یا همون کمدهای کشویی دارم و میفروشم.گفتیم چند.گفت فلان دلار.کمی چونه زدیم و بهمان دلار خریدیم.بعد از اینکه پول دادیم فهمیدیم کمد برای مستاجر قبلی بوده نمیخواسته و همینطوری بهش داده بوده.خوب نمیگم چرا ما پول دادیم.مشکل این بود که سوپر یک قیمت خیلی بیشتر از حد نرمال گفته بود ما هم بقیمتها اشنایی نداشتیم و ساده بازی دراوردیم.وکلی ازدست خودمون حرص خوردیم چرا سریع تصمیم گرفتیم و مثل بچه های ساده عمل کردیم.اما داستان زود باوری من وراستین بهمین جا ختم نمیشه.درواقع یا ما خیلی ساده هستیم که به اینها اعتماد میکنیم و حرفهاشون را باور میکنیم یا واقعا اینجا خبری از اون سادگی و صداقت و کمک رسانی نیست.خب حالا بریم سراغ داستان امروز.بعله امروز ما تو کریگز لیست یک مبل چرمی مشکی شیک دیدیم با قیمت 150 دلا تومحله که دوبلوک بالاتر برای فروش گذوشته بودن.قرار گذاشتیم و رفتیم خونش.توی راه کلی هم بهمدیگه گفتیم سریع تصمیم نگیریم وحسابی چونه بزنیم.طرف پسر جوونی بود که خونه مرتب وظاهر موجهی داشت .دوتا نمونه ازمبل هم داشت یکی جلوی تلویزیون و اون یکی تو اتاق خواب.مبلها هم تخت خواب شو بود.هردو ظاهر سالمی داشت و طرف هم گفت کاملا سالمن و هیچ مشکلی ندارن دقیقا ازش پرسیدیم کدوم کمتر استفاده شده.گفت اونی که تو اتاقه کمتر استفاده شده.گفتیم باشه پس همین را میبریم .ظاهرش کاملا سالم و نو بود. تخفیف گرفتیم و 100 دلار نقد دادیم و خوشحال اوردیم خونه و ووقتی به حالت مبل دراوردیم فهمیدیم یک طرفش مشکل داره و شکسته وعملا اگه به دیوار تکیه ندهیم نمیتونیم ازش استفاده کنیم.تماس گرفتیم و گفتیم مبل مشکل داره ونگفتی میخواهیم عوض کنیم.گفت معامله انجام شده وشما وقت داشتید تا چک کنید .الان مبل از خونه بیرون رفته و نه برمیگردونم و نه عوض میکنم.خلاصه چی میتونستیم بگیم.اشکال از ما بود که به حرفش اعتماد کرده بودیم.اشکال از ما بود که دقت نکرده بودیم مثل همیشه مثل دوبچه مثبت رفته بودیم پرسیده بودیم قیمت اخر چند میدی وایشون گفته بود بهمان و پول را داده بودیم و برگشته بودیم وبازهم اشکال ازما بود به حرف طرف اعتماد کرده بودیم وکامل وارسیش نکرده بودیم وهمین که دیدیم ظاهرا سالمه خریدیمش.درواقع حرف طرف که میگفت سالمه و هیچ مشکلی نداره را باور کردیم شاید چون از یک امریکایی انتظار دروغ نداشتیم چون شاید فکر میکردیم معامله های اینجا بر مبنای صداقته.چون شاید صداقت اساس زندگی ما هست وفکر میکردیم دروغ و کلک مختص ایرانه و اینجا یا نیست یا خیلی کمه.میدونید بچه ها کلا ارزش مادی این دروغها 300 دلار بود اما از لحاظ روحی واقعا حس بدیه اینکه بدونی کلاه سرت رفته.دروغ بهت گفتن.ازت کلاهبرداری کردن و اینکه نباید اطمینان کنی نباید باور کنی.کلا به یک نتیجه رسیدیم خودمون را که نمیتونیم تغییر بدیم.ما ساده و صادقیم اما دیگه هیچوقت دست دوم نمیخریم.ودیگه اینکه به هیچ امریکایی اعتماد نمیکنیم مگه اینکه خلافش ثابت بشه.

 


نوشته شده در : شنبه 17 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic