امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سنباده فرهنگی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

یكی از دلایل مهاجرت كه قبلا هم در موردش گفته بودم وقتی هست كه احساس میكنید نمیتونید همراه جامعه باشید، بودن تو جامعه و فرهنگ ایران ازارتون میده و میشه سنباده هر روزه روحتون. حالا از احوال خواهرم شروع میكنم تا بعد برسم به یك سوال. خانواده من وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم بتازگی با دوست پسرش نامزد كرده كه اونها هم وضعیت مالی متوسط خوبی دارن. خواهرم یك مدت شغل كارمندی كرد اما اونقدر سر یك ذره حقوق اذیت شد كه خود من تشویقش كردم این پول ارزش اعصاب خوردت را نداره و بیا بیرون. دوستهای پایه ای داره كه سعی میكنن هرهفته دورهم جمع بشن. خلاصه نمونه یك زندگی ارام و معمول و تقریبا بدون دردسر اضافه. البته همین یك جمله اخر كلی پرانتز باز داره، چون عملا زندگی هیچ ایرانی اروم و معمولی نیست. بیشتر باید بگم بدون استرسها و نگرانیهای فراتر از معمول جامعه ایرانی. یعنی تنها كسی كه فكر میكردم مهاجرت بدردش نمیخوره همین خواهرم بود. البته از شما پنهون نباشه كه گهگاهی هم به مهاجرت تشویقش كردم چون خودخواهم و دوست دارم خواهرم نزدیكم باشه. چند روز پیش همین خواهر بنده داشت میگفت از محیط و فرهنگ ادمها خسته شده، توضیح میداد چقدر چشم و همچشمی وجود داره،چقدر پول نقش مهمی تو رده و جایگاه ادمها تو ایران داره. چطور ادمهای میلیاردر نگاه از بالا به پایین دارن چون پول بیشتری دارن. حرفهاش بدجور تكونم داد. پیش خودم گفتم حتی كسی كه كار نمیكنه و رفت و اومدش در جامعه در حد محیط دوستان و خانواده هست. از این سنباده در امون نمونده و این سنباده فرهنگی داره به تن اون هم كشیده میشه. میدونید چیه. دلم برای خودمون سوخت، بدجور هم سوخت. منظورم ما ایرانیها هست. ببین به كجا رسیدیم. ببین تو چه جامعه سنگین و ازاردهنده ای زندگی میكنیم. همه گرگ شدیم و مشغول دریدن همدیگه. همدردی ، مردونگی، سخاوت ، بخشندگی خیلی كمرنگ شده. بخش زیادیش ناشی از فضای سیاسی اجتماعی اقتصادی ایجاد شده هست، بخشیش هم فرهنگی. حیف ٨٠ میلیون ادم نیست كه روزها و زندگیشون و سالهای عمرشون به این چالش و جنگ هرروزه میگذره!


نوشته شده در : چهارشنبه 3 مهر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رانندگی تو ولاد خارجه

» نوع مطلب : ایالت گز کردن ،نیویورک ،

تا قبل از این تابستون تو امریكا رانندگی نكرده بودم، درعوض این تابستون بخاطر رفت و اومد مداومی كه به نیوجرسی داشتم كلی تو نیویورك و بزرگراههای بین نیوجرسی نیویورك رانندگی كردم. همون موقع بذهنم رسید كه پستی راجع به این موضوع بنویسم. همینطور كه قبلا بارها گفتم ساختار شهر نیویورك كاملا متفاوت با بقیه شهرهاست. تو نیویورك خیابونها و كوچه ها كه تقریبا معادل این تعریفها اونیو و ستریت نامگذاری میشن را داریم و البته بزرگراهها كه یكجورهایی مثل بزرگراههای تهران هست و اكثرا روی پل هست. جالبه ستون اكثر این پلها اهنی هست كه نشون از قدمت ساخت اونها داره. مثل پل گیشا كه شنیدم جدیدا جمعش كردن اما خیلی بلندتر. از پلهای واقعی روی اب نگم كه عجیب غریب ارتفاعشون بلند، مثلا من از پل ورازونو رد میشم كه هربار ارتفاعش متعجبم میكنه. بین دوشهر نیوجرسی و نیویورك هم بخشی از راه بزرگراههای بسیار پهن هشت بانده و حتی بیشتر هست و بخشی هم مثل جاده های دوطرفه بین شهری تو شمال ایران. مسیرها تو نیوجرسی اكثرا همون جاده های دوطرفه شمال ایران هست. گاهی وقتی اسم سیستم حمل و نقل امریكا میاد ادم بهترین كیفیت اسفالت را درنظر میگیره، اما میخوام بهتون بگم هرچند اسفالتها خصوصا تو مسیرهای خارج شهر خیلی بهتر از ایران هست اما گاها همچین گودالی وسط خصوصا جاده هست كه وقتی چرخ ماشین توش میافته من میگم الانه كه چرخ در بره. پس چی هست كه سیستم حمل و نقل اینجا را زبانزد كرده؟؟ ترافیك تو نیویورك كم نداریم اما خیلی كمتر از تهران، بیشتر ترافیك روان من دیدم. البته فكر كنم ترافیك لس انجلس شبیه ترافیكهای قفل تهران باشه. پس علت معروفیت حمل و نقلشون چی هست؟ بنظرم دسترسی راهها وگستردگی راهها هست. یعنی همین مسیر نیوجرسی نیویورك فقط یك یا دواتوبان نداره. كلی راههای مختلف داره. كه گوگل مپ یا هراپ دیگه ای كه برای رفت و اومد انتخاب میكنیم بسته به ترافیك مسیر كوتاهتر را نشون میده. بعد اونقدر بزرگراه و جاده ها پیچ درپیچ برای دسترسی تموم نقاط امریكا هست كه بدون استفاده از اپ و جی پی اس رانندگی غیرممكن میشه. یعنی فرض كنید اینهمه من مسیر خونه تا محل كارم را تو نیوجرسی رفتم اما بجز بعضی قسمتهای كوتاه چند روز بعد.... اما بجز مسیر هرروزه اتاقم تو نیوجرسی تا محل كار، نتونستم مسیر نیوجرسی تا نیویورك را حفظ بشم. البته اوضاع راستین خیلی بهتره و تا حد خوبی بروكلین و منهتن را بدون جی پی اس میتونه رانندگی كنه. خلاصه بگم عجیب و غریب راه سازی اینجا گسترده هست. یعنی سایز روستاهای خودمون را معادل شهرهای كوچیك اینجا در نظر بگیرید و فرض كنید اتوبونهای تهران و یا شهرهای بزرگ خودمون با همون كیفیت تو سرتاسر ایران پخشه و همه خیلی راحت از این روستا به اون روستا رفت واومد میكنند و لازم نیست فقط و فقط از چند جاده اصلی بگذرند. خوب حالا بریم سر رعایت قوانین و دست بفرمون. خدمت دوستان بگم. همه قوانین اینجا بشدت رعایت میشه الی سرعت. مثلا اگه تابلو توقف قبل ورود به خیابون اصلی هست الی و بلا همه می ایستند بعد راه می افتتد، هیچ كس بجز یك خاطی واقعی از چراغ قرمز به بهونه اینكه ماشین و عابر پیاده ای نیست نمیگذره اما یك قانون هست كه اصلا رعایت نمیكنن و حتی اگه تو رعایت كنی براشون مسخره هست و اونهم سرعت هست و برای من خیلی تعجب اوره. مثلا بزرگراهها محدودیت ٦٥ مایل درساعت هست اما اگه این سرعت را بری میبینی بدون استثنا همه ازت سبقت میگیرن. لاین اولی هم در كار نیست چون چند لاین اول اكثرا برای خروجی ها برای خیابونها و بزرگراههای دیگه هست كه مرتب هم خروجی داریم. البته خودشون میگن ٥-١٠ مایل بیشتر كامل كامل اكی هست، اما یعنی ٧٠-٧٥ مایل درساعت یعنی سرعت معمول، و اونهایی كه تند میرن معمولا از این خیلی بیشترن. تازه دوستان امریكاییمون مثلا موبور مسخره میكنه و میگه احتمالا رنگ ماشینت سبز نیست! از رانندگی كامیونها هم بگم كه بنظرم كاملا متفاوت با ایران هست، تو ایران كامیونها و تریلیهامون با احتیاط رانندگی میكنن. یكجورهایی احساس سالار و اقای( خانوم) جاده بودن دارن، بهت راه میدن و اگه یكیشون با سرعت رانندگی كنه كلی كرك و پرمون میریزه اما اینجا برعكسه. یعنی تریلی پابه پات گاز را فشار میده. بغل به بغل. یادمه یكبار از نیوجرسی داشتم برمیگشتم و رو همون پل خیلی بلنده بودیم و سه لاین بیشتر نبود، من لاین وسط بودم و لاین سوم هم برای یك خروجی بود كه ماشینها تو صف و مرتب تو ترافیك روان بودن ، ولی لاین وسط و راستی باز بود، من گاز میدادم اقای تریلی گاز میداد، خلاصه صحنه جالبی بود ولی انصافا دست بفمونشون هم خیلی عالی است. مثلا تو خیابونهای باریك نیویورك اونقدر تریلی هشت چرخه را با یك فرمون و سریع رد میكنن فكت میافته. بارها شده من و راستین از دست بفرمون راننده تریلی های اینجا دست به دهن شدیم. اهان مورد دیگه كه بذهنم رسیده سبقت از راست هست. اینجا سبقت از راست هم دارن البته فكر كنم این قانونشون ایالت به ایالت فرق داره. یا مثلا یك مورد دیگه. گردش به راست پشت چراغ قرمز تو نیویورك ممنوعه و حتما باید چراغ سبز بشه با رعایت حق تقدم عابر پیاده رد بشی اما تو نیوجرسی گردش به راست پشت چراغ قرمز ازاده و نه تنها ازاده بلكه اگه بیاستی تازسبز بشه راننده های پشتی معمولا با بوق یادت میارن. اشتباهی كه من اوایل رفتنم به نیوجرسی داشتم و بعد از چندبار بوق خوری یاد گرفتم خوب من رسیدم به ایستگاه فعلا بای


نوشته شده در : یکشنبه 31 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

یك گزارش هم از حال و هوای خودم بدم، خوب اوضاع كم كم داره برمیگرده رو روال، یعنی همین هفته هم سه روز كنفرانس نیوجرسی داشتم و همش در حال رفت و اومد و نشستن تو جلسات كنفرانس بودم. دیروز به كنفرانسی رفتم كه بخشی از تحقیقات دانشگاهها و صنعت داروسازی تو منطقه نیوجرسی نیویورك بود، میدونید كه نیوجرسی یكی از قطبهای صنعت داروسازی امریكاست. خلاصه همكارانی كه تو دوره اینترنشیپ دیده بودم همه جلو اومدن و كلی تحویلم گرفتن.اما دیگه از امروز برگشتم به روال عادی كار تو دانشگاه البته حجم زیادی از كار جلومه كه با اینكه میدونم میتونم جلوش ببرم اما اضطراب انجامش را دارم. مطابق معمول تمام وقتم پره و وقتی برای خودم ندارم، تابستون بعد از چند ماه پرخوری و تغییر سبك زندگی از نیویورك به نیوجرسی، یعنی از راه رفتن مداوم برای مترو و توی ازمایشگاه و هفته ای یك بار ورزش به دفتر و ماشین سواری و ورزش نرفتن ٥ كیلو اضافه وزن پیدا كردم كه با ٧-٨ كیلوی قبلی الان شده خیلی. قصد دارم یك رژیم كتو دایت سه هفته ای بگیرم. البته اصولا با رژیم خوب نیستم و بعد یك هفته میشكنم ولی امیدوارم اینبار بیشتر دووم بیارم. اگه خوب بود خبرش را اینجا میذارم. ورزش را هم كه حتما باید به برنامه هفتگیم برگردونم فقط فكر كنم حداقل سه هفته ای انجام كارهای عقب مونده ام این فرصت را بهم نده. اینطور بگم همه اینها و بهم خوردن تیروییدم و كمی مشكلات سلامتی، باعث شده باز دوباره از لحاظ روحی پایین باشم. میدونم تغییرات ظاهری حس خوب و انرژی بهم میده ، برای همین به كمی تغییرات ظاهریو انجام كارهای عقب افتاده ام برای تغییر روحیه لازمم. امیدوارم تا چند هفته دیگه باز خودم بشم


نوشته شده در : یکشنبه 24 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تفاوت مهاجرت به كانادا و امریكا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،نیویورک ،

هفته پیش برادرم و خانواده اش اینجا بودن. وضعیت كاری برادرم و خانوادش و سوال یكی از دوستان تو پست قبلی باعث شد این پست را بنویسم. بعضی از دوستانی كه قصد اقدام برای ویزای دانشجویی دارن بین انتخاب دانشگاههای كانادا و امریكا میمونن. خوب راستش برای من اطلاعات كاملی ندارم . حتی برام سخته از ویزای دانشجویی امریكا بنویسم چون بعد از اومدن ترامپ اوضاع خیلی فرق كرده و حتی گرفتن ویزای دانشجویی خیلی سخت شده یعنی عملا گرفتن ویزای توریستی غیر ممكن شده كه اینطوری دیدن خانواده ها غیر ممكن میشه. بذار اصلا اینطور بگم واقعیت اینه مهاجرت برای همه مناسب نیست. مثلا من زوجی را میشناسم كه تو ایران زندگی خوبی دارن و تفریحشون و دورهمی اشون همیشه براه هست، بعد میگن ما میخواهیم بریم كانادا، یعنی به كانادا رفتن به شكلی از تفریح و مسافرت خارج از كشورشون نگاه میكنن. خوب مسلما من به این زوج اصلا مهاجرت را پیشنهاد نمیكنم چون همین الان زندگی خوبی دارن، اصلا بذار اینطور بگم اگه دلیل و خواسته قوی برای مهاجرت ندارید جلو نرید. مثلا اگه كارمندید و هركاری میكنید این حقوق بالا نمیره و زندگیتون بسختی میگذره مهاجرت كنید. اگه از رفت و اومد و دورهمی های ایرانی خسته شدید به مهاجرت به امریكا فكر كنید. اگه عاشق تجملات و مبل و ظرف و ظروف انچنانی هستید دور مهاجرت را خط بكشید. اگه وابستگی شدید به خانواده دارید و زندگی متوسط خوبی دارید و دارید زندگی اتون را میكنید اخه چرا مهاجرت و تغییر شرایط؟؟ یعنی واقعا باید كارد به استخوونتون رسیده باشه. از فرهنگ و سبك زندگی بسبك ایرانی بدتون اومده باشه، شرایط مالی زندگی تو ایران براتون غیر قابل تحمل شده باشه، اونوقته كه دلیل خوبی برای مهاجرت دارید و میتونید از پس سختیهای فوق العاده سالهای اول مهاجرت بربیایید. بذارید براتون خانواده برادرم را مثال بزنم. برادرم با وجود اینكه از من كوچیكتره قبل رفتن به كانادا معاون شهردار منطقه بود اینرا هم اشاره كنم بدون وجود پارتی و اشنا و دولتی بازی و مذهبی بازی و از این كثیف كاریها، بعد تو مدتی كه من برای كانادا اقدام كرده بودم از اونجا كه مدتها راجع به برنامه رفتنم حرف میزدم اونها هم تحت تاثیر قرار گرفتن و به امید درامد بیشتر راهی كانادا شدن، جالبه كه قبل رفتنشون پیشنهاد شهردار شدن برای یك شهر كوچیك اطراف را هم گرفت. بدشانسی یا خوش شانسی بعدی كه اوردن این بود كه زمان اقدام زبان در حد ابتدایی ازشون میخواستن ، یعنی رفتن كانادا تا اونجا زبان را یادبگیرن، چیزی كه من از سیستم كانادا دیدم اینه برخلاف امریكا رفت و اومد ومهمونی بازی و دورهمی با دوستان ایرانیشون بسبك كاملا ایرانی درجریانه، بعد هرجایی هم میرن فضا ایرانیه، چه بانك و چه پست و چه سوپر برن یك كارمند ایرانی اونجا پیدا میشه. یعنی بقولی همون زندگی ایرانشون را تو جای دیگه با ازادی بیشتر دارن ، معایبش چیه؟ هنوز بعد ٥ سال زبان زن داداش من خوب نیست چون هیچ شرایطی پیش نمیاد تا از زبانش استفاده كنه، داداش من تو ایران مهندس عمران بود الان با وجود دوره كوتاهی كه كانادا گذرونده كار مناسب براش پیدا نمیشه. یعنی بخاطر شرایط اب و هوایی كارهای عمرانی فقط نصف سال درجریانه و نصف دیگه سال باید مرخصی اجباری با حقوق بیكاری پایین بگذرونه، خوب با این شرایط خرج خانواده سه نفرشون در نمیاد، تازه باید كارهای عمرانی بیرون از شهر را سركشی كنه و از پشت میز نشینی و كار دفتری ترو تمیزی كه قبلا داشت خبری نیست. درامد رشته عمران تو كانادا حتی درسطحهای خیلی بالا كم تر از درامد مهندس ای تی در سطح بیسیك هست و خلاصه یا باید رشته اش را بصورت كامل عوض كنه یا همین شرایط را ادامه بده، این شرایط برای برادر من كه سطح متوسط مالی خوبی داشت و هدفش از مهاجرت رفتن به سطح مالی بالاتر بود یعنی براورده نشدن خواسته اش و پس رفت و برای همین وقتی امسال تابستون اومد ایران و پیشرفت همكارهاش را دید به فكر برگشت افتاده كه البته همسرش و ماها بشدت مخالفیم. حالا بیایید شرایط من و راستین را ببینیم اگه برای ویزای دانشجویی امریكا اقدام میكنید باید بدونید جامعه ایرانی اینجا نسبت به كانادا خیلی خیلی كوچیك تره. یك جورهایی نصفه نیمه سبك زندگی امریكایی را میگیرید كه برای من و راستین كه شیفته رفت و اومدهای سبك ایرانی نبودیم خیلی هم خوشاینده. ما حتی تو ایران هم موسیقی ایرانی بندرت گوش میدادیم و مثلا رفتن تو كنسرت ایرانی خواسته امون نیست یا رفتن به بارهای عربی و قلیون كشی و دیدن رقص عربی كه بعضیها تو صفحه هاشون بعنوان تفریحشون میذارن بیزاریم. از اونجا كه تغییر سبك زندگی و پیشرفت كاری علت اومدن ما بود برای همین الان از مهاجرتمون كاملا راضی هستیم و سختیها را راحت ترپشت سر میگذاریم. خوب اینها را نوشتم چون میدونمچون میدونم مهاجرت دغدغه اینروزهای خیلیها شده و میخواستم قبل اینكه اقدام كنید فكر كنید ببینید چرا میخواهید اقدام كنید مطمئن باشید كه فقط دنباله روی موج مهاجرت نیستید و هیچ شكی برای مهاجرت و رفتن ندارید. بعد میمونه انتخاب امریكا یا كانادا. چیزی كه من از تعریفها دیدم كانادا دوران دانشجویی و اولیه خیلی راحتتری نسبت به امریكا داره، اگه نمیخواهید خیلی سبك و سیاق زندگیتون با ایران فرق كنه باز این شرایط تو كانادا فراهم تره، مشكلات اما رقابت سنگین برای كار بعد از فارغ التحصیلی هست و اب و هوای سرد مونترال. در مورد امریكا هم فكر كنم تاحالا با مشكلات اقامتی از طریق پست های من اشنا شدید. امكان ندیدن خانواده برای سالها چیزی هست كه باید كامل درنظر بگیرید. درحالی كه اگه ساكن كانادا باشید نه تنها خودتون راحت میتونید رفت و اومد كنید خانواده اتون هم شانس اینرا دارن كه برای ویزای توریستی اقدام كنن و به دیدنتون بیان. مثلا ارزوی ارزوی من اینه كه بتونم خانواده ام را تو امریكا ببینم نه ایران. دیگه اینكه جامعه ایرانی تو امریكا كوچیكه و اكثر رفت و اومدها بسبك و سیاق خود اینجا دراومده، اما امكان پیدا كردن كار بیشتر از كانادا هست ، خلاصه اینها چیزهایی بود كه بذهنم رسید و در موردش میدونم. امیدوارم در هرجای دنیا هستید بخوبی و خوشی زندگی كنید


نوشته شده در : شنبه 16 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فرهنگ

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،نیویورک ،

دیشب یكشنبه بود و با همسر تصمیم گرفتیم كه بریم كافه قنادی محبوب ایتالییمون و خودمون را به دسر و قهوه دعوت كنیم. یكجورهایی برای من جشن پنج سالگی زندگی تو امریكا هم حساب میشد. بخصوص از وقتی دوماهی تو نیوجرسی زندگی كردم بیشتر از نیویورك خوشم اومده و قدر سبك و استایل خاصش كه همیشه گفتم شبیه به تهران هست را میدونم البته اینرا هم اضافه كنم تهران خیالی با مردمی كه نسبتا فرهنگ خیلی بهتری از تهران واقعی دارند. راجع به زندگی تو نیویورك حرف زدیم و امكان زندگی تو خود نیویورك و منهتن را بحث كردیم كه هردو به این نتیجه رسیدیم زندگی تو منهتن برای یك ادم مجرد كه اتاقی كرایه كرده و فقط موقع خواب به اپارتمانش برمیگرده خوبه نه یك زوج با درامد معمولی. یكی از جاهایی كه سرراهمون بود واشنگن پارك بود، ابعاد این پارك چیزی در حد پارك دانشجوی تهران هست و فضاش هم به دلیل نزدیكی به دانشگاه niu دانشجویی است، یعنی پاركی با موقعیتی تقریبا مثل پارك دانشجویی تهران، اما از زمین تا اسمون تفاوت بین این دوپارك هست و مسلما مخلوطی از مسایل سیاسی و فرهنگی دلیل این اختلاف. بذارید من صحنه هایی از این پارك را توصیف كنم. اكثرا قشر جوون بودن، دختر و پسر، گروهی یا تنها.دختری بود كه ساعت ١٠ شب اومد ، سیگاری روشن كرد و روی نیمكتهای سنگی دراز كشید و دودش را فرستاد دل اسمون . با پسر گیتار بدست خواننده دور گرد سلام علیكی كرد كه نشون میداد پارك پاتوق هردو هست، درحالی چند تا پسر جوون هم همون اطراف اسكیت برد سواری میكردن هیچ كس نیومد بشینه كنارش یا متلكی بهش بپرونه. این گروه راحت و پرسروصدا بازی میكردن و نظم پارك را بهم میرختن اما باز هیچ كس بهشون غرنزد، چشم غره نرفت یا شكایت نكرد، چون اونها هم جز منظره دلچسب شب بودن. دور حوض كوچیك وسط پارك كه فواره اش خاموش بود و ابش را بخاطر رسیدن پاییز خالی كرده بودن ادمهای زیادی زوج یا تك نشسته بودن، هیچكس مزاحم نفردیگه ای نمیشد. دورتادور هم چندتا خواننده و نوازنده دور گردخوش صدا و بدصدا میخوندن، قبلا دیده بودم با فاصله مردم دورشون می ایستن و یا حتی رو زمین ولو میشن و از اهنگ لذت میبرن حتی دیده بودم یكعده برای خودشون میرقصن هیچكس اما خیره نمیشد هیچكس كاری نمیكرد كه بقیه معذب بشن. اصلا یكی از هنرهای ما ایرانیها معذب كردن بقیه با حرف یا رفتارمون هست، درس دادن، نصیحت كردن، دخالت كردن. این تفاوت فرهنگ ما با مردم اینجا هست، اینكه رفتاری كنی كه مردم دور و برت تو راحت ترین حالت ممكن باشن. اینكه به انتخابشون چه رفتار چه پوشش و لباس احترام بذاری. اینكه مزاحم ادمهای دیگه نشیم چه با نگاه چه حرف و یا رفتاری كه منظورمون دخالت باشه. بنظر من همه مشكلات ما اقتصادی یا دولت نیست بخشی از مشكلات ما فرهنگی است. البته كه میشه فرهنگ سازی كرد اما زمان و شرایط میخواد كه ایران امروز اون شرایط را نداره. شاید همین یكی از مهمترین دلایل رضایت من از مهاجرت باشه.


نوشته شده در : چهارشنبه 13 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پروسه موفقیت

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

موفقیت قسمتهای مختلفی داره، بخش اول اون خواستن هست، خیلی از ادمها تا لحظه موفقیت و یا حتی بعد از اون حرفی از خواسته اشون نمیزنن اما من برخلاف اكثر ادمها از لحظه قبل تصمیم گیری راجع به خواسته ام حرف میزنم، عادت و یا برون گرایی از علتهای اونه اما میدونم دراخر به نفعم میشه چون وقتی خواسته ام را با بقیه در میان میذارم بیشتر مصمم به انجامش میشم بیشتر راجع بهش فكر میكنم و خوب و بدش را بهتر میبینم و باعث میشه كه اولین قدم كه بنظرم سختترین مرحله موفقیت هست بالاخره برداشته بشه، گاهی بعضی ها تو مرحله خواستن باقی میمونن و نمیتونن اون قدم اول را بردارن، علتهاش زیاده گاهی انقدر این خواسته ابعاد بزرگی داره و جنبه های مختلفی را دربر میگیره كه گیج میشن و نمیدونن از كجا شروع كنن اما مهمترین دلیلش اینه گاهی نمیدونن چطور باید شروع كنن، مثلا طرف میگه من میخوام زبانم خوب بشه، خوب این بخش تصمیم گیریشه اما چه شكلی عملیش كنم؟ تحقیق برای كلاس خوب، كتاب خوب، بعد ثبت نام یا خرید كتاب و بعد شركت تو كلاس یا باز كردن صفحه اول اون كتاب و تموم كردن درس اول همون قدم اول موفقیت هست كه بنظرم سختترین مرحله هست. از اینجا به بعد وقتی تصمیم گرفتی و برای رسیدن به خواسته ات بهترین برنامه اجرایی را ریختی و اولین قدم را برداشتی بقیه اش را باید بذاری بعهده زمان. یعنی مرحله بعدی ادامه و ادامه تو هرشرایطی هست و یكهو بخودت می ایی و میبینی در عرض شش ماه و یكسال كلی تغییر كردی و به خواسته ات كامل نزدیك شدی، البته بنظرمن رسیدن كامل وجود نداره. خوب حالا بریم سر خودم بخشی از وجود من عاشق موفقیت علمیه و احترام خیلی زیادی برای عمل داره.این بخش تا دوران دبیرستان وجودداشت و از رقابت سالم علمی و شاگرداول بودن لذت میبردم. بعد تو دانشگاه این حس با بیعلاقگیم به رشته داروسازی كامل از بین رفت و بعد هم با اغاز كار تو داروخانه چیزی ازش نموند، الان یك سالی هست كه میبینم این حس وجود داره و حتی زنده شده، دلم موفقیت بیش از بیش علمی میخواد، میدونم نسبت به اكثر بچه های phD دانشگاهمون موقعیت بهتری دارم و موفقیتهای بیشتری نسبتا دارم اما الان به مرحله ای رسیدم كه میگم چرا من درحدموبور نباشم. موبور پسر خیلی خوبیه و انصافا واقعا پركار هست و همه موفقیتهایی كه داشته حقشه و من هم زیر چتر موفقیتهای اون رشد كردم اما قضیه اینه بشدت هم رقابت نا پذیره و اصلا دوست نداره سایه من از زیر چتر دیده بشه. یعنی مجبوره كه كار تیمی كنه و گرنه در همین حد وحود یك نفر زیر سایه را هم طاقت نداشت. اینطور بگم اسم اول تموم مقاله ها و كارها بجز یكی دومورد اون هست كه البته حقشه اما به این فكر میكنم كه تا كی میخوام نقش دوم باشم. تا كی باید فقط نقش های كوچیك بازی را بگیرم. مسلما من هیچوقت نمیتونم مثل موبور باشم نه زبانم این امكان را میده و نه شخصیتم( مثلا اون شبی ١-٢ مقاله قبل خواب میخونه) در صورتی كه من بزور ماهی دوتا بخونم. اما حالا كه موبور كم كم داره میره وقتش نیست یكم از این فرصت استفاده كنم و تو این فرصت چندماهه خودم را امتحان كنم و بدون حضور اون ازمایش طراحی كنم و انجام بدم و به نتیجه برسونم؟؟ فكر میكنم دقیقا وقتشه. فقط خیلی خیلی مهمه كه برنامه ریزی درست برای خواسته ام انجام بدم. یك برنامه خوب و حساب شده.


نوشته شده در : دوشنبه 4 شهریور 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زندگی در ارزو

» نوع مطلب : اینده از ان من ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دوهفته ای تا پایان سال پنجم زندگی من تو امریكا مونده، پنج سال زندگی تو امریكا، سرزمین ارزوها و نهایت و تمام ارزوی من تو دهه سی سالگی.اما ایا این ارزو واقعی بود، خیلی اوقات ما ادمها به ارزوهامون نمیرسیم اما حالا كه من به ارزوم رسیدم و دارم زندگیش میكنم راضی هستم؟؟ حس خوشبختی میكنم؟؟ فكر میكنید جواب من چی باشه؟ جوابتون درسته من احساس رضایت از تصمیمم دارم و بابت فرصت شاد بودن و ارامش داشتن و حتی زندگی در دنیای ارزوم احساس خوشبختی میكنم. مسلما زندگی اینجا سراسر راحتی و اسایش نیست، اصلا اینطور نیست كه بیان ارامش و رضایت را دودستی تقدیمت كنن اما من از این سبك تلاش برای شادی و ارامش راضیم. بذارید یك طور دیگه بگم، درواقع زندگی حركت توی یك مسیر دایره ای شكله. تموم انتخابها و روزانه های ما توی این دایره شكل میگیره. گاهی تصمیم میگیریم ادامه تحصیل بدیم تغییر اساسی رشته تحصیلی و كار بدیم ،مهاجرت كنیم، یا ازدواج كنیم و اینطوری هست كه دایره امون بزرگتر میشه و فرصتها و انتخابهای بیشتری را با بزرگتركردن دایره امون زندگی میكنیم، خوب من زندگی را اینطور میبینم و بنظرم اومدن به امریكا و تلاش برای زندگی به سبكهای دیگه این دایره را بزرگ و بزرگتر میكنه. قطر این دایره با پول ساخته نشده هرچند بشدت معتقدم پول هم میتونه كمك اساسی در بزرگ كردن دایره امون داشته باشه. شما از دوسال قبل مهاجرت من همراه من با این وبلاگ بودید و شاهدید سختیهای زیادی بخصوص سال اول تحمل كردم ..... خوب مترو رسید و رشته حرفم پاره شد و حالا یك روز دیگه هست و باز مترو و من كه سعی میكنم یادم بیاد چی میخواستم بنویسم خوب داشتم میگفتم شما شاهد این هستید كه تو این مسیر سختی و شیرینی هردو وجود داشت، بعضی این سختیها میتونست نباشه اما بهرحال پیش اومد اما دركل از مسیری كه برای رسیدن به این نقطه اومدم راضیم و بنظرم فراتر از حد تصوراتم تو سال اول مهاجرتم هست. سال اول فقط سعی میكردم بتونم تو گرداب عظیمی كه منرا احاطه كرده بود سرم را بالا نگه دارم همین تلاش شنا را بهم یاد داد كه باعث شد از اون گرداب نجات پیدا كنم خودم را به دریا برسونم، موجها سهمگین بود اما من یادگرفتم تو فاصله بین موجها شنا كنم و از ستاره ها برای پیدا كردن ساحل استفاده كنم. الان میدونم در جهت ساحل دارم شنا میكنم از شنا لذت میبرم چون میدونم باعث میشه بازوهای قویتری داشته باشم، موجهای سهمگین همچنان هستن، گهگاهی طوفانهای دریایی، اما من دریا اموخته میدونم طوفانها موندگار نیستن و اگه خواهان یك ساحل زیبا هستم شنا لازمه كاره. میدونم بعضیها قایق دارن. اما اینرا هم میدونم اخرش هردومیرسیم مهم اینه از شنا كردن و رشدم لذت ببرم خوب اونی كه تو ذهنم بود دیگه برای متن دوم روی كاغذ نیومد:)بیخیال اصل اینه كه دارم ابخند میزنم. فقط یادم میاد كه میخواستم بگم باید از هرلحظه روزهام لذت ببرم چون این لحظات تكرار نمیشه. مثل روزهای زندگی تو نیویورك ، بروكلین، مترو سواری ، دانشگاه و جمع خوب دانشگاه. روزتون پرلبخند


نوشته شده در : چهارشنبه 30 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خوب و بد اسمان

» نوع مطلب : من و خودم ،

از دست اسمان( خودم) ناراحت و دلخورم. اسمان مثل هر ادم دیگه مجموعه ای از خوبیها و بدیها است. اسمان دختر مهربونیه كه سعی میكنه خیرخواه و كمك كننده هم باشه. عیب هایی هم داره مثلا عجول ، و خیلی رك هست. یكی دیگه از اخلاقهاش اینه كه تاحد زیادی نظر دیگران براش خیلی اهمیت داره. خوب حالا تصمیم گرفتم نظر شما دوستان را در مورد خوب و بد اسمان بدونم . پس لطفا بدون اسم و یا حتی ادرس ایمیل برام نظر بذارید و از خوب و بدم بگید. احتمالا از لحاظ روانشناسی روش غلطی برای اصلاح اخلاقهام انتخاب كردم اما بیخیال، فعلا بخش منطق مغزم كار نمیكنه( اووپس یك اخلاق بد دیگه)


نوشته شده در : دوشنبه 28 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

زنك

» نوع مطلب : چكه چكه  ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دیروز اینترنشیپ تموم شد و رفت، خیلی براش ذوق داشتم و فكر میكردم میتونه دروازه ای بشه برای كار واقعی، اما اونقدر رییس كوچیك اذیتم كرد كه فقط بیصبرانه منتظر بودم این دوره تموم بشه و هرچند شركت خیلی خیلی خوبیه اما حتی فكر همكارشدن با رییس كوچیك هم تنم را میلرزونه و ترجیح میدم كار توی شركت دیگه ای پیدا كنم، با وجود اینكه رییس بزرگ ادم خیلی خوبیه و خیلی هم اطلاعاتش بالاست اما حتی به زبان نیاوردم كه ایا بعدا پوزیشن خالی برای من داره یانه. دیروزفایلهای كارم را منتقل كردم و لپ تاپ راتحویل دادم و با غمی شیرین برگشتم نیویورك. انقدر این مدت چه فیزیكی چه روحی سنگین و سخت گذشت كه الان حال كسی را دارم كه تازه از بستر بیماری اومده بیرون و یواش یواش داره به خودش برمیگرده. پاراگراف پایین فقط یك نمونه از روزهایی هست كه با رییس كوچیك داشتم. این هفته دوروز دیگه ازاینترنشیپ مونده و هفته دیگه هم كنفرانس و پنجشنبه جمعه باز باید برگردم برای گزارش نهایی از اینترنشیپم و در نهایت تمام. امروز این رییس زنم باید گزارشی از یك پروژه كه داره كار میكنه بده، دوسه روزه داره مثل یك دستیار اتمام وقت ازم كار میكشه و بدتر از اون اینه بینهایت ادم مزخرفیه. اشتباه میكنه و قبل اینكه من بهش توضیح بدم كه اشتباهی داری اطلاعات و یا گراف اشتباه را نگاه میكنی شروع میكنه به داد كشیدن. بعد كه دادش تموم میشه و بهش توضیح میدم تو رو خودش نمیاره چه برسه به معذرت خواهی. الان دارم فكر میكنم رفتارش را به رییسش گزارش بدم یانه، اصلا چه رفتار و عكس العملی باید در مقابل رفتارش داشته باشم. فكر میكنم لازمه دست از سكوت و صبر زیاد دست بردارم. عدم اعتماد بنفس موقعیت اینترنشیپ و مهاجر بودن و عدم اعتماد بنفس خودم باعث شده با صبر فوق العاده شاهد دادزدنهاش باشم و بعد كه اروم شد بهش توضیح بدم كه اشتباه كرده و یا اگه من اشتباه كرده باشم درست كنم. اما مطمئنا این راهش نیست و باید روش درست مقابله را یاد بگیرم. ساعت ٢ میتینگ برای تحویل گزارشش داره و با زرنگی گفت ساعت ١ دوباره برگرد و بعد كه من میتینگ دارم میتونی بری سراغ بقیه پروژه های رییس بزرگ. جالبه اون روز اونقدر داد كشید كه دایركتوری كه تو دوتا اتاق بعدی دفتر داره شنیده بود و اومد دفترم و سعی كرد از دلم در بیاره هرچند اصلا برای یك گروه دیگه هست. و بعد از اون هم حسابی با من گرم و صمیمی شد و تو لینكدین هم كلی پیام تعریف برام گذاشت. هم دفتریم هم كه از اولین باری كه متوجه شد من دارم خیلی خیلی اذیت میشم برام توضیح داد بخاطر همین اخلاقش هیچ زیر دستی نداره و مجبورن فقط اینترن استخدام كنن چون هیچ كس حاضر نیست باهاش كار كنه و ادمیه كه مشكل داره. خلاصه بعد از مشورت با دوستهای ایرانیم تصمیم گرفتم رفتارش را گزارش نكنم و منتظر بمونم اینترنشیپ تموم بشه و از دست این ادمی كه ریاست و رفتار درست بلد نیست راحت بشم، جالبه عصر همون روزی كه حسابی داد كشید بعد اینكه گزارشش را تحویل داد ازم تشكر كرد و گفت كاشكی میشد دوسه هفته اینترنشیپم بیشتر باشه كه پروژه ای كه داره كار میكنه را تموم كنه و تحویل بده، اون موقع واقعا یك بیلاخ كامل لازم داشت، تو دلم میگفتم تو نمیدونی كه من ساعت میشمارم تا اینترنشیپ تموم بشه. اما درعوض لبخند زدم و گفتم متاسفانه نمیشه، گفت اره پرسیدم گفتند نمیشه


نوشته شده در : چهارشنبه 16 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ازصفر تا بیست

» نوع مطلب : اینده از ان من ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

شماها همیشه از روز اول با من بودید، تو لحظه های سخت شروع زندگی از یك زاویه دیگه. باز هم میخوام همسفرتون كنم توی یك مرحله پرچالش دیگه. اماده سفر هستید. باید بریم. دوسه سال پیش مراحل رسیدن به گرین كارت را توضیح داده بودم و از niw بعنوان میان بر اسم برده بودم. دقیقا یادم نیست برای كی پیش بینی كرده بودم، احتمالا یكسال پیش. بهرحال میخوام بگم از فردا این مرحله را رسما شروع میكنیم و خواستم شما را هم همسفر راه كنم. چندماه پیش یادتونه گفتم میخوام برای كاری اقدام كنم و به شانس احتیاج دارم، خوب اون موقع با معروفترین وكیل مهاجرت از طریق niw تماس گرفتم و شرایطم را توضیح دادم. جوابش این بود كه با اینكه قطعا حائز شرط niw هستم اما بهتره تا پایان درسم منتظر بمونم تا مقاله هام هم چاپ بشه. خوب منم دیگه پیگیری نكردم تا دوسه هفته پیش كه یكی از شما خوبان(هدا) بهم گفت دختر چرا برای niw اقدام نمیكنی و تو شرایط دانشجویی احتمال گرفتنش بیشتر از بعد فارغ التحصیلی هست و حتی میشه با سایتیشن پایین هم اقدام كرد. خوب این شد كه من دوباره رزومه ام را برای دوتا وكیل دیگه فرستادم. (ارزیابی رزومه و كیس رایگانه) خوب بذارید قبل اینكه برم سراغ نتیجه ارزیابی كنی یكذره راجع به niw بگم. بچه های دانشجویی كه تعداد مقاله بالا سایتیشن خوب دارن بجای اینكه برن سراغ كار و بعد از طریق كارفرما برای كارت سبز اقدام كنن میتونن از طریق دو روش EB1, یا EB2 اقدام كنند. برای EB1 باید تعداد مقاله و سایتیشن خیلی بالا داشت. اما دانشجوهایی كه كارشون مسخصا درجهت منافع ملی امریكا باشه میتونن برای EB2 niw اقدام كنن. با اینحال این دسته هم حداقل ٣٠ سایتیشنی رو مقاله هاشون باید داشته باشن. سال 2016 ظاهرا یكی با ١٥ سایتیشن موردش را به دادگاه میكشونه و برنده میشه و از 2016 بندی اضافه میشه كه درصورتی كه كارت كاملا درجهت منافع مردم امریكا باشه و ال و بل باشی میشه تعدادسایتیشن پایین هم از طریق این بند قانونی اقدام كرد ولی كیست باید خیلی قوی باشه حالا پیچیدگی داستان من اینه كه من هنوز یك مقاله هم چاپ نكردم كه یك سایتیشن ناقابل هم داشته باشم. یعنی من صفر سایتیشن هستم. فقط كارم درجهت منافع امریكا هست و رزومه ام خوبه. خوب حالا بنظرتون یك وكیل با این شرایط چه جوابی بمن میده؟! وكیل اول گفت با اینكه كارم قطعا درجهت منافع امریكا هست اما هیچ ابزاری جز روزمه برای ثابت كردنش نداریم و بهتره تا فارغ التحصیلیت صبر كنیم كه تا اون موقع مقاله هات بعنوان ابزار اثبات كارت هم چاپ شده باشه. اضافه كنم مقاله اولمون را دسامبر( دی) فرستادیم fda چون اونها هم نویسنده مشترك هستن و هنوز بهمون برنگردوندن و معلوم هم نیست ایا تا اخر تابستون جواب میدن یا اخر سال میلادی. خود چاپ مقاله هم حداقل ٢-٣ ماه وقت میبره. و اما وكیل دوم، گفت من حتما واجد شرایط niw هستم و كیسم را شروع میكنه و تو دوسه ماهی كه طول میكشه مداركت و ركامندیشنهات را اماده كنی مقاله ات هم چاپ میشه و اونوقت پرونده ات را فایل میكنیم هرچند تو نامه دومش حتی مقاله را هم اسم نبرد.. خوب من را هم كه میشناسید؟ تصمیم گرفتم باز ریسك كنم و با این وكیل جلو برم. قرارداد را دیروز فرستادم و فردا هم پول را میریزیم به حسابشون.راستش كارهای اماده سازی سنگین هست چون باید ركامندیشنهای خیلی قوی بگیرم. دوسه نفر ادم مهم را درنظر دارم. یكیش رییس یك بخش بزرگ fda كه نویسنده مشترك مقاله هامون هم هست و یكیش هم رییس كنفرانسی كه قراره سه هفته دیگه برم و پوستر پرزنت كنم . مفر سوم استادم و چهارمی هم رییس بزرگ تو شركتی كه كارمیكنم یكی هم ادم خیلی معروفی كه تو بخش فارماكوكینتیك كلی مقاله داره و یك سلام علیكی باهاش دارم. سه تای اخر بنظرم حله اما دوتای اول خیلی خیلی واجب و ضروریه و ادمهای خیلی كله گنده ای هستن. برام ارزو كنید كه با نوشتن ركامندیشن و فرستادن رزومه اشون بمن موافقت كنند. خلاصه قراره چندماه مهم و سرنوشت سازی را پیش رو داشته باشم. از همه مهمتر بشدت به چاپ مقاله احتیاج دارم. برام ارزوكنید دیگه بعد هشت ماه fda این مقاله را كامل كنه و برامون بفرسته تا زودتر چاپش كنیم. واقعا به انرژی و ارزوهای خوبتون احتیاج دارم. به امید روزهای سبز


نوشته شده در : دوشنبه 7 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

یك چیزیش كمه

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،اینده از ان من ،

امروز سومین روز از هفته ای هست كه رییس بزرگ مرخصیه، رفته ژاپن تعطیلات و رییس كوچیك همون زن بی اعصاب عملا روزگار برام نذاشته، قضیه اینه كه طرف اونقدر بی اعصاب و بی ادبه كه كسی زیر دستش كار نمیكنه، جالبه فهمیدم رییس بزرك هم به این خاطر تنها كار میكنه كه بیش از حد معتاد به كاره و از كارمنداش بیش از حد كار میكشیده و خلاصه این شده كه الان این دوتا ادم از دوگروه مختلف دارن با هم كار میكنن و چاره ای جز گرفتن اینترن برای تابستونها ندارن چون كسی كه استخدام هست حاضر نیست براشون كار كنه، اینهم شانس كچل من. قضیه اینه خود شركت خیلی خوبه، شركت معروف پولدار و درواقع دومین شركت برتر داروسازی امریكا. محیط خوب و اروم، دفاتر مجزا، و كلا از همه نظر درست و حسابی و این شانس تجربه اینترنشیپ دقیقا تو زمینه ای از فارماكوكینتیك كه دوست دارم در اینده توش كار كنم. از اونطرف شركت جای خوب نیوجرسی هست و نزدیك به نیویورك طوری كه راحت میشه اخرهفته ها رفت و اومد كرد كلا از همه نظر میتونست محیط كاری ایده ال برای اینده بشه، حتی كار و یادگیریش هم نسبتا برام اسونه و چالش نداره، خلاصه همه چیز گل و بلبل، جز اصل مطلب كه صاف همكار اینده ام( رییس كوچیك) ادم فوق العاده عوضیه. اینطور بگم با اینكه فكر می كنم تاثیر خوبی روی دوتاشون گذاشتم و اگه فرصت شغلی داشته باشن و بهشون بگم راحت قبولم كنن اما فكر كنم بهتره بخاطر سلامت روح و روانم از خیر این فرصت بگذرم. یك چیز دیگه هم كه ذهنم را در مورد كار واقعی مشغول كرده اینه فرض كنیم معجزه ای بشه و رییس كوچیك بذاره بره و صد در صد همه چی گلزار بشه. اینجا خونه ها عالی و بزرگ تو بهترین محله های نیوجرسی و نزدیك شركت، مسیر رفت و اومدكوتاه شبه چالوس ازنظر سبزی و زیبایی تا محل كار، نزدیكی به نیویورك و رفت و اومد راحت هفتگی به نیویورك و استفاده از امكانات و تفریحات ، احتمالا حقوق خوب چون تا دلتون بخواد ماشین بنز و بی ام و پورش و ال و بل تو پاركینگهای شركت صبح تا شب افتاب داغ میخوره. ساعتهای كاری فوق العاده خوب، غذای خوب.... اما یك چیزی كمه. یعنی میتونم تصور كنم باوجود همه اینها یك چیزی سرجاش نیست. میدونید حس میكنم ته این زندگی و رویای امریكایی یك چیزی میتونه گم باشه. خوب شاید این گمشده حس رضایت باشه. میدونید من الان از محیط دانشگاه خیلی راضیم. كار و تحقیق تو محیط دانشگاه دقیقا با گروه خونی من جور هست و احساس موفقیت و رضایت از خودم میكنم اما نمیدونم چرا یك حسی بهم میگه تو محیط كاری اینده این حس میپره ، راستش خودم هم نمیدونم دلیلش چیه و حتی نمیتونم مطمئن باشم چون هنوز نرسیده. نمیدونم شایدمن به چالش و رقابت و بالا كشیدن خو گرفته باشم و تصور یك كار روتین بدون هیجان و خالی بنظرم بیاد، خونه های بزرگ میتونه بیش از حد برای دونفر ادم بزرگ باشه، تو این محله ها نه ادمی میبینی نه مغازه ای، همه تو خونه و تك و توك ماشینهایی كه صبحهااز گاراژ خونه ها درمیاد و میرن بسمت محل كار یا هایپر ماركتها كه احتمالا خرید ماهیانه اشون را بكنن و شبها برمیگردن تو گاراژ. حتی وقتی میدونم خیلی راحت میشه دراینده بنز یا پورش خرید حسش برام با ماشین الان زیر پام فرقی نداره. جالبه ادم انگار خانواده و فامیل و دوست و اشناش را میخواد( البته بهیچ عنوان فكر نكنید منظورم برگشت به ایران هست، اصلا و ابدا كه جز دیدار خانواده ام ایران برام جز كشور درد و مردمی كه بهم رحم ندارن خاطره ای نداره) خلاصه وسط این اینده كاری بنظرم یك چیزی كم هست كه نمیدونم چیه


نوشته شده در : پنجشنبه 3 مرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هزینه ها

» نوع مطلب : نیویورک ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،نگاه اول ،

سلام به دوستهای عزیزم. 

امروز سومین روز از تعطیلات لانگ ویکند تو امریکاست. خوب ما به دو دلیل جای خاصی نرفتیم اول از همه فرصتی برای استراحت جسمی و دوم مسایل مالی. دیشب حساب کردیم دیدم حدود 12000 دلار به کردیتهامون بدهکاریم و برای همین باید خیلی دست به عصا خرج کنیم. خصوصا که امسال خبری از حقوق fda برای من نیست و خیلی خیلی حقوقم پایین میاد. این وسط مسافرتهایی مثل شرکت تو  کنفرانس هم پبش میاد که دانشگاه ما خیلی دیر و کمتر از هزینه پول پرداخت میکنه. شروع به نوشتن پست کردم اما هنوز نمیدونم در مورد چی بنویسم.
چطوره برگردم و یکم 5 سال گذشته را مرور کنم شاید هم برم سراغ بحث مهاجرت به امریکا نظرتون چیه. سال 93 بود که من با سر پریدم تو دل مهاجرت. اون موقع انقدر میخواستم برم که حتی اگه تنها راه ممکن مهاجرت قاچاقی میشد انجام میدادم. البته خوشبختانه تعدادی راه برای رفتن بود و هست که اخرش موفق شدم از راه دانشجویی به امریکا بیام. اون موقع حدود 7 سال تمام سعیم را برای رفتن به کانادا كرده بودم یك بدشانسی تمام عیار اولیه و بعد مشكل زبان .البته شاید اگه مجبور نبودم که کار کنم باید یکسال خونه میموندم و تموم وقت زبان میخوندم و از سد بدشانسی اولیه سر فایلمون به قوت زبان تو مرحله بعدی میگذشتم. خلاصه نشد و مسیر به امریکا ختم شد. میدونید دوستان من هنوز مشکل زبان دارم و نوشتن این پاراگراف قبلی تلنگری شد که الان فکر کنم خوب من همین الان هم توی یک برهه دیگه دارم با سد زبان دست و پنجه نرم میکنم که به تقویت شتابی زبان احتیاج دارم و دوباره دارم همون اشتباه را انجام میدم. الان هم وقتی هستش که به یک همت بالا برای تقویت سیستماتیک زبان احتیاج دارم. اینجاست که فرشته های خیر و شر روی شونه هام دارن میجنگن. شر یا تنبلی یا توجیه میگه تو همین الانش هم وقت برای خودت نداری. داری بهرحال پیش میری. فرشته خوب میگه. همین الان خودت داشتی گذشته ات را واکاوی میکردی و میگفتی من باید این کار را میکردم. ببین دوباره مشابه همون شرایط را یکجای دیگه داری. میخوای باز تو اینده حسرتش را بخوری، فرشته شیطون میگه. ای بابا اومدیم یك پست بنویسیم به كجا ختم شد.
این هم مقوله زبان و معظل همیشگی من. همونطور که میدونید من از مهاجرتمون خیلی خیلی راضیم( اسم مهاجرت میارم اما فعلا در مرحله خونه به دوشی و بیجایی هستیم). تازگیها فهمیدم یکی از دلایل راضی بودنم ذات پویا طلب من هست. من ایران هم کار سنگین میکردم اما از کار اصلا لذت نمیبردم. اینکه کار تحقیق اینجا را دوست دارم اینه که هدف داره. جلو میره و تغییر را میشه دید. کارتو داروخانه بعنوان یک داروساز این حس را برای من نداشت. شاید لحظه ای مریضی از مشاوره ات تشکر کنه اما اون حس رضایت عمیق ایجاد تغییر را بهم نمیداد. اینجا وقتی میبینم نتیجه کارم هرچند بصورت جزیی تغییری تو علم داروسازی داره حس خوبی بهم منتقل میشه. در واقع یک پروژه تحقیقی ابتدا مسیر و انتها داره. البته قدرت مسایل مالی را هم نباید تو مساله رضایت شغلی دست کم گرفت. بنظرم اگه میدونستم بعد از اینهمه کار تحقیقی. دراخر شغلی با درامد پایین دارم مسلما تا این حد احساس رضایت نمیكردم .حالا که بحث پول را مطرح کردم. خوبه یک سر به درامدها هم بزنم. فقط اینرا اضافه کنم. من خیلی به این قضایا وارد نیستم وهمه چیز را حدودی میگم و دوستانی که امریکا زندگی میکنن اگه متوجه شدن برداشتم اشتباهه لطفا تصحیح کنند.خوب من اینجا راجع به حقوق میگم و مسلما درامد شغلهای ازاد و خاص خیلی فرق داره. فکر کنم درامد متوسط معمولی تو امریکا 40000 تا 70000درسال باشه. پایینتر از 40000 درسال مثلا مثل خود ما، یا باید خیلی سخت زندگی کنیم یا به امید اینده از رو كردیت خرج كنیم. درامد از 60000 تا 90000 درسال درامد متوسط خوب میشه. حقوق داروساز اینجا 120000 دلار درساله که درامد خوبی حساب میشه. اما این درامد ثابت هست. حقوق یک تازه کار با phd میتونه از 90000 درسال شروع بشه اما خوبیش اینه ثابت نیست که با کسب تجربه و به اصطلاح درجه علمی بالاتر که به تعداد سال تجربه تو رشته بستگی داره این حقوق بالا میره. ابته اگه مدیر بخشی بشیم مسلما درامد خیلی بالاتر بره و میتونه به حدود 200000 درسال برسه. میدونم درامد دندانپزشک و پزشک هم چیزی بین 150000 تا 250000 درسال هست که البته مثلا طرف اگه پزشک جراح باشه تا 700000-800000 درسال درامدش بالا میره که خوب پزشکهای جراح خودمون هم تو ایران به همین نسبت خیلی بالاتر از بقیه درامد دارن. حالا برای مثلا زندگی تو نیویورک به چقدر درامد احتیاج داریم؟
میدونید که نیویورک یکی از گرونترین شهرهای دنیا هست و مثلا اینجا با پولی که برای اجاره یک اتاق میدیم میشه یک خونه یک خوابه یا حتی چندخوابه تو ایالتهای دیگه گرفت. اما کسی که زندگی تو نیویورک را انتخاب میکنه انقدر عاشق استایل و شیوه متفاوت زندگی اینجا هست که همین را هم بعنوان بخشی از این شیوه قبول میکنه. خوب و اما هزینه ها. هزینه یک اتاق متوسط ماهیانه از 1000 تا 1700 میتونه متفاوت باشه. البته مثلا دوستهامون یک زیرزمین دوخوابه تو قسمت خوب بروکلین با ماهی 2000 تا اجاره کردن، اما خوب نور نداره. حالا خونه یک خوابه  معمولی هم میتونه از 1500 تا 2500 بسته به محله متفاوت باشه. خورد و خوراک تو امریکا تقریبا یکسانه. از ماهیانه 800 برای خورد و خوراک پایه تا 1500 برای متوسط و 2000 بایک کوچولو بریز و بپاش رستورانی برای دونفر میتونه متفاوت باشه. البته مالیات چیزی هست که تو امریکا خیلی مطرحه. اینجا تو نیویورک رو هرچیزی 20 درصد مالیات داریم. از شیر گرفته تا خونه. حتی رو حقوقت مثلا حقوقت 1500 در ماه تعیین شده اما میبینی 1300 میاد تو حسابت و اون 200 دلار رفته برای مالیات. حالا از همه حقوقهای سالیانه ای که بالا گفتم یک 15 % کم کنید تا عدد واقعیش را ببینید. و اما بقیه قیمتها. خرج رفت و اومد تو نیویورک تا ماهی 150 دلار هم میرسه. قیمت بنزین گالنی حدود 2.8 دلارو البته قیمتش ایالت به ایالت و روز بروز هم فرق میکنه. هر گالن حدود 3.7 لیتر میشه. دیگه قیمت چی را براتون بگم؟ شهریه دانشگاه ما ترمی 13000 دلار هست یا بهتره بگم بسته به خصوصی یا دولتی بودن سالی حدود 25000 دلاره. و اما قیمت ماشین. خوب بحث ماشین بخاطر شرایط قسطی یا لیز  تخصصی هست که باید راستین کمک کنه چون من اصلا چیزی نمیدونم اما خرید ماشین دست دوم را از 4000- 15000 مثلا برای یک BMW میتونید در نظر بگیرید. خوب امروز هم پستم به اینجا ختم شد. روز و روزگارتون پرپول  


نوشته شده در : شنبه 15 تیر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

یك روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

تو مترو نشستم تا برم برانكس، محله دیگه ای از نیویورك كه كلا دوسه بار بیشتر نرفتم، یكم نسبت به مناطق دیگه نیویورك سطحش پایینتره. دیروز دومین ازمایش روی خوك اونهم دور دوم را شروع كردیم. دور اول زمستون دوسال پیش بود، اووف چقدر زمان زود میگذره. براتون بگم ما امسال دوتا پوستر هم برای بزرگترین كنفرانس فارماسیوتیكس كه الان معتقدم ترجمه داروساز صنعتی اصلا مناسب این لغت نیست اماده كردیم، یكیش اسم اول موبور بود یكیش اسم اول من. خوب دیروز یك نامه گرفتم كه پوستری كه به اسم من هست( ازمایشهامون روی خرگوش) بعنوان بهترین پوستر كنفرانس از بین ١٧٠٠ پوستر شناخته شده. خلاصه كار و بارم داره میگیره:)) این هفته هم ماه اول اینترنشیپم گذشت، نمیدونم تو پست قبلی توضیح دادم یا نه. قبلا گفته بودم دوتا رییس دارم، الان فهمیدم رییس بزرگ كه مدیر یك بخش تو نوارتیس هست تنها كارمیكنه و به اصطلاح كسی زیر دستش نیست. و اون یكی رییس كوچیك بداخلاق ایرادگیر درواقع تو یك گروه دیگه هست كه با رییس بزرگ همكاری میكنه. خلاصه اینطور بگم فكر میكنم رییس بزرگ از دستم كامل راضی باشه و یواش یواش هم من دارم اونجا كارها و پروژه های بزرگتر میگیرم. وای بچه ها چقدر مطلب گفتنی دارم. خوبه یك پست كلا در مورد سیستم كاری اینجا بنویسم


نوشته شده در : یکشنبه 9 تیر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینده با سبك زندگی متفاوت؟

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دوهفته اینترنشیپ و درواقع روبرو شدن با زندگی واقعی كاری من را بفكر برده، با اینكه همین سایت شركت تو نیوجرسی خیلی بزرگه اما گروهش خیلی بزرگ نیست، یعنی نه تو ساختمون و طبقه ما، البته احتمال داره مثل دفعه اولی كه فرودگاه نیویورك را دیدم و بنظرم خیلی كوچیك بود باشه. بهرحال ٢٠-٣٠ نفری كه من درتماس باهاشون بودم اكثرا سن بالا داشتن، و خبری از شوخی و خنده و محیط شاد دانشگاه نبود، سعی كردم كمی فضا را تلطیف كنم اما خیلی انرژی میبره و فعلا تو موقعیتی نیستم كه خیلی بتونم انرژی بذارم. بعد از كار هم بیست دقیقه رانندگی و وارد شدن به یك خونه بزرگ، تو نیویورك مرتب با ادمها در برخوردی، همیشه گفتم نیویورك را مثل تهران درنظر بگیرید با شلوغی و بزرگی و البته كثیفی بیشتر. این خانم پیر هم دوسه تا بچه و كلی نوه داره و ازاونجا كه زن سالمی هست هرروز بیرون میزنه و دوستهاش را میبینه. خلاصه سعی كردم اینده خودم و راستین را تصور كنم، از اونجا كه ما بچه نداریم وجود دوست باحال خیلی واجبه اما مساله اینه جز ٣-٤ نفر دوست ایرانی همراهمون، و البته موبور و دوست ایرانی كانادایی كس دیگه ای دور و برمون نیست، اون هم همیشگی نیست، مثلا موبور از شهریور تقریبا میره بوستون. یا دوست ایرانی كانادایی همیشه نیست، خلاصه دوره ای هست كه بشدت احساس تنهایی میكنم و دلم میخواد چندتا دوست باحال و پایه پیدا كنیم. در مورد بچه دار شدن هم فكر كردیم و تحقیق كردیم اما با پرسش از مادرو پدرهایی كه میدونستیم بیتعارف میتونیم نظرشون را در مورد بچه بدونیم پیشتر جواب منفی گرفتیم، حالا یكبار جداگونه براش مینویسم.خلاصه امیدوارم به تورمون یكسری بچه های باحال و هم روحیه بخورن و فضامون كمی عوض بشه، خصوصا اگه قراره بعدا نیوجرسی زندگی كنیم وجود دوست از نون شب واجبتر میشه. این پست را هفته پیش نوشته بودم كه فرصت نشده بود پست كنم. دوستان كامنتهای پرمهرتون را خوندم، تو این هفته جواب میدم:*


نوشته شده در : سه شنبه 4 تیر 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این دوهفته

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

تو این دوهفته وقتهایی كه دلم میخواست بنویسم فرصت نبود و الان كه فرصت دارم بنویسم كمی برام سخته، خوب بذار خودم را جمع وجور كنم و كمی راجع به این دوهفته بنویسم. اره دوهفته اینترنشیپ گذشت و حقیقتش بیشتر به سختی و استرس گذشت، اول از اتاق بگم كه پیش یك خانم ٨٠ ساله خیلی مهربون چینی هستم، شبها كه میرسم خونه یك گپ كوچیك میزنیم و مادرانه ازم میپرسه شام خوردم یا نه، میوه بهم تعارف میكنه و هوام را داره. واقعا نازنینه. از خونه اون تا محل كارم ٢٠ دقیقه رانندگی هست، این رانندگی را دوست دارم، رانندگی تو محله ای سبز و زیبا با خونه های بزرگ، سرعت كم بخاطر محدودیت سرعت تو اون منطقه و موزیك های مورد علاقم، حتی هفته پیش سه تا اهو پریدن جلو ماشین كه دیدنشون خیلی حس خوبی داشت، محل كارم هم محوطه خیلی بزرگ و سبزیه كه فاصله بین ساختمونها را شاتل یا مینی بوس گذاشتن، صبحونه ها و ناهارهای فوق العاده مفصل كه متعاقبا باعث چاقی هم میشه، چندین و چند رستوران وكافه تریا داره كه من یكیش را كه تو ساختمون خودمون هست میرم ، البته سه تا باشگاه هم داره اما تا ساعت ٧ بیشتر باز نیستن، كلا ساعت كاری از ساعت ٨:٣٠ شروع میشه و اكثر میتینگها كه با اسكایپ هست برای ساعت ٩ تنظیم شدن. من تو شركت نوارتیس كار میكنم، جالبه بدونید ٤-٥ تا سایت فقط تو امریكا داره اما همه تحقیقی هست، یعنی فرض گیرید اینهمه ساختمون فقط تو سایت نیوجرسی، با اینهمه دفتر و ادم پشت میز نشین فقط برای كار تحقیقات ، البته تو فاصله بین دفترها ازمایشگاه هم هست اما ازمایشگاهها تو ساختمون ما به این سبك نیست كه هرلحظه چندنفر مشغول كار باشن، نمیدونم چطور توضیح بدم اما تو فیلد ما میتونید سبك ازمایشگاههایی كه تو اخبار علمی پزشكی میبینید را تجسم كنید. من دفترم را با یك نفر دیگه شریكم، هردو توی یك فیلد هستیم اما كارمون زمین تا اسمون با هم فرق داره. اون اكثرا پشت میز نشینه و هرازگاهی میره تو ازمایشگاه روبروی دفتر یك ازمایش انجام میده احتمالا روی انزیمها و بعد میاد روی نتایجش كار میكنه خلاصه كار از ساعت ٨:٣٠ شروع میشه و تا ٥-٦ ادامه داره، اینجا هم مطابق رویه امریكا همه چی براساس اعتماد ١٠٠٪؜ هست، یعنی خود ما ساعت كاریمون را وارد میكنیم. وقت ناهار جز ساعت كار حساب نمیشه، تو این دوهفته بیشتر از ٩٠ ساعت كار كردم، یكی دوبار مجبور شدم تا ٩-٩:٣٠ بمونم كه اصلا تو این محیط معمول نیست اما من میخواستم پروژه هایی كه بهم داده شده را تموم كنم، و اما كار، همه میگن كار تیم ما خیلی فشرده هست و مثلا من بعنوان اینترن روزانه ٢-٣ پروژه را باید تحویل بدم .مدیرم كه اتفاقا رییس كل بخش فیلد هست به پركاری بیش از حد معروفه، اما فوق العاده مرد نازنینی هست و خوشحالم كه همچین رییس خوبی دارم، یك رییس دیگه هم دارم كه خانم چینی هست كه تا حالا خیلی تو كار باهاش اذیت شدم، فوق العاده جدی هست و دستوراتش جمله های كلی بدون توضیح هست كه صد در صد هم باید رعایت بشه و اگه كمی اینطرف اونطرف بشه باز باید تكرار كنی، متاسفانه گیجی ذاتی من و بدشانسی همیشگی ام دست بدست هم داد و تاحالا تاثیر خوبی روش نذاشتم حتی تو چند مورد تاثیر منفی و بدی گذاشتم كه همین استرس خیلی خیلی زیادی بهم داد، بذار اینطور بگم، ما باید از كامپیوترهای خود شركت استفاده كنیم كه اطلاعات از همه سایتهاش تو دنیا مثلا چین و هند و سوییس و غیره بهم ارتباط داره، بعد این رییس چینی میگفت برو تو فولدر شبیه سازی فلان دارو و رو فلان اطلاعات كار كن، بعد نگو تو اون مسیر دوتا فولدر شبیه سازی برای اون دارو بود كه من اولی را وارد میشدم اما همزمان یك مسیر دیگه با همین اسم هم بوده، خلاصه همین باعث شد یك روز در حد انفجار از دستم عصبانی بشه چون من میگفتم من رو دیتا دارم كار میكنم و اون میگفت دیتا دست نخورده و تو حتی اینیل و دیتا را نگاه نكردی. خلاصه وضعیت بدی بود تا اینكه اخرش معلوم شد من مسیر هم نام اما متفاوتی را تو كامپیوتر رفتم، اینطور بگم این دوهفته خیلی خیلی اذیت شدم. با اینحال فكر میكنم رییس بزرگ كه اكثر پروژه هام را ازش میگیرم از دستم راضیه، البته فكر میكنم و مطمئن نیستم.. چیز دیگه ای كه دارم تو این مدت بهش فكر میكنم مسیر شغلیم برای اینده هست كه البته هنوز زوده راجع بهش تصمیم بگیرم، همینطور كه گفتم رشته من فارماكوكینتیك هست، همین رشته چندین و چند گرایش اصلی داره كه كاراموزی من تو زمینه مدلینگ و شبیه سازی دارو هست، هرچند برای كل این رشته باید استفاده از نرم افزارهای مخصوص فارماكوكینتیك را بدونی اما علی الخصوص تو شبیه سازی استفاده از برنامه به حد اعلی میرسه كه باتوجه به اینكه من ادم برنامه بازی نیستم فكر میكنم خیلی گرایش مناسبی برای من نباشه، تحلیل اطلاعات كلینیكال را واقعا دوست دارم اما شبیه سازی..... نمیدونم، شاید هم زوده و باید صبر كنم بعد این دوماه راجع بهش تصمیم بگیرم، خوب فعلا كه برای اخر هفته برگشتم نیویورك، فردا یك یكی گزارش بایدبرای استادم خودم تو دانشگاه بفرستم و از اونجا كه هنوز ازمایشهامون روی خوك شروع نشده میتونم تقریبا اخرهفته را استراحت كنم. برام ارزو كنید بتونم تو این اینترنشیپ خوب جلو برم دوستان فرصت نشده كامنتهای پرمهرتون را جواب بدم، همه را خوندم و زود جواب میدم


نوشته شده در : شنبه 25 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

برچسب ها: تجربه اینترنشیپ ،
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic