امروز:

مشکل کامنت گذاری برای این وبلاگ همچنان برقراره

دوستان عزیزم. از همه شما بابت وضعیت کامنت گذاری  این وبلاگ عذرخواهی میکنم. پیام گذاشتن برای این وبلاگ تقریبا غیرممکنه شده و یا بسختی و بعد از چندبار فرستادن کامنت پیام ارسال میشه. بعضی از شما  از راههای مختلف (صندوق پیام ، اینستاگرام)  سعی میکنید با من تماس بگیرید و پیام محبت امیزتون را برسونید. خود من بارها به مدیریت وبلاگ پیام یا ایمیل زدم اما دریغ از یک جواب. دوستان اگه راه حلی برای انتقال ارشیو از این وبلاگ به وبلاگ دیگه میشناسید لطفا از طریق اینستا یا صندوق پیام که ظاهرا هنوز کار میکنه بهم بدید. یا دوستانی که میهن بلاگ دارن لطفا بهم بگن که ایا انها هم همین مشکل را دارن یا نه و یا چطور میشه مشکل را با میهن بلاگ مطرح کردو رفع کرد. ممنونم از همه شما. موقت این پست را تا برطرف شدن مشکل پست بالایی میذارم.
قالب وبلاگ را تغییر دادم شاید مشکل حل شه.
ظاهرا مشکل به پستها هم کشیده گزارش زبان اخرین پست هست که گاهی نشون داده نمیشه. 


نوشته شده در : جمعه 9 آبان 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چقدر دوست واقعی كمه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام به دوستان و همراهان زندگی واقعی من.

جالبه امروز داشتم فکر میکردم اینهمه ادم تو اینستا و یا فیس بوک درخواست دوستی و فالو میدن اما واقعا چندتاشون به جزییات و مسیر زندگی تو اهمیت میدن و اتفاقهای زندگیت براشون مهمه. اینجا شما حتی نام واقعی منرا نمیدونید اما عین دوست واقعی تو مسیر جزییات زندگیم هستید. خوب بذار واقعبین باش باشم. نمیگم صد درصد براتون اهمیت دارم. صد درصد همیشه تعلق میگیره به افراد نزدیک خانواده. اما مثلا اگه فرض کنیم درکل از دوستان و اشناهایی که منرا میشناسن زندگیم برای حدودا بیست سی نفر مهمه و از بین اونها ده نفر واقعا به من اهمیت میدن. اینجاهم از بین صد نفر خواننده ده پانزده نفر بهم اهمیت میدن. که بنظرم با درنظر گرفتن ناشناس بودن عدد خیلی خوبیه. میخوام بگم قدر شما دوستان ناشناس کامنت گذار را میدونم. حتی اگه هرچندماه یکبار هم پیغام میدید یعنی اینکه بازم بهم اهمیت میدید. خوب بگذریم.
براتون بگم هفته اول اینترشنیپ هم گذشت. برای اینهفته کلی گفتنی دارم. فکر کنم جداقل میتونم دوسه تا پست در موردش بنویسم. در مورد اتاقی که گرفتم و اینكه چطور روزهام را گذروندم. یا درمورد اینترنشیپ و کار واقعی اینجا یا حتی در مورد نیوجرسی و تفاوتهاش با نیویورک. 
توی یک جمله میتونم بگم برنامم خیلی سنگینتر از از اوقات دانشگاه شده و حتی امروز كه اخر هفته هست هم باید بشینم کارها یا بقول خودشون پروزه های نا تمام هفته پیش را تموم کنم اینه که فعلا میرم و کمی کار میکنم و چند ساعت دیگه ادامه اش را مینویسم.


نوشته شده در : یکشنبه 19 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزهای قبل اینترنشیپ ٢

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دیروز قصد داشتم برای دیدن اتاقی برم که قراره اجاره کنم. بخاطز ترافیک دم تونلی  که منهتن را به نیوجرسی وصل میکنه مسیر یکساعت و نیمی، سه ساعت طول کشید. راستین را دم تونل سوار کردم و رفتیم.دوتا مسیر برای رفتن به نیوجرسی دارم. یکی از بروکلین میگذره و بعد از ردشدن از پل تاریخی بروکلین وارد منهتن میشه. بعد هم تونل و بعد هم رانندگی تو بزرگراههای نیوجرسی. دومی از پل ...الان اسمش را یادم نمیاد وارد استتن ایلند میشم و بعد از استتن ایلند وارد نیوجرسی. بعد از این پل برای ورود به نیوجرسی باید یک عوارضی 19 دلاری داد که انصافا زیاده. اتاق را دیدم. یک اتاق خیلی کوچیک اما تر و تمیز با یک یخچال و ماکروفر و سینک. حموم و دستشویی هم که مشترک. اما 40 دقیقه رانندگی تا محل کارم داره. یک اتاق دیگه هم هست که طرف برای یکشنبه قرار گذاشته. شنیدیم تمیزه اما سینک داخل اتاق نداره فقط حسنش اینه 10 دقیقه ای محل کارمه. درهرصورت باید یک بک گراند چک هم داشته باشم که دوروزی طول میکشه و این یعنی دوروز رفت و اومد بین نیویورک نیوجرسی. رانندگی بد نیست. بنظرم راحتتر از تهرانه. فقط بدون استفاده از گوگل مپ عملا نمیشه رانندگی کرد. از این خیابون به اون خیابون و چپ و راست. از این خروجی به اون خروجی. قضیه اینه گاهی مسیر اصلی مثل یک خیابون میشه درصورتی که خروجی شکل بزرگراه را داره و باید حواست باشه مسیر اشتباه نری و این بزرگترین دغدغه رانندگی تو اینجاست. البته تو ترافیکها مثل ایران ادم زرنگ هم پیدا میشه که لحظه اخر خودش را تو صف بکشه اما خیلی کمتر از ایرانه. خلاصه دیروز اولین تجربه رانندگیم را داشتم که از دوشنبه میشه کار هرروزه و چندساعته ام. فکر میکنم دوشنبه صبح 5:30 از خونه بزنم بیرون که 8 تو محل کارم باشم. نصف روز برنامه معرفی اینترنها هست. اینطور که از نقشه کمپانی دیدم . شرکت بزرگی هست که شامل چندین و چند ساختمان میشه. تازه این شرکت یکی از شعبه ها تو امریکاست. دوتارییس دارم یکی اصالتا المانی هست و ادم علمی و باسوادیه که اتفاقا خیلی هم اخلاقی ادم خوبی بنظر میرسه.  از این ببعد دکتر المانی صداش میکنم. یکی هم زنی چینی هست که بنظرم رسید کمی هم علاقه به مچ گیری داره و اسمش را دکتر چینی میذاریم. ساعت 2 برام جلسه گذاشتن که لیست کارهام را بهم بدن. هنوز نمیدونم کدوم رییس بزرگ هست. دیشب بعد از دیدن اتاق احساس میکردم دوری هفتگی از راستین برام سخت میشه اما امروز که افتادم تو نامه نگاریها، استرس و دل نگرانی کار و تغییرات و رفت و اومد جایی برای دلتنگی نمیذاره. فکر میکنم ده روز اول کمی درگیر تغییرات جدید باشم و بعدش که بیافتم رو روال کارها اسونتر بنظر برسه. به امید موفقیت


نوشته شده در : جمعه 10 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزهای قبل اینترنشیپ

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

دوشنبه:چیز دیگه ای تا تاریخ شروع اینترنشیپم نمونده و من بیشتر از قبل ذوقش را دارم. تو این ده روزی كه خونه هستم هم دارم استراحت خوبی میكنم هم كمی قبل رفتن مطالب مرتبط مبخونم و نرم افزار یاد میگیرم، هیچوقت فكر نمیكردم كار من در ارتباط مستقیم با نرم افزار باشه، از یك طرف رشته ام را دوست دارم و از دیدن و به بار رسیدن نتیجه ازمایشهامون هیجان زده میشم و كلا از اینكه رشته ای هست كه ازمایشها جدید هست و پیشرفت دانش داروسازی را توش میبینم لذت میبرم اما از یك طرف میدونم ابزار تحلیل ازمایشهامون نرم افزارهای مخصوص داروسازی مثل سیمسیپ، فینیكس، گاستروپلاس، مونولیكس هست ( خیلی دلم میخواد بدونم اصلا این نرم افزارها تو ایران شناخته شده هست؟) كه برای منی كه ارتباط خیلی خوبی با كامپیوتر ندارم چالش برانگیز میشه خوب امروز دوساعتی برای راه اندازی یك ازمایش باید برم دانشگاه و الان تو مترو هستم و رسیدم بقیه مطلب بعدا

سه شنبه: الان روز بعده، باز دارم میرم دانشگاه و تو مترو هستم، تاحالا یكی دوتا مكان نزدیكیهای محل كارم دیدم و قراره یكیش را بگیریم، درواقع هردو اتاقهایی از یك ساختمان هست كه اجاره میدن، یكشنبه تا محل كارم رانندگی كردم تا ببینم میتونم هرروز این مسیر را برم و برگردم دیدم نه از عهده من خارجه ، روزی سه ساعت رانندگی میشد و روزی ٩ ساعت هم كار، حتی با مترو هم میتونم برم و بیام اما اون كه خیلی طولانیتر میشه، خلاصه تصمیمون به گرفتن اتاق شد، البته در هرصورت ماشین را لازم دارم چون تو نیوجرسی بغیر از داون تاونش( مركز اداری شهر) تقریبا بدون ماشین نمیشه جایی رفت و سیستم تاكسی و اتوبوسی نداره. بعدا اگه شد یك فیلم از خونه تا محل كارم میگیرم تو اینستا میذارم تا كمی از وضعیت شهر و رفت و اومد دستتون بیاد.یكجورهایی بجز نیویورك كه كاملا سیستم شهری اشنای ما تو ایران را داره، بقیه شهرها را اگه ندونی فكر میكنی یك سری ویلا وسط جنگل و رود و دریاچه ساختن. با یكهفته خونه موندن هم كه پشتم حسابی باد خورده و حالا حتی برای یك كار كوچیك عزا میگیرم دارم میرم دانشگاه. فعلا
پی نوشت: الان که چهارشنبه عصر هست و عملا میبینم چه حجم زیادی از مطالب را بلد نیستم یا بهتره بگم نیازه که قبل اینترنشیپ یاد بگیرم وحشت کردم. واقعا هیچ تصوری از اینترنشیپ ندارم و نمیدونم شخصی کاملا  وارد و حرفه ای میخوان یا در حد اشنابودن براشون کافیه. میدونید چیه. میدونم اگه مطلبی را بلد نباشم دنیا به اخر نمیاد اما برام مهمه که بتونم تاثیر مثبتی روشون بذارم تا بعد از درسم هم بتونم اقبال کار تو همین مرکز را داشته باشم. برای همینه ترسیدم. میدونم من ادمی نیستم که بلافاصله اثر مثبتی از لحاظ علمی رو ادمها بذارم و حتی یک جورهایی ممکنه ناامید کننده و گیج بنظر برسم اما بمحض اینکه قلق یک کاری دستم بیاد با پشتکار از همه پیشی میگیرم. برای همین امیدوارم و دعا میکنم بتونم تو این دوره خودی نشون بدم و تیم را تحت تاثیر قرار بدم. در واقع این اینترنشیپ قدم مهم و سرنوشت سازی برام حساب میشه. امیدوارم. امیدوارم
وای راستش اینجورجاهاست که میگی چه غلطی کردم مهاجرت کردم و نشسته بودم نونم را میخوردم. واقعا حکمت اینکه برای موفقیت باید این مراحل دل و روده دربیار را طی کنیم نمیفهمم


نوشته شده در : چهارشنبه 8 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پول و ازدواج

» نوع مطلب : یاداور ،من و خودم ،

میدونم معمولا کسی از این سبک پستها نمیذاره اما فکر کردم بهتره این پست را بنویسم. امروز صبح با چت با خواهرم درمورد ازدواج و شرایط مالی گذشت و همین باعث شد پرت بشم به ازدواج خودم و الان ساعتهاست دارم راجع به ازدواج خودم فکر میکنم. موقعی که من با راستین ازدواج کردم مدت ده سال بود که حدودا ماهی 1-2 تا خواستگار بهم معرفی میشد و مامانم بدون توجه به شرایطشون همه را از دم پذیرا بود. فکر میکنم دلیل اصلی بی معیار بودنم در ازدواج و فراری بودنم از خواستگاری سنتی تاحد زیادی به دید مادر و پدرم برمیگشت. تعداد مراسم خواستگاری که از 70 زد بالا، شمارش هم از دستمون در رفت. بهمون نسبت این بی ثباتی فکری و فرار از ازدواج سنتی باعث شده بود من رنگ به رنگ دوست پسر عوض کنم که دراخر هم به قلب شکسته و اعتماد بنفس خورد شده من منتهی میشد. همیشه از دوره ده ساله 20تا 30 سال بعنوان سیاهترین دوره زندگیم یاد میکنم. البته اینطور نبود که دوره بچگی و نوجوونی معمولی را هم طی کنم اونهم بنوبه خودش خاص بود. فکر میکنم همه این عوامل دست بدست هم داد تا من دید منطقی و واقعی به ازدواج نداشته باشم.  راستین را مدتی بود میشناختم. موقعی که راستین بخواستگاریم اومد نمیگم که عاشقش بودم. میدونستم دوستم داره و پسر خوبیه. بعدا فهمیدم عاشقم بوده و هست. فامیل و خانواده من فوق العاده شلوغ و پرسرو صدا هستن. خانواده و فامیل اون کوچیک و کاملا اروم( به اصطلاح فرهنگی ) یعنی خانواده ای که دورهمی هاشون به ارومی و بحثهای غیر هیجانی میگذره. برخلاف فامیل من که به شوخی و خنده و ازار و اذیت و سر بسر گذاشتن میگذره. اون موقع سبک جمع های خانواده و تعداد کم دوستانش مطابق میل من نبود. هرچند الان نظرم کامل فرق کرده.از لحاظ اخلاقی میدونستم پسر خوبیه و خیلی مثل هم فکر میکنیم. الان مطمئنم فرای خوبه. راستین از لحاظ مالی صفر بود اما چیزی که هنوز هم در مورد خودم نمیفهمم اطمینانم به حل مشکلات مالی بود. یعنی حتی پول را مشکل نمیدونستم و بشدت اعتقاد داشتم که پول بدست میاد. مطمئن نیستم اون موقع 5 میلیون جمع کرده بودم یا از خانوادم قرض کرده بودم که با همون خونه رهن کردیم. قبل عقد من برادرم را از دست دادم و برای همین سه سال رفتم تو فاز سکون. تو این سه سال کار نمیکردم. داروخانه ام را مفت تومن اجاره داده بودم فکر کنم ماهی 500 هزار یا یک میلیون. همسر تو این مدت دویا سه تا سرمایه گذاری با پول قرضی انجام داد. متاسفانه یکیش شکست خورد . یکیش که میتونست ایده و اختراع خوبی باشه به حمایت و رابطه بازی احتیاج پیدا کردو ودرنهایت به سرانجام نرسید و اخریش هم دوست شریکش کلاهبرداری کرد . اینجا بود که من با نظر یک مشاور تصمیم گرفتم از حالت انفعال خارج بشم. شروع کردم به کار کردن. وام گرفتیم و با ضرب و زور و با هیچی خونه ای خریدیم. همزمان خونه را بازسازی کردیم و عروسی گرفتیم. همسر هم با اینکه از کار توی شرکت متنفر بود به اصرار من کارمند شد. با حقوق من قستهای وام را میدادیم و با حقوق همسر خرج زندگی را. البته از همون روز اول اشنایی تصمیم قطعی به مهاجرت هم داشتیم که داستانش و سیر زمانیش را میتونید توی پستهای قبل پیدا کنید و با این یکی پست هماهنگ کنید. 5 سال هم به این صورت گذشت. تو این مدت ماشین دلخواه منرا هم خریدیم( از این چینی های  شاسی بلند) و دقیقا ماهی که قسطهای خونه تموم شد به امریکا اومدیم. از اینجا به بعد را هم که میدونید و اما نقش پول تو ازدواج من. فکر میکنم پروسه ازدواج من به پروسه مهاجرتم خیلی شباهت داره. فکر میکنم همونطور که بدون هیچ ملاحظه و تقریبا ریسکی پریدم تو دل زندگی تو امریکا. همینطور هم ازدواج کردم. درواقع وقتی بارقه ای از امید به بهبود شرایط داشتم ریسک را انجام دادم. سخت تلاش کردم. ( اینجا دارم از دید خودم میبینم نه از دید هردومون) روزهای سخت را هم گذروندم، چون درنهایت به رسیدن روزهای روشن امید داشتم و دارم. وقتی فکر میکنم همیشه قرض داشتیم و داریم. مثل الان که حدود 15000 به کردیتمون بدهکاریم. اما هیچوقت حساب کتاب خاصی نکردیم و ارزوی هیچ چیزی را به دلمون نذاشتیم. اگه مثلا حقوق من یک میلیون و پانصد بود اما دلم چکمه 800 هزارتومنی خواست. راستین بیشتر از من اصرار میکرد که باید حتما اون چکمه را بخرم. اینجوری بود که بااینکه هیچ کدوم سرمایه و درامد انچنانی نداشتیم اما زندگی خوبی کردیم و ارزوی چیزی را بدلمون نذاشتیم و نمیذاریم. ما نهایت تلاشمون را برای اینده بهتر میکنیم و تو این مسیر پول ساخته میشه اما بنظرم مهم اینه که روزها را زندگی کنیم و ازش لذت ببریم. یک جمله برای خواهرم نوشتم که یکم شعارگونه هست اما فکر میکنم خیلی درسته. خوشبختی بدست اورنی نیست. خوشبختی ساختنیه. باید ساختش. 

این پست بعد مدتی برداشته میشه 


نوشته شده در : پنجشنبه 2 خرداد 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این ترم هم تموم شد

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

بعله من رسما تموم واحدهای درسیم را گذروندم و سال دیگه فقط واحد تز و كار روی پروژه برام میمونه، خیلی حس خوبیه، البته میتونه این حس زیر پوشش بقیه كارهای ناتمام و نكرده پنهان بشه اما من درراستای مسئولیت شادكردن اسمان، هی به خودم یاداوری میكنم تا حس شیرینش تموم نشه. حدود دوهفته هم تا شروع اینترنشیپم مونده، هنوز تصمیم نگرفتم ( وای چه خوب الان از این گروههای موسیقی مكزیكی وارد مترو شدن و دو دقیقه ای لبخند را بهمون تزریق كردن) خوب داشتم میگفتم تا محل كاراموزی ام كه تو نیوجرسی هست روزانه سه ساعت رفت و اومد با ماشین دارم( راستی گواهینامه هم گرفتم بعدا داستانش را میگم) اما هنوز نمیدونم كه بهتره اتاق بگیرم اطراف شركت یا پولش را بذارم تو جیبم و هرروز برم و بیام البته پول تول (خاك وچوك كلمه فارسیش الان تو ذهنم نمیاد ) و بنزین هم هست كه ماهیانه نصف هزینه اجاره اتاق میشه، حالا تا اخر هفته دیگه راجع بهش تصمیم میگرم. این شنبه هم چندتا دوستهای دا نشگاهم را خونمون بصرف غذای ایرانی دعوت كردیم ، خیلی وقت بود میخواستم دعوتشون كنم وقت نمیشد. فكر كنم شب خیلی خوبی بشه و كلی بگیم بخندیم، درضمن من و موبور عملا فقط چندروز دیگه همكاریم چون اون میره مسافرت و بعد من میرم كاراموزی و قبل تموم شدن كاراموزیم اون برمیگرده خونه اشون توی یك ایالت دیگه تا تزش را بنویسه و درسش را تموم كنه. حس خوبیه، كم كم من هم دارم به پایان این مسیر و گرفتن نتیجه نزدیك میشم ، خوب من رسیدم ایستگاه. شب نوشت: البته هرچند میخواستم یك روز خوب بسازم اما همه چی بخوبی و خوشی پیش نرفت، مهم نیست، مهم اینه الان دارم لبخند میزنم، شب همگی بخیر دوستان


نوشته شده در : جمعه 27 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

تو تهران هوا از زمستون یكهو وارد تابستون میشه، گاها دوره بهاری در حد هفته میمونه، تو نیویورك زمستون در ظرف یك هفته وارد بهار شد و بعد همونجا گیر كرده، یعنی هوا نه سرده كه شال و كلاه كنی نه گرم كه تیشرت بپوشی بزنی بیرون، حتما یك كت و یك لباس بهاری لازم داری. خلاصه فكر كنم الان یكی دوماهی باشه كه تو فاز بهار گیر كردیم، با هوای نیمچه ابری و بارون. امروز ساعت ١٠ صبح fda میتینگ داریم، قراره من هم یك پرزنت طولانی داشته باشم، موبور هم پرزنت داره و میخواد قبل شروع میتینگ یك دوره با استادمون رو پرزنتش داشته باشه، بعد من عین خیالم نیست، حتی استرس هم ندارم، داشتم همین را برای راستین میگفتم و وقتی با این جمله تموم كردم پرسید خوب نتیجه گیریش چیه؟ یعنی خوبه یا بده كه اینطوری هستی، خندم گرفت، چون واقعا خودم هم نمیدونم خوبه یا بده، خلاصه فكر كنم بد نباشه منم یك ده دقیقه ای قبل شروع خودم را اماده كنم. هنوز دوتا امتحان دیگه این ترمم مونده خوبیش اینه كه امتحان تو خونه هست و استرسش و درس خوندنش كمتره، اما انگار ذهن ادم هم میفهمه و برای همین بهمون نسبت تنبل میشه و كارها را پشت گوش میندازه. خلاصه یكی دو روز دل به درس ندادم اما باید از امروز بشینم تمومشون كنم بفرستم بره از شر این ترم و درس خوندن راحت بشم. بعد هم تا اینترنشیپ برنامه فشرده اما بدون استرس برنامه یادگیری برای خودم میذارم، هرچند استادم همین دوشنبه برای یكماه داره میره سفر، موبور هم هفته دیگه با دوست دخترش سه هفته ای میرن كوروز و با كشتی جزیره گردی. یكی از دوستهام میگفت اسمان تو هم یك استراحتی قبل اینترنشیپت بكن، فكر كنم بد نمیگه، فقط قضیه ما پوله، شاید هم باز از كردیت خرج كنیم و در اینده كردیتهامون را پر كنیم، هرچند همین الان هم حدود ١٥ هزار دلار رو كردیتهامون بدهی داریم. امان از این زندگی دانشجویی. خوب این هم یك گزارش از اوضاع و احوال من، بقیه اش برای بعد


نوشته شده در : جمعه 20 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تراكتور

دیروز بعد از دادن امتحان و فرستادن ریپورت اون سری ازمایشها به استادم وقتی حدود ساعت ١١ شب داشتم میرفتم خونه به این فكر میكردم كه با اینكه از هول دوتا كار اومدم چه لیست بلند بالایی از كارهای پیش روم تا شروع اینترنشیپم دارم. لیست شامل دوتا امتحان پایان ترم، انجام چند تا دیگه ازمایش مزخرف برای تكمیل ریپورت ،انجام دوتا ازمایش دیگه روی خرگوش تا ٢٣ می یعنی دوسه هفته دیگه. اه از نهادم بلند شد. به خستگیهام و روزهای پركارم فكر كردم. به فرصتی كه برای تفریح و برای خودم وقت گذروندن، ندارم. به استادی كه دیروز خیلی راحت میخواست مرحله بعد تموم ازمایشهایی كه تو این یكساله انجام دادم را به نادوست بده. خلاصه خسته از كار و زندگی رفتم خونه. صبح كه بیدار شدم دیدم دارم لبخند میزنم. بعد به این فكر كردم اصل زندگی همینه. هیچوقت این مراحل و این دوره ها كامل تموم نمیشه، همیشه یك دوره دیگه بعد از دوره قبلی هست حتی بیشتر مواقع مرحله انتقال دوره ها همزمان میشه. خلاصه زندگی اینه ولی اساس زندگی شاد و موفق ،یعنی برای همون روزت زندگی كنی، همون لحظه و همون روز را خوب كنی و روزت را زندگی كنی، كاری به كارها و لیستها ونتیجه ها نداشته باشی. البته كه باید روی لیستها و كارها و مراحل پیشرفت در اینده فكر كرد و روندشون را مشخص كرداما بعد فقط به كارهایی كه توی لیستت برای امروزت قراره انجام بدی فكر كنی و با فكر به بقیه لیست اضطراب و خستگی بیشتر به خودت وارد نكنی. خلاصه با این روشها و سیستم فكری باز تبدیل میشم به تراكتور خستگی ناپذیر برای ادامه راه.


نوشته شده در : سه شنبه 17 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مشتری مداری

» نوع مطلب : نگاه اول ،نیویورک ،

ازاونجا كه دیشب به خرید لوازم ارایشی گذشت و نظرسنجی هم میگه بیشتر از امریكا بنویسم تصمیم گرفتم یكم از مشتری مداری در اینجا بنویسم. دیدید تو ایران یك خرید میكنیم مثلا بعد میبریم خونه و خوشمون نمیاد و پشیمون میشیم و باید ببریم فروشگاه و كلی خواهش و داستان كه فروشنده قبول كنه تازه تعویض كنه. حالا اینجا میگیم مشتری مداری یا درواقع مشتری شاه كنی یا مشتری لوس كنی یا هرچیزی كه دوست دارید اسمش را بگذاریم هست، یعنی من عاشق این سیستمشون هستم، البته بگذریم كه یك عده هم از این سیستم سو استفاده میكنن كه حالا براتون توضیح میدم اما فكر كنم دركل سیستم سوداوری براشون باشه. خوب تا اونجا كه میدونم كانادا هم مثل امریكا است و حالا چه جوریه، اینكه هرتعداد جنسی كه دوست نداشتی و خرید كردی را میتونی برگردونی، حتی لازم نیست توضیح بدیم كه چرا. اینجوری هست كه مثلا میدونم بعضی از دوستان ایرانی( ملیتهای دیگه را نمیدونم) مثلا كلی لباس وكیف میخرن بعد استفاده میكنن بعد هم تگ اش را وصل میكنن میبرن برمیگردونن، یا مثلا وسیله ای را كه احتیاج دارن میخرن استفاده میكنن بعد برمیگردون ) خوب من خودم شخصا اصلا اصلا این روش را نمیپسندم و تنها بقصد خرید وسیله ای را خریدم، اما در مورد لوازم ارایشی این سیستم خیلی بدردم خورده.در مورد لباس و وسیله میدونم جنسی كه پس میدیم برمیگرده تو سیستمشون، اما درمورد لوازم ارایش چه دست خورده چه دست نخورده ظاهرا همه معدوم میشه، ( درواقع نمیدونم چی میشه اما تو سیستم برنمیگرده كه البته از لحاظ سلامت درستش هم همینه) نمیدونم اسم فروشگاههای زنجیره ای سفورا به گوشتون خورده؟؟ ، اونجا میتونی بری و ازشون بخواهی درانتخاب مثلا كرم پودر مناسب پوستت یا وسیله ارایشی مورد نظرت كمكت كنند كه میتونه با ارایش صورت و یاد دادن چندتا تكنیك و مسلما ترغیبت به خرید بیشتر هم همراه بشه، خوب من تابستون سال پیش برای عروسی دوستم چند تا تیكه لوازم ارایشی میخواستم. بعد خانومه مثلا میگفت بیا و این كرم پودر دیور را هم بردار و وقتی میگفتم ممنون كرم پودر دارم میگفت بردار بعد بیا پس بده و اینجوری شد كه یكهو دیدم ٤٠٠ دلار خرید كردم رفتم خونه و نتونستم وجدانم را راضی كنم كه اینطوری عمل كنم خلاصه چندتاییش را دست نزده برگردوندم و یكی دوتا را هم كه میخواستم تعویض كنم. موقع پس دادن میخواستم توضیح بدم كدوم بسته بندیش دست نخورده و كدوم بازشده اصلا فرصت نداد و همه را سریع پس گرفت، خلاصه سیاست این شركت اینطوریه، هرچی دوست داری بخر و استفاده كرده نكرده میتونی پس بدی و تعویض كنی.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام دوستهای خوب و با وفای من، میدونم خیلی وقته ننوشتم و احتمالا اكثرتون حدس زدید كه برنامه فشرده كاری علت اصلی ننوشتن هست، تقریبا ازاول فوریه برنامه ام سنگین و سنگین تر شد، خوب هنوز درگیر اون ازمایش نحس هم هستم اما امیدوارم در ظرف این ده روزه قالش را بكنم بره، تا دوهفته دیگه امتحانهای پایان ترم هم از راه میرسه و این ترم هم تموم میشه، خوشحالم چون بعد از این ترم درس و كلاس ندارم، البته تز و كلاسهای ta و كار پروژه میمونه اما حداقل درس و امتحان از روشون برداشته میشه از جون هم كه اینترنشیپ بمدت دوماه شروع میشه، میدونم دوره خوب و پرباری میشه، سوپروایزر محل كارم هم ادم بامعلومات و كار درستی هست و البته از حالا تكالیف و اموزش من را شروع كرده، البته اسم تكلیف و اموزش میارم اما اینطور فكر نكنید قراره مطلبی یا نرم افزار یا كاربردش را از اول بمن اموزش بده بلكه منظورم استفاده های پیشرفته و كاربردی هست، حتی اولین تكلیفم مرتب سازی مطالب اولیه داروی جدیدی بود كه تیمهای مختلف این كمپانی روشون داره كار میكنه. خلاصه اینطور بگم بعد از این دوسه ماه تقریبا اولین باره كه چند ساعتی را میخوام برای خودم بذارم، اونهم خرید چند تیكه لوازم ارایشی كه تموم كرده بودم و یكی دوتا لباس. راستش این برنامه و روش زندگی روی رابطه من و راستین هم بی تاثیر نبود، و این فرصتی میشه دوسه ساعتی را با هم وقت بگذرونیم. خوشبختانه هردومون میدونیم كه این جور نحوه زندگی موقته، من كه به ضربالمثل گنج و رنج معتقدم و نتیجه اش را بارها دیدم، اینه كه مطمئنم این روزهای سخت و فشرده و پر ازدوندگی هم تموم میشه و احتمالا جاش را به نوع دیگه ای از زندگی بده. هوا هم داره بهتر و بهتر میشه و خلاصه بگم قلب من گرمتر و گرمتر به فردایی روشن


نوشته شده در : دوشنبه 9 اردیبهشت 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چطوری گل گلی كنیم

» نوع مطلب : خودشناسی ،

سلام دوستان، خوبید؟ همه چی روبراهه. خوب گاهی اوقات كه من تصمیم به تغییری میگیرم برای اینكه بهتر بتونم عملیش كنم برای خودم مینویسمش. امروز احساس كردم وقتشه كه یك تغییری تو خودم بدم بعد گفتم میتونم اونرا اینجا بنویسم اینطوری شما منرا فقط پایین سیكل روحی یا بالای سیكل نمیبینید و میدونید كه یك مرحله جابجایی هم این بین وجود داره. خوب من با وجود اتفاقات خوب ، الان تو مرحله پایین یا قسمت افسرده نمودار زندگیم هستم. یكی دوتا علت شخصی داره كه نمیتونم اینجا بنویسم اما كار زیاد و شكستهای متعدد تو ازمایش باعث خستگی روحی و جسمی شدید شده. و اما برای تغییر من چیكار میكنم، اول از همه میشینم و با خودم دقیق علتهای حس بد را روشن میكنم. این مرحله مهمیه و میتونه شامل رسیدن به عمقی ترین احساسات یا در حد كشف ریشه ها باشه. این سری من نمیخوام خیلی عمقی راجع بهش فكر كنم اما تا حد زیادی علتهاش را پیدا كردم دوم باید عواقب ادامه دار بودن این روحیه را پیش بینی كرد. یعنی خستگی باعث از دست رفتن تمركز و خطا تو ازمایش میشه، تورا به یك ادم خسته و قابل ترحم تبدیل میكنه دقیقا عین یك مورچه كارگر. دوستهات ازت فاصله میگیرن، زندگیت بشدت كسالت بار میشه، رو همسرت یا خانواده ات تاثیر میذاری و دست اخر بخشی از زندگیت را به غم و بیحوصلگی از دست میدی. خوب مرحله بعدی چیه؟؟ فكر كردن در مورد كارها و تغییرات خیلی كوچیكی كه دست اخر میتونه باعث تغییر روحیه بشه. مثل چی؟؟ كارهای بزرگ را به كارهای كوچیك تقسیم كرد و بعد از تموم كردن هركار كوچیك خودت را تشویق كنی. دوم اثر بینظیر تلقین هست. مثلا وقتی از كنار یك گل خوشگل رد میشی سعی كنی لبخند بزنی و به خودت بگی چه گل قشنگی چه رنگ قشنگی چقدر شاداب و بهاری، همین تكرار كلمات توی ذهن اثر فوق العاده ای داره. یا حتی میتونیم كمی جلوتر بریم و با اشاره به یكی دوتا نشونه خوب اول صبح بخودمون بگیم معلومه قراره امروز روز بهتری برای ما باشه و كارها راحتتر و خوبتر برامون پیش بره. حتی میتونیم به خودمون جایزه بدیم، مثلا اگه وقت نداریم چند دقیقه وقت ناهار را به دیدن چیزی كه دوست داریم اختصاص بدیم. یا خوراكی مورد علاقه امون را بخریم و بخودمون یاداوری كنیم كه این جایزه سخت كاریمون هست یا اگه وقت میكنیم نیم ساعتی به نزدیكترین پارك بریم و از طبیعت لذت ببریم یا یك خرید كوچولو برای وسیله یا لباسی كه حالمون را بهتر میكنه داشته باشیم. راه بعدی تاثیر شگرف موسیقی هست. من خودم واقعا از موسیقی سررشته ای ندارم نه خواننده ای میشناسم نه ریتم و اهنگی، اما همین كه نیم ساعتی بنا به حالم موسیقی مناسب روحیه ام را بشنوم حس و حالم را عوض میكنه. فیلم خوب و سریال و كتاب هم همین خاصیت را برای من داره اما خوب فعلا وقتش را ندارم. خوب من چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه شما اگه راه حلی سراغ دارید بفرمایید. راستی سه تاكامنت خونده شده اما جواب نداده از پست قبل دارم لطفا تا جمعه صبر كنید حتما جواب میدم دوستهای خوبم


نوشته شده در : دوشنبه 19 فروردین 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اوار ازمایش

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

سلام دوستان، عیدتون مبارك. اوضاعتون چطوره؟؟ دماغتون چاقه؟؟ میدونم همه امون تحت تاثیر اخبار سیل بودیم. خوب اوضاع اینروزهای من هم حسابی سیلی است. مشكل مسخره ای كه قبل عید پیدا كرده بودم همچنان بشدت داره اذیت میكنه و روز و شب برام نذاشته. چه ایام هفته چه روزهای تعطیل یكسره ازمایشگاهم تا این مشكل چرت را حل كنم. سیلی از كارهای تكراری و ازمایشهای تكراری. چیزهایی كه چالشش قرار نیست چیزی به معلوماتم اضافه كنه و حتی این دسته از ازمایشها قرار نیست تو اینده كاریم جایی داشته باشه. فقط قضیه اینه پله اولیه بقیه ازمایشهاست كه بدون اون هیچ ازمایشی نمیتونیم انجام بدیم كه بعدش بخواهیم نتایج را تحلیل و تفسیر كنیم. درواقع تو اینده ازمایشهای روی حیوان و انسان توسط تكنسینها كه اكثرا دانشجوهای فوق لیسانس هستند انجام میشه و كار ما میشه تحلیل داده ها و ازمایشها و مدل سازی و استفاده كردن از این نتایج برای سنجش داروهای جدید تو بدن و تنظیم دوزهای مختلف یا عملكرد دارو تو بچه ها یا بیماران خاص و از این جور حرفها. البته مهمه با ازمایشها و ریزه كاریهاش كاملا اشنا باشیم كه بتونیم بعدا تشخیص و تحلیل درست داشته باشیم. اما دیگه اشنایی من با hplc عملا به جنگ هرروزه تبدیل شده. بگذریم. خوب حالا یكمی هم خبرشیرین بعنوان شیرینی روزهای عید اضافه كنم اول از همه اینكه اینترنشیپ را گرفتم، اتفاقا دقیقا كارم تحلیل نتایج و شبیه سازی دارویی میشه یعنی كار اینده ام. بعد زیر نظر یكی از متخصصین خوب این كار قراره كار كنم كه خیلی جاها ، از جمله دانشگاه خودمون سخنران فارموكینتیك بوده. از بین بچه های phd تاحالا فقط چهار نفر پذیرش گرفتیم كه این نشون میده حالا كه برای اینترنشیپ تونستم پذیرش بگیرم بعدا برای او پی تی یا همون كار واقعی هم میتونم شانسی داشته باشم. البته دوماه و نیمی باید به نیوجرسی تغییر مكان بدم . قبلا به استادم گفته بودم دارم اپلای میكنم و میدونست اما وقتی به استادم گفتم اینترنشیپ گرفتم مخالفت كرد و گفت به حضورم بشدت احتیاج داره ، خلاصه به لطف موبور كه به استادم گفت وظایف من را هم انجام میده و بشرط اینكه تقریبا یكروز در هفته بیام و رو پروژه كار كنم رضایت استادم را گرفتم. خوب خبرهای بعدی هم تو پست بعدی . دوستان روز و روزگارتون سبز


نوشته شده در : شنبه 10 فروردین 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

من، گذشته، اینده

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام به دوستهای گل و بلبل، احوال شما، عید همگی پیشاپیش مبارك. چطوره این پست نامه اعمال رو كنیم، دوروز پیش داشتم فكر میكردم حالا كه بنده به یكی از ارزوهام رسیدم، زندگی كردن تو این ارزو چه تاثیری روم داشته یا كلهم تو این چهارسال چه تغییری كردم خوب من دوست ندارم برگردم پستهای چندسال پیش را برای یاداوری حال و اوضاعم بخونم، بنظرم باعث میشه حداقل چندروزی برم تو اون حس و حال و این چیزیه كه ازش برحذرم. اما خوب چیزهایی هم از خود پیشین بیاد دارم، بنظرم زندگی تو امریكا و دركل زندگی در ارزویی كه داشتم صرفا تصور سراب و حباب نبود و واقعا تونسته روی من تاثیر بگذاره، نمیتونم بگم همه این تغییر تو حس و روحیه بخاطر امریكاست، نه بنظرم مهمترین علتش اینه كه بعینه دیدم رسیدن به یك ارزو چه شكلی است و این باعث شده دیدم تغییر كنه، منظورم اینه دچار چرخه ارزوها نشدم و حس خوب را موكول به رسیدن به لیست ارزوهای ناتمام نكردم بلكه یادگرفتم بتونم در روز و لحظه زندگی كنم، شرایط كمك كرده كمتر موارد اعصاب خوردكن داشته باشم و خودم هم به خودم یاد دادم لحظه و روزم را شاد زندگی كنم، كمتر به گذشته فكر میكنم و اینده را هم درحدلزوم كه به زندگیمون جهت بدم و همواره تو مسیر موفقیت و شادی حركت كنم ببینم. نمیشه گفت ادم ایده الی شدم و همه روزهام را ایده الی زندگی میكنم، نه ،اما سعی میكنم بیشتر روزهام را به شادی و خنده و حس خوب تموم كنم. فكر میكنم این مهمترین تغییر من بوده، شما كه خواننده من هستید بگید بنظرتون چه تغییراتی كردم؟ و اما در مورد اینده، كه باشه برای پست بعدی. دوستان گل پیشاپیش عید و سال نوی خوبی براتون ارزو میكنم، من همچنان درگیر حل مشكل پروژه ام هستم و از صبح زود تا اخر شب ازمایشگاهم كه مشكل را حل كنم، امیدوارم تو سال ٩٧ حل بشه و بره


نوشته شده در : سه شنبه 28 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

داروی طلسم شده

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

چندوقتی هست افتادم رو دنده بدشانسی، پارسال همین موقع ها بود كه سر داروی تزم حسابی اذیت میشدم، امسال یكماهی هست كار روی دارو را شروع كردم همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دوسه روز هست دارو به روش جواب نمیده و عملا مستاصلم كرده، بذارید اینطور مثال بزنم مثلا شما همیشه از یك روش قرمه سبزی میپزید ولی یك دفعه همه چی را بهمون روش خودتون انجام بدید اما قرمه سبزیتون قهوه ای بشه، هی سبزیها را چك میكنید قابلمه و گاز و ادویه را چك میكنید میبینید همه چی را مثل همیشه انجام میدید اما همچنان همه چی قهوه ای هست، حالا تصور كنید مهمون هم برای چندروز دیگه دعوت كردید و همه ازتون انتظار قرمه سبزی دارن، الان وضعیت من اینطوریه، fda و استادم بشدت به نتایجم احتیاج دارن و حتی موبور برای اینكه كارها سریعتر پیش بره برای كمك بمن اومده، ازمایشها را داریم انجام میدیم اما این وسط hplc كه برای شناسایی مقدار دارو هست داره بازی در میاره، یعنی خواب و خوراك برام نذاشته، این هفته سه شنبه هم داریم میریم خود fda برای جلسه حضوری و خیلی برای من زشت و خجالت اور میشه كه اسمون ریسمون به هم ببافم و غیر مستقیم بگم بعد یكسال من هنوز نتیجه ای برای كارم ندارم درحالی كه اصل این جلسه برای برنامه ریزی ازمایشهای خوك روی داروی من هست، وااای نمیدونید چه حالی دارم، دعا كنید همینطور كه یكهو hplc نتیجه عجیب غریب میده , امروز یكهو خودبخود خوب بشه چون هیچ راهی به ذهنم نمیرسه از اونطرف هم تاحالا با سه شركت مصاحبه داشتم كه یكیش جواب منفی بود یكیش بعد بیشتر از یكماه هنوز جواب نداده، یكی دیگه هم كه خیلی امیدوار بودم میگه داره با بقیه كاندیدا هم مصاحبه میكنه تا تصمیم بگیره. سه شنبه هم امتحان عملی رانندگی داشتم، من رانندگیم خوبه و كاملا مطمئن بودم پاس میشم، اما این كابوس زبان اونجا هم دست از سرم برنداشت، افیسر گفت ترن اراند ( یعنی از بغل ماشین رد شو) من خیال كردم منظورش یو ترن هست یعنی دور دوفرمون ، وسط دور دوفرمون شروع كرد گفتن من گفتم ترن اراند و تو چرا اینكار را كردی و من حسابی گیج شده بودم چی میگه و همون موقع هم گفت ترن لفت، دور دو فرمونم سر نبش یك كوچه بود كه وقتی گفت ترن لفت فكر كردم حالا منظورش اینه بپیچم تو كوچه كه ظاهرا منظورش نبود و طرف از عصبانیت تركید و وقتی گفتم ببخشید متوجه منظورت نشدم تقریبا با داد گفت تو تست زبان نمیدی تو تست رانندگی میدی، بنظرم اخرش هم نفهمید كه من معنی ترن اراند را نفهمیده بودم، خلاصه ردم كرد خلاصه هفته بدی دارم، دعا كنید امروز كابوس تلخ این هفته تموم بشه، من رسیدم ایستگاه ، پ. ن، اوضاع hplc تغییر نكرد، گزارش را بدون نتیجه داروی من میدیم، احتمالا اخرهفته برم ازمایشگاه كارها را از اول شروع كنم،


نوشته شده در : جمعه 17 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ساختمان زندگی

» نوع مطلب : خودشناسی ،من و خودم ،

امروز یك سمینار در مورد نوشتن گرنت داشتیم، اكثر كسانی كه اونجا بودن از استادان دانشگاه بودن و البته چندتایی هم بچه های ph-D, طرف داشت از مراحل رشد ١٥ ساله كاری حرف میزد، اینكه چطور بعد از ١٥ سال تحقیق به مرحله تجربه میرسید وخلاصه اونرا به رنگین كمانی شبیه كرده بود كه گذراز هرمرحله ١٥ سال طول میكشه و دست اخر شما كسی هستید كه تاثیر گذار تو علم میشید، وسط این توصیفات بود كه من كشیده شدم به دوره كردن زندگی خودم، تو ایران كمتر پیش میاد كه كسی به تاثیر گذاری تو زندگی بقیه ادمها فكر كنه، نهایتش اگه كار علمی میكنه، تعداد مقاله ها و شناخته شدنش تو جامعه ایران براش مهم باشه، ممكنه خیلی كمتر به این فكر كنه كارعلمی كه میكنه میتونه بهبودی تو پیشرفت علمی داشته باشه و نه بخاطر منافع شخصی بلكه بخاطر منافع علمی كاری را بكنه. علتش هم بیشتر این میتونه باشه كه همه چیز تو ایران خیلی پیچیده شده ، موانع یكی دوتا نیست. خود سیستم بزرگترین مانع محققین تو ایران هست. من هم تو اون سیستم بزرگ شدم، دغدغه دبیرستانم كنكور و قبولی تو رشته دلخواهم بود، بعد تو دانشگاه اونقدر از محیط و شهر دانشگاهم بدم میومد و خودم هم مشكلات شخصی خودم را داشتم كه تنها چیزی كه بهش اهمیت میدادم تموم كردن درس و دوره بود، از درس خوندن و دانشگاهم هیچ لذتی نمیبردم و همیشه فكر میكردم دارم رشته ای را میخونم كه اصلا بهش علاقه ندارم، بعد كه وارد كار و زندگی شدم باز هم اونقدر مسایل شخصیم بزرگ شده بود كه به تنها چیزی كه فكر نمیكردم هدف زندگی بود، میدونستم یك گمشده دارم اما با وجود كلاسهای خودشناسی بازهم نمیتونستم پیداش كنم. با اینكه داروخانه زده بودم اما موفقیت كاری هم برام مهم نبود، فقط گهگاهی كه برای بازاموزیها پام به محیط دانشگاه میرسید و برای درس خوندن و دنیای دانشجویی دلتنگی میكردم باعث تعجب دوستهام میشدم، البته باید بگم كه از ابد و ازل احترام فوق العاده زیادی برای كسانی كه رتبه علمی بالایی داشتند داشتم. بعد از اون دچار چرخه معیوب مهاجرت شدم، باز تنها هدفم رفتن از ایران بود، روزی كه دانشجویی به امریكا اومدم به تنها چیزی كه فكر نمیكردم موفقیت علمی بود، اونقدر تو چرخ لنگ زبان گیر كرده بودم كه گذروندن ترمها شاهكارم بود، بگذریم كه همون سال اول بلافاصله برای دكتری اقدام كردم، البته كه هدف اصلیم داشتن فرصت بیشتر برای قوی كردن زبان بودتا بالاخره پام به ازمایشگاه بازشد، اول تمركزم رو تموم كردن تز بود و بعد پروژه و حالا با این شنیدن این سمینار دارم فكر میكنم مشكلات زبان و تز و حتی پروژه و حتی دغدغه گرین كارت یك روزی تموم میشه، تو از زندگی چی میخوای؟؟ ایا میخوای زندگیت را صرف موفقیت علمی كنی؟؟ دلت اسم و رسم میخواد، تعداد بالای مقاله و سایتیشن مد نظرته، یا یك كار خوب و بچه دارشدن و صرف زندگیت برای بچه، به زندگی استادم كه بچه نداره فكر میكنم، بنظر بیخیال و اروم میاد، دركنار كلاسهاش هدفش موفقیت تو پروژه هست و ساعتهای زیادی را صرف مطالعه و كار روی پروژه میكنه. ایا این میتونه هدف زندگی من باشه؟ واقعا نهایت ارزوی من تو زندگی چیه؟ خب راستش هنوز هدف خاصی برای خودم متصور نیستم، واقعا نمیدونم میخوام یك محقق بسیار بسیارخوب بشم یا یك محقق خوب و مادرخوب، یا دوست دارم به راستین بعنوان منبع درامد تكیه كنم و بقیه زندگیم را به بیخیالی همراه یك كار مناسب بگذرونم، شاید هم بهتره سعی كنم الان بهش فكر نكنم، از روزم بهترین استفاده را ببرم، اون روز را بسازم و ازش لذت ببرم و بعد درنهایت بشینم و ببینم ساخته ام چه شكلی پیدا كرده، بشكل یك اسمان خراش یا یك خونه گرم و نرم با یك حیاط زیبا و یا یك ساختمان كه هرطبقه اش یك رنگ و شكل داره.


نوشته شده در : پنجشنبه 9 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیویورك، تهرانی دیگر

» نوع مطلب : نگاه اول ،نیویورک ،

دیروز نگاهم به نظرسنجی وبلاگ افتاد، بیشتریها میخوان در مورد امریكا و نیویورك بدونن. نیویورك خیلی خیلی به شهرهای بزرگ ایران شباهت داره،بیشتر ساختمانها تو ایران نمای سنگ داره. شهرهای ایران از كوچه و خیابون تشكیل شده و تو هركوچه ای اقلا یكی دوتا سوپرماركت و سبزی فروشی و خشكشویی یا وسیله خنزل پنزل فروشی هست. گاهی هم یك لباس فروشی كه وقتی از جلوش رد میشیم میگیم یعنی كسی اینجا هم خرید میكنه؟؟ خوب دقیقا همین سبك را تجسم كنید برای نیویورك، نیویورك قسمت مسكونیش( بروكلین و كویینز و برانكس) همین شكله، ساختمانهای سه طبقه عین هم با نمای سیمان یا اجر كه رنگ اجری خورده، اكثرا عین همن، خیابونها و كوچه هاش به شماره شناخته میشه. از این لحاظ پیچیدگی نقشه شهرهای ایران را نداره و چندتاخیابون بلنده كه خیابونهای فرعی با شماره نامگذاری شده، سوپرماركتهاش عین ایرانه، یك گوشه اش هم اگه كالباس یا مرغ میفروشن ساندویچش میكنن كه به این سوپر ماركتها دلی میگن و فقط و فقط مخصوص نیویوركه و تو شهرهای دیگه نیست، اصلا تو شهرهای دیگه سیستم سوپر وبقالی سبك ایران و نیویورك وجود نداره و تو محله ها یك هایپر ماركت خیلی بزرگ هست. اتفاقا یكبار از موبور پرسیدم از چی نیویورك خوشت میاد و گفت دلی و بیگل، دلی كه همین بقالیهای نیویوركه و بیگل یك نوع نون گرد كه پنیر بینش میذارن و صبحونه نیویوركی حساب میشه، تو شهرهای دیگه هم بیگل هست اما بخوشمزگی نیویورك نیست. خب دیگه براتون بگم تو هرخیابون فرعی حداقل یكی دوتا خشكشویی هست از اونجا كه تو اپارتمانهای نیویورك ماشین ظرفشویی و حتی ماشین لباسشویی پیدا نمیشه و گاها تو زیرزمین ساختمون چندتا ماشین گذاشتن یا باید هرهفته لباسهات را بری بیرون و بندازی تو ماشین عمومی. اینجا هست كه حسابی میتونید پز بدید ما تو ایران حتی تو روستاهامون هم خونه ها ماشین لباسشویی دارن( ای كاش من مجبور نبودم بگم حتی روستاها، و تفاوت امكانات شهرهای بزرگ و كوچیكمون انقدرفاحش نبود) ، دیگه اینكه اپارتمانهای اینجا اكثرا پاركینگ ندارن، خوب وقتی خونه ١٠٠ یا ٧٠ ساله باشه كجا میتونستن پیش بینی پاركینگ را بكنن. خوب هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده كه یكبار دیگه مینویسم چون مترو به ایستگاه رسید.


نوشته شده در : شنبه 4 اسفند 1397  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic