امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،غرانه ،

این روزها توی یک جور برزخم. مرزی بین افسردگی و امید. نه کامل افسرده که زانوی غم بغل بگیرم نه امیدوار و سرحال. چیزی که ازش مطمئنم خستگیه. حوصله درس  خوندن ندارم اما مجبورم بخونم. حوصله یادگرفتن نرم افزار جدید ندارم اما مجبورم و بالاخره باید برم سراغش. دلم میخواد درسم تموم بشه و زودتر به بخش درامد برسم اما حالا حالا اینجا گیرم و از همه مهمتر اصلا برای کار اماده نیستم و برای همین میترسم. یکسالی که حقوق متوسط از دانشگاه بخاطر پروژه میگرفتم خوب بود و میشد کمی رنگ به زندگیمون بدیم و زندگی را با خرید وسایل مورد نیاز زندگی شیرین کنیم. الان  موهام دوسه رنگه و دوسه حالته شده اما اصلا نمیشه سمت اینجور خرجها رفت. دلمون میخواست یک سگ کوچولو بخریم اما زندگی توی یک سوییت کوچولو و خرجهاش اون را به یک اینده دور برد. دوبار امسال زمان پریود من نامنظم شد( میدونم اقایون هم اینجا را میخونند ولی باید بعضی تابوها شکسته بشه، جالبه فکر میکنم حتی این تابو تو امریکا هم هست) خلاصه یک شک کوچولو به داشتن بچه کردم. با اینکه در حد شک بود اما اینبار از وجود خود بچه نترسیدم. وحشت کردم اما درواقع بخاطر هزینه ها و نداشتن شرایطش .این یعنی اگه گرین کارت داشتیم. راستین کار و درامد داشت. میتونستم شش ماهی از درس بگذرم و بچه دار بشیم. ( میدونم شش ماه زمان کمیه. صد در صد من هم دلم میخواست حداقل دوسال مینوشتم اما شرایطمون اجازه نمیده) بهرحال همه اینها درحد فکر بود. 

اره فکر میکنم خسته ام. امسال ژانویه برادرم و خانوادهاش با داشتن پاسپورت کانادا قراره بهمون سر بزنن. این اولین سفرشون به امریکاست. اونهایی که تو این سه چهارسال منرا میخونند میدونن من و برادرم همزمان رفتیم. اون کانادا و من امریکا. حالا اون با پاسپورت کانادا برای دیدن ما میاد و ما نگرانیم چطور خانواده سه نفره اشون را تو اتاق کوچیکمون جا بدیم. دلم میخواد برای برادر زاده ام و خانواده اش هدیه کریسمس بخرم اما فعلا باید اوفکر جورکردن  هزینه زندگی باشیم.
راستی میخوام یک خاطره بیربط بگم. واشنگتن که بودم برای رفتن به محل سمینار باید اوبر میگرفتم. یک روز صبح دیدم اسم راننده ایرانیه. اوبر  که اومد دیدم یک دختر جوون ایرانیه. سلام کردم و شروع کردیم به گپ زدن. گرین کارت داشت و میگفت قبلا چندسال اینجا زندگی میکرده اما برای هفت هشت سال برگشته ایران دوسه ماهه باز اومده امریکا . شروع کرد به گفتن اینکه ایرانیها خیلی عوض شدن و به هم کمک نمیکنن. بعد و گفت دنبال اسپانسر مالی برای مامانش هست چون مامانش هم میخواد برای گرین کارت اقدام کنه. و چون اون هفت هشت ساله امریکا نبوده و مالیات نداده باید از یکی کمک بخواد. خوب مسلما نمیتونستم بگم عزیزم بذار تو این شرایط ما اسپانسر مالی ات بشیم. گفتم انشالله کسی پیدا بشه که مادرت هم بتونن گرین کارت بگیرن. قبلش من هم از شرایطمون گفته بودم.صحبت که به ترامپ رسید بلافاصله گفت البته من موافق بعضی از سیاستهای ترامپم. مثلا ما باید جور این مهاجرها مثل .... را بکشیم که میان و کار جنرال میکنن و مالیات نمیدن و اونوقت ما مالیات میدیم. یعنی مخم سوت کشید. نه اینکه من موافق کار غیر قانونی و اینها باشم اما از اینکه چقدر این دختر خانم دست خودش را زود رو کرد و ذات واقعی خودش را نشون داد. درس خوبی بود برای من که از دم به همه اعتماد نکنم.
اینهم داستان امروز من.
روز و هفته اتون خوش. 


نوشته شده در : شنبه 3 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پلیس

» نوع مطلب : نیویورک ،

قبلا شاید گفته باشم كه پلیسهای اینجا اكثرا خیلی جدی بنظر میرسن، لباسها و تجهیزاتشون خیلی شبیه فیلمهاست. من كه ناخوداگاه ازشون میترسم و سعی میكنم چشم تو چشم باهاشون نشم. البته این فقط من هستم و خیلیها با دیدن پلیس احساس امنیت میكنن. و اما در مورد عملكرد، خوب ما خودمون كه مستقیم با پلیس سر و كار نداشتیم و امیدوارم هیچوقت هم نداشته باشیم پس فقط موارد محدودی كه شنیدیم را تعریف میكنم. یكیش همسایه ایرانیمون كه تا حالا دوسه بار دزد ماشینش را زده، اخرین بار زده بود جفت اینه های ماشین را كنده بود، زنگ زده بودن پلیس اومده بود گزارش كرده بود و رفته بود، همین، خلاصه ظاهرا موفقیتشون تو این مورد در حد پلیسهای ایران هست. اما چیزی كه خیلی جدی هستن مواقعی هست كه پای سلامت فرد درمیان باشه، مثلا تو بچه های ایرانی، یك اقایی دست بزن داشته، خانمه زنگ میزنه پلیس و از اون روز اقا اجازه نداره از یك فاصله ای به خانم نزدیك بشه. این خانواده یك بچه كوچیك هم دارن، خانم میگفت مدتی بوده به طلاق فكر میكرده اما میترسیده اقا بیاد دم خونه و اذیت كنه، حالا كه این جریان پیش اومده یكشنبه ها دم ایستگاه پلیس بچه به اقا داده میشه و عصر دوباره همونجا بچه تحویل مادرداده میشه. بنظر من این یعنی امنیت و احترام به حقوق خانواده. خلاصه اینهم داستانهای من. بازم امیدوارم پای هیچ كدوممون به پلیس و داستانهاش نرسه.خوب اطلاعات من كه دراین حد بود شما از خاطرات پلیسیتون بگید


نوشته شده در : سه شنبه 29 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پاییز و جیب خالی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

پاییز یواش یواش داره برگهاش را جمع میكنه و با خودش میبره، هوا از دیروز سرد شده و من دست به دامان كاپشن داون شدم. فرصت نشد موقع برگ ریزون گشتی بزنم و از پاییز لذت ببرم اما قصد دارم اخر هفته قبل اینكه دیگه هیچ برگی رو درختها و زمین نمونه كمی پارك گردی كنم. دیروز هم امتحان را باسلام و صلوات دادم، سه ساعت امتحان بود و انصافا سخت، این روزها حال جیبمون خوب نیست، ظاهرا تحریمهای امریكا تا خود امریكا راه پیدا كرده، خوب از وقتی دیگه حقوق ra را نمیگیرم و این ترم هم دانشگاه گل و بلبل ما پرداخت ٢ واحد را به خودمون تحمیل كرد. كمی فشار رو زندگیمون اومده، دیگه اصلا نمیشه پولی اورد وسقف كردیت كارتهامون پرشده و موقع خرید باید حواسمون را جمع كنیم، خریدهای غیرضروری جمع شده و گشت و گذار با دوستان را حذف كردیم، خوب چاره ای نیست، پارسال راحت خرج میكردیم و امسال با احتیاط، برای كوتاه مدت اینجور خرج كردن را میشه تحمل كرد اما بلند مدت و بدون امید به اینكه اوضاع خوب بشه بنظرم خیلی سخت و طاقت فرسا است، چیزی كه حال و روز خیلی از مردم ایران امروز هست، متاسفانه فساد و فاصله طبقاتی غیر قابل تحمل شده، خلاصه امیدوارم روزهاتون به شادی بگذره.


نوشته شده در : چهارشنبه 23 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

لذت موفقیت

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،اینده از ان من ،

تو اتوبوسم و دارم از كنفرانس برمیگردم، پوسترها بازخورد خوبی داشت و موقع پرزنتمون حسابی شلوغ میشد، استادم هم از كارمون راضی بود، دارم سعی میكنم تو بخش تخصصی خودمون جلو بروم و موفقیت كسب كنم، حس جاه طلبیم برای موفقیت حسابی بیدار شده. حتی جالبه میدونم برای موفقیت باید چه مسیری برم ، پیمودن و جا پای موبور گذاشتن، انصافا موبور استثنایی كار میكنه، دارم فكر میكنم یكمی از پشتكار و خستگی ناپذیر بودن و انرژی و وقت زیادی كه برای یادگرفتن میذاره مرهون این هست كه دوست دخترش شهر دیگه ای زندگی میكنه و هنوز مجرده، نمیدونم شاید هم من دارم خودم را توجیه میكنم. بهرحال خیلی دلم میخواد سری بین سرها دربیارم اما از یكطرف بخودم میگم اسمان حواست باشه برای چی اینجا هستی، درسته موفقیت بخش مهمی از زندگی ادمهاست اما یادت باشه نباید لذتهای دیگه زندگیت را فدای اون كنی، نمیدونم شاید هم همین فكر تو عمل جلوم را میگیره كه مثلا تو زمان سفر از واشنگتن به نیویورك، بجای خوندن مقاله و نامه نگاری وكارهایی كه موبور تو این زمان میكنه، ترجیح میدم تو اینستا و فیس بگردم و به اخبارگوش بدم و چرت بزنم، جدی نظر شما چیه؟ فكر میكنید باید جدی تر به موفقیت فكر كنم؟؟ میدونم الان وقتشه و مثلا پنج سال دیگه دیره چون مسیرم شكل گرفته و الان هست كه میتونم تصمیم بگیرم كه ١- كار و فعالیت جدی تر و بیشتر و یك جورهایی پررنگ كردن این بخش تو زندگیم ودرعوض موفقیت یا ٢- كار و فعالیت نسبی و كار معمولی و درعوض زندگی عادی؟ شما نظرتون چیه؟ بذاریم رای گیری؟؟


نوشته شده در : پنجشنبه 17 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دوهفته فشرده

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام به دوستهای خوبم

این دوهفته پیش رو حسابی سرم شلوغه. این هفته که از قبل گفتم قراره برم واشنگتن برای همایش. تو این همایش سه تا پوستر قراره با موبور پرزنت کنیم. پوستر، همون سبک روزنامه دیواری خودمون را داره که اوایل با دید ایران بنظر من چندان مهم نبود . بعد از اونجا که Fda نویسنده مشترک این پوسترها هست و من دیدم برای هر پوستر و هر جمله و هر گرافی چقدر وقت گذاشته میشه و بحث میشه. تازه اونهم نه از نظر تکنیکی که همه اینها تو جلسه های ماهیانه امون و بعد از هر ازمایش رو حیوون بحث شده بود. بلکه از نظر زیبایی جمله و مفهوم جمله، اون موقع بود که فهمیدم نه بابا ظاهرش عین کاغذ دیواری هست وگرنه اهمیت داره. البته شاید صدها پوستر درظرف سه روز پرزنت بشه. که این بمعنی نمایش دادن چندین پوستر رو صفحه نمایش همزمانه. حتی همزمان تو اون زمان ممکنه میتینگها و کلاسها و جلسه های دیگه هم برگزار بشه اما اینها به این خاطره که شدیدا این رشته تخصصی طبقه بندی شده و هرچند همه امون زیر نظر یک عنوانیم. "داروسازی صنعت" یا " فارماسیوتیکس" اما گرایشهای خیلی خیلی زیادی وجود داره. اینجا هست که تفاوت اصلی کشور جهان اول با کشور جهان سوم و صنعت و تکنولوژی و پیشرفتش کاملا به چشم میاد.
خوشبختانه همزمان دوتا مقاله هم داریم روش کار میکنیم که امیدوارم تا عید تموم بشه و چاپ بشه و همه اینها با هم کمک کنه ما به هدفمون زودتر برسیم.
فردا ظهر با اتوبوس راه میافتم حدود عصر میرسم و سه چهارساعتی تو خیابون ولو میگردم یا کافی شاپ نشینی میکنم تا میتینگی که سر شب گذاشتن را شرکت کنم و بعد برم هتل. بعد اون هم سه روز فشرده همایش و چهارشنبه عصر هم برمیگردم و بعد میافتم وسط امتحانهای میان ترم. خلاصه زندگی خوب و گل و بلبله. روزتون بخیر بای  


نوشته شده در : شنبه 12 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

خوب وقتشه كمی روزانه نگاری كنم، هوا سرد شده اما نه درحدی كه كت داون بپوشیم، یك چیزی بین ١٠-١٥ درجه شده، میبینبد برخلاف تصور دماش عین ایرانه. برگها هم زرد و نارنجی خوشگل شده و اكثر روزها ابریه، خوب شاید این فرقش با ایران باشه. خدمت دوستان بگم این هفته هم دوتا كوییز دارم اما دیگه با درس اشیمی الی كنار اومدم و قلق خوندنش دستم اومده هرچندهنوز بخشهایی از حرفهاش را حتی با چند بار تكرار ركورد هم نمیفهمم. دیگه اینكه از شنبه رژیم و ورزش را زیر نظر یك مربی بدن ساز ایرانی شروع كردم. مربی خوب و كار درستیه و انلاین برنامه ورزش و رژیم میده. رژیمش هیچ كاكائو و درواقع شیرینی نداره و امیدوارم بتونم درمقابل نخوردن كاكائو و بستنی مقاومت كنم. فردا شب هم جناب هالوین تشریف میارن، دیشب یك دیسكو ایرانی رفتیم كه تم هالوین نداشت و بیشتر اهنگهای راك و جز زدن، من كه خیلی بیشتر از مهمونیهای هالوین پارتی ایرانی خوشم اومد، البته این هم ایرانی بود اما سبك خاص. فردا هم بعد امتحانم شب میرم پیش راستین تا كمی تو خیابونهای اطراف محل رژه هالوین راه بریم و سوژه هالوین شكار كنیم كه عكسهاش را میذارم تو اینستا. و هفته دیگه هم دارم میرم واشنگتن برای همون سمینار سالانه داروسازان حوزه صنعت. اینكه مینویسم داروساز صنعتی اسم مناسبی برای این تجمع نیست چون درواقع محل ارائه تحقیقات در جهت تولید دارو و اثر دارو و پیشرفتهای این حوزه هست یكجورهایی همون كارهایی كه گاهی تو اخبارهای علمی در مورد دارو میشنویم . اینبار قراره بدون راستین برم و چون واشنگتن تو ٤ ساعتیه نیویوركه با اتوبوس میرم. حدود ١٠-٢٠ نفری از بچه های دانشگاه میان اما استادها و اكثر شاگردها هركدوم خودشون میرن. خوب استادها ماشینشون را ترجیح میدن، دانشجوها هم انوبوسهای چینی با مثل من اتوبوس دوطبقه، هركی هم بنا به جیبش هتل یا اتاق میگیره. قبل یا بعدش یك پست مخصوص برای پز دادن و توضیحات مبسوط و بقولی ال و بل كردن میذارم. روزهاتون به شیرینی شادی هالوین


نوشته شده در : دوشنبه 7 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سفر زندگی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زیباترین لحظات زندگی ،

ادمی بودم كه تاتر كمدی هم نمیتونست لبخند به لبم بیاره. در مقابل خنده دارترین اتفاقها فقط یك لبخند میزدم، بسختی بیاد می اوردم صدای خنده ام چه جوریه، امروز داشتم تنهایی سریال اقای دكتر را میدیدم. شروع كردم به خندیدن نه فقط لبخند، بلكه صدای خنده ام را شنیدم، بعد بیاد اوردم چطوری اكثر روزها تو دانشگاه و سر مسخره بازیهای خودم و دیگران قهقهه میزنم. و بعد فهمیدم اینها اثرات مهاجرته.اینها یادگرفتن درس زندگیه. درسته كه خیلی سختی تو این راه كشیدم، درسته كه خیلی پروسه اش طول كشید و همچنان راه زیادی جلومه. درسته كه از لحاظ كمیت پس رفت بزرگی بود، اما ارزشش را داشت ،چون به زندگیم كیفیت داد. پس برای رسیدن به ارزوهاتون با چنگ و دندون بجنگید. دیروز راستین برام مطلبی را فرستاد كه قویا فكر میكنم درسته، از اونجا كه خیلی بنظرم جالب بود لینك ترجمه فارسیش را اینجا میذارم كه شما هم استفاده كنید. سفر دردی از ذهن دوا نمی‌کند!

 فرزاد بیان: مدتی پیش با نوشته‌ای در اینترنت مواجه شدم که همین‌طور که می‌خواندم توی دلم به نویسنده‌اش بارک‌الله می‌گفتم. به نویسنده ایمیل زدم و اجازه گرفتم نوشته‌اش را فارسی کنم. نویسنده خیلی استقبال کرد و خب، من هم کلی خوشحال شدم! https://t.me/Bayanz/315
 اینهم لینك اصلی و انگلیسیش https://www.moretothat.com/travel-is-no-cure-for-the-mind/


نوشته شده در : پنجشنبه 3 آبان 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

وقت

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،چرت و پرت نویسی ،خودشناسی ،

میخوام از بخشی از سختی درس خوندن به زبان انگلیسی بگم، شما كه از سال اول امریكا اوندن همراه من بودید میدونید كه من ترم اول مشكلات خیلی زیادی برای فهم كلاسها داشتم، گاهی هیچی از یك كلاس نمیفهمیدم و مجبور بودم خودم از كتاب فارسی زبان و یوتیوب و گوگل بفهمم. البته خیلی زود فهمیدم خوندن از كتاب فارسی غیر از درس دیفرانسیل انتگرال اصلا كمك كننده نیست، و كتابهای فارسیمون غیر علمی و كیلویی ترجمه شده. بگذریم، از ترم دوم سوم بود كه یادگرفتم جزوه از بقیه بگیرم و با خوندن جزوه و نصفه نیمه سركلاس فهمیدن، خودم را در حد متوسط تا متوسط خوب كلاس نگه داشتم. یواش یواش لیسنینگم بهتر شد، هم پروژه شدن با موبور هم خیلی كمك كرد كه وضع زبانم تغییر كنه و دیگه میتونستم ٩٠-١٠٠ درس را تو كلاس بفهمم و جلو برم، اما این هنوز به این معنی نیست تو لیسنینگ و درك مطلب مشكل ندارم، درواقع میشه گفت اون هوش ذاتی لازم را تو یادگیری زبان ندارم، مثلا راستین كلا١-٢ ترم كلاس زبان تو ایران رفته اما زبانش خیلی بهتر از منه و بخصوص لیسنینگش كمتر مشكل داره، اگه هم مشكلی هست تو تنبلیش برای یادگیری سیستمیك كلمه اكادمیك هست. یك جورهایی من كاملا با سیستم اموزش پروش ایران بزرگ شدم اما هوش eq پایینی دارم اما راستین كه ناپلئونی نمره میگرفته این بخش هوشش، یعنی یادگیری از محیط حسابی قوی شده. خلاصه همه اینها را گفتم كه بگم همچنان از زبان بخصوص بخش لیسنینگ مینالم. برای درس شیمی الی مجبورشدم برای اولین بارصدای استاد را ضبط كنم، شاید یك بخش را ده بارگوش میكنم و اخرش نمیفهمم چی گفت اما خوب مطمئنم تا اخر ترم سردرمیارم . قضیه اینه گاهی اوقات حرفهای موبور را هم نمیفهمم فقط اونقدر باهاش صمیمی شدم كه مجبورش میكنم عین ده بار را تكرار كنه و یا با سرعت كم بگه كه اخرش بفهمم، اما خب خودمونیم همیشه كه نمیشه این روش را اجرا كرد، باید برای زبان خوندن وقت بگذارم اما برنامه سنگین وقتی برای اینكار نمیذاره. البته اگه این حرف را جلو موبور بزنم به فارسی میگه " خیلی تنبلی"" جالبه یادگرفته خ را تلفظ كنه" در واقع منرا بخوبی میشناسه كه چطور وقت تلف میكنم، امروز میخواستم همون درس شیمی الی را بخونم كه سه شنبه امتحان دارم. شاید اگه ٣ ساعت مداوم و یا ٤ ساعت غیر مدارم می نشستم همون صبح ،درس خوندن را تموم میكردم اما قضیه اینه یكربع میشینم یكساعت دوساعت دور خودم میگردم و باز تكرار، اینطور بخودم میام و میبینم درس را خونده ام اما كل روزم را هم غیر بیهوده براش سوزوندم. خوب حالا موبور كه مدل و الگوی من برای موفقیت هست، احتمالا این وسط سه تا مقاله خونده، یك صفحه از تزش رانوشته درسش را هم خونده ورزشش را هم كرده و حتی مثلا با یكی از نرم افزارهایی كه برای كارمون ضروریه تمرین كرده، خلاصه اینطوری میشه كه یكی موفقه و یكی دنبال موفقیت میدوه." استفاده مفید از وقت"


نوشته شده در : یکشنبه 29 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مد

» نوع مطلب : من و خودم ،

دوسال اولی كه اومده بودم اینجا اگه خرید لباسی میكردم همون اصول ایران را درنظر میگرفتم. یعنی لباسی كه میشه تو مهمونیهای ایران پوشید و یا مانتو و شلواری كه بدرد ایران هم بخوره. تو دوسال بعدی یعنی از وقتی كه میدونستم حالا حالا برگشتی به ایران نیست. خریدهامون را براساس جامعه اینجا و البته جیبمون تنظیم میكردم. اینجوری بود كه دیشب وقتی خواستم برای وقت گذرونی كمی تو اینستا و این جورصفحه ها بگردم شوك شدم. اول بخاطر اینكه در عرض دوسال چقدر از این جامعه و طرز فكر فاصله گرفته بودم كه حتی دیدن این صفحات برام عجیب بود و دوم ترس از جامعه ایران و بیاد اوردن همه چشم و هم چشمیها، مد و رقابت برای ناخن و دماغ و موی قشنگتر. اون زمان كه من ایران بودم من هم بخشی از این جامعه بودم، ماهی یكبار ارایشگاه برای ناخن، ماهی یكبار برای مو، هر فصل دنبال مد مانتو و روسری. لیزر و بوتاكس واخرین تكنیكهای رسیدگی به پوست.ولی حالا عملا و فكرا كیلومترها از این طرز فكر فاصله گرفتم و چقدر راحتتر و ساده تر زندگی میكنم. جالبه با این وجود هنوز با فاصله زیادی متفاوت از دانشجوهای دیگه هستم طوری كه یكی دوبار ازشون شنیدم كه من خیلی پول صرف مو و لباس میكنم و به اصطلاح ( وای جالبه كلمه فارسیش یادم نمیاد)دور میریزم. كدوم درسته، مسلما زندگی الان. چون اولین حسم بعد از دیدن این صفحات ترس بود و بعد تعجب.


نوشته شده در : یکشنبه 22 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اب و هوای زمستونها

» نوع مطلب : نیویورک ،نگاه اول ،

دیروز یك بارون حسابی اومد و از امروز هم رسما برگها مهمون زمین شدند و پاییز رخ نمایی كرد. هوا هم یك ریزه خنك شده كه البته همچنان هول و حوش ٢٠ +میچرخه. خلاصه با یك كت راحت میشه از این هوا لذت برد. درواقع این شهر با اینكه بهار و پاییز كوتاهتر از سه ماه داره اما عملا چهارفصلیه، درحالی كه تهران زمستونش حذف شده و جاش یك پاییز طولانی سرد و بدون بارون داره. البته خیلیها وقتی اسم زمستون نیویورك میاد یاد قطب شمال می افتن كه خوب این اشتباهی بود كه خود من هم میكردم.:) در واقع عدد -١٠ برای ما ایرانیها یعنی خیلی سرد و -٢٠ بعنی قطب، كه خوب قضیه اینه اولا ما همچین سرمایی را كم تو ایران داریم كه دقیقا حسش را بدونیم دوم پالتو و كاپشنهامون اصلا مناسب این سرما نیست. یعنی -٢٠ به این معنی نیست ده لایه لباس رو هم بپوشیم بلكه به معنی كنار گذاشتن پالتوهای معمولمون و پوشیدن نوعی كاپشن هست كه اتفاقا كلفت و ضخیم هم نیست. این كاپشنها را شاید بعنوان كاپشن پفی تو ایران هم دیده باشید. یعنی داخلش پشم شیشه و درحالت مرغوب پر هست كه بعنوان عایق عمل میكنه و اینطوری سرمای -١٠ یا -٢٠ با این نوع كاپشن و دستكش و كلاه و شال گردن تبدیل به یك زمستون مفرح میشه. سال اول كه من اینجا بودم این نوع كاپشن را نداشتم و با یك پالتو و چند لایه بافتنی زمستون را سر كردم كه انصافا اذیت شدم، اما از سال دوم كه این كاپشنها( داون) را خریدم حسابی از زمستونش هم لذت بردم. و اما كفش. ماه اول كه رسیدیم امریكا پاییز بود وخواستیم برای راستین كفش بخریم. خوب راستین كفش لازم بود و ما هم تازه رسیده بودیم و اصلا با فروشگاهها و حراجیهای اینجا اشنا نبودیم مستقیم رفتیم تو اولین مغازه مغازه كفش فروشی نزدیك خوابگاه و با اینكه فروشنده با اطمینان میگفت نیم بوت برای زمستونهای برفی اینجا كافیه، ما با شك و تردید فراوون با پرداخت سه برایر هزینه ای كه الان برای یك كفش مارك میكنیم نیم بوت را خریدیم و بعدا فهمیدیم بیشتر از كافی هم بوده و ازاون زمستون پر برف و بارونی شبه قطبی كه ما تصور میكردیم خبری نیست. خلاصه یكجورهایی امروز نقش گزارشگر اب و هوای نیویورك را بازی كردم.


نوشته شده در : جمعه 20 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام به دوستهای گل. یکشنبه هست و با کمی تنبلی دیر بیدار شدم یکجورهایی سعی میکنم کمی با این تشویقیهای کوچیک بخودم جایزه بدم که الان علتش را خدمتتون میگم. کلی کار خونه دارم چون دوسه هفته هست وقت نمیکنم تمیز کاری کنم و گذاشتم برای امروز. جدا از اون درس خوندن هم هست چون سه شنبه امتحان ارگانیک کمیستری داریم. درواقع شش تا کوییز . یک میان ترم و یک پایان ترم مجموعه این درس سنگین پرامتحانه. استادمون ملالغتی با جزییات، واکنشها را توضیح میده و تو امتحانها ازمون میخواد. کوییز سری پیش را با وجود اینکه خونده بودم خراب کردم که علتش اینه توضیحات را با اصطلاحهای شیمی مورد علاقه اش و نشون دادن مکانیسمها با شکل ننوشتم. برای همینه که کمی نگران این درس هستم که ایا اخرش موفق میشم به زبون مورد علاقه این استاد بنویسم یا نه.جالبه درسی هست که واقعا بدردم هم نمیخوره.  ازوقتی حقوقم با تمدید نشدن پول  پروژه و تی تی هم به کارهام اضافه شدن حدود یک چهارم شده که سری پیش توضیح دادم  زیر فشار اقتصادی رفتیم و باید مراعات کنیم. شاید درکل ناامید شدنم از پروژه. تی ای شدن. حقوق پایین. درس مزخرف. نگرانی از تز و درنظر گرفتن احتمال موفقیت خیلی کم  اون پروسه ای که  که  زمان رسیدن به گرین کارت را نصف میکرد باعث شده یک مدت اضطراب و استرس تو ناخوداگاهم حک بشه که با خوب نخوابیدن و حس استرس همیشگی همراه شده. همین بود که تصمیم گرفتم تا فرصت تراپیستهای رایگان دانشگاه و بقول خودشون بشدت محرمانه را امتحان کنم . تاحالا یک جلسه رفتم و فعلا گزارش زندگی دادم. هرجند نمیتونم و نمیخوام کامل اعتماد کنم و همه زندگیم را به مشاور تحویل بدم. اما چیزی که برام جالب بود این بود طرف امریکایی بود و هیچی در مورد وضعیت دانشجوهای اینترنشنال نمیدونست و با شنیدن اینکه ما نمیتونیم خانواده هامون را ببینیم و قانونهای تراول بن چشمهاش گرد و گردتر میشدو فقط میگفت قابل درکه چرا استرس داری. خلاصه به دوستانی که قصد مهاجرت دارن توصیه میکنم یا امریکا را از لیستتون خط بزنید یا خودتون را برای یک دوره ده ساله ندیدن خانواده اماده کنید. اخه شنیدم داره یک قانون ژانویه تو سنا مطرح میشه که درصورت تصویب ،عملا 10-15 بعد درس نمیشه از امریکا خارج شد.

خوب من برم که خیلی کار خونه و درس دارم. 
روزهاتون به زیبایی پاییز
راستی برای من که سپتامبر یعنی شهریور مهرخودمون خیلی زود گذشت برای شما چطور بود؟
شلاله جان مدتی هست کم پیدایی، خوبی؟


نوشته شده در : یکشنبه 15 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اقای نابینا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

گفته بودم با یك اقای نابینا اشنا شدم؟؟ نه نگفته بودم. بعله اشنایی ما اینطور شروع شد كه ایشون عصا زنان تو ایستگاه دم خونه ما ایستاده بود، بعد قطار اومد و وارد شد و احساس كردم دنبال جای خالی میگرده بشینه. اما نتونست پیدا كنه درحالی كه همون روبروش چندجای خالی بود خلاصه ازش پرسیدم میخواد بشینه گفت اره منم دستش را گرفتم بردم كنار صندلیها، وشروع به حرف زدن كردیم، بعد یكم مسیرش را تغییر داد كه بیشتر حرف بزنیم. بعد هم پرسید میتونه شماره ام را داشته باشه و گاهی هم را ببینیم خلاصه بله را دادم و یك مدتی هست مسیج بازی میكنیم، البته برای من هم سوال پیش اومد چطور مسیج میخونه؟ میشنوه و بهم نشون داد چطور مسیج میفرسته. ( نرم افزار مخصوص دارند) خلاصه راستین كمی مخالفه میگه تو خودت به اندازه كافی مشكل داری الان نمیتوتی یك نفر دیگه را هم ساپورت كنی اما من خودم فكر میكنم بدم نمیاد دوستیم را ادامه بدم( انگار به یك گوش شنوا احتیاج دارم) خلاصه دفعه دوم كه دیدمش تصمیم میگیرم ادامه بدم یا نه


نوشته شده در : چهارشنبه 11 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تابو شکنی

» نوع مطلب : من و خودم ،

سلام علیکم

میگم کدوم شما تا حالا خودتون را به چالش کشیدید و تابوشکنی کردید ؟
خوب بذارید من خاطره خودم را بگم. همه امون میدونیم مصرف الکل توایران خیلی بابه. حتی میگن از لحاظ مقدار بیشتر از استانداردجهانیه. و البته لعنت به مسئولین که امار را میدونن اما جلوی ورود مشروبات الکلی را میگیرن و این همه فوتی و کوری و دیالیزی دراثر مصرف الکلهای دست ساز پیش میاد. البته میدونم مصرف الکل فراگیر نیست و احتمالا درصد کمی از ایرانیها مینوشن اما همون عده باید یواشکی و با کلی رابطه بازی مشروب مطمئن پیدا کنند. که متاسفانه بعضی اوقات هم چندان مطمئن نیست. . 
 خانواده من هم مثل خانواده خیلی از شماها یک دست نیست و مومن و معتقد و لاییک و غیر معتقد همه با هم حضور دارن و جمعند. بزبون دیگه همه جور ادمی داریم . مادر من همیشه بشدت مخالف مصرف الکل بوده و هست. خودش هیچوقت ننوشیده و اما چون دایی ام یک زمانی دایم الخمر بود فکر میکنه مصرف الکل باعث میشه طرف رفتارهای زشت و غیر معقولی از خودش نشون بده.و نظری بشدت منفی داره. خلاصه ما تو همچین محیطی با این طرز فکر بزرگ شدیم که خوردن الکل یعنی از دست رفتن رفتار عادی که خیلی زشته. 
اولین بار که نشستم و الکل خوردم نه اینکه لب بزنم و ببینم طعمش چطوره وبعد نخورم. موقعی بود که خودم داروخانه داشتم و مردم میومدن الکل گندم از داروخانه ها میخریدن. خلاصه کنجکاو شدم و یک بطر الکل اتیلیک و یک ابمیوه البالو خریدم و بردم خونه. اون موقع من داروخانه ام توی یک شهر خیلی خیلی کوچیک بود ویک سوییت اجاره کرده بودم و تنها زندگی میکردم. من الکل دست ساز خودم را با درصد 10-30% ساختم و خوردم و خوردم تا ببینم چی میشه. و فقط سرگیجه شدید تنها چیزی بود که گریبونم را گرفت. 
بهرحال بعد از اون بعداز ازدواج تو مهمونی ها دوستانه و یا فامیل پدری راستین مشروب همیشه سرو میشد و من هم در حد متعادل میخوردم اما وقتهایی که باخانواده خودم مسافرت خارج از کشور میرفتم و مثلا تو هتل مشروب سرو میشد.بخاطر طرز فکر مادرم و تعدادی از فامیل وانمود میکردم من و راستین با الکل غریبه ایم. تا حالا لب نزده ایم و ما الکل اصلا و ابدا.  
بعد از اینکه اینجا اومدیم داستان بهمون صورت بود.یعنی مشروب همیشه تو خونه ما حضور داره اما حتی ماهی یکبار هم نوشیده نمیشه و اگه  مهمونی بدیم وپارتی و مهمونی بزرگی باشه ما هم تو جمعیم و درکنار بقیه خوردنیها مشروب هم میخوریم.اما تو این چندسال تا حالا پیش نیومده بود که من و راستین دوتایی بریم بار و همیشه همراه جمع رفته بودیم بار. تا جمعه که بعد از دانشگاه من  رفتم دنبال راستین و تصمیم گرفتیم بجای رستوران بریم بار. و این بار من تصمیم گرفتم عکسی از بار و مصرف مشروب را تو اینستا، جایی که از ریز و درشت فامیل حضور دارن بگذارم. و اما دلیلم؟ استدلالم اینه که ما دوتا ادم عاقل و بالغیم. من هم که ادم بالای منبر رویی تو فامیل هستم اما چطور میتونم برای دیگران روضه بخونم وقتی خودم با این قسمت زندگیم صادق نیستم. شرط سالم زندگی کردن قبول داشتن خودمون و عقایدمونه. چیزی که انتخاب کردیم. این از طرفی نشوندهنده اعتماد به نفس و بلوغ اجتماعی برای خودم هم بود، این که برام خیلی مهم نیست دیگران چی فکر میکنند . من به مادرم خیلی احترام میذارم و دوستشون دارم. اما ناصادق بودن راه احترام نیست. خلاصه تابو شکنی کردم . مادرم اصلا تو رو خودشون نیاورن و مثل همیشه قلب و عشق کامنت گذاشتند.میدونم اگه برگردم ایران. فامیل بامزه ام خیلی سربسرم میگذارن و کمی معذب میشم. اما من هم میتونم جواب شوخیهاشون را با شوخی بدم. مهم اینه که الان به این تابو شکنیم افتخار میکنم 


نوشته شده در : یکشنبه 8 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تفاوت تحصیلی اینجا با اونجا

» نوع مطلب : درس و مشق خارجکی ،

سلام سلام اقا خانم من دیروز متوجه شدم میهن بلاگ اپ ایفون هم داره، البته احتمالا جدیدا اضافه شده چون قبلا چك كرده بودم و هیچی نبود احتمالا همین اپ كمك كنه تندتر پست بذارم خوب یكی از بچه ها از سیستم تحصیلی اینجا پرسیده بود، اینجا استادها جلسه اول سیلابس میدن، یعنی برنامه درسی هرهفته اشون را مشخص میكنند، زمان امتحانهای میان ترم و پایان ترم را مشخص میكنند. این برنامه را یا با ایمیل یا سایت دانشگاه كه مخصوص ارتباط دانشجو و استاد ساخته شده میفرستند. البته بعضی استادها سیستم ایمیل را به این سایت ترجیح میدن. اما بعضی تا تكلیف و امتحان ونمره ها را هم از طریق همین سایت میفرستند. تو همون سیلابس كتابهایی كه بدرد اون كلاس میخورن معرفی میشه. تو كلاسها استادها یا روتخته مینویسن یا اسلاید میذارن، اگه اسلاید اماده كردن همون را به دانشجوها میفرستن كه از روش بخونند. اگه هم رو تخته درس میدن مثل ایران نوت برمیداریم و از رو نوتهامون درس میخونیم. یك موردی كه اینجا هست اینه تكلیف و كوییز و امتحان تو طول ترم زیاد داریم كه با درصد بالایی رو نمره پایانی تاثیر میگذاره. خوب تفاوت بزرگ دیگه اینجا با ایران اینه، فاصله دانشجو و استاد تو كلاس حفظ شده. منظورم اینه تو ایران خیلی دانشجوها با استاد شوخی میكنند و سر زودتر تموم كردن كلاس و عقب انداختن امتحان و درصد نمره و خود امتحان چك و چونه میزنن اما اینجا این خبرها نیست، مثلا ما دیروز امتحان داشتیم تو ٤٠ دقیقه امتحان دادیم و بلافاصله استادشروع به درس دادن كرد و دوساعت بیوقفه درس داد، اونهم درس سنگین، خود من اونقدر خسته بودم كه واقعا از درس هیچی نمیفهمیدم و بنظرم بقیه هم همینطور بودن اما جیك هیچكس درنیومدو فكر كنم فقط خود استاده از رو قیافه بچه ها میفهمید كه همه خسته اند و میگفت خوب یك تاپیك دیگه هم اضافه كنم و این اخریشه ودیگه تموم. یا توضیح داد سه ساعت كلاس طولانیه اما دوره گردوایت همینه و حتی بچه ها شلوغ نكردن اره یا نه استاد و این حرفها،راستی به بچه هایی كه فوق لیسانس و دكتری میخونند میگن گردوایت.


نوشته شده در : چهارشنبه 4 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خانم جون اقاجون نظر سنجی داریم

خوب نمیدونم امار وبلاگ را ببینم یا تعداد نسبتا كم كامنت؟ بچه ها بنظرم تعداد کم کامنت یعنی موضوعات شماها را جذب نمیکنه. اگه ممکنه تو نظرسنجی شرکت کنید تا یکم رونق به اینجا بدیم.

ادرس اینستا asemanerastin


نوشته شده در : یکشنبه 1 مهر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic