امروز:

اسمان بی دل و دماغ

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،غرانه ،

پارسال قبل رفتن یک مشاور رفتم اون موقع ها که اضطراب و سنگینی حرکت و تصمیمون خرد کننده بود . بعدا مشاور به همسر گفته بود که من خیلی خسته ام . گفته بود درونی از فشار و سختی این مسیر تبدیل به یک ادم مسن شده ام. اون موقع کلی داروی اعصاب پیش بینی کردم که ببرم. داروی افسردگی. اضطراب . خواب و معده دردهای عصبی. حتی احتمال دادم که راستین چون اولین بار هست که از خانوادش دور میشه ممکنه افسرده بشه و برای اون هم دارو بردم. خوب خودتون شاهدید که پارسال چقدر سال سختی بوداما خوشبختانه به هیچ کدوم از اون داروها احتیاج پیدا نکردیم.البته کلی هم داروهای مختلف سرماخوردگی و معده هم برده بودیم. حتی امپول :)) جالبه تقریبا به اونها هم نیازی نشد.الان هم کلی دارو رو دستم مونده که احتمالا تاریخ خیلیهاشون گذشته و باید دور ریخته بشه.البته چه بهتر که بهشون نیازنداشتیم. امسال دوره نسبتا بلندی ایران هستم. چهارماه و نیم. درنظر داشتم غیربرنامه کاری کمی زبان بخونم. کامپیوتر یاد بگیرم و کلاسهای متفرقه برم. الان دوماه و نیم گذشته و فقط دنبال برنامه کاری بودم. هیییییییچ کاری نکردم. تموم روز خونه هستم و میخوابم یا موبایل به کف دستم چسبیده وهزاربارفیس و تلگ و اینستا را چک میکنم. احساس میکنم یکجور رفتم تو فاز افسردگی خفیف. البته هرکسی بهتر خودش را میشناسه و میدونم جدی نیست و بمحض رله شدن کارهای داروخانه از تو این فاز درمیام اما مهم اینه که روزهام را بشدت بهیچ و پوچ از دست میدم و همه وقتم به خواب و چرت و پرت میگذره. حوصله هیچ کار و هیچ کسی را ندارم. هنوز به خیلی از دوستهام تلفن نکردم که بگم ایرانم و  حالی ازشون بپرسم. چه برسه به قرارگذاشتن و دیدنشون. یکمی هم بد شدم و اتیش دوست داشتن اطرافیانم خاموش شده. نه اینکه بد کسی را بخواهم اماقلبا احساس محبت و گرمی و دوست داشتن به اطرافیانم ندارم.قلبم برای خانوادم و خانواده راستین نمیتپه و حساس شده ام. باز هم میدونم موقتیه و بزودی این حسها عوض میشه. خلاصه این از وضعیت ایرانم. فکر کنم بد نباشه یک مشاور برم اما حوصله رفت و امد ندارم. بخصوص که تهران بی ماشین هستیم.و میدونید که رفت و امد تو تهران بی ماشین چقدرسخته........قضیه کار هم که گیر کرده و همچنان منتظریم. 


نوشته شده در : چهارشنبه 12 اسفند 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

این روزها

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،غرانه ،

هفته پیش همین موقعها خیلی عصبی و ناراحت بودم، حس خیلی بدی داشتم وحوصله ادمها را نداشتم، اونقدر حس بد داشتم كه حتی حوصله توضیح به كسی نداشتم و برای همین با لبخند و حالت طبیعی نگذاشتم كسی متوجه بشه، فقط به همسر گفتم كه بیحوصله ام و یكی دوروز تماس نداشته باشیم، همسر گلم هم بااینكه ناراحت شده بودچیزی نگفت، بعدا فهمیدم صاف همین دوروز بشدت سرما میخوره و با وجود حجم كارهای قبل اومدن به خواسته ام احترام میگذاره، اون چند روز گذشت و من هم خودم را جمع و جور كردم و با اومدن راستین حسهای بد را كنار گذاشتم، دوروزی هست برای اومدن راستین و البته كار لیزرم اومدم تهران، زود برمیگردم اما دوباره دیشب با شنیدن خبری بهم ریختم، خبری كه تاثیری تو زندگی من نداره اماغیر مستقیم متوجه شدم دوست سابقم كمی نامردی كرده، البته مهم نیست امااینكه باید خبر كسی كه كامل ازش بریدی و همه ارتباطاتت را قطع کردی را تو این شهر بزرگ از یك فامیل دوربشنوی جالبه، چقدر ما ادمها تو دنیای كوچیكی زندگی میكنیم، جالبه تو شهرمحل زندگی خانواده ام  هم تو داروخانه ای كه موقت كار میكنم ، متوجه شدم مسئول فنی عصرش دكتری بود كه داروخانه ای كه تو اون شهر كوچیك محروم داشتم را به من انداخت یعنی یکجورهایی نمیتونست از شر اون داروخانه نجات پیدا کنه من هم تازه فارغ التحصیل شده بودم ساده و احمق ، حتی تو این مدت یك اقایی اومد و میگفت پسر فلان دكترهست و كمی اطلاعات داروخانه ای از پرسنل برای داروخانه پدرش گرفت، باز جالب بود كه اون هم پسر دکتری هست که سر همون داروخانه خیلی اذیت کرد و صاف باید تواین سه هفته که من دارم کار میکنم اینهمه ادم مرتبط با گذشته ام را ببینم. فکر نکنید شهر کوچیکی هم هست. اما چرخش روزگار و رسیدن ادمها برام جالبه. اصلا تجربه کار تو این شهرکلی خاطرات را برام زنده کرد. خاطرات پیاده رویهایی طولانی که تو دوران دانشجوییم میکردم. دوره اوج حماقت من. دوره ای متعلق به خیلی سال پیش. خیلی دور و خیلی نزدیک. خلاصه همه این خاطرات و خبر جدیدی که از دوست سابقم شنیدم باعث شده دوباره برم تو فکر وباز حس بد از سر و کولم بالا بره. استرس و نگرانی هم داره منرا میکشه. هنوز حتی یک قدم کار عملی برنداشتیم و منتظراین هستیم برای این پروانه مشتری پیدا بشه. جالبه که ازدو نفر ادمی که هرکدوم میگفتن ما دوسه تا مشتری نقد داریم هم خبری نیست و امروز و فردا میکنن . کمیسیون مربوطه هم ماهی یکبارهست و ما شدیدا نیاز داریم قبل 25 همین ماه قراردادها را ببندیم تا به بقیه کارهامون برسیم. شک. نگرانی. گذشته. اینده. این حال این روزهای منه.  
دلم از ادمها و خودخواهیهاشون گرفته. از ادمها و زرنگیهاشون. از ادمها و عقده هاشون. از ادمها و حماقتهاشون. 



نوشته شده در : پنجشنبه 15 بهمن 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مطلب رمز دار : دنیای دیوونه یا ادمهای دیوونه؟

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


نوشته شده در : دوشنبه 21 دی 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مرخصی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،غرانه ،

زندگی مثل همیشه پیش میره. درس و کلاس و کاروگهگاه تفریح. حرفها و نگرانیها هم همون مسایل همیشگی. هیچ کارخاصی ندارم اما اکثرا وقت کم میارم و فرصت نمیکنم به خیلی از کارها برسم. نه خونه داری دزست و حسابی به این شکل که  حتی تنبلیم میشه یک وعده غذا دزست کنم. نه ورزش که از اول ترم نیت کرده بودم برم باشگاه دانشگاه و هرروز فقط این نیت تکرار میشه و حتی نه  درست و حسابی درس خوندن. یک خمودی و کسلی طولانی. اگه اینبار قرص مرصهای مکمل همراهم نبود ربطش میدادم به کمبود اهن یا ویتامین د. اما اینسری میدونم مشکل از اینجا نیست و خود خود تنبلی هست  که با رفت و امد اجباری  هرروزه دانشگاه و کلاس و کار این تنبلی به شکل ولو شدن و موبایل بدست بودن تو تنها ساعتهای موجودی که خونه هستم خودش را نشون میده. بگذریم که امتحانهای پایان ترم با سرعت داره نزدیک میشه و اگه تکون نخورم با یک حجم جبران نشدنی از درس خوندن روبرو میشم. بهمون نسبت نزدیک شدن امتحانها یعنی نزدیک شدن پایان ترم و هجوم نگرانیهای جدید در مورد ترم دیگه و مرخصی تحصیلی.یکجورهایی هیچی راجع بهش نمیدونم و مسئول دانشجوهای اینترنشنال ما هم کمی سختگیر هست. اینطوری بگم سعی کردم از تو سایت دانشگاه در بیارم که ایا  تنها راه مرخصی گرفتن مرخصی پزشکی هست؟ و مراحلش چیه که چیزی پیدا نکردم. حالا میترسم برم این سوال را بپرسم و این وسط سوال کنه خب مریضیت چیه ویا ارجاعم بده به بخش پزشکی اینجا و یا سوالهای پیش بینی نشده. حتی نمیدونم چه مدارکی لازمه و خلاصه جدیدا فکرم را در گیر کرده.حتما باید حلش کنم. چاره ای نیست. یک ترم مرخصی را لازم دارم. امیدوارم پروسه راحتی باشه و اذیتم نکنه. همین دیگه.


نوشته شده در : سه شنبه 26 آبان 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

همچنان بی خونه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،غرانه ،

سلام بچه ها . بعد از یکروز طولانی اینجام تا باهم گپ بزنیم. امروز ازساعت 10تا 1 و بعد 2تا 5 کلاس تیوترینگ داشتم. منظور همون کارمه. کلمه مناسبش چی میشه؟ کلاس اموزش؟ کلاس معلمی؟ و بعد از ساعت 6تا 8.30 هم خودم کلاس فیزیکال فارماسی داشتم. که یک درس مفهومی سنگین را داد. خلاصه. الان له و لورده در خدمتم. بهتره کمی راجع به کلاسهای تیوترینگ توضیح بدم. یک اتاق بزرگ در اختیار ماست و ماهم زیر نظر یک خانم پروفسور چینی فوق العاده بد اخلاق هستیم ساعتها را طوری تنظیم کرده که از صبح تا شب حداقل یک نفر مدرس تو کلاس برای جوابگویی به شاگردها باشه. مثلا امروز ما دو نفر بودیم. تو این مدت حق کار با لپ تاپ و موبایل و خوندن درسهای خودمون را نداریم. و فقط و فقط چندتا کتاب ریاضی هست که باید اونها را بخونیم. فعالیتها دقیقا کنترل میشه. مسئولش هم که گفتم شدیدا بداخلاقه و این نظر همه هست. حتی یکی از بچه ها بخاطر بداخلاقی بیش از حد این خاتم کارش را ول کرد. بهرحال من همچنان قدر این فرصت را میدونم و هرچقدر هم که بد عنق بازی در میاره تحمل میکنم و فعلا محل نمیگذارم. داشتم از کلاس میگفتم. خلاصه تو طول این ساعتها فقط باید ریاضی بخونیم. میتونید تصور کنید که اگه درس نخونیم چقدر میتونه هر 5 دقیقه کند و بد بگذره. امروز اولین شاگردم را هم داشتم. اولش که خانم بد اخلاق اومد و دعوام کرد که چرا گوشه کلاس نشسته امو شاگردها که وارد میشن منرا نمیبینن . حالا خودم دیده بودم که مدرسهایقدیمی گوشه میشینن.گفتم چشم و جام را عوض کردم . بعد شاگرد اومد و صاف رفت پای کامپوتر و گفتم میخوام معادله بنویسم و گرافش را بکشم. سرتون را درد نیارم. مسائل برام اسون بود اما  توضیح مسائل ریاضی به انگلیسی برام سخت بود. البته نه اینکه نتونم توضیح بدم اما در مقایسه با هندیها واقعا کند و غیر روان حرف میزنم و مسلط نیستم. بیخیال. برای همین میگم تجربه خوبیه چون  این کارکاملا  منرامیسازد. حالا فرض کنید هفته ای 13-15 ساعت تیوترینگ و خود کلاسها و رفت و اومدها و درسهای ترم بعد امتحان جامع را هم بهش اضافه کنید. چه ترمی شود. فکر کنم حسابی کارم را این ترم بسازد. 

خوب دیگه براتون بگم که هنوز خونه دوستهامون هستیم. بچه های ماهی هستند و اصلا مشکلی با اقامت طولانی ما ظاهرا ندارن. حتی پیشنهاد میکنن ابعد از یکماه پول ازتون میگیریم. اما من بشدت نیاز دارم مستقل بشم و اتاق خودم را داشته باشم. اینطور زندگی کردن وسط سالن پذیرایی اونها حسابی داره برام سخت میشه و متاسفانه اتاق برای متاهلها راحت گیر نمیاد. ما هم این را نمیدونستیم. قیمتها هم سرسام اور. اتاقهای متوسط 1100 تا 1200 دلار و اتاقهای ضعیف حداقل 800-900 دلار.خلاصه فعلا جز بی خانمانها حساب میشیم و من هم یواشکی حسابی به راستین غر میزنم.و دل و روده اش را سوراخ میکنم. اصلا فکر نمیکردم این پروسه اینقدر طولانی بشه. برم که الان اینجا را هم غربارون میکنم.


نوشته شده در : سه شنبه 24 شهریور 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بخرم نخرم؟

» نوع مطلب : غرانه ،درس و مشق خارجکی ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

سلام .حرف خاصی ندارم. امتحان و امتحان بازیه. دیروز پروژه را تحویل دادیم و شرش تموم شد. امتحانش را هم خوب دادم. امروز هم امتحان دارم. دیشب خانواده برادرم رسیدن ایران و حال و هوای خونه مامانی حسابی شاد شده. اونقدر هم سرشون شلوغه بزور گیرشون میارم دو کلمه حرف بزنیم. برادرم حسابی سوغاتی خریده.تقریبا برای همه فامیل و دوست و اشنا خرید کرده. حتی برای من و راستین که خودمون هم اینطرفیم. میگفت سفر اول بعد از مهاجرتشونه و دوست داشته دست پر برگرده. خوب من  هم بدم نمیومد این سفر برای اقوام خرید کنم. منظور از اقوام عمه و خاله و دخترخاله و اینهاست. اما حقیقتش اصلا نمیتونم و درست هم نیست از پول فروش خونه خرید کنم. از یکطرف هم احساس میکنم زشته به خاله ات برسی و بقول معروف یک هله پوک دستت نباشه. بیخیال بعدا راجع بهش فکر میکنم فعلا برم سر درس. چندساعت دیگه باید پاشم برم سر جلسه امتحان.... حال و هوای روحیم هم یکروز افتابی و یکروز بارونی. سه شنبه کلی دلم برای خودم و وضع زندگیم سوخت و گریه کردم. همش پیش خودم میپرسم یعنی کابوس این نوع زندگی یکروزی تموم میشه و باز صاحب خونه و زندگی میشم؟ بفکرم رسید یک عکس از وضع زندگیم برای شما بذارم بعد دیدم ادم که زشتیهای زندگیش را به تماشا نمیذاره .فقط راجع بهشون حرف میزنه و غر میزنه خخخخ. برم دیگه. ناهار هم ندارم.


نوشته شده در : پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دودشدن خیالبافی

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،چكه چكه  ،

پنجشنبه خیلی حسم خوب بود. یک حس عالی . قبل از شروع کلاس حساب دیفرانسیل دوساعتی با همسر قرار گذاشتیم رفتیم فروشگاه  macys خیابان برادوی. اولین فروشگاه  بزرگ قشنگی بود که تو نیویورک دیدم. میسیس فروشگاه بزرگی هست که مارکهای معروف و برند توش شعبه دارند یکجورهایی عین فروشگاههای دبی .قبلا میسیس خیابون دکالب هم رفته بودم که اونقدر دلگیر و بد بود تصمیم گرفته بودم دیگه میسیس سر نزنم. تا اینکه همسر تو مسیر کارش این را دیده بود و اصرار داشت ببینم. جدا عالی بود و روز خیلی خوبی داشتم. کلی  هم تو ذهنم براتون چیز میز نوشتم و منتظر بودم برسم به لپ تاپ و یک پست خوب بذارم. اما خوب شب که رسیدم خونه سرماخوردگی که صبحش شروع شده بود شدیدتر شد و خوابیدم. خوشبختانه به اندازه مصرف چندسال داروی سرماخوردگی اورده ام که بدادم برسه  دیروز جمعه هم بااینکه برنامه داشتم تمام روز درس بخونم در عوض تمام روز خوابیدم. عصر هم ایمیل  ردی دانشگاهی که اقدام کرده بودم رسید و بینهایت حالم را گرفت. نمیدونم چرا با وجود اینکه نمره تافل بهشون نداده بودم فکر میکردم قبولم میکنن. زیادی رو ابرها بودم. خصوصا که رنک این دانشگاه حدودا تک رقمی است. خلاصه الکی ضد حال خوردم اساسی. نمیدونم چرا ما ادمها دوست داریم به کارهای نشدنی دل خوش کنیم و امید ببندیم. مثلا همین لاتاری. بااینکه هرسال اقدام کردم و جواب رد شنیدم باز هم بهش امید دارم. حالا هم تا نتیجش نیاد و یک دور هم برای اون اشک نریزم ادم نمیشم. پنج هفته به اومدنمون مونده. سه هفته اش که میره برای امتحانهای پایان ترم. اما باید این مدت و زمانی که ایران هستیم روی واقعیات برنامه ریزی کنیم. مثلا ما تقریبا نصف خونه ایران را به یک اشنا فروختیم. لازمه امسال نصفه دیگش را هم بفروشیم. اما اشنای ما پول بقیه اش را نداره. پس باید تو این بازارمسکن مشتری برای خونه پیدا کنیم. خونه ما هم بد قلق. خلاصه اگه تا مرداد که قصد برگشت داریم این خونه بفروش نرسه. و پول نداشته باشیم باید یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم تا خونه بفروش برسه. باید پرس و جو کنم . میدونم مرخصی با برگه پزشکی هست. اما نمیدونم مدارک پزشکهای ایرانی هم براشون قابل قبول هست یا نه.؟ این واقعیاتی هست که باید باهاشون روبرو بشم. کلا حسم دوباره فاجعه هست و دارم نوبتی به خودم و زندگی گندیدم بد و بیراه میگم. باز دوباره مثل خنگها ذهنم رفت سمت لاتاری. نمیدونم چرا خود ازاری دارم. میدونید بچه ها هنوز سال دیگه نیومده از هیبتش و کارهایی که باید بکنم ترسیدم. همسر برخلاف همیشه که مشوق ادامه تحصیلم بوده. اینبارمخالف این هست که بعد این دوسال ادامه بدم. نظرش اینه که وارد بازارکار بشم و بعد یواش یواش امتحانهای هم ارزی داروسازی را بگذرونم. تاکید داره که تو این یکسال زبانم را برای رفتن به ا پی تی قوی کنم. شاید هم راست میگه اخه  من خود داروسازی را بیشتر از داروسازی صنعتی  دوست دارم و محیط داروخانه را به کارخونه ترجیح میدم. واقعیت اینه که یکجورهایی اگه دوست دارم برم پی اچ دی برای حس جاه طلبی و بالا بردن درجه علمی ام هست . البته چیز کمی نیست. اما همسر میگه داروساز بودن در اینجا کم از پی اچ دی رشته ای که صد در صد دوست نداری نیست. یکجورهایی راست میگه. چون اینجا هم مثل ایران تا کلمه پزشکی یا داروسازی و غیره میشنون دهنشون باز میمونه و همه جا ارج و قرب خودش را داره. بچه ها یک هوار درس دارم و یک پروژه که باید روش کار کنم. دلم میخواد این دلم را هم بندازم دور. من برم .بای


نوشته شده در : شنبه 22 فروردین 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

یکجورهایی خیلی وقته ننوشتم. منظورم نوشتن از دل و افکارمه. جمعه حس خیلی بدی داشتم و شدیدا احتیاج به نوشتن داشتم. بعد از شماها حیا کردم. گفتم دوباره یکی از این پستهای وحشتناک میشه. بعد شیطونه میگفت برم یک وبلاگ دیگه باز کنم که فقط غم و غصه هام را بنویسم. اما حسش نبود و خلاصه به این مرحله نرسید..... دیشب جشن بودیم. یکی از این کنسرت گذارهای معروف که هربار توی یک ایالت برنامه داره. انصافا برنامش هم خیلی خوب بود .جمعیت زیادی اومده بود و بهمه هم داشت خوش میگذشت. من  هم فکر میکردم خیلی بهم خوش میگذره و یک شب خاص میشه . اما در اون حد خوش نگذشت.. از سرپا ایستادن خیلی خسته شده بودم و با اینکه برنامه تا 4 صبح ادامه داشت . ساعت 1:30 به همسر گفتیم بریم .بچه های گروهمون میز گرفته بودن و خوراکی. و البته خداتومن به نسبت جیب ما. اما من و همسر از اون ادمها نیستیم که حالا چون دوستهامون میز گرفتیم بریم ولوو شیم. من تک و توک یکم نشستم اما بیشتر ایستاده بودم . کلا اینها بهونه هست چون 80-90 درصد جمعیت ایستاده بودن و من تعجب بودم از اینهمه انرژی..... نمیدونم اصلا بذارید بگم من دیشب یک مرگم بود چون قاعدتا اگه من هم خود همیشگی ام بودم تا لحظه اخر از بودن در جمع لذت میبردم. دیگه اینکه چهارشنبه یک امتحان میان ترم دارم خفن. و امتحانش با همه امتحانهایی که ایران داشتم فرق میکنه. چون سوال را داریم. درواقع یک پروژه هست که باید تا چهارشنبه کامل کنیم و ایمیل کنیم به استادو بینهایت سخت. یعنی اینطوری بگم دوسه تا داده کوچیک و یک عالمه کار. من حتی نمیدونم چیکار باید بکنم.و هیچ طرح و برنامه از اینکه چی بنویسم و چی بدم ندارم. تقریبا همه بچه ها گیج بنظر میان و توش موندن. و من هم.این امتحان 50% نمره این درس را شامل میشه و حیاتیه . به تمام معنی استاد خر است. بااین سوال دادنش. اوه اوه هول این امتحان را دارم اساسی....امروز یکم راحت نیستم با نوشتن. پس برم حداقل به امتحانم برسم. همیشه خوش باشید.دوستهای خوبم


نوشته شده در : یکشنبه 17 اسفند 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چی میشه

» نوع مطلب : غرانه ،چكه چكه  ،

باز هم ناراحتم و دیواری کوتاهتر از اینجا برای نوشتن پیدا نکردم. برای همین  ازخواننده های  عزیزی که به امید خوندن یک وبلاگ شاد و مفرح به اینجا سر میزنن خواهشمندم جای دیگه ای را امتحان کنید.

بازهم دلم بدجور گرفته. یک نگاه به چندماه گذشته میکنم تا ببینم چه کردیم و چه نکردیم. قدمهای مثبتی داشتیم مثل خونه پیدا کردن واجاره کردن. حساب بانکی باز کردن .از پس دانشگاه و درس و امتحان براومدن .تجربه زندگی خارج از کشور داشتن.دوست پیدا کردن(بکمک دوست عزیزم ریحانه ). تجربه سفرداخلی داشتن. بیمه ارزون.کلاس زبان برای راستین اما هنوز قدمها ونکات منفی مهمی هم هست که هیچ تکونی نخورده.نکات خیلی مهمی که سرنوشت و اینده ما را میسازه . مثل کار تو دانشگاه پیدا کردن. پیدا کردن کارجنرال برای راستین. تبدیل ویزای اف 2 راستین به ویزای کار. پذیرش برای پی اچ دی سال آینده تو دانشگاه خودم. خلاصه هرچیزی که به پول و درامد ربط پیدا میکنه بدجورثابت مونده و جلو نرفته. تو این چندوقته جواب منفی برای کارشنیدم. جواب منفی برای اپلای تو پی اچ دی برای دانشگاه خودم شنیدم  (گفتن چون با مستر شروع کردی حتما باید تمومش کنی! در عوض دوره ی پی اچ دی بجای 5 سال برای من 3 ساله محاسبه میشه) و بارها جواب منفی برای کارراستین.

خلاصه اینده نامعلوم ترس  ووحشت عمیقی داره. چون موضوع هرروزه ماهست حتی جدیدا وحشت میکنم بخواهم راجع بهش باهم حرف بزنیم. عین دو کودک ترسیده فقط به اغوش هم پناه میبریم .دیدن ناامیدی همدیگه هم سخته.

جدی قراره چه اتفاقی بیافته. ای کاش  میشد دستی نامریی همه چیز را اماده کنه اما همچین چیزی وجود نداره . وسط راه با مسیر خراب شده پشت سر و مسیر روبرویی که پرازچاههای عمیقه. چی میشه. چطور سر سلامت میگذرونیم.

 


نوشته شده در : چهارشنبه 15 بهمن 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

قاطی

» نوع مطلب : غرانه ،چرت و پرت نویسی ،زبان و امتحان ،

انتظار کارسختیه و همیشه بخشی از زندگی ما ادمها بوده.  دپارتمانی که برای کار اپلای کرده بودم گفته فردا نتیجه را میگه. دلم شور میزنه و نسبت به نتیجه خیلی بدبین هستم. هفته پیش جمعه که رفتم گفت باید با مدرس اون بخش حرف بزنه. بنظرم اگه مثبت بود تو همین هفته زنگ زده بود. اگه نشه فرصتی برای پیدا کردن کار تو دانشگاه دیگه ندارم. هرچند همه دپارتمانها را سرزده ام . اینهمه جا رفتم و هنوز نتونستم کار پیدا کنم. اونوقت یکی از همکلاسیهام ترم پیش رفته بوده دپارتمان ریاضی و چون اونزمان پربوده این ترم بهش زنگ زدن برای تدریس. میدونم که زبانش اونقدر خوب نیست که پرزنت خوبی کرده باشه. حتی رزومه خوبی هم نداشت و از من میپرسید کجا میتونه کمک بگیره برای رزومه درست کردن. جالبه همین دپارتمان را من دوبار مراجعه کردم. دفعه اول فقط رزومه گرفت و دفعه دوم گفت ما اصلا دانشجو قبول نمیکنیم. اینجا دقیقا هرکی به هرکیه. همون خرتو خر خودمون. یک کارمند خیلی راحت چون درجریان نیست میگه نمیخواهیم و یک کارمند چون درجریانه رزومه ات را میگیره و بعد اگه پیگیری نکنی یادش میره. خلاصه فکر نکنید فقط ایرانه که هردمبیله و اگه برید یک کشور جهان اول میتونید لذت نظم و عدالت و برابری را بچشید. نه عزیزانم این خبرها نیست. اوضاع اینجا هم همینطوره.اصلا من نمیدونم چرا اسم خودشون را گذاشتند جهان اول. باورکنید اگه اون ازادی حقوق نبود با کشور خودمون هیچ فرقی نداشت. البته من بابت اون بخش هم مطمئن نیستم چون هنوز به اون بخش  نرسیدم. یعنی بخوام یک چیزی براساس حق ازادیم بگم  بعد ببینم عکس العمل اینوریها چطوریه! هر چند این ترس و احتیاط بخاطر سالها زندگی تو مملکت گل و بلبلمون رفته تو خون و گوشتم و خیلی بعید میدونم بخواهم امتحانش بکنم. اخ بچه ها چقدر احتیاج دارم فردا جواب مثبت بشنوم.  توروجون من بیا و مثبت بشو  و به ما حال بده. ........... یکی یک مدال به این طبقه بالایی ما بده........ میخواستم برای 31 ژانویه تافل ثبت نام کنم.دیدم هیچی حالیم نیست .اعتماد بنفسم هم که صفر. عین بچه ادم هم ننشستم سر درس پس برای 14 فوریه ثبت نام میکنم. به به می افته قاطی امتحانهای میان ترم چه حالی بکنم من.حسابی هم دیر میشه برای اپلای و ادمیشن باز هم به به. میگم چرا من ادم نمیشم امتحانی که اینهمه زندگیم و سرنوشتم بهش بستگی داره را سرسری میخونم؟ گزینه الف: چون اون زمان که جدی میگرفتی چه گلی بسرت زدی که الان بزنی. گزینه ب: قاطی کردی گزینه ج: بی توضیح گزینه د: همه موارد

جواب گزینه د

پیوست:امروز جمعه هست .تاظهر خبری از تلفن نشد پاشدم رفتم دانشگاه و طرف گفت بااینکه نمره خوبی تو ریاضی دارم اما مطمئن نیست که من بتونم مطالب را به دانشجو منتقل کنم. و چندتا کاندید دیگه دارن و میخوان بهترین را انتخاب کنن. سعی کردم براش توضیح بدم چقدر این کار برام مهمه و بهش گفتم میتونه امتحانم کنه. اما قبول نکرد و گفت این هفته جواب را بهم میگه.دیگه حتی 20 درصد هم مطمئن نیستم.

هیچی ندارم بگم


نوشته شده در : جمعه 3 بهمن 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

غرانه

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،

امروز میخوام یک اش شله قلمکار مخلوط از همه چی تحویلتون بدم.راستش اش شله قلمکار در مقابل اون چیزی که امروز میخوام بنویسم خیلی خوشمزه بنظر میاد .اصلا بحث اش را بگذاریم کنار.راستش امروز به غر زدن اختصاص داره.من جای شما باشم نمیخونم.حالا خوددانید.....اصلا رو مود نیستم.حسابی کسل وبداخلاقم.بنده خدا راستین چندباری سعی کرد من را از این حس و حال در بیاره اما اونقدر روی ترش نشون دادم که اون هم با حس بد رفت دنبال خرید وکار بیمه......اخلاق بدیه باید زودتر این اخلاق را معتدل کنم.خوب کسالت ممکنه برای همه پیش بیاد اما کسلی با بداخلاقی معجون تلخی میشه که دست اخر نصیب خود واطرافیانم میشه.باید زنگ بزنم و عذرخواهی کنم.

امتحان پشت امتحان.البته فکر کنم تا چند ماه دیگه به این سیستم درس خوندن عادت کنم.تو ایران یک امتحان میان ترم داشتیم ویک پایان ترم بعد اینجا تقریبا هرهفته یک امتحان را داریم.گاهی دوتا.تازه چک کردم امتحان پایان ترم ریاضی و امار دوروز پشت همه اونهم سه هفته دیگه.چشم بهم زدم پایان ترم داره میشه.تو ریاضی و امار بد نیستم یعنی فکر کنم نمرم بالای 70 بشه و با نمره سی که نمره متوسط دراینجاحساب میشه پاس کنم.تقریبا مثل اینه که ایران بالای 15 بشی  نه اینکه با 10 پاس کنی شاید هم به همین خاطر میگن دانشگاههای ایران قیف وارونه است و خارج خود قیف .البته شاید حد پاس نمره درس ریاضی و یا داروسازی صنعتی 60 باشه اما مطمئن نیستم.تازه تو درس داروسازی صنعتی وضع نمراتم خیلی خرابه.خودم میدونم حد درسیم اصلا به خرابی نمره هام نیست .همون درس که جواب سوال 72 میشد.همون را میگم یادتون اومد؟ راستش میترسم این درس را بیافتم.البته کلا سطح نمرات بچه ها تو این درس خیلی پایینه.اونهم بخاطر روش سورپرایز امتحان گیری معلمه هست.سری اول که اصلااصلا اماده نبودم.سری دوم همون فرمول جواب فرمول بود و باینکه کامل کامل اماده بودم اما بخاط اینکه فقط جواب صحیح نمره داشت نمرم در حد اولی شد.جالبه دیروز باز هم بدون اینکه از قبل بگه امتحان گرفت.خداعمر بده به یکی از این بچه چینی ها.روز قبلش گفت من 80%حدس میزنم این هفته معلم امتحان بگیره .من هم شب که از کلاس اومدم تا دیر وقت یبدار نشستم و درس خوندم و حدس چینی ما درست دراومد و خوشبختانه من اماده بودم.امتحان باز فرمول بود اما نسبت به سری قبل خیلی اسونتر و فکرکنم بد نشم.البته تاحالا که حدسیاتم در مورد نتیجه این امتحان درست درنیومده.

وبحث اخر در مورد اوضاع کاری هست.چندروز که امتحان نداشتم تو دانشگاه چرخیدم و چرخیدم .یک سرنخ در مورد پیدا کردن کار پیدا کردم.باورنمیکنید فقط یک نوشته رو دیوار طبق شش یکی از ساختمونها (اینجا ساختمون 11 طبقه هم تو دانشگاه داریم)اونهم مربوط به پارسال که میگفت فرم را از سایت بگیرید واز 15 نوامبرتا 15 دسامبر با رزومتون به فلان اتاق تحویل بدید.فقط همین .اماهنوز بقیه کاررانمیدونم حالا هفته دیگه میرم تحویل بدم ببینم میتونم برای ترم دیگه صاحب کار بشم.....حجم درس با کار چه معجونی شود!اما هردو به یک اندازه برام مهم هست.....دیگه اینکه به اینکه راستین هم صاحب کاربشه احتیاج داریم. بنده خدا روزی دوسه ساعت میره جاهای مختلف  که اگهی زدن سر میزنه  اما سوشال میخوان وهرچی هم محل کار بزرگتر شرایط بیشتر میشه .اینجا نباید هیچ بیمه و مالیاتی برای راستین رد بشه چون اجازه کار نداره .وحتما حتما باید حقوق را نقد بگیره .کسانی هم که اگهی از طریق سایت یا روزنامه میدن هم سوشال و سابقه کار دراینجا وغیره وغیره میخوان .پس عملا میمونه سرزدن به مغازه های کوچیک .خلاصه تاحالا موفق نشدیم.االبته به فکر خرید وفروش از طریق سایت ای بی هم افتادیم و همسر داره در این مورد تحقیق میکنه.اما نمیدونیم تا چه حد موفق بشیم.خلاصه از دوستانی که  نظر و اطلاعی در این مورد دارن ممنون میشم مارا راهنمایی کنن.همین دیگه .حرف دیگه ای ندارم.سه شنبه امتحان اصلی میان ترم ریاضی دارم.اصلا بهتره این کلمه میان ترم را بردارم چون تنها چیزی که نیست میان ترمه:) من برم منت کشی راستین:)

یک غردیگه که یادم رفت بنویسم.درمورد مادرجان میباشد.زمانی که برادرما راهی دیارفرنگ بودن از دوماه قبلش مادرما اشک میرختن وگریییییه میکردن.بعد هم که رفتن بازهم تا چندماه گریه میکردن.بعد روزی دوبار تلفن میکردن که دیگه صدای برادرمن دراومد و به روزی یکبار رسید.البته ناگفته نماند که برادرمن یک پسر 4 ساله خوشمزه داره که تقریبا مادر من بزرگش کردن.وما بیشتر این دلتنگی را به نوه عزیز ربط میدهیم.گذشت تا نوبت من شد.قبلش که خبری از ابراز دلتنگی نبود اگه هم بود مخلوطی از منو برادرم ونوه بود.بعد هم نه گریه ای نه زنگی.یعنی جونم براتون بگه که هفته ای یکبار اونهم انگار گاهی خودم زنگ میزنم.خوب درسته که من از 18 سالگی یکجورهایی همیشه جدا از اونها زندگی کردم.ودرست که نوه خیلی شیرین هست و بقولی مغز بادوم.اما واقعیت این هست که مادر من پسر دوست هستن.نه فقط مادر من که مادرایشون و خواهرها هم زیر ظاهر مترقی و امروزی اینطورین و خودشون راجع به این موضوع جک میسازن ومیخندن.حالا ما از بچگی با این مساله بزرگ شدیم.گله که کردیم .قسم و ایه که نه اینطور نیست و همه شما را یکسان دوست داریم وتو دختر بزرگمی وماشاله مادر من هم که استاد قربون صدقه .گاهی وقتها هم اعتراف اره مامان.اما چیکارکنم دست خودم نیست.خوب ادم درمقابل شنیدن واقعیت چی میتونه بگه.و بگذریم از یک حقیقت تلخ دیگه که چون مادرم چندسالی هست که یک پسر از دست داده جدیدا حتی تحمل گله نداره واونوقت هست که یک چیزی هم بدهکار میشیم.اما دست اخر مادره وعزیزترینه وخلاصه سعی میکنم با این مساله کنار بیام اما یکجایی این حس قلنبه میشه وسلامی عرض میکنه.الان هم بعد از اینکه تماس گرفتم و مادر سریال محبوبشون را بحرف زدن با من ترجیح دادن.باز این حس زد بالا.یا سری پیش که تماس گرفتم و تلفنشون مشغول بود وبعدا که پرسیدم گفتن داشتم با برادرت حرف میزدم .اخه واقعا این پسر دوستی دیگه چه سنت زشتیه که هنوز میون بعضی خانواده های قدیمی مونده؟ 

راستی بیمعرفتها چرا برای پست تصویری نظر نمیذارید؟کلی با ذوق براتون عکس میذارم وروزی چندبار سر میزنم ببینم اونوقت هیچی.یکهو دیدین کور شد رفت .

ناصر جان کجایی داداش؟ وبلاگت چرا تخته شده؟ حالا چطوری سربسرت بذاریم خوب؟بهرحال بیخبر نذار پلیییز


نوشته شده در : پنجشنبه 22 آبان 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic