امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

این ترم برعكس ترم پیش خیلی كوییز و امتحان ندارم، یعنی با اینكه سه تا درس دارم اما هركدوم یك میان ترم ویك پایان ترم گذاشتن، از اونجایی كه من و اكثر دانشجوها هم بزور امتحان درس میخونیم از اول ترم درس نخوندم و درسها داره رو هم جمع میشه، بدوبدوی میان كلاسهای خودم و كلاسهای تیچینگ اسیستنتی( دستیار استادی) و كارهای پروژه هم بهونه خوبی بهم داده كه اخرهفته ها را به استراحت بگذرونم و ذهنا براش بهونه داشته باشم، درواقع شاید ذهنی موقتا به یك نقطه امن رسیدم و كمی از بار استرس از رو دوشم برداشته شده كه میدونم یك سیكله و با حجیم شدن درسها و كارهای نكرده دوباره این نقطه امن جاش را به استرس میده كه برای من لازمه موتور یادگیری هست، شاید هم رفتم تو قسمت خواب زمستونی، جایی كه میدونی فعلا بعضی چیزها از كنترلت خارج و گذشت زمان حلش میكنه و چون نمیتونم براش كاری كنم انگار رفتم تو خمودی، مثلا الان كه حساب میكنم یكسال از زمان رسیدن به گرین كارت كه قبلا حساب كرده بودم عقبم، خوب هنوز مقاله ها كه لازمه اقدام بوداماده نیست و احتمالا بزودی هم اماده نمیشه، ازمایش كلینیكال ( روی انسان) هم كه من خیلی روش حساب میكردم فعلا كنسل شده و جاش دوباره ازمایش خوك قراره انجام بدیم، همه اینها یعنی بازهم عقب افتادن پروسه گرین كارت. چه میشه كرد، همینی كه هست و اوضاع از دست من خارج، برای اینترنشیپ هم هرهفته اقدام میكنم وتاحالا دوتا مصاحبه با شركتها دادم كه هنوز جوابش را نگرفتم، ماه اسفند قراره ماه پركاری برام باشه ، امتحان رانندگی میخوام بدم و استادم گفته حتما باید به یك كنفرانس تو واشنگتن كه قراره یك شام با fda داشته باشیم برم، بخاطر مسایل مالی نمیخواستم شركت كنم ولی استادم تاكید كرد حتما برم، این نشونه خوبی برام بود این كه برای حضورم تو میتینگ برای استادم اهمیت داره و موثره، راستی این بخش از كارهای پروژه كه دارم انجام میدم قراره بخشی از تزم هم باشه، پس عملا تزم را هم شروع كردم كه براش خوشحالم. راستی گفته بودم از یك اینستا ایرانی برنامه ورزشی گرفتم؟؟( بدن خوبها)، برای اولین بار یواش یواش دارم به بدنسازی علاقه پیدا میكنم و دیگه از باشگاه رفتن و ورزش كردن متنفر نیستم. همین برم كه امروز هرطور شده باید درس بخونم.


نوشته شده در : یکشنبه 28 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تكمیلی معصومه

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

دیشب دیدن صفحه دو بی سی و مناظره چهار طیف اپوزیسیون ، غیر از اینكه نظرم را در مورد اینكه اپوزیسیونی وجود نداره و اگر هم وجود داره بی ساختار و ایدئولوژی و رهبری واقعی هست را تایید كرد، تاثیری تكمیلی در دیدم به مسیح داشت. خوب مسیح پررنگتر بخصوص بعد از دیدارش با پ تلاش داره فعالیتش را سیاسی كنه. البته مدتی هست شروع كرده بوداما جدیدا سخنرانیها و مناظره های سیاسی هم میكنه. اما دیشب بعد از دیدن مناظره اش بخصوص با نامور متوجه شدم تو این مورد اصلا حرفی برای گفتن نداره. ضعفش تو دانش و دید سیاسی باعث شده بود بخواد با شلوغ كاری و مغلطه بازی نظر مخالفش را بیان كنه و ای كاش نظر مخالف داشت، درواقع مناظره را عملا به دعوای شخصی و كوبوندن نامور تبدیل كرده بود، از موضع زن و فمینیستی و بگم بگم وارد شد كه اولیش نشونه ضعف و سو استفاده بود و دومی از ادبیاتی كه برای ما اشنا است. وقتی هم ازش سوال شد چه برنامه و هدفی برای انقلاب داری، مشكلات و نقاط سیاه نظام كه برای همه ما اشنا است را بیان كرد. و اما نظر من در مورد ادامه راهش. اگه باهوش هست باید از انتقادات نقاط ضعفش را بفهمه و درصدد جبرانش بربیاد. علم و دانش سیاست را با مطالعه كافی یاد بگیره، تو مناظره های سیاسی كه بقصد عصبانی كردن طرف انجام میشه با هوشمندی و متانت جواب بده و از عصبانی شدن و هوچی گری پرهیز كنه، از موضع فمینیست استفاده نكنه كه شمشیر دو لبه میشه و طرفدارهاش را میبره، راه و برنامه و هدف و مهمتر از اون حرفی جز تكرار مسایل و مشكلات مردم كه همه ما باهاش اشنا هستیم داشته باشه. خوب بچه ها من به ایستگاه رسیدم، در كل نتیجه این مناظره بوضوح نشون میداد كه ما هنوز به بلوغ كافی برای تغییر نرسیدیم و جناحهایی كه هنوز معنی اتحاد و احترام به نظر مقابل را نفهمیدن اماده پرچمدار بودن هیچ گروهی نیستن .


نوشته شده در : پنجشنبه 25 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام دوستان، یك روزانه بنویسم و گزارش احوال بدم؟ ترم شروع شده، ترم نسبتا شلوغی هم هست، رسما دو كلاس درسی بیشتر نگرفتم ولی عملا سه تا كلاس میرم ( ترمهای ما سه درسه هست) چون همونطور كه قبلا گفته بودم امسال دانشگاه از سه كلاس پول یك كلاس را از خودمون میگیره و من نمیتونستم پولش را جور كنم این شد با استاد یكی از درسها حرف زدم كه كلاس را برم و سال دیگه درس را بگیرم و نمره هام را برای سال دیگه حساب كنه. این به این معنی هست كه این ترم اخرین ترمی هست كه كلاس درس دارم و از سال دیگه فقط تزم میمونه. كلاسهای كار تی ای هم همچنان پرحجم وجود داره ، ار ای هم كه سرجاشه. از این ترم استادم به موبور باز حقوق میده و تو میتینگهامون با ناراحتی میگه اسمان تو كه حتی حقوق از منم نمیگیری. فكر كنم متوجه هست كه من و موبور زمان مساوی را برای پروژه میذاریم. البته موبور همچنان از لحاظ بازدهی( دونستن برنامه های مختلف) بهتر از منه و زودتر از من تو پروژه بوده و حقشه اما تونستم كمی فاصلمون را كم كنم و این حس خوبی داره. موبور تصمیم داره سال دیگه دسامبر فارغ التحصیل بشه و میگه از سپتامبر دیگه نیویورك نمیاد و پیش خانوادش یا دوست دخترش میمونه تا تزش را بنویسه، عملا میشه گفت این اخرین ترمی هست كه با هم كار میكنیم. جواب مصاحبه اینترنشیپ اولم هنوز نیومده اما یك مصاحبه دیگه هم برای جمعه گرفتم، همین نشونه خوبیه كه رزومه ام خوبه.چون مثلا شاگرداول بچه های پی اچ دی كه اتفاقا خیلی باهوشه و توی لب فرمولاسیون كار میكنه حتی یك مصاحبه هم نگرفته. البته هندی نیست و این نشون میده هندیها كه انقدر راحت اینترنشیپ میگیرن چقدر رابطه بازی كمكشون میكنه. تازه این هندیها با لابیها و اسپانسرشیپی شركتهای خیلی بزرگ و معروف دارن سعی میكنن كه روی قانون كار هم تاثیر بذارن كه بشدت رو وضعیت ایرانیها و مردم كشورهای غیر هندی تاثیر داره. ماجراش مفصله اگه دوست دارید راجع بهش بیشتر بدونید HR392 را تو گوگل جستجو كنید. یادتونه گفته بودم یك كاری را میخوام شروع كنم به شانس احتیاج دارم، خوب شانس همراهی نكرد، فكر كنم یكسالی عقب بیافته:( راستی یكی از خرگوشهامون وسط ازمایش مرد، بیچاره دارو بیهوشی خوب نمیخورد و اخرش هم سكته قلبی كرد، برای همین فعلا دوهفته ای ازمایشهای خرگوشیمون را كنار گذاشتیم كه طعم شربت بیهوشی را بهتر كنیم تا خوششون بیاد و بخورن. قراره من نتایج ازمایشهای روی خرگوش را مقاله كنم و به دوسه تا ازمایش دیگه برای تكمیل نتایج احتیاج دارم. البته قبلا توضیح داده بودم كه همه ازمایش روی حیوانات بشدت توسط سازمان امور حیوانات امریكا بازرسی و كنترل میشه و همین دیروز صبح هم با دامپزشكشون جلسه داشتیم كه اوضاع را توضیح بدیم دوباره اف دی ای ازمون ازمایش خوك خواسته، داریم كارهای اداریش را انجام میدیم، موبور روی داروی ام كار میكنه و من روی یك داروی ال ، حالا قراره این ازمایشها را برای داروی تحت نظرمن انجام بدیم امیدوارم صاف زمانش توی تابستون نیافته و با اینترنشیپم تداخل نكنه چون نمیخوام از اینترنشیپ انصراف بدم. ازمایش روی ادمها هم مرتب بخاطر كارهای اداری عقب می افته، درنظر بگیریدیكساله این پروسه عقب افتاده، این نشون میده كه قبل انجام یك تست روی انسان چقدر عوامل ریسكی بررسی میشه و احتیاط میشه، خلاصه تموم این ازمایشهای روی حیوانات و بعد انسانها برای بهتر شدن سیستم سلامت و دارو و جنگ ناتمام انسان برای مبارزه با بیماریها و طول عمر و كیفیت بهتر زندگی هست. اینها را نوشتم كه بدونید برای هرداروی جدیدی كه وارد سیستم سلامت دنیا میشه چه روند طولانی طی میشه. خب یك كوچولو خودم افسرده هستم یكماهی هست ته دلم گرفته، بعنوان یك داروساز فكر میكنم وقتشه كه فكری بحال خودم بكنم چون نمیخوام روزهام را با دل ته ناشاد و بی حوصله بگذرونم و میخوام صد درصد وقتی میخندم خندم واقعی باشه. راستی دوستان میدونم تو ایران اوضاع سخت و سخت تر میشه، امیدوارم دل همه اتون هرجا هستین شاد باشه


نوشته شده در : یکشنبه 21 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینترنشیپ

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

اولین اینترویویی كه تو امریكا داشتم سال اول بود، اوضاع زبانم افتضاح بود و منم در بدر دنبال كار تو دانشگاه میگشتم ، اون زمان اونقدر به اوضاع ناوارد بودم كه نمیدونستم چطور باید دنبال كار بگردم، شانسی تو خوابگاه داخل دانشگاه یك كار دفتری پیدا كردم رزمه ام را پرینت كردم و اراسته و مرتب رفتم برای اینترویو، وقتی وارد دفترشدم و دیدم دونفر مصاحبه كننده اونجا هستن تازه فهمیدم جلسه خیلی بیشتر از تصور من رسمی هست. اون زمان با تصور ایران فكر میكردم داروساز بودن و اداره كردن یك داروخانه یعنی تو شرایط كامل برای گرفتن اون كار را داری، خوب مسلما تو جواب هرسوالشون یك داروسازی میشنیدن. كار را نگرفتم اما بهم یاد داد مصاحبه اینجا خیلی جدی تر از تصور من هست. بعد از اون یكی دوبار دیگه هم برای كار تو دانشگاه مصاحبه داشتم و خوشبختانه بمرور زمان درسم را یاد گرفته بودم و دیگه مشكلی برای كار پیدا كردن تو دانشگاه ندارم. پارسال همین موقعها بود كه یك موقعیت خوب برلی اینترنشیپ رسید، باز به اشتباه فكر كردم فارماكوكینتیك بودن و اسم رو پروژه fda داشتن كافی است، خوب اماده نبودم حتی مثل هندیها هم بلد نبودم وانمود كنم. شاید میشه گفت در حد اینترنشیپ كارم را میدونستم اما بلد بودم چطور این دانش را نشون بدم، موقعیت خوبی بود كه از دست دادم. امسال برای باز اینترویو گرفتم، این هم موقعیت خوبی هست، اولین مصاحبه ام جنرال بود، همون كه دوپست پیش راجع بهش گفتم، دومین مصاحبه امروز بود، سعی كردم خودم را كامل اماده كنم، خیلی زود متوجه شدم كار و پروژه ام مورد علاقه اشون هم نیست و البته تو زمان كوتاه نه جاش بود و نه میشد از پروژام بگم، درواقع هدف این نبود كه من اونها را با پروژه ام راضی كنم بلكه هدف این بود كه نشون بدم من مناسب پروژه اونها هستم. مثلا بخشی از فرصت شغلی درمورد متابولیسم هست كه من اصلا تجربه عملی درموردش ندارم، سعی كردم درسم را خوب جواب بدم گفتم كلاسهای تئوریش را گذروندم و خیلی هم مایلم تو این زمینه یادبگیرم. نیم ساعت اینترویو تموم شد، سعی ام را كردم، اگه كار را نگیرم حالا درصد كمی را به سیاست و شیوه مصاحبه كردنم مرتبط میدونم و بیشتر به این ربط میدم كه كاندید بهتری برای این موقعیت داشتند.


نوشته شده در : چهارشنبه 10 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

معصومه

» نوع مطلب : خودشناسی ،

تو سه كلمه مسیح شجاع و باهوشه. اصلا قرار نیست راجع به هدف و سیاستش حرف بزنم، نه متخصصم نه دانشی دارم، حتی تخصص روانشناسی هم ندارم و نمیتونم كامل و جامع همه شخصیتش را تحلیل كنم، بلكه میخوام از اون چیزی كه میتونه برای من درس و الگو بشه حرف بزنم، شجاعتش، البته اون هم فقط از یك جهت، شجاعتش در حرف زدن با رسانه ها. میدونید مسیح خیلی اوقات منرا به تعجب و تحسین بر می انگیزه. بهرحال اون توی یك شهر كوچیك یا بقول خودش تو روستا بزرگ شده. شده خبرنگار اون هم خبرنگار مجلس، تا اینجا یك روند عادی را رفته، بعد هم مهاجرت، بعد از این بود كه سرعت رشدش بالا رفت. چیزی كه تحسین برانگیزه اول از همه تیزهوشیشه، میدونه سادگی و حرف از دل بدل میشینه. میدونی برای اثر گذاری نباید از مردم و زندگیشون دور باشی. هدفهای كوچیك درنظر میگیره اما رو اون هدف سفت و سخت می ایسته، از هر نظر براش تلاش میكنه و میجنگه، واقعا برای اون نظر و هدف وقت میگذاره و كوتاه نمیاد. ابایی از اشتباه كردن و گفتن نداره و اگه اشتباه كرد میگه كه باعث میشه بیشتر بدل بشینه. شاید هم بشه گفت به اصطلاح خوب بلده با افكار عموم بازی كنه. فرصتها را میبینه و میقاپه. دومین و سومین مورد شجاعت و اعتماد به نفسشه: خوب باز این موردها را از منظر و نقطه نظری كه بمن كمك میكنه نقد میكنم. بعیدمیدونم مسیح تا تو ایران بوده زبان انگلیسی را بصورت جامع خونده باشه، اما چیزی كه منرا تحت تاثیر قرار میده مصاحبه هاش با رسانه های خارجی هست، تو این مورد بنظرم شجاعت مثال زدنی داره، البته سخن وری و تیزهوشی خدادادیش هم تو این مصاحبه ها كمكش میكنه. میخوام تو این مورد با خودم مقایسه اش كنم من برای یك مصاحبه با یك نفر و یا حداكثر یك تیم كوچیك كلی استرس میگیرم بعد این دختر میره توی یك رسانه خارجی كه گاها زنده هم پخش میشه یا یك كنفرانس با دهها و هزارها مخاطب سخنرانی میكنه. اونهم در حد انگلیسی قابل قبول. حالا مورد اول و دوم و سوم را دركنار هم درنظر بگیرید، اینطور میشه كه یك زن عادی تبدیل به یك الگو و یا رهبر یك جنبش میشه، باز هم میگم قرار نیست در مورد خود جنبش حرف بزنم بلكه سعی كردم خصوصیاتی را كه باعث شده این فرد موفق بشه بشمارم. خوب دوستان ادامه بحث با شما، شما بگید چی فكر میكنید و چه نكات مثبت و منفی تو این شخصیت میبینید


نوشته شده در : یکشنبه 7 بهمن 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ای دارم پرس میشم

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،چكه چكه  ،

كمی ناارومم، اومدم دانشگاه و كلی كار دارم اما اونقدر احساس ناارومی میكنم كه تصمیم گرفتم برگردم خونه، فردا مصاحبه كاری دارم اما نه از لحاظ روحی نه از لحاظ اطلاعاتی خودم را اماده كرده ام، باید خودم را جمع و جور كنم و حداقل یكی دوساعتی امروز روی اماده سازی مصاحبه كار كنم. از اونطرف مسیری كه رشته ام داره پیش میره اذیتم میكنه، من عاشق درسهای كلینیكال هستم یعنی چیزی كه مربوط به بدن میشه، حالا یواش یواش رشته ام بسمتً تحلیل اطلاعات این اطلاعات میره، برای همین باید كلی نرم افزار یاد بگیرم و برای من كه از كار با كامپیوتر فراری بودم داره میشه عذاب، فكر كن منی كه تازه دوسال پیش رفتم كلاس اكسل و افیس حالا باید برای تحلیل داده ها كد نویسی كنم. نرم فزارهای مخصوص تحلیل دارو و از اون بدتر نرم افزارهای اماری مثل سس و ار را باید یاد بگیرم، خیلی فشار رومه خیلی زیاد، بشدت همین الان ( حتی همین هفته)به مسلط بودن به این نرم افزارها احتیاج دارم و قضیه اینه تازه دارم یادمیگیرم، بی استعدادی و بی علاقگی و روحیه پایین و عدم اعتماد به نفس هم دست به دست هم داده كه فقط یك روز ویدئو سس را نگاه كنم و مثل ... تو كد نویسی اش گیر كنم بعد چند ساعت بعد مثل مرغ سركنده برم سراغ فینیكس و بعد ببینم برنامه ای كه باید همین هفته كار كنم و به استادم نتیجه بدم كامل یادم رفته و تو ران كردنش گیر میكنم، خلاصه انقدر احساس ضعف و خنگی و هیچی ندونستن میكنم كه دارم فكر میكنم رسیدم خونه اول یك قرص ایندرال( ضد تپش قلب و استرس) بخورم تا كمی اروم بشم تا بتونم كمی خودم را جمع و جور كنم و اوضاع را حداقل تا فردا صبح برای مصاحبه به دست بگیرم، و بعد هم یك خاكی بسرم بریزم. بعد از فارغ التحصیلی هم اگه تا اون موقع از این اوضاع بلبشو نجات پیدا كرده باشم و باز ببینم به كار با كامپیوتر علاقه ندارم باید یك تغییری تو كارم بدم كه اونرا هم نمیدونم واقعا چطور میتونم تغییر توش ایجاد كنم. فعلا كه اش كشك خالمه و باید و باید از توش موفق بیرون بیام. برام ارزوی موفقیت تو این مرحله بكنید، شدیدا بهش نیاز دارم.

پ.ن. مصاحبه از اون که فکر میکردم بدتر پیش رفت. مصاحبه لول جنرال بود و از نیروی انسانی زنگ زده بودن. متاسفانه اصلا نمیفهمیدم سوالش را و وقتی تکرار میکرد بازم نمیفهمیدم و تو هوا یک چیز کلی توضیح میدادم که شاید از تو اون مطلب کلی چیزی دربیاد. حتی نفهمیدم گفت مصاحبه دوم دارم یا نه. یک چیزهایی گفت اما نفهمیدم.
سرم بشدت درد میکنه و نمیتونم برم دانشگاه. بد ناامید و خسته هستم 


نوشته شده در : دوشنبه 24 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پنجاهی

» نوع مطلب : یاداور ،

همیشه شنیدیم بچه های دهه شصت نسل سوخته هستن. من که معتقدم همه ما بچه های انقلاب سوخته ایم. دهه چهلیها  از همه بدتر چون تو بچگیشون انقلاب و بعد جنگ را تجربه کردن و از انقلاب و جنگ یکهو پریدن وسط مشکلات پدر ومادری با تحریم و سگ دوهای زندگی اقتصادی. 

نه نه من قرار نیست از دهه چهلیها بنویسم میخوام از یک دهه پنجاهی بنویسم. دهه پنجاهی که تو سن 27-28 سالگیش اولین موبایلش را بدست گرفت. از همون نوکیاهایی که الان با چشمان باز بهش نگاه میکنیم . دهه پنجاهی که تا سن 24-25 سالگی سر از کامپیوتر در نمیاورد بعد هم کامپیوتر دریچه ای بود برای ارتباط گیری با ادمهای دیگه. گروههای یاهو مسنجری اون زمان  مثل جو وایبر دوسه سال پیش بود. انشالله وایبر که معرف حضورتون هستن. همون اپ محبوب قبل تلگرام را عرض میکنم هنوز صدای وصل شدن اینترنت را بخوبی یادم میاد.بیست سالگی من زمانی بود که اتوبوسهای بین راهی را برای چندتا نوار که راننده برای جلوگیری از خواب رفتنش میگذاشت میگشتن. هرچند درعرض پنج سال یعنی اواخر دانشگاه زمانی که کم کم پای اتوبوسهای ولوو و جدیدتر به  حمل و نقل بین شهری باز شد یکدفعه بساط گشتن اتوبوسها برای نوار هم تموم شد. اصلا انگار همه این نقل و انتقالات منتظر بود که صاف  تو دوره جوونی ما یعنی 17-18 سالگی تا 27-28 سالگی رخ بده.   تکنولوژی ما تا قبل از اون زمون یک تلویزیون بود با سه شبکه که درنهایت تو سن بیست سالگیمون شد پنج شبکه. خانواده هایی هم بودن که ویدئو پلیر داشتن که شکر خدا ما همون را هم نداشتیم . تلفن و قرارهای مخفیانه تنها راه ارتباطی دختر و پسر ها بود. اون هم از ترس کمیته و بعد گشت و فک و فامیل و اشنا باید با هزار تا سلام و صلوات انجام میشد. اون زمان اینطور نبود که وقتی دیر برمیگردی مامان و بابات تو رو خودشون نیارن و یا اگه پرسیدن بگی با فرزاد و نقی و تقی و اقدس و سوگل باغ کامی اینا بودیم. اینطور نبود که باغ داشته باشید و با خانواده هماهنگ کنید من اخر هفته استخر پارتی با دوستان دارم. اون زمان برای اینکه با دوست پسرت دو کلمه حرف بزنی باید تلفن طبقه بالا و اتاق کناری و اتاق مهمون  را قطع میکردی تا بتونی یواشکی زنگ بزنی و سه تا کلمه حرف بزنی یا مجبور بودی ده بار زنگ بزنی تا دفعه یازدهم دوست پسرت خودش گوشی را برداره. امان از اینکه مادرت میفهمید که دوست پسر داری. حالا پدر جای خود بماند. اصلا چرا راه دور بریم برای یک رژ لب و ابرو و سبیل برداشتن دخترها کلی داستان داشتند. خوشبختانه من داستان قابل توجهی تو این یکی مورد ندارم. حتی باعث تعجبم هست که  چرا یادم نمیاد اولین بار کی ارایش کردم یا صورتم را تمیز کردم. درعوض مقادیر قابل توجهی داستان غیر قابل بازگویی راههای پیچوندن خانواده برای قرار با پسر دارم. اصلا چی شد به این حرفها رسیدم. اهان  امروز از حمام که اومدم بلافاصله موهام را سشوار نکشیدم. بعد چندساعت موهای وز کرده و غیر قابل تحملم  شکل و شمایل اسمان بیست ساله را برام تداعی کرد. اون زمانی که شب حموم میرفتم و تا صبح روسری بسر میخوابیدم تا صبح کمی موهام صاف تر شده باشه. مادرم اهل سشوار و قرو فر نبود. بود اما بعد نبود.درواقع از دهه سی هایی بود که جوونیش با سفارش لباس از فرانسه شروع شده بود و به برکت اجبار انقلاب رسیده بود به سرکردن  یک چادر مشکی برای مدرسه رفتن درحالی که صبح به صبح  چهارتا بچه قدو نیم قد را باید راهی مدرسه و مهدکودک میکرد توی بلاد غریب تهروون،با هزار و یک داستان دیگه که باز هم نمیشه اینجا گفت. خلاصه نبود که اینها را بهم یاد بده. دوستهام هم از خودم ساده تر بودن طوری که دهنشون از یک رژ لب ساده من چهارمتر باز میموند و تازه باید بخشی از زندگیم را هم باید ازاونها هم پنهون میکردم. من بودم و اسمانی که همه زندگیش را قدم بقدم خودش تجربه کرد و ساخت. اره من یک دهه پنجاهی بودم که موبایلهای هوشمند با این شکل و شمایلشون تازه از ده دوازده  سال پیش تو دستم قرار گرفت. با ورود همین موبایلها و شکل و شمایل جدید بود که سرعت تغییر تکنولوزی به زندگی ادمها هم راه پیدا کرد و فکر و عقیده ها و زندگیها را از اینرو به اونرو کرد. الان من برای شکل دادن به موهام گوگل میکنم برای پیدا کردن بهترین راههای صاف کردن دایمی مو. برای رنگ کردن موم رنک ارایشگر مورد نظرم را چک میکنم و ریوو های کارش را میخونم. تو ده تا صفحه میگردم و محصول مورد نظرم را با امازون سفارش میدم و همزمان فکر میکنم دهه پنجاه بعد از دهه چهل نسل سوخته هستند.
  


نوشته شده در : یکشنبه 23 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فال نیك

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

دومین روز سال نو هست، شال و كلاه كردم و دارم میرم دانشگاه تا بصورت غیررسمی اولین روز دانشگاهیم را تو سال جدید شروع كردم. امروز صبح یك دعوتنامه بابت سخنرانی در كنفرانسی بین المللی در زمینه ای كه كار میكنیم گرفتم. این كنفرانس تو مرداد در اسپانیا هست. اولش خوشحال شدم كه مشمول تراول بن هستم و میتونم با این دلیل خیلی شیك دعوت را رد كنم. اما حقیقتش حالا كه بیشتر فكر میكنم با اینكه انصافا من اصلا در حد سخنران این جلسه از لحاظ علمی نیستم اما بنظرم میتونست سكوی پرش خوبی برام بشه. احتمالا چند ماهی از خواب و خوراك میافتادم اما میتونست انگیزه خوبی بشه كه سطح علمی ام را چند مرحله بالا بكشم. بهرحال این تراول بن خیلی ریسكی هست و بهتره از خیرش بگذرم ، رو این حساب به استادم و موبور نامه نوشتم وپیشنهاد دادم كه اونها را بجای خودم معرفی كنم كه موبور با خوشحالی قبول كرد، انصافا اون لایق گرفتن این نامه بود اما خوب شاید یكروزی باز بتونم. این نامه را به فال نیك میگیرم تا بیشتر تلاش كنم


نوشته شده در : چهارشنبه 12 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شاخه به شاخه جلو میرم

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

از امشب اومدم سراغ برنامه، كار را با نوشتن بخشی از مقاله شروع كردم، با شروع نوشتن و تصور حجم مطالب و برنامه هایی كه باید یاد بگیرم ترسیدم، بعد به این فكر كردم كه بهتره به همه كارها و برنامه ها با هم فكر نكنم، اینطور انقدر بزرگ و سنگین میشه كه از ترس سراغش نمیرم، بهتر اینه كه به چند قسمت تبدیلش كنم و بعد اون قسمتها را باز به قسمتهای دیگه تقسیم كنم، اصلا یك هدف روزانه برای خودم بگذارم و فقط روی اون هدف تمركز كنم و به كار فردا و حجم كارها كاری نداشته باشم. خلاصه میخوام اینطوری جلو برم ببینم میتونم تو شش ماه تغییر اساسی تو خودم بوجود بیاورم.


نوشته شده در : چهارشنبه 12 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دوگانه كتاب و شانس

» نوع مطلب : چرت و پرت نویسی ،

یك قسمت دیگه سریال دروازه سرخ را دیدم، یك سریال سطح پایین از شبكه من و تو كه من از دیدنش لذت میبرم. بعضی سریالها و فیلمها برای من اینطوریه، منرا میكشه توی خودش و جذبم میكنم و لحظه هایی نگاه و طرز فكرم را به زندگی مال خودش میكنه، درست مثل اثر كتاب، یكزمانی كتاب خوان قهاری بودم اما بعد از رفتن به دانشگاه عادتش از سرم افتاد و حالا هم فیلم و سریال جاش را گرفته، احتمالا فرصتی بشه و كتاب خوبی دستم برسه باز جذبش بشم اما قضیه اینه كتاب فیزیكی را به كتاب مجازی ترجیح میدم و فعلا وقت  و شرایط دسترسی راحت و بدون دردسر را ندارم.  

دیروز بی سی یك بحث گذاشته بود در مورد خوش شانسی، یك مطلب هم گذاشته بود در مورد اینكه ادمهای خوش شانس قادرند فرصتها را ببینند. بنظر من ادمهای خوش شانس خوش بین هم هستند، اخه میبینن چطور میتونه چرخ و فلك مطابق میل اونها بچرخه. حالا بنظرتون خوش شانسی میتونه اكتسابی باشه؟ یعنی فرد از خانواده و اطرافیانش خوش شانسی را یاد بگیره؟؟ یك سوال دیگه پول شادی میاره؟؟ جواب من بله هست، ادمهای پولدار زندگی نسبتا شادتری از بقیه دارن پول یعنی حق انتخاب برای گذران ساعتها و روزهات به هرصورتی كه دوست داری. بی پولی یعنی محدودیت. یعنی عدم انتخاب. و واضح هست كه میتونه همه اینها یك چرخه باشه؟ خوش شانسی- خوش بینی- پول و دوباره از اول .
چند ساعت به سال تحویل اینجا مونده. راستین سركاره هوا بشدت بارونی و من تموم روز توی خونه به خواب. قراره برای شب یکی دوتا از دوستهامون بیان خونه ما. دلم یك جو شانس میخواد.
تو فکر یک کاری هستم که واقعا به شانس احتیاج دارم. اگه بشه اونوقت اسم خودم را میذارم خوش شانس. قبول؟


نوشته شده در : سه شنبه 11 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تب تند زندگی

» نوع مطلب : نیویورک ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

كریسمس و خانواده برادرم اومدن و هردو هم مثل برق و باد رفتن، فردا شب هم تحویل سال نو میلادیً هست. قبل اومدن برادرم اونقدر درگیر جریان زندگی بودم كه تصمیم داشتم یك برنامه كاربردی اموزشی برای هرررز تعطیلاتم جور كنم. حالا این برنامه همچنان تو مغزم مونده اما دچار خمودی بعد مهمون بازی شده، بذارید اینطوری بگم، برادرم و خانمش امریكا را دوست داشتن اما از جریان تند زندگی تو نیویورك بصورت واضحی وحشت كرده بودن، برادرم بشدت اصرار داره كه باید زندگی تو كانادا را انتخاب كنیم، نظرش اینه مثلا حداقل یك ساعت اتلاف وقت برای رسیدن به محل كار زیاده در حالی كه تو كانادا ده دقیقه ای میشه رفت، بزبون دیگه كانادا همین امكانات تو محیط ارومتر با ارامش و لذت بیشتر را داره ، من با این حرفش موافقم، من همه عمرم تو تهران و حالا هم نیویورك بودم برای همین قدر ارامش را میدونم، میدونم چطور نبض و جریان سریع شهرهای بزرگ روح زندگی را میتونه تو وجودت خفه كنه اما بنظرم فعلا نیمه راهیم و بهتره سراغ راه دیگه ای نریم، مسلما اگه به مرحله كار برسیم تو اولین قدم شهر دیگه ای را برای زندگی انتخاب میكنیم، در واقع بنظر من هم نیویورك برای ادم مجرد یا یك هنرمند میخوره و مناسب زندگی خانوادگی نیست. خلاصه بگم جمعیت زیاد نیویورك و بدوبدوی زندگی در اینجا حسابی براشون سوال برانگیز شده بود كه چه چیزی ما را اینجا نگه داشته و چرا برای كانادا اقدام نمیكنیم. اخرش هم این تعجبشون از این نوع زندگی به ما هم سرایت كرد و كم و بیش شروع كردم به مقایسه تا رسیدم به بزرگترین تفاوتها، داشتن پاسپورت در مقابل عدم تخمین زمان برای رسیدن به گرین كارت- اجازه كار در مقابل عدم اجازه كار راستین- حمایت دولت كانادا در مقابل عدم حمایت و ناامنی اینجا. البته حسنهای امریكا هم اب و هوا و موقعیت بیشتر كاری( انشالله) هست. داستان را كوتاه كنم، خیلی خوش گذشت، هرروز از صبح تا شب به گشت و گذار بودیم . دیدن خانواده و برادرزاده كوچولو و شیرینم همون لذت همیشگی خودش را داشت. كلی خندیدیم تفریح كردیم و خوش گذروندیم . و حالا باز برگشتن تو جریان تند رودخانه زندگی با كلی ابشار و سد و سنگش در حالی كه مطمئن نیستی این رودخونه به اقیانوس وصل میشه یا نه سخته. پ. ن. ای كاش میشد راستین برای دیدن خانواده و پدرش یك سفر به ایران میكرد


نوشته شده در : دوشنبه 10 دی 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

خوب یک غرغروی کوچولو داریم که حسابی از درس و امتحان خسته شده و مشغول غرزدنه. البته همینکه میدونه فقط این هفته هست و بعد این ترم هم تموم میشه خوشحاله. خلاصه سه شنبه و پنجشنبه امتحانهاش را میده و تموم. این وسط کلی هم دانشگاه ساعت مراقب جلسه بودن بعنوان مسئولیتهای ta براش گذاشته. خوب برگردیم سر فعلهای اول شخص. هفته دیگه هم که گفته بودم برادرم و خانوادش دارن میان و بنظرم خیلی خوبه. بودن و حضور اونها باعث میشه ما هم یکم از محیط خونه و دانشگاه فاصله بگیریم و با اونها تو گشت و گذار همراه بشیم. فقط امیدوارم تو این مدت هوا صاف باشه و مثل امروز بارونی  نباشه که ما هم کمی خیابون گردی کنیم. از حالا تو اینستا هم میشه کلی پستهای بچه های نیویورک را دید که ظاهرا تعطیلاتشون زودتر شروع شده. البته خوب بقول همسر اونهایی که همسن ما هستند اکثرا سیتیزنی اشون را هم گرفتن و میتونن مسافرت برن. من و همسر هم عاشق سفریم. امریکا هم جا برای دیدن زیاد داره. فقط این ta جدید و بی پولی دانشگاهمون که غیر اینکه پول نمیده کلی هم پول ازمون میکنه خیلی داره ازاردهنده میشه. 

دیگه براتون بگم من سال 83 برای چندماهی یک سگ کوچولو داشتم. من و خانواده ام نمیتونستیم و فکر کنم اماده مسیولیتش نبودیم و زود فروختمش. هرچند خاطره و حسش شدید تو دل همه امون مونده. بعد چندسالی بود ضد حیوون شده بودم حتی تا پارسال سگی میمومد سمتم دوست نداشتم نوازشش کم. اما الان دوباره جدیدا حس سگ و گربه دوستیم زنده شده. اما خوب بخاطر شرایطمون فعلا باید هاپو کوچولو صبر کنه. حتی نی نی های اینده هم باید فعلا صبر کنند. فقط امیدوارم دچار غیبت کبری نشن. 
خوب فعلا من برم سر درس تا بعد
راستی یک چیز دیگه. نمیدونم کی بود پستی نوشتم و سعی کردم تاریخی که حدودا میتونیم گرین کارت دار بشیم و مدت انتظارمون را پیش بینی کنم. داشتم فکر میکردم سال 2018 هم داره تموم میشه و اصلا شرایط مطابق برنامه پیش نرفت. قرار بود تا اخر تابستون ازمایش کلینیکال را تموم کرده باشیم و تا الان هم مقاله اش را.و میخواستم تا می 2019 برای niw اقدام کنم. اما همچنان استادم تو گیر و دار کارهای اداری انجام ازمایشه و فعلا تاریخ کلینیکال به  فوریه مارچ افتاده. با این حساب از مقاله هم تا پاییز سال دیگه خبری نیست.    


نوشته شده در : دوشنبه 26 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

كریسمس متفاوت

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

از امتحان دارم برمیگردم خسته و له اما راضی، ده روز دیگه درس و امتحان و بعد این ترم تمام، اما انصافا ترم طولانی بود، هرهفته كوییز یا امتحان داشتم. امشب هم دوتا كوییز بود و پنجشنبه یكی، هفته دیگه هم امتحانهای پایان ترم، كریسمس هم همین بغل گوشمون سوم چهارم دی. خوب مدتی هست كه زندگیم شده دانشگاه وخونه،و چیز خاصی نداشتم براتون تعریف كنم اما قراره برای كریسمس خانواده برادرم برای دیدن ما از كانادا بیان، برای دیدنشون ذوق داریم و خوشحالیم كه حداقل اونها میتونند این فاصله و تبعید خودخواسته را بشكنند، قبلا گفته بودم یك درخت كوچولو خریدیم و یواش یواش برای هركدومشون داریم كادویی میخریم كه بذاریم زیر درخت، البته درخت كه نه بیشتر بوته درخت:) اونها هم دفعه اولشون هست كه میان امریكا و برای دیدن امریكا و نیویورك و البته ما خوشحالن، خصوصا برادرزاده كوچولوم كه حدود ٢ سال و نیم هست ندیدمش، احتمالا موزه علوم طبیعی برای دیدن دایناسورها ببریمش و فروشگاه لگو و M&M و تایمزاسكوارو سینما و یكی دوتا موزه دیگه، پل تاریخی بروكلین هم میریم، جای دیگه به ذهنم نمیرسه، شاید هم یكی دوروز بریم واشنگتن را ، هرچند اوضاع مالی امون همچنان خرابه و بعید میدونم. خلاصه اوقات خوبی برای ما میشه، خانواده و تعطیلات و گشت و گذار معجون معجزه اسا و لذت بخشی در میاد


نوشته شده در : چهارشنبه 21 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینترنشیپ

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

چند وقته دارم برای گرفتن اینترنشیپ وقت میذارم، اینترنشیپ یعنی كاراموزی، من قصد دارم برای كارخونه های داروسازی اینجا اپلای كنم، هندیها تو طول تحصیلشون حداقل یكی دوبار اینترنشپ را میرن كه از چندجهت خوبه، یكی اشناشدن با محیط واقعی كار و فهمیدن نقطه ضعفها و اینكه چه چیزهایی را بهتره تو دوره درس قوی كنیم و دیگه پیدا كردن جا پا و رزومه خوب كه بعدا بشه تو دوره سه ماهه اپی تی راحتتر كار پیدا كرد، خوب حالا چه شكلی میشه فرصتهای شغلی را بیدا كرد؟ چند تا سایت معروف اینجا داره كه من از دوتاش استفاده میكنم indeed, glassdoor, كه خیلی از كارخونه ها برای پیدا كردن نیروی كار توش پیغام میذارن، البته اگه تو سایت خود كارخونه ها و مراكز تحقیقاتی هم بریم حتما بخشی داره كه تموم مشاغل مورد نیاز توش ردیف شده، این كه مینویسم كارخونه داروسازی، فرض را به یك محوطه صنعتی كه فقط دارو توش ساخته میشه نذارید، همه كارخونه ها مركز تحقیقات خودشون را دارن، كه بنام بخش تحقیق و توسعه R&D شناخته میشه. میدونید ما تو ایران هم داروسازی صنعتی فعالی داریم اما درنظر بگیرید تموم اون ماده اولیه از هند اورده میشه، ساختن ماده اولیه تو كارخونه های برند امریكا یا كشورهای اروپایی انجام میشه( مبحث این برند با اون برندی كه بین ما ایرانیها معروفه فرق داره) یعنی درواقع ماده اولیه از كشورهای دیگه به كارخونه های ایران اورده میشه و احتمالا حتی بحث فرموله كردن كه همون قرص و كپسول كردنش هست هم كپی برداری میشه كه تو داروسازی صنعتی بنام مبحث ژنریك شناخته میشه، یعنی اینكه سعی بشه دقیقا دارو از لحاظ دوز و اثربخشی مثل داروی برند باشه، البته همون ژنریك سازی بشدت سفت و سخت قانون گذاری شده، صد درصد ایران تابع fda نیست اما میدونم یك سازمان دیگه هم برای بخش بین الملل وجود داره كه اسمش را مطمئن نیستم احتمالا NIH باشه و بازم نمیدونم چقدر قوانینش تو فرموله كردن داروها تو صنعت ما استفاده میشه. هرچی هست صنعت دارویی هند و چین را میشناسن اما حتی نمیدونن ایران هم بخش صنعت دارو داره، ظاهرا حرفی تو دنیا تو این مبحث نداریم. خوب برگردیم سر اینترنشیپ،یك چیز دیگه كه میتونم در موردش بگم اینه فرصت های شغلی اینترنشیپ در مقایسه با كارواقعی خیلی خیلی كم هست و حقوقش هم كمتر از كار واقعی است. خلاصه هنوز یك مورد دعوت به مصاحبه هم نداشتم امیدارم بتونم اینترنشیپ بگیرم.


نوشته شده در : چهارشنبه 14 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : یاداور ،روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

پرده دوم: امروز بعد از مدتها ساعت ٦ صبح بیدار شده ام و دارم صبحانه میخورم كه برم دانشگاه، با استادم و موبور دانشگاه دیگه ای میتینگ داریم، درواقع یكی از مركزهای معروف انجام تحقیقات كلینیكال تو نیویورك. اكثر كلاسهای من عصر و شب هست مثلا ٦ عصر و عین سه ساعت درس داده میشه برای همین اكثرا من صبحها ساعت ٧-٨ بیدار میشم چون قراره تا ٨-٩ دانشگاه باشم ، یك نگاه به بیرون پنجره میندازم، فضا مثل خیابونهای كوچیك و كوچه های تهران، این موقع هوا تاریك و تك و توك ادم درحال گذر اسم این پست را پرده دوم میگذارم چون میخواستم در ادامه پست قبل بنویسم اما دیدم اون پست به اندازه كافی طولانی است نمیدونم چقدر منرا میشناسید اما میخواستم یكبار دیگه بگم دوستان اگه من غمگین و ناامید مینویسم به این معنی نیست كه همه روزهام خاكستریه، درواقع اینجا برای من حكم سنگ صبور داره، وقتی اینجا از احساسات منفیم مینویسم باعث میشه سبكتر بشم و دوباره انرژیم را جمع كن و برگردم سركار و زندگیم. خوب میدونم خیلی از اینستا بازها و وبلاگ نویسان مثبت و پرانرژی مینویسن، این خیلی خوبه، خود من هم بمحض بازكردن صفحه اشون انرژی خوبی میگیرم هرچند میدونم مسلما اون ادم هم روزهای خاكستری داره اما قضیه اینه اینجا برای من برای جلب مخاطب نیست، اصلا خیلی راحت بگم اینجا بمن كمك میكنه سبك بشم، از فكرها و ارزوهام بنویسم و اونها را به نظم درارم. و جامه واقعیت بپوشونم، یكی با مثبت نویسی انرژیش مضاعف میشه. یكی هم مثل من با خالی كردن افكار و انرژی منفی روی كاغذ مجازی یا حتی واقعی. خلاصه بگم من مثل خیلی از ادمهای دیگه میدونم چطور حال دلم را خوب كنم، خرید كوچكترین كاج بازار و مهیاكردنش برای اومدن برادرزاده ام همون حس خوب توانایی را داره، یادگرفتن بخشی از یك نرم افزار هم حس موفقیت را تو ادم زنده میكنه، وقت گذروندن با همسر یك روز زیبا میسازه و خرید دوتا گیره موی ساده احساس زیبایی، حتی نگاه كردن به تقویم و دیدن اینكه فقط ٤ هفته تا پایان این ترم مونده خستگی را از تن ادم كم میكنه. و دراخر اگه من منفی و خسته مینویسم به این دلیل نیست كه منفی بافم، به این دلیل كه راههای خوب شدن خودم را میدونم كه یكی از اون راهها نوشتن و سبك شدن. روزهاتون به سبكی برگهای پاییزی


نوشته شده در : دوشنبه 5 آذر 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic