امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

سه هفته گذشته

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

یادتون میاد سه هفته پیش گفتم استادم حسابی سر انگلیسی نوشتنم حالم را گرفت، خوب من تا اون تاریخ بشدت مفید کار میکردم، حتی برای دقیقه هام هم برنامه داشتم و روزی ۷-۸ ساعت کار مفید میکردم، کلی مقاله خوندم، پیشنویس پیش دفاعم را نوشتم، با برنامه های مختلف کار میکردم و یادگیری برنامه r را هم جدی دنبال میکردم، دقیقا از روزی که استادم زد تو حالم، یک هفته هیچ کاری نکردم یعنی یک بازی رو گوشیم نصب کردم و از صبح تا شب اونرا بازی کردم، حالا من اصلا تو عمرم هیچوقت علاقه به بازیهای کامپیوتری نداشتم، هفته دوم بزور خودم را راضی کردم و پیش دفاع را ریوایز کردم و اول فرستادم برای موبور و بعد برای استادم و‌منتظرم تا دوباره با کلی کامنت بفرسته به خودم، کلا هفته پیش روزی ۱-۲ ساعت کار مفید کردم، این هفته هم کتابی راجع به رشته ام را شروع کردم به خوندن اما اونهم درحد روزی دوساعت، بعضی روزها هم اصلا هیچی و فقط بازی میکنم یا فیلم میبینم، کلا این استادم خواست منرا به راه راست هدایت کنه، نمیدونه که زد از بیخ ذوق کار و تحقیق را خشکوند، البته اینطور هم نیست بشینم و از استراحتم لذت ببرم. کلی عذاب وجدان کم کاری و بیکاریم هم گرفتم و تازه حالم هم خرابه و همش حس بد دارم . راستی i-140 را ۲۰ اپریل فایل کردیم و رفتیم تو انتظار شش ماهه، حالا که فایل کردیم وکیلم گفت I am cautiously optimistic, یعنی سرچ کردیم این حرفش یک چیزی تو مایه های ۵۰/۵۰ هست. البته میدونستم خیلی ریسکی هست دارم بدون مقاله اقدام میکنم اما دیگه چاره نداشتم، تو این مدت داریم میگردیم یک دوچرخه دست دوم خوش قیمت هم برای من پیدا کنیم که امسال با دوچرخه برم دانشگاه و بیام. هنوز مورد دلخواه پیدا نشده. راه دانشگاه کوتاه نیست اما اینطور هم نیست نشه رفت و یک قسمتیش هم سربالایی داره. شاید هم یک فرجی بشه کمی وزن کم کنم. خلاصه اینم گزارشی از سه هفته من.


نوشته شده در : پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تحقیقات اینجانب

» نوع مطلب : زیباترین لحظات زندگی ،اظهارفضل ،ازمایش - تز - مقاله ،

از اونجا که دارم روی پیش دفاعم کار میکنم شاید بهترین موقع باشه که کمی از تحقیقاتم به زبان ساده هم بنویسم، فقط چندتا واژه کلیدی تو این تحقیق وجود داره که نمیتونم بگم چون اولین سرچی که بکنید میرسید به من، منم همین جا که گل و بلبل خدمتتون هستم و چه لزومی داره که برید کشف کنید اسمان چه ریختی هست. هرچنداگه کسی با این مبحث اشنایی داشته باشه، احتمالا وقتی مقاله هامون از دست fda ازاد بشه میتونه پیدام کنم، که دمش هم گرم. خوب بریم که موقع اظهار فضل هست. حتما اصطلاح داروی ژنریک و برند را خیلی شنیدید، داروی برند دارویی میشه که اولین بار فرمولش ساخته میشه و بعد وارد بازار میشه، معمولا ازموقعی که کارروی فرمول دارویی شروع میشه تا برسه به بازار ۱۵-۲۰ سالی طول میکشه و همین دوره ۲۰ساله ،مالکیت انحصاری اون دارو را به کارخونه سازندش میده. بعد از تموم شدن دوره انحصار، کپی از دارو با حفظ تموم ویژگیها و عملکرد دارو تو کارخونه های ژنریک شروع میشه، پس داروی ژنریک میشه کپی داروی برند. حقیقتش این اصطلاح تو ایران به اشتباه مصرف میشه چون اصلا داروی برندی وجود نداره و همه داروها ژنریک هستن. حالا بیخیال ایران برگردیم دوباره سر امریکا. داروی برند چندبرابر داروی ژنریک قیمت داره، چون سالها وقت صرف ازمایشهای روی حیوان و انسان میشه تا عملکردش از هرجهت بررسی بشه. و‌این ازمایشها خیلی خیلی گرونه، الان حضور ذهن ندارم اما فکر کنم میلیارددلار( درست گفتم ۲/۶ بیلیون دلار) بشه. بعد کارخونه ژنریک که میخواد داروی مشابه بسازه فقط باید نشون بده عملکرد داروش شبیه برند هست، برای این کار میان ازمایش روی انسان یا حیوان انجام میدن و با گرفتن نمونه از خون و بررسی شباهتهای فارماکوکینتیک ،دارو را تایید میکنن، خوب تا اینجا مشکلی نیست و همه چی گل و بلبل. حالا یک گروه از دارو هاهست مثل بعضی داروهای پوستی، چشمی، ریه که فقط رو همون عضو تاثیر دارن. یعنی اصلا دارو به خون نمیرسه که بخوان از خون نمونه بگیرن. اینجا جایی هست که باید میزان دارو را تو عضو اندازه گرفت و تخصص من هم همین جاست. دو گروه داروی پوستی داریم، اونهایی که از پوست رد میشن و به خون میرسن و اونهایی که محل اثرشون خود پوست هست، تاحالا هیچ روش استانداری برای اندازه گیری دارو تو پوست شناخته نشده، و برای همین قیمت داروهای پوستی ژنریک اندازه قیمت برند هست. یکی دوتا عدد هم خدمتتون بدم که حدود دستتون بیاد. مثلا قیمت نسخه های پوستی سال ۲۰۰۴ پنج بیلیون دلار بوده و این عدد نه سال بعدش یعنی ۲۰۱۳ شده ۱۵ بیلیون دلار. بخاطر همین مشکلات داروهای ژنریک. برای همین fda با دو گروه کار میکنه که یک تکنیک و روش استاندارد برای اندازه گیری دارو توی پوست پیدا کنن. یکی گروهی بزرگ تو اتریش هست و گروه دومی، گروه فسقلی ما هست. گروه اولی دوسال زودتر از ما شروع به کار کردن و‌کلا یک انستیتو بزرگ هست که برای تکنیکشون حق اختراع هم گذاشتن و پول هم دارن درمیارن. گروه دوم هم ما یعنی من و موبور و استادم. گروه اول تاحالا یکی دوتا مقاله هم بیرون دادن اما ما هنوز هیچی مقاله ندادیم و همینطور که قبلا هم گفتم fda یک گرنت جدید داره که هم ما و هم گروه اتریشی براش اپلای کردیم و نتیجه اش شهریور معلوم میشه. بنظرم عملا به هرکدوم از ما که گرنت را بدن. معلوم میشه کدوم تکنیک بیشتر مورد قبول fda هست، متابولیسم پوست هم یک بحث دست نخورده هست، بعضی محققها تونستن با ازمایش خارج از بدن یا مثلا نمونه برداری از پوست ثابت کنن پوست هم متابولیسم داره اما هیچ کدوم فارموکوکینتیک متابولیتهای پوستی را بدست نیاورده بود که این پاییز اینجانب این کار را کردم البته هنوز چندتا ازمایش دیگه هم باید بکنم که از لحاظ علمی داده هام قوی بشه. اما دراخر پول اون هم بیلیونی حرف اول را میزنه و فعلا تمرکز fda استانداردساری تکنیک هست و متابولیسم و این چیزها خارج از الویت و بدرد مقاله میخوره. یعنی مهمترین بخش کارچندسال دیگه میشه که یکی از این دوتکنیک یا هردوش بعنوان روش استانداردبرای اندازه گیری فارماکوکنیتیک داروهای پوستی شناخته میشه، و اون موقع هست که بنده میتونم بادی به غبغب بندازم که بعله تکنیک ما بود. این وسط چندتا مقاله بعد از عهد بوقی گیر ما میاد پ. ن. ۱. نگردید دوستان، اثری از همه این داستانها که گفتم تو اینترنت پیدا نمیکنید، چون تموم داده ها و اطلاعات محرمانه و خدمت fda هست پ. ن ۲. خوب این از اون پستهاست که نمیتونم مدت طولانی اشکار بذارم و بعد یکی دوماه میره تو رمزی پ. ن. ۳ اره واقعا خوش شانس بودم که استادم این گرنت را گرفت و خرکار که با پشتکار تراکتوریم تونستم خودم را بکشم بالا


نوشته شده در : یکشنبه 7 اردیبهشت 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پراسپکتس

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،غرانه ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

یک ماه و نیم، یک ماه و نیم برای اینکه خودم را برای پراسپکتس اماده کنم، پراسپکتس یا پیش دفاع تو دانشگاه ما خیلی مهمتر از دفاع هست، تو پراسپکتس خودتی و کمیته داوران و معمولا سه ساعتی طول میکشه و تو این سه ساعت داورها اونقدر سوال پیچت میکنن تا مطمین بشن اماده دفاع هستی، حتی شنیدم بعضی از استادها سوال کتبی هم میدن که خوشبختانه استادمبه شفاهی بسنده میکنه، درعوض تا دلتون بخواد استاد من تو نوشتن پراسپکتس و تز سختگیره، عملا امروز ده دقیقه تموم داشت بصورت جدی زبان انگلیسی و از اون مهمتر ساینتیفیک رایتینگم را زیر سوال میبرد، یعنی چون دیشب قبلش تو ایمیل بهم اخطار داده بود خودم را از لحاظ روحی اماده کرده بودم، به نظر استادم ۵۰ درصد کار تحقیق، ریسرچ و‌داده خوب هست و ۵۰ درصد بقیه ارایه مطلب هست، کلا زد از بیخ نابودم کرد و‌در اخر گفت روش انالیز و تحلیل مطالبت فارسی هست و بابد با خوندن مقاله بیشتر یادبگیری مطالب را بسبک انگلیسی تحلیل کنی و بنویسی. الان من بیشتر از پنج ساله اینجام و با اینکه انگلیسی ام از ماههای اول خیلی بهتر شده اما هنوز بصورت شدیدی اذیتم میکنه و کارم را زیر سوال میبره. بهرحال فقط حدود یک ماه و‌نیم وقت دارم که غیر اینکه یک نسخه بی نقص از پیش دفاعم تحویل بدم خودم را هم از لحاظ علمی اماده کنم. البته بشزطی که حس و حالش باشه که نیست، یعنی بشدت حال و حوصله اش را ندارم. چندوقت پیش یکی از دوستهای داروسازم میگفت من که دیگه حوصله ندارم اسم دوتا دارو جدید که میاد بازار دارویی را حفظ کنم تو چطور درس میخونی، اون موقع بادی به غبغب انداختم و گفتم انگیزه اش باشه حوصله اش هم میاد، اما الان هرچی میرم سراغ انگیزه جواب نمیده. دیگه رسیدم به این مرحله که به خودم وعده بهشت میدم و میگم یکذره دیگه مونده این زورهای اخر را هم بزنی تمومه، و یا وعده رهایی از درس و استاد و رسیدن به ازادی را میدم. دیگه این اخرین راه کارمه که خودم را مجبور کنم بازم یک مدت فشرده کاری داشته باشم. البته کاشکی واقعا تموم میشد چون باز چندماه ازمایش باید انجام بدم و یک دور دیگه تکرار همین پروسه برای خود دفاع. بنده خدا راستین و شماها که از حالا باید غرغرهای من را تحمل کنید تا بنده از این دوره فارغ التحصیل بشم


نوشته شده در : شنبه 30 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تربیت غلط

» نوع مطلب : من و خودم ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دبستان میرفتم که شوهر دوست مامانم گفت، تو چرا برای هرکاری میگی ببخشید! و من بازم گفتم ببخشید. امشب ماجرایی پیش اومد که باز داستان سی سال پیش بصورتی دیگه تکرار شد، قضیه مربوط به اعتماد به نفس نیست، داستان مربوط به بچه مودب بودن هست. فرهنگی که تو کل بچه های خانواده و حتی فامیل من به غلط جا افتاده. این مودب بودن و خدای نکرده حرکتی انجام ندادن که به بزرگتری، معلمی، کوچکتری بربخوره تو همه این سالها با من بوده. اگه از دومتری معلمی میخواستم رد میشدم کج کج راه میرفتم که مبادا از دایره ادب دور بشم، و هنوز هم جلوی استادها سراپا می ایستم و‌نمیشینم. اگه جواب یک دوست را میخوام بدم هزاربار دورش قربون صدقه مینویسم که مبادا حس کنه دارم میگم بالا چشمت ابروست یا اگه تو مطلبی اطلاعاتم از کسی بالاتره، مواظبم طوری بیان نکنم که طرف خجالت بکشه و احساس کنه دارم خودنمایی میکنم. خلاصه امشب برای صدمین بار گفتم امان از این تربیت غلط. خلاصه باید تصمیم بگیرم بین کلافه بودن از خودم و ناراحت کردن احتمالی اطرافیان و یا از دست دادن دوستانم یکی را باید انتخاب کنم.


نوشته شده در : جمعه 29 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دلایل بچه دار شدن از نگاه من

» نوع مطلب : اینده از ان من ،من و خودم ،

یک و دو و سه بریم سر بحث بچه؟ یک دوست میگفت تو الان چندساله از بچه دار شدن حرف میزنی اما همچنان بی بچه ای و فقط درحد حرف موندی؟ جواب اینه چون هیچ دلیل و منطق و یا حتی احساسی جز یک فکر خام که میگه ممکنه در اینده زندگی را قشنگتر کنه نیست. بنظرم بعضی چیزها را تا تجربه نکنیم نمیتونیم قطعی براش نظر بدیم. مثل مهاجرت. مهاجرت هم تا واردش نشی و با گوشت و پوست حسش نکنی نمیفهمی که سختی که همه درموردش میگن چیه. و تازه بعد یکسال هست که میتونی یواش یواش با ذهن باز در موردش نظر بدی و بگی راضی هستی یا نه. درواقع تنها چیزی که باعث میشه با سر بری تو دنیای جدید و یا اون دوره سختی یکی دو ساله را تحمل کنی. میزان منطق و اشتیاق و علاقه ای هست که پشتش داری. در مورد من، مهاجرت از قسمت منطق هم رد شده بود و شده بود فقط و فقط  یک اشتیاق کورو عطش عجیب غریب. اما در مورد بحث بچه همه چی فرق داره. نه علاقه ای به بچه ها دارم و نه حس مادرشدنی سراغم اومده. راستین بچه ها را دوست داره اما نه برای خودمون و بشدت مخالف بچه دار شدن هست ، اما گفته و میگه اگه من میخوام مادر بشم هیچ وقت جلوم را نمیگیره و مسلما حمایتم میکنه. با این اوصاف توپ افتاده تو زمین من. احساسی که وجود نداره. میمونه بحث منطق. و اینجاست که باید از دیده ها و شنیده ها و تجربیات کمک بگیرم و کمی تصویر سازی کنم تا بتونم تصمیم بگیرم. چیزی که تو این تصویر سازی و تصمیم گیری بهم کمک میکنه. عصرها هست که می اییم خونه. ترکیبی از تهران و اینجا. تهران هردو شغل ثابت داشتیم. بعد ساعت کاری معمولا ساعت 6-7 خونه بودیم. بعد تموم مدت جلوی تلویزیون پای فیلم و سزیال بودیم تا موقع خواب. اون زمان من انقدر خسته میشدم که گاها راستین غذا را برام گرم میکرد و میاورد. اینجا خیلی خیلی دیرتر میرسیم خونه. ساعت 9-10 شب. اما اینجا من دانشجوام و همیشه خدا کاری عقب مونده توی ازمایشگاه هست که باید انجام بدم. اما با شناختی که از کار ثابت و دوره اینترنشیپ دارم. تو کار واقعی تو امریکا هم ساعت 6-7 خونه ام. و این زمان عصر و شب هست که نمیخوام جلوی تلویزیون و یا به موبایل و کتاب داستان تلف بشه. انگار یکجور عصر جمعه همیشگی میشه.در مورد اخرهفته ها حرف نمیزنم که خوشبختانه تنوع روشهای سرگرم شدن تو امریکا و خصوصا فصل تابستون خیلی بیشتر از ایرانه . منظورم خود ایام هفته است، حتی میتونم اسمانی را مجسم کنم که غرق کار و پیشرفت میشه. طوری که از سرکار هم برمیگرده وقتش را پای کامپیوتر و احتمالا تحقیق بگذرونه. اره یک همچین شخصیتی را هم میتونم ببینم. یک شخصیت یک بعدی. نهایتا دوسه بعدی ( تحقیق، فیلم و اخر هفته). نه دلم نمیخواد انقدر زندگیم خالی باشه. من همیشه عاشق تنوع و ماجراجویی بودم و هستم و فکر میکنم حضور بچه تو زمان اینده وقتی همه چیز یکنواخت و تک رنگ میشه باعث رنگ و اب بشه. 

خب بریم سراغ بخش دوم. چون با وجود ذات بسیار ریسک پذیرم یکجورهایی هم نمیتونم هرتکی وسط اینهمه کار فشرده بچه دار بشم. از طرفی زمان منتظر من نمیونه و این سن لعنتی بالا و بالاتر میره. و این ترس. این ترس بزرگ از اینهمه تغییر برای زندگی اروم الانمون. حجم سنگین مسیولیت بدون کمک خانواده. وضعیت مالی ترکیده و رو هوا. جدی اگه مساله زمان نبود. بهترین زمان میشد سال 1401 به بعد. اما حالا حتی یکی دوسال هم ظاهرا مهمه. نمیدونم بهرحال یا پاییز یا سال دیگه. میترسم بذارم دو سه سال دیگه امااونموقع دیر بشه. دکتر متخصصی میگفت بعد از چهل هرماه میتونه اخرین ماه بچه داری باشه که از لحاظ علمی حرفش منطقیه. راستی من اگه بچه دار بشم. دو یا سه تا بچه میخوام داشته باشم. یکی به اصطلاح ظلمه درحق بچه. خوب اینهم مجموعه تصورات و دلیلهای رو هوای من بود برای بچه داری. فعلا که تا اخر پاییز به خودم مهلت دادم چون تا اون موقع پیش دفاع را انجام دادم. ازمایشهای مربوط به دفاعم را تموم کردم.  140 تکلیفش مشخص میشه. گرنت fda جدیدی که استادم براش اپلای کرده و درنتیجه وضعیت اینده ام که برای استادم میرم پست داک یا نه معلوم میشه و احتمالا اماده دفاع از تزم میشم. . اوووف میبینید چقدر کار تو همین 5-6 ماه رو سرم ریخته. اره بذار پاییز برسه و بعد من در مورد زمان بچه دارشدن تصمیم جدی بگیرم. 




نوشته شده در : چهارشنبه 27 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ارزوهای 99

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستان.

دو سه هفته ای هست ننوشتم ولی احساس میکنم خیلی وقته. تقریبا از زمان قرنطینه تو نیویورک. با اینحال زمان برام خیلی زود گذشته. بعد مدتهای مدید هم از  لپ تاپ برای نوشتن وبلاگ دارم استفاده میکنم و چون تو پیداکردن کلیدها کندم رشته کلامم پریده. عادت کرده بود تو رفت و اومد به مدرسه و تو مترو و با موبایل بنویسم و انگار عادت وبلاگ نویسی ام به مترو های نیویورک گره خورده که الان با مغز خالی مشغول تایپم. یکی از شما خواننده های عزیز که تو اینستا دنبالم میکنم بهم پیام داد که مدتها هست وبلاگ را نخونده و توصیه میکرد تو اینستا بنویسم. اما من فکر میکنم حال و هوای نوشتن با  وبلاگ زمین تا اسمون با اینستا فرق داره. البته بقول همون دوست اینستا یعنی ظاهر ادمها و وبلاگ یعنی باطن. مسلما ظاهر میتونه خیلی پراب و رنگ تر از باطن باشه درصورتیکه ها ابرهای تاریک بیشتر تو صفحه باطن به چشم میخوره. هرچند اکثر اوقات خود اسمان ابی با دل افتابی داریم. خلاصه فکر میکنم نه اینستا نه وبلاگ نمیتونه واقعیت یک ادم را نشون بده. شما بگید اگه قرار به انتخاب بود کدوم را بیشتر میپسندیدید؟
خوب بریم سراغ این اوقات. قبلا هم اینرا نوشته بودم که اگه مساله مرگ و سلامتی ادمها نبود من از این دوران خیلی لدت میبردم. میدونید این دوره قرنطینه برای من حکم یک روز برفی داره که مدرسه ام تعطیل شده. صبحها تقریبا سرساعت همیشگی بیدار میشم کمی گفت و گو با خانواده و بعد میافتم به کار روی نوشتن پیش دفاع و مقاله خونی و یادگرفتن R و سریال دیدن و ورزش ( البته سالهاست دیگه اون دختر قلمی به لطف دست پخت عالی راستین نیستم) اما سعی میکنم ورزش را هرچنداصلا دوست ندارم تو برنامه روزانه ام حفظ کنم. کلا از بدنی که تناسبش با ورزش ساخته شده لذت میبرم. خلاصه با حذف 2-4 ساعتی که تو رفت و امدو خستگی در کردن رفت و اومد تو راه دانشگاه میگذشت کلی میتونم مفیدتر کار کنم و همین استفاده مفید از وقت و روزم باعث شده حس خوبی به خودم پیدا کنم و در کل از دوران قرنطینه لذت ببرم. حتی تصمیم داشتم کلاس مجازی ابرنگ را شروع کنم اما دیدم بهتره چندماهی این دوره را عقب بندازم تا از شر پیش دفاع و دفاع خلاص بشم و درسم تموم بشه تا بتونم درست و حسابی روی این علاقه ام وقت بذارم. 
امسال روز عید خیلی دنبال مطلب و یا فیلمی از عید سال پیش گشتم تا یادم بیاد ارزوهام برای سال 98 چی بوده و به چندتاش رسیدم. هیچی پیدا نکردم. خلاصه تصمیم گرفتم اینجا ارزوهای امسالم را مستند کنم تا سال دیگه دنبالش نگردم. 
1- احتمالا 140 را تو همین اپریل فایل کنیم و جوابش تا مهر و ابان بیاد و راستین بعد از گرفتن نتیجه 140 دو ماهی بره ایران دیدن پدرش.
2- میخوام سال دیگه عید گرین کارت را تو دستم داشته باشم یا حداقل 485 را فایل کرده باشم و منتظر نتیجه اش باشم.
3- راستین با گرفتن ead کارت اجازه کار پیدا میکنه و باید کار تو زمینه دلخواهش را شروع کنه. راستین الان داره دوره های انلاین تو دوتا رشته مجزا را همزمان میگذرونه و به هردوش بشدت علاقه داره و احتمال موفقیتش تو هردو زیاده. احتمالا مدتی یکیش کار فرعی بشه و بعد از کسب تجربه تبدیل به کار اصلیش.
4 خودم تا اخر می پیش دفاع را انجام بدم و تا اخر تابستون دفاع کنم.
5- باید اونقدر تو فارماکوکینتیک قوی شده باشم و به اندازه مدیر این بخش( سنیور ساینتیست) اطلاعات داشته باشم و همزمان بتونم در سطح بالا مدل فارموکینتیک ( فرمولهایی که پخش دارو) را تعریف میکنه بنویسم و تو R و نرم افزارهای رشته فارماکوکینتیک اجرا کنم
5- یکی از تصمیم های خیلی مهم و از کارهای خیلی سختی که میخوام امسال انجام بدم بچه دار شدن هست. خوب گفته بودم که من اصلا حس مادرشدن و بچه دار شدن نداشتم و ندارم. سالها صبرکردم اما حسش نیومد که نیومد. تکلیف راستین هم با خودش معلومه و اصلا بچه دار شدن را دوست نداره. میمیونه من. از سبک زندگی الانمون راضی و خوشحالم اما سعی کردم اینده با شغل ثابت و روزهای یکنواخت را با بچه و بدون بچه تصور کنم و به نظرم با بچه پر اب و رنگ تر و پر انگیزه تر رسید. خلاصه مدتهاست میدونم که تو اینده باید بچه داشته باشیم و از طرفی سن من واقعا اجازه نمیده بیشتر صبر کنم. 42 سال برای خیلی ها خیلی هم دیر شده. خلاصه تصمیم خیلی وحشتناکی برای هردومون هست. اما احتمالا تابستون قبل یا بعد اینکه نتیجه 140 اومد بچه دار بشم ( قیافه ترسیده) و سال دیگه با یک شکم قلنبه و احتمالا اخلاق کاملا سگی ( نتیجه هورمونهای به هم ریخته) سال تحویل داشته باشیم. 
خوب این هم لیست ارزوهای من برای سال 99. به امید اینکه همه اش به نتیجه برسه.
دوست داشتید شما هم ارزوهاتون را تو کامنت اینجا ثبت کنید سال بعد برمیگردیم با هم میخونیمش :)


نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کرونا درنیویورک

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

حالا که اخبار کرونایی نیویورک داره میره که بشینه رو صدر اخبار، گفتم یک مختصری گزارش از خودم و بالطبع زندگی این روزها بدم. سه هفته پیش، یعنی اوایل مارچ بود که اولین موردهای کرونای امریکا تو واشنگتن و بعد کالیفرنیا دیده شد، یک هفته بعد تعطیلات بهاره ما بود اما همچنان ازمایشها برقرار، من خودم ازمایش جدیدی نداشتم اما یکی دوبار دانشگاه سر زدم همون موقع بود که کرونا تو نیویورک شایع شد، وقتی میرفتم دانشگاه، جمعیت توی متروها همچنان فشرده بود. من نتونسته بودم ماسک تهیه کنم و شالم را دور دهنم بسته بودم ( تو امازون که ماسک پیدا نمیشد و‌ما هم از خیلی وقت قبل از شیوع از یک سایت چینی سفارش داده بودیم که هنوز که هنپزه هر ده روز دلیوری اش را عقب میندازه) و‌لی برام جالب بود که بندرت ادمی هم با ماسک دیده میشد. دانشگاه ایمیل زد که همه کلاسها بعد تعطیلات بهاره بمدت دوهفته انلاین که بلافاصله دوباره ایمیل زدن ، تا اخر ترم انلاین. اما بچه های پی اچ دی اگه بخوان میتونن برن ازمایشگاهاشون برای ریسرچ. خلاصه از هفته پیش کلاسها همه انلاین شد، با اینحال بجه های پی اچ دی کمابیش میرفتن ازمایشگاه. اما من خدا خواسته خونه نشینی را شروع کردم که بشینم سر نوشتن پایان نامه ام. تو این اوضاع و احوال بود که استادم ایمیل زد و گفت هیچ کس نیاد برای ازمایش و سلامت اولویت هست. و از بچه های ازمایشگاهش خواست اونهایی که ماشین دارن و یا دور و بر دانشگاه زندگی میکنن برای نگهداری از حیوونات ازمایشگاهی اعلام امادگی کنن چون مسیولین حیوونها نمیتونن بیان. درکل من و دوسه نفر دیگه شرایطمون میخورد و اعلام امادگی کردیم و مار بین ما تقسیم شد، پنجشنبه گذشته که شب عید بود باید میرفتم اموزش تغذیه و نگهداری حیوونات که شامل خرگوش و‌موش میشن. با راستین وبا ماشین رفتیم ، راستین همراهم اومد که بره خرید مواد غذایی از تریدر جوز روبروی دانشگاه، خوشبختانه از ازمایشگاه فرمولاسیون تونستم دوسه تا ماسک ان ۹۵ بگیرم برای خودم و راستین بگیرم. بعدا راستین تعریف میکرداز در اصلی فروشگاه راه نمیدادن، و از در پشتی و یکی یکی میفرستادن داخل . تو دانشگاه هنوز چندتایی از بچه های پی اچ دی دیده میشد، و‌ چیزی که جالب بود این بود کمتر کسی رعایت میکرد، مثلا تموم مدت دستکش داشته باشه و یا ماسک بزنه. .بعد از اون یک فروشگاه تو اینداستریال سیتی هم برای خرید رفتیم، دیدن نگاههای کم و بیش کنجکاو مردم که برمیگشتن من و راستین را که ماسک ان ۹۵ زده بودیم و دستکش پوشیده بودیم برام حکایت ها داشت. خلاصه درظرف هفته گذشته فروشگاههای زنجیره ای بزرگ پوشاک و مکانهای دیدنی مثل سینماها، تاترها، رستورانها و بارها تعطیل شد، و رستورانها فقط بشرط بیرون بر غذا میدن. فروشگاهها و‌مغازه های کوچیک هم با وجود اینکه سعی کردن باز بمونن اما با کم شدن مشتری اونها هم بستن. این وسط فقط خوارو بار فروشیها و موادغذایی فروشها بازن. و از فردا هم قراره تمام مشاغل غیر ضروری بسته بشن. درکل میتونم بگم ۸۰-۹۰ درصد مردم خونه نشین شدن، هرچند مثلا هنوز میبینم چندتایی بچه تو پارک بازی روبروی خونه امون بازی میکنن، با اینحال این کاهش جمعیت تو خیابونهای اصلی و متروها بیشتر به چشم میخوره. اینطور بگم با وجود این حقیقت که مردم اینجا تا هفته پیش بندرت ماسک میزدن، یا مثلا تا دوهفته پیش میدیدم هنوز خوراکیهاشون و شیشه ابهاشون را کف مترو‌میذارن ،دیدن این همه گیری دور از ذهن نیست. همه اینهارا به تعداد خیلی زیاد مهاجر و کارگر و‌کارمند روزمزد تو‌نیویورک اضافه کنید که اکثرا بیمه درست و درمون هم ندارن. ازطرفی بنظرم شهرداری خیلی خوب داره عمل میکنه ولی دولت ضعفهایی تو این مورد داره. قراره فردا رای گیری تو سنا بشه که ایا به مردم متوسط کمک هزینه داده بشه یا به زیر بناهای اقتصادی کمک بشه و مطابق معمول بحث ناتمام دموکرات جمهوری خواه پیش میاد، هرچند میگن سناتپرها از ترس مردم جرات طولانی کردن و سیاسی کردن این بحث را ندارن و احتمالا سعی میکنن زود به نتیجه برسن. بگذریم براتون بگم خودم خونه نشینی را دوست دارم و اگه نگرانی بابت سلامت مردم وخانواده و فامیل و‌نزدیکانمون نبود از این مدل عید و دور کاری و انلاین کاری استقبال هم میکردم. البته خودم را هم میشناسم و اگه تو طول روز حداقل یک ساعت کار مفید( مثل یادگیری برنامه یا مقاله خونی نکنم ) عنقم تو هم میره و حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم، سه شنبه و چهارشنبه ها هم باید برم به حیوونها سرکشی کنم و غذا بدم، اگه بشه یک فیلم از سطح شهر براتون میگیرم تو اینستا میذارم، تا پنجشنبه گذشته که ترافیک همچنان برقرار بود ببینم درظرف این چندروز ایا مردم خونه نشین شدن یا همچنان اوضاع به همون منوال هست. درضمن عیدتون مبارک‌ دوستان


نوشته شده در : دوشنبه 4 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کرونا

» نوع مطلب : اظهارفضل ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دوشنبه صبحه و دارم میرم که هفته را شروع کنم. دو هفته ایهست که خانواده و فامیل من بخاطر کرونا خونه نشین شدن و‌ ما هم اینطرف همراه با اونها بااخبار حرص میخوریم و با ضدعفونی و خونه نشینیشون زندگی میکنیم. همین دیشب بود که اعلام شد اولین کرونا تو‌نیویورک با یک مسافر ایرانی دیده شده. بعد من هم مثل بقیه به این فکر میکنم که چقدر این کرونا تو ایران فراگیر شده که تو هرپروازی به هرکشوری ۱-۲ نفر ناقل ایرانی وجود دارد. از اونطرف اخبار لیس زنی ها و ملت غیور همیشه درصحنه نشون میده ما از مرتبه ارتقا فرهنگ به مرحله ضد فرهنگی رسیدیم، یعنی باید ثابت کنیم که هرچی نشانه نظام بهداشت و اجتماعی هست چون از غرب میاد باید الا و بلا ضدش را عمل کنیم و ضد فرهنگ بودن نشونه ولایت مداری ما هست. بنظرم تا وقتی یک دسته از مردم جامعه ۱۰-۲۰٪ هم اینطوری فکر کنن، میتونن تاثیر کاملا مخربی رو کل جامعه بذارن کمااینکه گذاشتن و علت اصلیش هم اینه چون این دسته مسیولین حکومت هستن. اووف یعنی میشه روزی را ببینیم که جامعه یکدست برای فرهنگ ارزش قایل بشه، من با جک و‌شوخی مخالف نیستم( میدونم یک عده همون را علت ضد فرهنگ شدن مردم میدونن) بلکه فکر میکنم حس شوخ طبعی و جوک ذات ایرانی هست و حرفهاشون را در قالب جوک میگن غیر از اینکه تو چهل سال یاد گرفتن مستقیم حرف نزنن. اما عمل کردن به جوکها و ضد فرهنگ رفتار کردن یک داستان دیگه هست. مطلب بالا برای هفته پیشه، امسال که عیدی تو ایران نیست، جالبه که روحیه اینور ابیها هم کاملا به اوضاع ایران گره خورده، شایدم من و دوستهامون زیادی درگیریم، همه دمغیم، همه از اخبار بد مداوم از ایران ناراحت و عصبی هستیم، اینجا هم اکثر برنامه های عید ایرانیها از ترس کرونا کنسل شده، امسال نه میریم چهارشنبه سوری نه سیزده بدر، فوقش با دوستهای خیلی نزدیکمون یک جا جمع بشیم، با اینحال عید و‌مناسبتهای ایرانی برای من همیشه مهم بوده و هست، فردا و پس فردا خونه تکونی میکنم، تو این دو هفته کمی شیرینی میپزم، سبزه سبز میکنم و‌بنفشه میخرم، شاید یکی دوتا وسیله خونه هم بخریم که روحی جدید به خونه بدیم، به امید اینکه یک عید و سال خوب را شروع کنیم


نوشته شده در : شنبه 17 اسفند 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شروع

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

زمان میگذره و روز بروز جایگاه من توی ازمایشگاهمون و نقشم تو پروژه fda پررنگ تر میشه. استادم داره برای گرنت جدید اقدام میکنه و اسمم را به عنوان key personnel گذشته و‌ ازم خواسته مدارک مربوطه را پر کنم. موبور هم بعنوان مشاور و از راه دور قراره همکاری کنه. با همه این خبرهای خوب، هیچ وضعیتی تغییر نکرده و همه چیز مطابق قبله ، دارم یکی یکی رکامندیشن لتر یا توصیه نامه هام را میفرستم از قبل از همه اشون اکی گرفتم، یکی اشون رییس بخش ژنریک fda هست ، فکر میکنم وجود همین فرد باعث شده وکیلم بخواد بدون داشتن مقاله برام اقدام کنه. نمیدونم تو امریکا اصلا همچین موردی بوده که کسی برای niw اقدام کنه اما مقاله نداشته باشه. از وکیلم پرسیدم شانس قبولی پرونده ام چقدره و گفت we think your case can be approved. کمی بیقرارم. هم من هم راستین.هردو خسته شرایطیم. وضعیت عدم اجازه کار راستین دیگه غیر قابل تحمل شده، خرجهامون بیشتر از درامدهامون هست و کردیتهامون به ته چسبیده، مریضی پدر راستین، خواهرم که برای عقد و عروسیش منتظر من هست. وقتی میگیم انشالله تا دوسال دیگه کارهامون درست شده، دوسال هم بنظر زیاد میاد. ده روز از متن بالا گذشته، چیزی عوض نشده بغیر از اضافه شدن اخبار کرونای مربوط به ایران. حس بیقراریم گاهی کمتر و گاهی بیشتر میشه، میدونم علتش چیه، تو این یکی دوماه باید نوشتن پیش دفاعم را تموم کنم و ارایه بدم و احتمالا i-140 را فایل کنم،فقط قضیه اینه استادم مرتب ازم ازمایش برای گرنت جدیدش میخواد و انجام و تحلیلش یک ماه کامل وقتم را میگیره و اجازه نمیده کارهای پیش دفاعم را انجام بدم. برام مهم نیست استادم بتونه گرنت را بگیره یا نه.البته احتمالش زیاده که بتونه بگیره اما برای هر دو حالت اماده ام. زندگی جلو میره ،فقط این انتظار از حالت شیرینش به حالت بیقراری روز شماری رسیده. همین، حالا پاشیم بریم دستهامون را بشوریم


نوشته شده در : پنجشنبه 8 اسفند 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

غذای بین الملل

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،

هیچ شکی نیست که پیتزای ایران یک چیز دیگه است، یعنی بعد شش سال هیچ شکی برام نمونده، پیتزای اینجا بیشتر سبک ایتالیایی هست. لایه نازک نون و سس گوجه، که با تنوع پپرونی( چند حلقه سوسیس) یا سبزیجات و یا چیزهای دیگه باشه. اما درهرحال این مواد اصل قضیه که که کلا پیتزای اینجا یک لایه باریک مواد میشه را تغییر نمیده. حالا این را با پیتزای ایرانی که لایه لایه مواد هست را مقایسه کنید. خوب اگه بخواهیم کلا بحث فست فود را درنظر بگیریم بازهم بنظرم فست فودهای ایران تنوع بیشتر دارن و درکل چرب و چیلی تر هستن اما چیزی که نمیشه تو ایران دید، تنوع غذای بین الملل هست که اینجا داریم. میدونم تو ایران رستورانهای غذای بین الملل هم هست اما در کل برای ایرانیها غذای بین الملل کمی فانتزی هست و وهرچند طعم غذاها ایرانی پسند شده اما بازم اکثریت مردم یا امتحان نکردن یا اگه کردن نمیتونن بعنوان غذایی که یکبار در هفته خورده بشه درنظر بگیرن،بهمون نسبت قیمتهاشون هم فانتزی است سال اول که ما اومدیم اینجا هرچیزی را تو خونه درست میکردیم، من حتی نمیتونستم طعم نونهاشون را تحمل کنم و راستین نون بربری تو خونه درست میکرد. گهگاهی بعنوان تفریح میرفتیم غذای حلال فود( غذای عربی که مخلوط گوشت و مرغ روی برنج با کلی سس سفید هست) و تو دکه های خیابونی عربی بفروش میرسه. تو سال اول و دوم یکی دوبار غذای چینی هم امتحان کردیم اما اصلا نتونستیم ارتباط بگیریم. از سال سوم با پیشنهاد یکی از دوستان فهمیدیم یکی از غذاهای چینی به ذایقه ما نزدیکه( تریاکی چیکن)، همون سال سوم بود که بلطف هم خونه ایهای هندی که مدام دود و دم ادویه راه مینداختن زدیم تو خط درست کردن غذای هندی، الان هم سه تا از غذاهاشون( چیکن کاری و دوتای دیگه) اومده تو لیست غذاهای همیشگی پز. یا مثلا ما برنج قهوه ای را جایگزین برنج سفید کردیم، و زیره سبز بو داده و گهگاهی هل ادویه همیشگی این برنج شده. بعد پارسال با غذای ویتنامی ( سوپ پو و ساندویچ خوک) اخت گرفتیم، فلوریدا که رفتیم عاشق ساندویچ کوبایی شدیم که اونهم گوشت خوک بود( ناگفته نمونه ما هنوز نمیتونیم خودمون این گوشت را بخریم و بپزیم، هنوز به اون درجه انعطاف نرسیدیم)،بعد فهمیدیم غذای یمنی طعم غذاهای خودمون را میده، پاستاها و غذای ایتالیایی همچنان ماکارونی ساده برامون حساب میشه و لطفی نداره. امسال هم زدیم تو خط غذای مکزیکی و تاکو و‌ دوسه تا غذای دیگه اشون که من اسمهاشون را حفظ نیستم، سوشی غذایی هست که تو ایران بیشتر جا افتاده، مثلا تو هایپر مارکت تهران همیشه بوو و میدونم اونهایی که باهاش ارتباط گرفتن عاشقش میشن. من و راستین هردو نمیتونیم با بو و طعم ماهی خام ارتباط بگیریم، برای ولنتاین تصمیم گرفتیم بریم سوشی وگان یا گیاهی امتحان کنیم، رفتیم یک شعبه از رستورانهای زنجیره ای سوشی بار، خوشگل و متنوع و قابل خوردن بود اما اخرش باب میل ما نشد، خوب غذای بین الملل امتحان کردید؟ عاشق کدومش شدید؟


نوشته شده در : دوشنبه 5 اسفند 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کار تحقیق

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دارم میرم دانشگاه که یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشته باشم. ازمایش جدید برای گرفتن گرنت fda جدیدی هست که استادم داره براش اقدام میکنه. بنظرم شانسش بین رقباش بخصوص رقیب اروپایی زیاده، چون دقیقا مشخصات گرنت همین ازمایشهایی هست که الان داریم انجام میدیم. دیروز اخرین میتینگ برای پایان گرنت قبلی با fda بود، کلا نتایج ازمایشهایی که از سپتامبر روی خرگوش داشتم خیلی خوب بود و دیروز هم بعد پرزنتم روی نتایج اخرین خرگوش، رییس گروه fda از کارم تعریف کرد. البته سری قبل که پرزنت کردم از سبک پرزنتم خوشش نیومد و ازم انتقاد کرد چون بیشتر گرافها را توضیح میدادم و اون میخواست تحلیل بشنوه. اما اینبار سعی کردم نکاتی را که گفته بود رعایت کنم . امروز جمعه هست، ازمایش دو مرحله ای و ۴۸هست و مرحله دومش امروز، چند روز پیش یکی از بچه های ایرانی ،(کلا ۶ تا ایرانی تودانشگاه هستیم که سه تاشون داروسازی میخونن بقیه phd. البته ایرانی کانادایی داروسازی و phd همزمان داره. جالبه همه هم دختر هست. دوتا پسر ایرانی هم داشتیم که برای فوق لیسانس اومده بودن و فارغ التحصیل شدن رفتن. ) ای بابا از بحث منحرف شدم. دلشتم میگفتم یکی از بچه های ایرانی ازم پرسید تو که ایران داروسازی خونده بودی چرا با مدرکت کار نمیکنی. بهش گفتم من سالها تو داروخانه بودم، از صبح که میرفتم سرکار تا ساعت ۵ بشه پنج دقیقه به پنج دقیقه ساعت را نگاه میکردم. نه اینکه داروخانه شلوغ نباشه وکاری نداشته باشم بکنم بلکه واقعا شغلش حوصله سر بر بود. تز داروسازی تو ایرانم بنظرم فقط بدرد چاپ شدن بعنوان مقاله تو یک مجله میخورد. کلا بنظرم اکثر کارهای تحقیقاتی تو ایران همینطوره و کمتر کسی امید داره که کار و تحقیقش واقعا تو علم روز تغییر چشمگیر و مشخصی داشته باشه. هدف تحقیقات تو ایران مقاله هست. اما اینجا این ریسرچ شرایطی را فراهم کرده که میتونم حس کنم تو بخشی از پیشرفت علمی سهیمم. محیط ازمایش از نظر نفرسوم بنظر خسته کننده میرسه اما حالا که خودم کارعلمی میکنم میدونم چون محقق درگیر نشون دادن یا ثابت کردن چیزی هست، کمی کار پازل گونه میشه که میخواهی معمای اون ریسرچ را حل کنی و درکل این باعث میشه از کار لذت ببری و گذر ساعتها و دقیقه ها برات تا حدی :)) لذت بخش میشه. این مطلب را ده روز پیش نوشته بودم که الان فرصت کردم بذارمش


نوشته شده در : دوشنبه 28 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فصل دوستیها

» نوع مطلب : اظهارفضل ،نگاه اول ،

۱۴ فوریه، ولنتاین، جلسه دفاع موبور هست، توی ترم پاییز عملا فقط سه چهار بار سر به نیویورک سر زد و داره چهارسال و نیمه phd اش را تموم میکنه. موبور برای من الگوی موفقیت کاری و تحقیقاتی هست و خوشبختانه توی سه سال و نیمی که با هم توی یک تیم کار میکردیم هردو خیلی پیشرفت کردیم. تو این چند ماهه که عملا دانشگاه نمیومد ثابت کردم میتونم به تنهایی از پس ازمایشها و مهمتر از اون انالیز ازمایشها بربیام، البته هرچند واقع بینانه به اندازه یکسال از لحاظ دانش و اطلاعات ازش عقب هستم اما نسبت به دوسه سال پیش که این فاصله را دوسه سال میدیدم این تفاوت کمتر شده و‌ میدونم تو مسیر هستم. دیروز استادم بچه های ازمایشگاه را به بهانه ویزیت یک استاد دیگه برای ناهار رستوران دعوت کرده بود و موبور هم اومد نیویورک، شب با راستین و موبور و ایرانی کانادایی و چند تا دوست دانشگاهیم رفتیم باری که بازی شافل داشتند و مثل همیشه کلی گفتیم و خندیدیم، شب که برمیگشتیم به راستین میگفتم که سه سال روزی ۱۰ ساعت با موبور کار کردم و حسابی بهش عادت کردم ولی میدونم اون هم مثل بقیه ادمها لحظه ساز قسمتی از زندگیم بود که نقش اصلی اش را ایفا کرد و عملا دیگه شاید فقط سالی یکبار تو سمینار ها ببینمش. یاد دوستان دوره داروسازیم تو ایران افتادم، حدود ۶ سال نه فقط دانشگاه بلکه هم خوابگاهی و هم اتاقی بودیم و فقط موقع خواب هم را نمیدیدیم. حتی دفاعمون تو یک زمان بود ولی درعرض یک کمتر از دو سه روز بعد دفاع هرکدوم وسایلمون را بستیم و مثل همیشه و به امید ارتباط و دیداری زود هنگام از هم خداحافظی کردیم. از اون موقع ۱۷ سال میگذره و تو این مدت خیلیهاشون را، همونها که یکروز از دوره داروسازیم بدونشون نمیگذشت را یکبار هم ندیدم. یک گروه واتز اپی داریم که هرازگاهی تولدها و مناسبتها را به هم تبریک میگیم، همین. اونها هم فقط مسافر بخشی از زندگی من بودن و نقششون را ایفا کردن و رفتن. میدونم موبور، ایرانی کانادایی و بقیه دوستهامون هم از این قاعده مستثنی نیستند.اینبار هم مثل همیشه زندگی حقیقت خودش یعنی اومدن و رفتن را به رخم میکشه. پ ن.ممنونم دوستان بابت کامنتها. فرصت نکردم هنوز کامنتها را جواب بدم. اما خوندمشون و‌لذت بردم


نوشته شده در : پنجشنبه 17 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ایران

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،

شاید ارامش نسبی سبک زندگی تو امریکا باشه یا شاید هم من تغییر کردم و دیدم تغییر کرده، اما هرچی هست تغییرات و پیشرفتهای کوچیک تو زندگی خیلی راحت شادم میکنه، دیروز صبح راستین میگفت، عجیبه اما اینجا دغدغه و استرس کمتری داریم، دیشب بعد مدتها نشستیم پای دیدن یک فیلم ایرانی( من عصبانی نیستم) با دیدن فیلم انگاری داشتم زندگی خودم و میلیونها ایرانی را دوره میکردم، تموم دلیلهایی که برای رفتن از ایران داشتم پیش چشمم اومد. من هم تو ایران عصبانی بودم، من هم تو ایران ناشاد بودم، من ناامید و خسته از فرهنگ و بیزار از رفتار مردم بودم. من یک ایرانیم و شاید بیشتر از هر ایرانی دیگه ای اینجا تو این سرزمین میگم من ایرانیم، اما خوب میدونم با این نظام، با این قوانین، با این فرهنگ که روز بروز تبدیل به بی فرهنگی میشه، نمیتونم یک زندگی شاد تو ایران داشته باشم. من عاشق خانواده ام هستم، عاشق مادربزرگ پیر و مریضمم، اما جز اونها چندان وابستگی قوی نمیبینم که منرا راضی به برگشت کنه، امروز راستین حدود یکساعتی با برادرش بحث میکرد، برادرش میگفت زندگی تو ایران اونقدرها سیاه نیست، حال مردم خوبه، باید موند و کشور را ساخت و راستین میگفت نه برادر من ، باید به حال مردم این کشور خون گریست..... شما چی فکر میکنید؟ دلیلتون برای موندن یا رفتن چیه؟ اصلا بنظرتون اوضاع اونطور که از پشت صفحه رسانه ها به چشم میاد تیره و تار هست؟؟


نوشته شده در : یکشنبه 13 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

از روز اول تا امروز

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،من و خودم ،

سپتامبر 2014 بود که وارد نیویورک شدم. هرچی پرواز به نیویورک نزدیکتر میشد استرس من هم بیشتر میشد. پرواز که داشت مینشست چیزی از شهر ندیدم فقط زمینهای خیلی کوچیک نزدیک فرودگاه که دورش را اب گرفته بود، چیزی شبیه نیزار. وارد فرودگاه که شدم. با دیدن ترمینال، شلوغ با ظاهر قدیمی اش دلم گرفت، خیلی راحت از افیسر خوابالو ورودی را گرفتم و دنبال دوست دوستی گشتم که قرار بود بیاد دنبالم و منرا تا متل راهنمایی کنه. پیدا کردنش بدون تلفن و اینترنت سخت بود. پیداش کردم، اصرار میکرد با مترو بریم اما من خسته از سفر با دوچمدون بزرگ تاکسی را ترجیح دادم توی تاکسی که نشستم با دیدن بزرگراهها و خیابونهای بعضا کثیف اه از نهادم براومد که امریکا که میگفتن اینه!!! وای اینجا که دست کمی از کشورهای جهان سوم نداره. رسیدیم متل یا بهتره بگم خوابگاه، جایی که متلهای ایران جلوش جلوه شاهانه داشت. چمدونها را تو یک اتاق که به اندازه یک تخت یک نفره بود گذاشتم و با دوست دوست راهی مغازه t- mobile شدیم تا سیم کارت بخرم و اینترنتم را وصل کنم .و بلافلصله به راستین زنگ زدم که وسایل زندگیمون را نفرست، دست نگه دار، اینجا فاجعه است. بیا فقط امریکا را ببین که ندیده نمونی که احتمالا برگردیم. بعد با دوست دوست روانه یک رستوران ژاپنی شدیم و غذایی خوردیم که من اصلا دوست نداشتم، دوست دوست منرا با مترو برد دانشگاه و مسیر را بهم نشون داد بعد هم برد تایمز اسکوار که گشتی هم زده باشم. بعد هم رسوند متل و خداحافظی کرد و برگشت شهر محل اقامتش ، و اینطوری بود که اولین روز اقامت من تو نیویورک بدر شد. خلاصه از اون روز اول که من حسابی از دیدن نیویورک شوکه شدم چون انتظار خیلی خیلی بیشتری از یک شهر جهان اولی داشتم و شک کردم که ایا رسیدن به امریکا ارزش اونهمه زحمت و ناراحتی را داشت پنج سال و چندماهی میگذره و دید من حسابی فرق کرده. الان از زحماتم برای رسیدن به اینجا راضیم، میدونم که ظاهر یک کشور جهان اول فرقی با کشور خودم نداره. اون چیزی که اینجا وضعیتش کمی بهتره، ازادی هاست. هرچند اینجا بخاطر ایرانی بودنم با محدودیت ورود و خروج مواجه هستم. اینجا امنیت واقعی است برعکس ایران که فقط اسمی از برقراری امنیت به یدک میکشه. اینجا اکثرا زحمات علمی ارزش پیدا میکنه و قدر دونسته میشه. میدونی اگه کارعلمی میکنی میتونه در سطح بالا ارزیابی بشه و‌ارزش واقعی بهش داده بشه. اینجا با حقوق دانشجویی یا درامد معمولی هم میشه خونه اجاره کرد و ماشین درحد متوسط گرفت، نگرانی بابت تورم و بی ارزش شدن سرمایه ات نداری، اصلا لازم نیست بابت نگرانیت بابت اینده مدام به سرمایه گذاری فکر کنی. تصورم از نیویورک هم داره تغییر میکنه، الان میدونم که شهر خاص و تکی هست، شهری که همه زیباییها و زشتیهای شهرهای دیگه را یکجا با هم جمع کرده. تو تهران برای سرگرم شدن جمعه ها میرفتیم یک پاساژ را برای بار هزارم میگشتیم بعد یک پیتزا یا فست فود میخوردیم و برمیگشتیم خونه. مهمونی و دورهمی با دوستان سرگرمی خوب زندگی تو ایران بود، اما اینجا تو نیویورک انتخاب بیشتری داریم، میتونی با دوستهات بری برای دیدن نایت لایف، یعنی خیابونهایی از نیویورک که پر از رستوران و بار و مغازه های خوراکی و بستنی فروشی خست و لابلای مردم راه بری و به یکی دوتا مغازه سرک بکشی. میشه رفت یک بار و نشست از موسیقی لذت برد و غذای ساده و نوشیدنی خورد. من هنوز اینجا کلاب یا دیسکو نرفتم اما اون هم یک بخش از تفریحاته. یا با اینکه هوا سرده توی پارکها رمینهای اسکی رو یخ گذاشتن و محیط شادی که بشینی و بقیه را ببینی. یا اصلا بری خیابون پنجم و راه بری و مغازه های برند و ویترینهاشون را ببینی. کلی هم تاتر و شو معروف تو خیابون برادوی هست که من فقط یکبار سیرک دوسله رفتم. یا بری تایمز اسکوار و تو شلوغی توریستها محو تابلوهای تبلیغاتی نورانی بشی. تابستونها هم که نگو کلا فصل بیرون رفتن هست و بساط تفریحی خودش را داره. فکر میکنم همه این عوامل با هم باعث شده که غیر از دلتنگی برای خانواده، احساس غربتی اینجا نداشته باشم. شهری با ملیتهای گوناگون که تقریبا پذیرای هر ملیتی هست. مینویسم تقریبا، چون بعنوان یک ایرانی بخاطر قوانین احساس میکنی که تازمانی که اینترنشنال حساب بشی و گرین کارت نداشته باشی مورد تبعیض قرار میگیری. درکل من از مهاجرتم راضیم چون وابستگی هام به ایران کم هست و دلیل موجهی برای اومدن از ایران داشتم.


نوشته شده در : پنجشنبه 10 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

فکر میکنم خیلیها مثل من بعد از رگبار اخبار حوادث و کشتار ومرگها دچار یک جور شوک و بیحسی شده اید، در مورد من این قضیه با استرس و داستانهای بعد ازمایشهای اخیرم مضاعف بود، اما ناگریز از چرخش زندگی بدست چرخ روزگار هستیم. با شروع ترم و برگشتن استادم از تعطیلات، من هم خواه ناخواه مجبور به ادامه تحقیقاتم شدم. انقدر امیدوار و پرانرژی نیستم که برنامه ریزی طولانی مدت بکنم، خصوصا که پروسه فایل کردن پرونده امون هنوز کلید هم نخورده، اما سعی میکنم روزها و هفته هام را مفید بگذرونم، این ترم تصمیم دارم تاجای ممکن تادیروقت کار نکنم. عصرها میام خونه و شب را به سریال بینی و خوندم مقاله میگذرونم. استادم داره یک گرنت دیگه از fda میگیره، اینبار خود fda بهش پیشنهاد دادند. وچون میدونست من میخوام برای پست داک تو fda اقدام کنم، بهم پیشنهاد پست داک داد. حقیقتش پست داک پیش استادم حسنش اینه که کاملا با ازمایشها اشنا هستم چون ادامه همین کاری هست که الان دارم انجام میدم . و از طرفی استادم و خودم میتونیم به ازمایشهایی که تا الان انجام دادم رضایت بدیم و دست از ایده ال بودن برداریم و بقیه اش را زیر اسم پست داک انجام بدم. ولی بار علمی برام نداره . احتمالا این بشه وضعیت تحصیلی من، با اینحال هیچ کدوم از این تغییرات و حرکتها باعث انگیزه و ( همین الان یک بیخانمان دیوونه و یک ادم مشنگ دیگه تو مترو دست به یقه شدن :• از سرگرمیهای زندگی تو نیویورک) خوب داشتم میگفتم این تغییرات باعث انگیزه و انرژی و امید جدید نشدن ، من و راستین حسابی از این انتظار بی پایان خسته شدیم ولی فعلا چاره ای برای ادامه نداریم. فقط واقعا امیدوارم این پروسه کوتاه بشه و بزودی بعد فایل کردن پروندمون بریم تو فاز انتظار و استرس تایید، و اگه تایید شد که دیگه اونموقع دوباره بساط جشن و سرور داریم الان از این گروههای نوازنده لاتین وارد مترو شدن، چقدر اهنگهاشون شاده و لبخند رو لب ادم میاره. ( بخش دیگه ای از زندگی تو‌نیویورک) اینرا به نشان نیک میگیرم و با امیدلبخند میزنم :))


نوشته شده در : شنبه 5 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic