امروز:

تغییرمثبت

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،خودشناسی ،

امروز که رسیدم داروخانه با جمعیت سیاه پوشی روبروی خانه بغلی مواجه شدم.نگاه کردم دیدم عکس پسر خیلی جوونی هست.ماشین را بردم کوچه پشتی تا پارک کنم دیدم یک مرد جوون با سر و لباس خیلی فقیرانه کف کوچه دراز کشیده.و دوتا اقا هم اونطرفتر ایستادن.نزدیک که شدم پرسیدم چی شده گفتند میگه تشنج کردم.رفتم بالاسرش.گفت قرصم را بهم بدید.تو کوله پاره و کهنه اش را گشتم یک برگ قرص کاربامازپین پیدا کردم.بهش گفتم نیاز به امپول ضد تشنج داری.برم برات از داروخانه بیارم.اروم گفت نه.مردم جمع شدند.گفت قرص سدیم والپروات را میخوردم گیرم نیومده برای همین حالم بد شده.قرصی نبود که نباشه .حدس زدم منظورش خارجی این قرصه که گرونه و احتمالا نخریده.اومدم داروخانه و یکنفر را فرستادم تا براش این دارو را ببره.جمعیت جلوی داروخانه بیشتر و بیشتر میشد.پسر جوون توزده سال بیشتر نداشته و دوهفته داشته تابیست ساله بشه.درست مثل برادرم.اونهم دوماه تا تولد بیست سالگیش مونده فوت کرد.این پسر با موتور بوده وسرعت بالا و زمین خورده وضربه مغزی شده.وقتی میبردنش بیاد برادرم یواشکی کلی اشک ریختم.

ازاول هفته هم دارم وبلاگ سبزسبز دوست خوبی را میخونم.که سهم امروز هم بخش فوت مادرش بودکه  اونهم بینهایت غمناک بود.اونجا هم گریه کردم.وبلاگ سبزومثبتی که قصددارم باخوندنش یاد بگیرم چطور میشه مثبت دید.چطور میشه از دختری مثل همه ما اینقدرتغییر کردوبه این درجه از زیبا بینی و مثبت دیدن زندگی رسید.ارامش یاطبیعت زیبای استرالیا .تنهایی یاکتاب.اعتقاد به امورماورایی یا خوداگاهی برای تغییر؟

یک نگاه به خودم میکنم.مدتها است که دیگه به متافیزیک از هرنوع و اسمی اعتقادندارم.اخریش اعتقادبه انرزی  بودمثل قانون جذب وانرزیهای مثبت ومنفی اونهم به احترام علم و فرمول معروف انیشتن البته انرزی منفی هم تعریف علمی نداره.اما حالا حتی نگاهم به این موضوع هم کاملا علمی شده.بهرحال این دلیل نمیشه که ادم زیباییها را نبینه.مثبت و زیبا فکرنکنه و بخاطر خوبیها واتفاقهای خوب سپاسگزارنباشه.

امیدوارم من هم تغییر کنم.امیدوارم من هم بمرور با پیداکردن یک گوشه دنج زیبا تو این دنیا ارامش ونگاه زیبا ومثبت  را پذیرای دلم کنم .

 

 

 

فردا روز مصاحبه کشوراروپاییمون هست.همه مدارک را اماده کرده ایم بجز مدرک سابقه تحصیلی بنده که بخاطراشتباهات مداوم دارالترجمه تا امروز حاضرنشده. امروز صبح همسر رفته  بودتحویل بگیره باز دوباره همون سابقه کارقبلی که پربودازاشتباهات زمانی را اشتباهی ترجمه کرده بودند.دیگه همسرم شاکی شده که چرا اینقدراهمال کاری وسهل انگاری .وخودش در تک تک مراحل ترجمه تا فرستادن برای دادگستری حضورداشته برای جلوگیری از اشتباهات احتمالی.این پسر خوب هم تو این جورمواقع به من خبرنمیده تا مشکل کاملا رفع ورجوع بشه بعد بعنوان اتفاقات روز فقط تعریف میکنه که چی شده بوده.درواقع اگه این مدرک اماده نمیشد خودبخودوقت سفارت فردا راباید کنسل میکردیم

راستی  ای بیست من اومد اما بدون اسم همسر که میل زدیم برای اون هم بفرستند.هنوزازدوتادانشگاه دیگه خبر نیست.

دیشب با دوست یکی از دوستهام که سانفرانسیسکو درس میخونه حرف زدم.میگفت اونهم برای مستر دوباره اقدام کرده بود وبدون فاند.سه سالی هست که اونجادرس میخونه وتموم این سه سال با هزینه خودش بوده.میگفت از ادمهای عشق امریکاست .مدت کوتاهی اروپا بوده اما ام ری کا یکجای دیگه هست.به این امید رفته بوده که بعد از یک ترم خوب درس بخونه و فاند بگیره اما چون رشتش علوم انسانیه تاحالا فقط از جیب خرج کرده.میگفت خیلی خیلی سختی کشیده.وبهتره باپشتوانه خوب برم.خلاصه خیلی ترسیدم.خیلی.واقعا نمیدونم چیکارکنم وحسابی موندم تو دوراهی.

امیدوارم بهترین تصمیم را بگیریم.

 


ادامه مطلب

نوشته شده در : سه شنبه 30 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مرگ یا درد؟

» نوع مطلب : خودشناسی ،

 بشدت توصیه میکنم اگر امادگی روبرو شدن باحرفهای ناراحت کننده را ندارید از خوندن این پست اجتناب کنید

 

 

 

فکر کردن به مرگ برای هرکسی ترسناک و سخته.با اینحال دوگروه از ادمها وجوداره،کسانی که مرگ نزدیکانشون را تجربه کرده اند وکسانی که غیر از ادمهای غریبه مرگ را از نزدیک ندیده اند.گروه اول مرگ را میشناسند.میدونند دیر یا زود سراغشون میاد.میدونند ممکنه هرلحظه این اتفاق بیافته و خیلی ساده با مرگ دست به یقه بشند.درواقع مرگ میتونه در پس هر اتفاق ساده خوابیده باشه.میخوریم زمین و سرمون از فاصله چندسانتی میز رد میشه میگیم شانس اوردیم و میگذریم درصورتی که همین اتفاق ساده میتونست مرگمون را رقم بزنه.کماکان که برای خیلیها رقم میزنه.وگروه دوم گروهی هستند که مرگ را یک اتفاق خیلی دور برای خودشون و نزدیکانشون میدونند.مثلا بعد از صد و بیست سال بر اثر پیری مفرط و دررختخواب.اونها اونقدر مرگ را دور میبینند که گاهی ازش نمیترسند چون هیچ تصوری از عمق غم و اندوه اطرافیان ندارند.مقوله مرگ برای اونها مثل دیدن یک فیلم سینمایی هست که خیلی متاثرکننده و ناراحت کننده هست اما تو فیلمه و برای اونها نیست.

همونطور که میدونید من جز گروه اولم اما تا هفت سال پیش جز گروه دوم بودم تا اینکه برادرم فوت کرد.معتقدم هیچ لزومی نداره تا گروه دوم احساسات گروه اول را درک کنند.اصلا بهتره درک نکنند و ارزو میکنم هیچوقت درک نکنند و باشند وهمون مرگ صد و بیست سالگی در اوج پیری .

حالا میمونه نوع خاصی از مرگ.مرگ تدریجی.مرگی که یکدفعه حادث نمیشه .مرگ بر اثر امراض غیر قابل درمان و گاهی خیلی جدی مثل سرطانهای بدخیم و کشنده.و البته درداور.

شاید تو اخباریابرنامه های مستند شنیده باشید یا حتی ممکنه با دوستهاتون یا مثل من سر کلاس زبان درموردش بحث کرده باشید.درواقع  هیچ قانونی برای خلاص شدن از زندگی زجراور وجودندارد.یادمه چند وقت پیش برنامه ای را دیدم که ادم معلولی که برای هر حرکت کوچیکی به پرستاروکمک احتیاج داشت درخواست مرگ با انتخاب خودش را داشت.اما قانون بهش اجازه نمیداد ودررسانه ها بحث های زیادی  بر دادن  یا ندادن این حق سر گرفت.درواقع این فرد برای خودکشی هم احتیاج به کمک  داشت. ولی بنظر من هیچ کسی جز خود فرد مریض نمیتونه شرایط اون فرد رادرک کنه و برای اون تصمیم گیری کنه.اگه اون فرد مرگ را ترجیح میده چرا باید مانعش بشیم.بهرحال بعضی فرد مریض را عاری از قوه تشخیص برای تصمیماتش میدونند.اما بنظر من اگه اون فرد سالم بود یا امید به سلامت داشت ارزوی مرگ نمیکرد.بعضی هم پیشرفت علم و تکنولوزی را بهونه میکنند اما ایا این بهونه ای برای ندادن این حق نیست؟

 حدوداشش ماه پیش بود که شنیدم یکی از بستگانم  برای تومور مغزیش که عود کرده بود عمل دومی دارد.همون موقع تو دلم براش ارزو کردم از زیر عمل نیاد بیرون.با شناختم از پزشکی میدونستم که این فرد عمر کوتاه و زجراوری خواهد داشت.متاسفانه عمل دوم انجام شد.اما تومور سریعتر از قبل برای بارسوم برگشت .ماههایی سخت برای خودش و همسر و دو دختر نوجوونش که شاهد اب شدن و دردکشیدن پدرشون بودند. مردی شاداب قوی وورزشکار و خندان و روحیه باید با جلاد مرگ دست و پنجه نرم میکرد.سردردهای شدید.کوری و بعد ناشنوایی ودرد و درد ودرد ودراخرمرگ در روز جمعه گذشته.........همونطور که میدونید مغز کنترل کننده تمام اعمال ارادی و غیر ارادی وحیاتی بدن از جمله کلیه قلب و تنفس هست.مرگی سخت.

ومن موندم واین سوال که ایا بهتر نیست راهی برای رهایی از اینهمه درد به انتخاب خود مریض بگذاریم.بهتر نیست بجای باقی موندن تصاویر درداور و فوق العاده ناراحت کننده برای اطرافیان خاطره ای از روزهای سلامتی و شادابی فرد محکوم به مرگ داشته باشیم.جواب حقیقی این سوال راتنها خود مریض و افراد خیلی نزدیک میدونند و ارزو میکنم هیچوق هیچوقت هیچوقت جز این گروه نباشیم.

یادش باقی


نوشته شده در : یکشنبه 28 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزانه هایم ،

به به سلام بروی ماهتون.جمعه چطور بود خوش گذشت؟براتون در موردمدرکی که نگرانش بودم بگم چهارشنبه دوباره رفتیم دارالترجمه که کاشف بعمل اومد که سرکار خانم اشتباه کرده و این مدرک رااز قلم انداخته بود.ما هم دیگه چیزی نگفتیم و بخوبی و خوشی ترجمه رسمی شد.فقط پنجشنبه رفتیم تحویل گرفتیم اوردیم خونه دیدیم ای داد پره از اشتباهات تبدیل تاریخ شمسی به میلادی و اسمی.دوباره امروز راستین برد برای تصحیح.بعد قرار بود که ترجمه ها دوهفته پیش حاضر و اماده باشه انقدر دارالترجمه کشش داد تا حالا کامل نشده.فقط دومیلیون بعد از عید تاخالا پول ترجمه دادیم.البته بغیر ازاونها که از قبل اماده داشتیم.از من به شما نصیحت .هرموقع کاری را دادید ترجمه.اطمینان کامل نکنید .بشینید نرم افزار بگذارید جلو خودتون دوباره تمام تاریخها را چک کنید.

امروز حرف خاصی برای گفتن ندارم.چهارشنبه باید بریم سفارت برای تحویل مدارکی که هنوز کامل نشده.7 میلیون پول را هم هنوز واریز نکردیم.که باید از طریق دوستهامون خارج از کشور بریزیم.(برادرم هنوز جا نیافتاده :)خودم یاد ترشی افتادم)

هنوز با راستین سر اینکه کدوم انتخاب بهتری هست حرف میزنیم:)

پنجشنبه رفتیم برای سفارت عکس گرفتیم.

i20 این یکی دانشگاه هنوز نیومده.نتیجه اون یکی هم اعلام نشده.نتیجه دانشگاه المان هم تا اخر هفته اعلام میشه اگرچه بخاط بورس خوبی که میده تعداد زیادی شرکت کردن و تعداد بورسشون هم محدود و کمه.

جونتون سلامت ،دیگه هیچی.

راستی یادم رفت بگم که دادگستری تمبر نداره.یعنی برای رسمی کردن هرترجمه باید حدود بیست تومن تمبر باطل بشه،شایع شده میخوان از اول اذر انترنتی کنن .حالا تو این خر تو خر تمبر هم ندارند. برای همه مدارکمون هم تمبر باطل شده صاف شناسنامه و کارت ملی راستین و سابقه کارمن مونده.الان هم که فصل سفارت و پذیرش دانشجوها.امیدوارم این مطلب در حد شایعه باشه.اخه چطوری میشه به اونطرفیها که به این سیستم ترجمه ما اشنا شده بودند این چیزها را توضیح داد! 


نوشته شده در : شنبه 27 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

sorry

» نوع مطلب : تولد ،

می تونست یک شب خوب بشه .یک شب با حس ارامش و رضایت.می تونست اثرش تا مدتها باقی بمونه و لبخند را به لب بیاره.می تونست یک خاطره خوب از شب تولد همسر بشه.اما من خرابش کردم.گند زدم تو اون شب.تو خیابون قرار گذوشته بودیم که با هم بریم خونه مادرو پدرش.قبلش رفتیم بی بی ولی بجای کیک های معروفش یک چیز کیک گرفتیم.شمع و سر راه گل هم خریدیم.رسیدیم اونجا.شمع روشن کردیم و همسر فوت کرد.عکس گرفتیم و کیک خوردیم.همه لبخند میزدیم ویک تولد کوچیک وقشنگ را جشن میگرفتیم.تا اینکه من حرف رفتن را زدم.میدونم مامانش مخالفه.اما بنده خدا مهربونتراز این هست که مخالفتش را عملا نشون بده.من از رفتن گفتم.وهمسر هم از احتمال ضعیفش گفت.من گفتم چرا ضعیف؟اتفاقا خیلی خوب داریم پیش میریم.وهمسر گفت همه چیز 50-50 هست ووووووووووووو من عصبانی شدم.حرف زدن تبدیل به بحث شد و دراخر من عصبانی مشتی رو مبل زدم و گفتم من میرم من میرم من میرم....اومدیم خونه.

یکساعت بعدمن بخاطررفتارم از همسرم عذرخواهی کردم و اون هم قبول کرد اما درواقع شب تولدش را خراب کرده بودم.دوروز تمام طول کشید تا اثر بدش رفع بشه.بااینکه هنوز هم که بهش فکر میکنم ناراحت میشم.این خاطره را ثبت میکنم تا یادم بمونه چه راحت میشه از یک شب خوب وقشنگ میشه یک جهنم ساخت

 

شاید پیش خودتون بگید چقدر این دختر حرف از رفتن میزنه!!!! اما اگه درنظر بگید هرسال ،حداقل شش ماه تمام، زندگی ما یا برای زبان خوندن و امتحان دادن یا پروسه اماده کردن مدارک تلف میشه و این روندی چند ساله بوده شاید بهتر من را درک کنید.حداقل میتونید درنظر بگیرید که چقدر این فکرو پروسه ناموفق میتونه رو ادم تاثیر بگذاره ومیتونه تبدیل به یک عقده بشه.وباید بگم که شده.....

 

واما...............درواقع حق با راستین بود و تا ویزا تو پاس نخورده ما نباید به رفتن دل ببندیم.خوبه این خبرهای بد یواش یواش میرسه وادم را برای پذیرش بهتر اماده میکنه.الان هم که دارم اینرا مینویسم بغض گره خورده تو گلوم.راستین  هم دوشبه نمیتونه بخوابه و تقریبا داغونیم.

راستین میگه اصلا متعجب بودم چرا همه کارها اینقدرخوب پیش میره.پیش خودم میگفتم چرا تا الان سنگی سر راهمون سبز نشده انگار بعد از سالها عادت کردیم به بلا ظاهر شدن.خوب با اینکه رشته من تو پوزیتیو لیست اروپا بود اما برای کسب امتیاز کامل باید سابقه کار پنج سال فول تایم داشته باشم.درواقع من این سالها روزانه 10-12 ساعت هم کار میکردم.تا دوسال و نیم پیش هم سابقه بصورت فول تایم ثبت شده اما قبل از اون من داروخانه منطقه محروم داشتم.قانون کاری ما اینه که کسی که داروخانه داره ،اگرجای دیگه ای هم کارکنه قانونا ثبت نمیشه و فقط سوابق کاریش تو داروخانه خودش ثبت میشه و مشکل اینه که این سابقه بصورت پارت تایم ثبت شده.حالا هرچی من مدرک بیارم که اونزمان بیشتر از 8 ساعت تو داروخانه های دیگه کار میکردم رسمی  وقانونی نیست و ترجمه رسمی نمیشه ودرنتیجه تمبر باطل نمیشه حالا ما مجبوریم با یک ترجمه غیر رسمی اقدام کنیم.خوب ما فکر میکردیم همین که داروخانه داشتم کافیه.اماظاهرا نیست.البته هیچی معلوم نیست و فقط بعد از اقدام خود سفارت میتونه بگه کافیه یا نه. تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که ما مدارکون را ارائه بدیم و منتظر نتیجه بمونیم......عجیب به پروسه کبک شباهت داره و نتیجه اون هم که مشخص بود.راستش ما به این نتیجه رسیدیم هرموقع یکجای کار رو روال عادی پیش نره یعنی دراخرنمیشه.خلاصه اینهم حال و روز ما.امروز راستین بازیک سر داراترجمه میره که  اگه اون نشه عملا اروپای ما از احتمال 95% به 50% میرسه و این اصلا خوب نیست.

 

 


نوشته شده در : چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

وکیل؟؟؟؟؟

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

هه هه هه همیشه عادت داشتم برای گذاشتن عکس اویزوون راستین باشم امروز موفق شدم خودم بتنهایی یک عکس اپلود کنم:)سعی میکنم عکسهای بهتروقشنگتری برای اینجا پیدا کنم:)

خوب حالا برای مهاجرت با وکیل پیش بریم یا بی وکیل؟

اول از همه بگم تعدادکمی  از این اقایون به ظاهر وکیل رسما وکیل مهاجرت هستند وعده زیادیشون مشاورند اما همین تعداد هم اگه شناخته شده و درستکار باشند میتونند کارشما را راه بیاندازند ویا مشاوره های خوبی بهتون بدهند.برای چک کردن وکالت مابقی هم میتونید شماره وکالتشون را از سایتهای رسمی کشور موردنظرتون پیدا کنید

 مطمئنا برای هرکسی که میخواد مهاجرت کنه این سوال پیش میاد با وکیل جلو برم یا بی وکیل ،اینجا هم من فقط تجربه های خودم و دوستانی که عمل کردن را میگذارم و تصمیم با خود شماست که با شناختی که از خودتون دارید چطوری اقدام کنید.

 بهتره بدونید که مشاوره اکثر وکیلهای مهاجرت رایگانه.گاهی هم با مبلغ خیلی پایین این مشاوره را انجام میدهند.شما میتونید با n سوال برید و با جواب سوالهاتون برگردید.بعد دوباره فکرهاتون را بکنید و اگه سوالی مونده باشه از محضر همون وکیل یا مشاور استفاده کنید ,واونقدربرید و بیایید تا جواب همه سوالهاتون را بگیرید.میبینید خیلی راحت و بی هزینه است.خوب بقیه سوالهاتون را هم میتونید از فروم وسایتها و وبلاگهای مهاجرتی پیدا کنید.خوبی اینجور جاها هم اینه که حتی کوچکترین و جزئی ترین سوالتون راهم میتونید بپرسید.یکی لز بهترین فرومها هم اپلای ابرود فروم هست که من چندسال پیش خودم با جستجو تواینترنت پیدا کردم و بنظرم ازهمه کاملتر هست.ناگفته نماند باخوندن خاطرات و پستهای دوستان وبلاگنویس هم خیلی مطلب گرفتم.

خوب حالا اگر احساس میکنید با مشاوره ها و خوندن این مطالب خودتون میتونید اقدام کنید جلو برید اما اگه مشکل زبان دارید یا پول اضافه دارید یا حوصله سرچ کردن ندارید یا بهردلیل شخصی دیگه میتونید مسیر دوم را انتخاب کنید.

میمونه تجربیات خودم.

سال 85 که من فایل نامبر کانادا باز کردم دو سه سالی بود جدی به این قضیه فکر میکردم.اونموقع با این فرومهای درست و حسابی اشنا نشده بودم.حداکثر تحقیق من به چندتا ار این اگهی ها که گوشه صفحات چشمک میزنه و رنگ عوض میکنه محدود میشد.هیچی نمیدونستم و زبانم هم کاملا ضعیف بود.پیش یک وکیل هم رفتیم که مطلب زیادی بهمون نگفت.شاید اگه کمی تحقیق کرده بودیم و این وکیل رو همون کانادا و برنامه فدرال فوکوس نمیکرد وازبقیه فرصتهای مهاجرتی  هم گفته بود.ما بجای فدرال کانادا برای برنامه کبک یا استرالیا اقدام کرده بودیم و سالهای عمرمون را اینطور به انتظار نمیسوزوندیم.افسوس.

دراخر سال 85 خودمون اقدام کردیم یعنی رفتیم روبروی سفارت کانادای خدا بیامرز فرمها را گرفتیم و دادیم یکی از دوستان پرکرد و برگردوندیم سفارت هزینش را پرداخت کردیم وازطریق همونجا فرستادیم رفت.یکماه بعد هم یک نامه برامون اومد که فایل نامبرمون باتاریخ  زانویه2007 توش بود.با زبان انگلیسی ناقصمون هم رفتیم تو سایت سفارت دیدیم باید 5 سالی صبر کنیم.هیچی دیگه بعدش همه زندگی ما شد انتظار برای رویداد بزرگ .ذلخوشکونک بعد از یکی دوسال هرروز منتظر بودیم ازمون مدارک بخواهند تا فایل نامبر دوم هم باز کنیم وبرویم امازهی خیال باطل.چون بعد از مدتی زمان انتظار تو سایت به هفت سال تغییر کرد و عید91 یعنی 6سال بعدبود که سفارت رسما اعلام کرد پرونده کسانی که از اکتبر2006 تا 2008 اقدام کرده اند بدلیل کثرت پرونده و طولانی شدن پروسه کنسل هست.( یکجورهایی سیستم جهان سومی عمل کردند ).....جالبه که ما هنوزموفق به ریفاند یا گرفتن پولمون هم نشدیم.هرچندماه یکبار نامه میزنند شماره حساب خارج از کشور میپرسن.ما هم جواب میدیم بعد دوباره چند ماه دیگه از اول.

نتیجه اینکه ای کاش قبل از اقدام بیشتر و مفصل تحقیق کرده بودیم .والبته بهتر که این وسط پول وکیل هم ندادیم.

همون سال 90 بود که یکی از دوستهام که زبانش خوب بود و وکیل گرفته بود رفت استرالیا.بعدا ازش پرسیدم از وکیلت راضی بودی.گفت اره اما درکل کارخاصی نداره و احتیاجی به وکیل نیست.

همون سال هم برادرم و خانمش که زبان ضعیفی دارند پیش یکی از همین مشاورها رفتند و از طریق همون هم اقدام کردند و پروسشون هم خیلی خوب و بی مشکل پیش رفت و عمرا با این زبان ضعیف بی وکیل میتونستند اقدام کنند.

ازبفیه هم مطمئن نیستم چطور اقدام کردن و راضین یا نه؟

سال91من هم جو گیر شدم گفتم هرطورشده وکیل میگیرم. رفتم شرکت کنپارس،شرایطم را گفتم مشاور این شرکت هم برنامه کبک را به ما پیشنهاد کرد و چون رشته ما هیچ کدوم تو لیست رشته مورد نیازکبک نبود از لیست های پرامتیاز فنی حرفه ای گفت.بعد تا پول هم واریز نکردیم و به اصطلاح پرونده باز نکردیم توضیح بیشتر نداد.پول را که دادیم  یک شرکت که زیرنظر سارمان فنی حرفه ای کار میکرد را معرفی کرد.اونجا هم یک تومان دادیم مدرک از فنی حرفه ای گرفتیم و خوندن زبان فرانسه را شروع کردیم.نزدیکیهای اخر سال 91 بود که شنیدیم کبک اصلا مدرک سازمان فنی حرفه ای ایران را قبول نداره.امتحان تس اف را دادیم و بانمره b1تصمیم گرفتیم دیگه بیشتر پول به شرکت کنپارس ندهیم.500 هزار به معلم زبان فرانسمون دادیم تا کمک کنه فرمهاش را پرکنیم و درکمال ناامیدی مدارک رابرای کبک فرستادیم و طبق پیش بینی دقیقا بخاطر مدرک فنی حرفه ای برگشت خورد و قبول نکردند.وسط زبان فرانسه خوندن وازسرناامیدی من کمی هم درمورد شرایط تحصیلی سرچ کردم.لیست دانشگاههای داروسازی ام ریکا را دراوردم و شروع کردم به نامه نگاری.اما دراخر چون جی ار ای و ایلتس اکادمیک نداشتم برای هیچ کدوم اقدام نکردم .فقط یک دانشگاه تو اروپا بود که میشد با ایلتس جنرال براش اقدام کنم برای همون مدارک فرستادم البته چندماه بعدفهمیدم بیدقتی کرده ام ومدارکم را ناقص فرستاده  ام.اینطوری بود که پارسال یعنی اردیبهشت 92 اول نتیجه منفی این دانشگاهه اومد.بعد هم خرداد پاکت مدارک کبکمون برگشت خورد .برگردید ارشیوم را بخونید میبینید چقدراز سر استیصال منتظر نتیجه این دانشگاه بودم چه روزهای بدی داشتم وداخر هم نشد وبعد ضد حال کبک رسید و خلاصه پیارسال و پارسال واقعا روزهای سختی داشتم. 

خوب حالا اگه فکرمیکنید من از رو رفتم باید خدمت سروران گرامی عرض کنم بهیچ وجه

بقیش  را هم خودتون میدونید اما یک خلاصه هم اینجا بدهم.

پارسال تابستون مونده از فدرال کانادا و رونده از کبک ،خلاصه درمونده باز به فکر مهاجرت از طریق دانشجویی افتادم.باز هم اینترنت و یک شرکت پیدا کردم که برای اروپا اقدام میکرد اما ایلتس 5/6 میخواست.شروع کردم به خوندن زبان و امتحانات ایلتس اکادمیک و جی ار ای و اورال 6 از این و نمره حدود 300 از اون یکی.یعنی کمتر از استاندارد پذیرش 95%دانشگاهها.خلاصه دیدم یا باید دوباره از نو برای سال دیگه بخونم یا یک مشاور بگیرم بهم کمک کنه .n دانشگاه امریکا رابررسی کنیم ببینیم کدوم برای رشته من نمره 6 را قبول داره.اینجا بود که دو دانشگاه ،شانس تو نیویورک(گرونترین شهر ) پیدا کردیم وبازهم بخاطر همون نمره لعنتی زبان مجبور شدم بجای پی اچ دی برای مستر دوباره اقدام کنم و چون معمولا به مستر فاند یا کمک هزینه ای تعلق نمیگیره درنتیجه بدون فاند اقدام کنم.یک مبلغ سیبیل کلفتی هم به این مشاور پرداخت کردیم که البته من راضیم چون وسط اونهمه زبان خوندن وباذهن درگیروناامیدمن  و بی دقتیهام عملا  موفق نمیشدم به موقع خودم را به ثبت نام امسال برسونم.یکجورهایی با این مبلغ کل پروسه پست مدارک و گرفتن وقت سفارت هم به ایشون سپرده شد.اما خوب هزینه ها تک به تک با خودمونه.کلا کاری نداره .اینطور بگم وقت دارید با پروسه پذیرش از طریق فروم و سایتها اشنا بشید واقدام کنید. ملت همه خودشون اقدام میکنند و هیچ مشکلی هم ندارند.اما اگه مثل من به خاطر مشغله کاری یا درسی یا شرایط خاص وخلاصه هربهونه ای وقت ندارید بیکی از این شرکتهای مشاوره مراجعه کنید.کلااصل کارش نمره زبانه وگرنه پروسش خیلی راحته و کاری نداره.حالااین وسط پارسال خدا خوشحال بود زانویه رشته من تو لیست مشاغل موردنیاز یک کشور اروپایی اسکاندیناوی هم دراومد.که این یکی را خودمون داریم اقدام می کنیم هیچ کاری هم نداره .واقعا نداره.

ما گفتیم خود دانید

راستی نظرتون راجع به این رنگی بازی چیه؟بده یا خوبه؟


نوشته شده در : یکشنبه 21 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خونه ما

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام الیکم احوال شما؟چطور مطورید.میبینم حسابی خواننده های بدی بودید یک احوالی از من نمی پرسید!.خوشحال می ایید سر میزنید و میرید.نمیکنید یک کامنت بگذارید یک اهنی یک اوهونی بکنید صاحبخونه را دلشاد کنید  . بعضی وبلاگها اونقدرکامنت میگیرن گه ترجیح میدن کامنت دونیشون را ببندند.یکی هم مثل من دوست داره با خواننده هاش در ارتباط باشه.روزی چند بارهم وبلاگش را چک میکنه بعد این کامنت دونی خشک و بی اب و علف .پشه هم پرنمیزنه.اخرش هم دق ام میدید در اینجا را میبندم و میرم.والا .....

اوف اوف چند دقیقه پیش به بک اشنایی زنگ زدم لطف کنه برام از کارخونه داروسازیش جاب افر بده.اونقدر خشک و جدی و تند پریدم سر اصل مطلب ،خودم هنوز حس بدش را دارم.یکی بهم بگه بدون حضور ذهن زنگ میزنی مردم چیکار؟گوشی را که برداشت یکهو و بی مقدمه گفتم غرض از مزاحمت.....

خوب حالا راجع به چی حرف بزنیم؟یادتونه ما قبل از عید قصد فروش خونه را داشتیم و تو فرصت باقیمونده میخواستیم یک سرمایه گذاری تو کارم بکنیم.؟پارسال بازار حسابی شل بود.حتی ماهی یکبار هم بازدیدکننده خونه نداشتیم وخودبخود این قضیه نشد.اما ده روزی هست بازار تکون خورده تقریبا هر روز بازدید از خونه داریم.البته دیگه الان خیلی دیره برای سرمایگذاری و از طرفی حساب کتاب که میکنیم.یکجورهایی سخته و وقتمون هم کمه.خلاصه ظاهرا قراره همه این پول بره پای درس.اینهمه سال زحمت بکشی تا یک خونه بخری بعد هم یکساله پولش را به باد بدی بره

زمان فروش خونه هم میتونه برنامه هامون را تغییر بده گرچه ما هنوز نمیدونیم باید همه پول را به دلار چنج کنیم و ببریم یا بخشیش را ببریم و بقیه اش را یک خونه زپرتی پایین شهر بخریم و بعد از شش ماه دوستی اشنایی خونه را تبدیل به پول کنه یا بگذاریم بانک؟....خلاصه این مسایل را گذاشتیم بعد از فروش خونه روش تصمیم بگیریم.(این شکلک چیه؟ )

وووووووووو میمونه وسایل خونهمیدونید از سال 2011 فریت وسایل به امری کا ممنوع شده.برق اونجا هم 110 ولت هست که عملا وسایل برقی را نمیشه برد.حتی برای برقیهای کوچک اگه تبدیل هم ببریم شنیدیم بعد از یک مدتی میسوزه.وسایل برقی ام همه المانی و بهترینه که جیگرم کباب میشه بخوام بفروشمشون.اصلااینطوربگم. من وسواس وسلیقه نسبتاخوبی برای خرید مبلمان و تزیینات دارم و خونم را به سبک شیک و مدرنی تزیین کرده ام. یکمی متفاوت وخاص.طوریکه هرکس واردخونه میشه میگه wow.رنگ غالب چوبی بخاطر پارکت و قابهای زیادی که بدیوارهست بامبلهای خاکستری ودومدل کوسن تقریبا طلایی و قهوه ای . قابها اکثرا کارخودم هستالبته کسی باورنمیکنه .دلم خیلی خیلی براشون تنگ میشه و فکر کنم برای فروش هرکدومشون کلی اشک بریزم.مادرم اصرار داره وسایلم را نفروشم  اما من میدونم برای رسیدن به مرحله بعدی باید از مرحله قبلی عبور کنیم.اما بهرحال دردناک و سخته جداشدن از وسایل عزیزم.

الان اهنگ 25 باند (همیشه با همیم)و رقص نشسته من و راستین......یکجورهایی این اهنگ با حال ماصدق میکنه.

راستین داره برای خونه اونطرف اب سرچ میکنه و من هم دارم با شما حرف میزنم.

نمیدونم یکی دوتا عکس از خونه بگذارم یا نه!خوب میگذارم


نوشته شده در : پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نمایش احساس

» نوع مطلب : خودشناسی ،

ما ادمهاخصوصیات خوب و بد زیادی داریم.هیچ کس نیست که خوب مطلق یا بد مطلق باشه.مهربانی دلسوزی مسئولیت پذیری یا حسادت بدجنسی دروغ خصوصیاتی هست که بدرجات مختلف تو وجودما هست.از یکی بیشتر اریکی کمتر.مثلا همه منرا ادم صادق و راستگویی میشناسند اما این خصلت 100%نیست.سعی میکنم به این عدد نزدیک باشم چون بصداقت اعتقاددارم و این درمورد خودم هم صدق میکنه،درواقع سعی میکنم حسهام را بشناسم و درمورد حسهام با خودم صادق باشم.

خیلی از ادمها ترجیح میدهند حسهای خوب و بدشون را در اعماق قلب یا فکرشون مخفی کنند.گاهی اونقدر با این حسها غریبه هستند که بمحض وقوع اونرا نمیشناسند و برای همین نمیتونند واکنش مناسب نشون بدهند یاکنترلش کنند...........من شخصا ترجیح میدهم  باخودم صادق باشم حسهام را بشناسم و کنترلشون کنم.اینجا ،حیاط خلوت دلم هست و من احساساتم را پهن میکنم تا درمقابل افتاب دیدگان دوستان نااشنا خشک بشه و بعد جمعش میکنم و میگذارمش توصندوقچه .اینجا خشم ناامیدی و حسادتم را میبینید که بصورت کودک حس باقی میمونه و سعی میکنه تا بزرگ نشه و نمود بیرونی پیدا کنه.

کمی هم روزانه بنویسم.

دوهفته تا وقت سفارت اروپا باقی مونده و عصرها را به اماده کرن مدارک میگذرونیم.مثلا یک شب رزومه برای این یکی سفارت یک شب برای اون یکی.یک شب اس ا پی و یک شب تراول پلن.صبحها هم جورکردن 200 میلیون پول برای پرینت حساب امر*یکا و 80 میلیون برای پرینت حساب این یکی.راستش اول که وقت مصاحبه اروپا به اخر اردیبهشت افتاد خیلی خوشحال شدم که انقدر سریع وقت دادند.اما حالا میبینم اینهم جز بدشانسیهای ما بوده .باتوجه به اینکه الان الویت ما امری*کا هست بهتر بود این زمان دوماه دیرتر بود تا اول تکلیف امری کا روشن بشه بعد اگه بهمون ویزا ندادن برای اون یکی اقدام کنیم.اما الان اخر اردیبهشت مصاحبه این یکی سفارته و قصد داریم برای اوایل خرداد برای اون یکی وقت بگیریم.

با شرایط من که فاند ندارم و برای مستر دوباره اقدام میکنم و همراه دارم توصیه شده وقت را از سفارت انکارا بگیریم.اما متاسفانه هنوز i20من نیومده تا باشماره سویس اون وقت بگیرم و متاسفانه وقت سفارت انکارا همین الان تا 25 جون پرشده و کلیرنس انکارا یکی دوماه طول میکشه واینطوری به دانشگاه نمیرسم برای همین مجبورم وقت سفارت از دبی که به بینظمی معروفه یا ارمنستان بگیرم که برای کسانی که فاند دارند توصیه میشه.چاره ای نیست و باید جلو رفت.

بقیه مطالب باشه برای پست بعد


نوشته شده در : سه شنبه 16 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رضایت

» نوع مطلب : خودشناسی ،

یکبارمحمدعلی عزیز یکی از دوستهای خوب وبلاگ از من در مورد هدف و برنامم در اینده دور پرسید.اونموقوقع اونقدر درگیر انتخاب بودم که گفتم نه هدف خاصی ندارم اما بعد که خوب فکر کردم دیدم که میدونم از زندگی چی میخوام.

رضایت ،هدف من از زندگی این هست.حالا این که من رضایت را تو چی میبینم باعث میشه زندگیم جهت پیدا کنه.اولین خواسته من را که دیگه خواجه حافظ هم میدونه.سالهاست برای رفتن تلاش کردم و این تلاشها و خواسته عمیق چندساله برای تجربه زندگی توی یک کشور جهان اولی باعث شده یک حفره بزرگ و خیلی عمیق توی قلبم ایجادبشه که با هیچی جز رسیدن پرنمیشه.پس بحثی راجع به این نیست و یکروزی میروم.

خوب دومین خواسته من از زندگی رفاه هست.برای هرکسی رفاه تعریف خاصی داره.یکنفر رفاه را درحد براورده شدن نیازهای اولیه و واجب زندگیش میدونه.اما تعریف من توانایی خوب زندگی کردن هست.اینکه بتونی راحت مسافرت بری بدون اینکه دغدغه کار داشته باشی و از این قبیل.خوب این ارزو باید با توانایی و پتانسیل هرکسی تعریف بشه و به ابزاری هم احتیاج داره.ابزار من رشته و تجربه ام هست.رشته من این پتانسیل را داره و برای بالفعل شدنش هم مقداری پول اولیه لازمه که سالها کارسخت وفشرده، تجربه و این پول اولیه را دراختیار من گذاشته.رفتن میتونه شکل وشمایل رسیدن به این ارزو را عوض کنه اما خودش را عوض نمیکنه.درواقع سالها کارتومنطقه محروم باعث شده امتیازخوبی برای تاسیس داروخانه داشته باشم.وچه برم چه نرم داروخانه سرجای خودش باقی میمونه.زمان کنکور این رشته را بی هیچ تحقیقی انتخاب کردم.ندندونپزشکی و بعد یکی درمیون داروسازی و پزشکی.درواقع تو ایران رتبه هست که منجربه انتخاب رشته میشه و از طرفی هیچ دوره وکارگاه واگاهی خاصی درمورد رشته های مختلف برای دبیرستانیها وجودندارد.من هم مثل بقیه.رشتم را انتخاب کردم بدون اینکه چیزی راجع بهش بدونم و جالبه که اصلا بهش علاقه هم نداشتم.......اما اینبار وضعیت فرق میکنه.با اگاهی رشته تحصیلیم را دنبال میکنم.اول از همه عمری را برای کاشتن و بزرگ کردن این نهال گذروندم .عاقلانه نیست حالا که وقت ثمردهی این درخت رسیده بکل قطعش کنم.درثانی این رشته میتونه درخارج از کشور هم پولساز باشه دومین هدف من را هم تامین کنه،فقط احتیاج به سعی وتلاش مضاعف داره.بقولی دوباره دوران دانشجویی و درس.

ازطرفی بدم نمیاد درسم را ادامه بدهم و ازلحاظ علمی به درجه بالاتری برسم.بااینحال هدف اصلی من نیست.چرا؟چون علاقه ای به ادامه تحصیل وگرفتن تخصص تو ایران ندارم.درواقع پاداشها یا بقولی انگیزه مادی ومعنوی خاصی برای ان توی ایران پیدانمیکنم.اما درصورتی که از ایران خارج بشم این ادامه تحصیل به گرفتن موقعیت بهتر اجتماعی ومادی بهم خیلی کمک میکنه.

هدف بعدی من کیفیت بهتر زندگی هست.یک مقدارش به پول برمیگرده که باعث میشه از زندگی بهتراستفاده کنم و یکمقدارش به دیدو شخصیت خودم ربط پیدا میکنه.اینکه دست از نگاه به اینده دوربردارم و اجازه بدم لحظه تو وجودم سرازیربشه.مثبت فکرکنم و مثبت ببینم.خوشیهای کوچیک زندگی را کشف کنم و از داشتنشون لذت ببرم.ازته دل قهقهه بزنم و بخودم با لبخندتواینه نگاه کنم.سالها سنگ صبوربودن وتلاش بی نتیجه باعث شده طرزفکرمنفی بینی من به همسرم سرایت کنه که باید هردوباهم تغییرکنیم.ما دوستهای خیلی کمی داریم.ولازم دارم از لحاظ اجتماعی پیشرفت کنم و درکل از زندگی اجتماعیم احساس رضایت کنم.این تغییرفکرنیاز به اگاهی دقیق و بینش درست داره .به تنهایی میتونه ناموفق و خیلی کوچیک باشه .برای این تغییر هم قصددارم از مشاور و کلاس یا کارگاههای رشد شخصی کمک بگیرم. 

میمونه برنامه های کوتاه مدت برای رسیدن به این ارزوهای بلندمدت که تو پست بعدی اونها را لیست میکنم


نوشته شده در : دوشنبه 15 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هنوز

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

محکم وقوی ایستاده بودم.تموم مدت.حتی موقع خداحافظی.حتی موقعی که از فروذگاه داشتیم برمیگشتیم..همسرم یکلحظه از اشتباهمون برای انتخاب فدرال سال 85 گفت.بهش گفتم باید دست از سرزنش خودمون برداریم.تا کی خودمون راشکنجه کنیم.بایدگذشته را رها کنیم و جلو بریم.کاملا قوی.کاملا مطمئن.

تمام این چندروزاروم و بیتفاوت بودم.برنامه هامون تقریبا مثل همه وقتهایی بود که خانوادم می اومدند دیدنم.حتی دیشب مثل همیشه رفتیم پارک.کلی هم بازی کردیم و خوش گذشت.رستوران.وشب هم مثل همه شبهای دیگه شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.تنها تفاوت صبح بود که زودتر بیدارشدیم.انگارقرار بود همگی بریم مسافرت.کارهامون را کردیم و رفتیم فرودگاه.وسایل را تحویل دادندو شاد و خوشحال از خانواده ها که برای بدرقه رفته بودند در میان گریه های مادرو خواهرم خداحافظی کردند و رفتند.

روی تخت که دراز کشیدم موج احساس سرک کشید تو قلبم.نمیخواستم .دوست داشتم فکر کنم تا سه ماه دیگه من هم میرم و جای هیچ حس بدی نیست.اما اومد.با تموم قوا.واقعیت با همه تلخیش به فکرم هجوم اورد........من ایرانم.واین منم که نه ویزا دارم و نه بلیط پرواز.هنوز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده و این برادرم هست که الان توی فرودگاه لندن منتظر پروازش برای مونتراله.مسخره است .سالها تلاش و برنامه ریزی و هنوز هیچ قدمی جلو نرفتیم.اره .فکر میکردم تموم این فکرهای تلخ با پرواز برادرم تموم میشه و من حقیقت را پذیرا میشم.ودرمقابل سرنوشت وواقعیت کوتاه میام.اما انگار تازه شروع شده.انگار قراره هرساعت و هرلحظه این فکر تو سرم پربزنه که این حق من بود نه حق برادرم.نوبت من بود که بپرم.حق من این نیست.نه نباید اینطور میشد.

ومن هنوز ایرانم.هنور توی همین خونه تهرانم.هنور قراره فردا مثل همه روزهای قبل سرکار برم.هنوز


نوشته شده در : یکشنبه 14 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شوخی

» نوع مطلب : چرت و پرت نویسی ،

مادرم میگوید سالیان سال هرصبح و هرشب دعا میکرده که داغ فرزند نبیند، ودید.

ضرب المثلهای قدیمی بازگوکننده های حقیقتهای زندگی هستند.قوانین نانوشته ای که با خرافات وسنتها درهم امیخته و صحت و درستیش زیر ذره بین قوانین فیزیک و علم مردود و باطل اعلام شده.

گاهی ترسها بزرگ و واقعی،گاه کوچیک وتلخ .بهرحال همیشه چیزهایی وجوددارد که دوست نداریم اثفاق بیافتد.از ان اتفاقهایی که سالهای سال تودلت ازش میترسی.ازانها که هرموقع بهش فکر میکنی عرق سرد رو تنت میشینه و دل اشوب میشی.دعا میکنی نشه.هیچوقت نشه.

ودنیا باهات شوخی میکنه.طنز تلخش را برخت میکشه.

وتمام بی باوریت را به سخره میگیره

واتفاق در زندگی جاری میشه.

 


نوشته شده در : چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

جمع بندی

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

اول از همه میخوام خیلی خلاصه از تحقیقاتی که کردیم بگم.

باکشوراسکاندیناوی اروپایی شروع میکنم.کشور کوچیک با اب وهوای سرد که فقط  6 میلیون جمعیت داره ومثل همه کشورهایی از این دست درحدود بیست سالی هست که داره با فرهنگ مهاجراشنا میشه.درواقع بعضی کشورهای اروپایی بخاطر سابقه استعماراشنایی با فرهنگهای اسیای میانه دارند .اما این کشور نه.پس این کشور مردمش نژادپرست هستند.البته این نژادپرستی بصورتهای خاصی خودش را نشون میده.بطورکلی تحویلت نمیگیرند وهمیشه احساس میکنی غریبی.از طرفی کشوری سوسیال دموکراته.با مالیات بالا حدود 40%.این مالیات بالا تضمین کننده این هست که تفاوت طبقاتی زیادی وجودندارد.یعنی اگر درامد بالا داشته باشی بهمون نسبت مالیات بیشتری باید بپردازی و بالطبع همه میتونن از امکانات رفاهی و اجتماعی کشور استفاده کنند.یعنی بمحض اینکه شهروند این کشور بشید میتونید از این امکانات بهره ببرید.

مورد دیگه یادگیری زبان این کشور هست.که کاربردش فقط دراین کشوره .درسته که مردم این کشور کاملا با زبان انگلیسی اشنا هستند اما اهمیت خاصی برای زبانشون قائلندومسلما هرچه به این زبان مسلط تر باشیم امکان پیداکردن کارو شغل بهتر و پردرامدتر بیشتر هست.به محض ورود به این کشور میتونیم از کلاسهای زبان رایگانش تا دوسال بهره ببریم.مورد دیگه اینکه برای کار کردن بعنوان داروسازو یا پزشک باید از هفت خوان رستم گذشت و سطح زبان عالی وامتحانات پزشکی از جمله خوانهای اون هستند.اما میانبری هم وجوددارد.اینکه مدرکمون را به مدرک علوم سلامت معادل کنیم و در سمتهای دیگه کار کنیم.نزدیکی اروپا به ایران از محاسن دیگه این کشور هست که امکان رفت و امد ارزانتروسریعتررا فراهم میکند.

درکل بهنوان نتیجه گیری کشوری با اب و هوای سرد.فضای بسته و سرد برای ما ایرانیها وامکانات خوب رفاهی و حمایتی برای همه است.

فرصت ناب و ویژه که اگر ویزای امریکا را نگرفتیم نباید از دستش داد:)

واما شهر نیویورک:بزرگترین وپرجمعیت ترین شهر دنیا.با پنج محله بزرگ.برانکس.بروکلین.کوئئنز.جزایر استاتن و منهتن.بهمون نسبت با فرصتهای شغلی بیشتر وبالطبع هزینه بالاتر زندگی.مثلا هزینه ها در این شهر پنج برابر اتلانتا و سه برابر تگزاس هست.با پولی که برای اجاره یک سوئئت کوچیک خارج از شهر نیویورک میپردازید امکان اجاره  خونه را در اتلانتا دارید.بهرحال ما فقط تونستیم از دانشگاه این شهر پذیرش بگیریم.و شخصا اعتقادی به گذروندن یکسال دیگه از عمرم روی زبان انگلیسی برای گرفتن پذیرش از دانشگاه شهر دیگه ای ندارم.بجای اون ترجیح میدم ترم اول را تو این شهربگذرونم و از این فزصت برای تقویت زبان وگرفتن پذیرش ازدانشگاههای دیگه درایالتهای دیگه استفاده کنیم.اینراهم بایددرنظرداشت احتمال زیادی برای گرفتن فاند بعد از یک ترموجودداردواین احتمال بعدازیکسال درحدود99% هست.مهاجرت برای همه و بهرکشوری سخت هست ولی در کل درکشور امریکا مسیرسختترو پرتلاش تر وطولانیتری پیش رو دارید.اما بعد از گذروندن این دوران سخت،میتونید اززندگی در کشوری ارزان با امکانات فراوان رفاهی وفرصتهااستفاده کنید.توی این کشوردیگه احساس غریبگی نمیکنید ودرکل بهترین جا برای لذت بردن از زندگی هست.این صحبت من نیست .اینرا ادمی که قبولش دارم و سی سال در المان زندگی خوب داشته وپنج سالی هست به امریکا رفته میگه.از دیگر معایب اون دوری از ایران و سینگل یا یکطرفه بودن ویزای دانشجویی را میشه نام برد.البته هنوز معلوم نیست ما موفق به گرفتن ویزا بشیم !ازطرفی مدرکهای پزشکی در این کشورقابل قبول نیست و باید واحدهایی را برای معادل کردن مدرکم بگذرونم.امادرصورت گرفتن مدرک pharm-dیا همون داروسازی،حقوق خوب وبالای سالیانه 100000دلارراداریم.زبان این کشور انگلیسی و پرواضح کاربردی است.

درکل در امریکا هزینه خیلی بیشترو سختیهای بیشتری در پیش رو داریم اما اگه باانگیزه و اراده قوی از این مرحله عبورکنیم.میتونیم از زندگی در کشوری با اب و هوای خوب.جامعه باز برای مهاجرها وامکانات خوب رفاهی وشغلی لذت ببریم.

خوب حالا کمی هم شرح حال بدم.از سه روز پیش که خبر پذیرشم را شنیدم واقعا تحت استرس و منگنه شدید روحی بودم.ما تا اول می یا چهارشنبه باید ثبت نام اولیه این دانشگاه را با پرداخت 200 دلار بیعانه غیرقابل برگشت شروع کنیم .از طرفی سه هفته دیگه وقت سفارت اروپامون هست وهنوز کارترجمه و بازکردن حسابهی بانکی و پرداختها را انجام ندادیم.وهمینطورباید خیلی سریع حجم زیادی از مدارک  برای امریکا رااماده کنیم.سه شنبه یا چهارشنبه برادرم با پدرومادرم چندروزی مهمان من هستند برای خداحافظی از اقوام تهران و گذروندن روزهای اخر درکنارهم وروزیکشنبه هم فرودگاه و پروازشون برای همیشه وعملا تا دوشنبه هم درگیر اونهاییم ووقتی برای اماده سازی مدارک نداریم.از دوشنبه که ازاد میشیم تا وقت سفارت اروپا دوهفته بیشتر نمیمونه و ما هستیم و کلی کلی کلی کار.با مشورت و تحقیقی که کردیم تا ازویزای امریکا مطمئن نشدیم بهیچ وجه نباید فرصت اروپاراازدست بدهیم.فقط این مساله میمونه که وقت سفارت اروپا راعقب بیندازیم یا همین اخراردیبهشت بریم.راستش میترسیم وقت سفارت را عقب بیاندازیم و رشته من از لیست رشته های موردنیازشون دربیاد.والبته هزینه سفارت هم کم نیست تقرییا خرج یکماه زندگی در نیویورک هست.

خوب دیگه برم کارهای پرداخت بیعانه دانشگاه را انجام بدهم .البته تلفنی.هرروز که نمیتونم مرخصی بگیرم:)


نوشته شده در : یکشنبه 7 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چیکارکنیم؟

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

امروزاز یکی از دانشگاههای امریکا نامه پذیرش داشتم.حتما فکر میکنید خوشحالم.نه نیستم.بجاش عصبی و ناراحتم.حالا میگم چرا.امروز ظهر بود که نامه اومد.البته هنوز فرم i20 اش نیومده و احتمالا تا چند وقت دیگه اونهم صادر بشه.مشکل اما شهر دانشگاه هست.نیویورک.گرون ترین شهر امریکا.خوب ما قبلا هم اینرا میدونستیم اما شرایط تغییر کرده.یعنی قیمت دلار داره تغییر میکنه.از ظهر تاحالا که این خبررافهمیدیم هردویکجورهایی عصبی و اشفته منتظر عصر بودیم تاهم را ببینیم و بشینیم حرف بزنیم.ساعت 8 بود که پا بخونه گذوشتیم.وماشین حساب و دفتر و دستک را گذوشتیم جلورومون. ازهمون موقع تا الان روماشین حساب عدد میکوبونیم و حرف میزنیم.اروم شروع کردیم و خسته و عصبی و ناراحت پاشدیم.درواقع تموم حساب کتاب قبلی ما با دلار 3000 بود،حساب کرده بودیم تا دوسال میتونیم دووم بیاریم.یا به اصطلاح پول خونه و ماشین را دلارکرده ،خرج کنیم.حالا مشکلمون چیه؟بالا رفتن قیمت دلار.دلار امروز3340 بود و ظاهرا  همینطورداره میره بالا.با قیمت همین امروز ما ،فقط هزینه یکسال وشش ماه را داریم و اگه دلار برسه 3500 خرج یکسال و چهارماه.یعنی اینکه درس من نیمه توم میمونه ویابایدباجیب کاملا خالی برگردیم.یا من اونجا شاهکارکنم و برای سال دوم فاندیابورسیه بگیرم.اما چون شاید و اگه هست یعنی ریسک.یعنی نمیشه روش حساب کامل کرد.یعنی یکسال و چهارماه وبعدنمیدونیم چی میشه؟یا برشکسته و بدبخت برمیگردیم.یا فاندوتوموکردن درس وخلاصه خودراجاانداختن درجامعه اونجا.دیگه اینکه ماقصدداشتیم سال اول مقداری از پول را تو بانک بگذاریم و روسودش برای خرج زندگی اونجاحساب میکردیم.الان دیگه مطمئن نیستیم پول را تو بانک بگذاریم یا همه را دلار کنیم ببریم.جدا چه مملکت بی ثباتی داریم.واقعا که.

تا یکی دوهفته دیگه معلوم میشه فاندی درکاره یا نه.اگه فاند بدهند با خیال راحت میریم.اما اگه نه،یکجورهایی ریسک خیلی خیلی بالا هست چون معلوم نیست سال دوم من بتونم فاندبگیرم یا راستین بتونه کار پیدا کنه و ویزای کار و غیره.بچه هایی که اونجا درس میخونن ،میگن احتمال گرفتن فاندتوسال دوم خیلی بالااست.اما از نظر ما هیچ تضمینی براش نیست.یکهوندادند.اونوقت چی؟یکجورهایی یا باید خیلی ریسک کنیم یا از خیرش بگذریم.

حالا این وسط راستین که کلا ادم محتاطیه میگه نریم و من که همیشه ریسک پذیر بودم میگم بریم.دوتانظر کاملا متفاوت.

از طرفی یاید مدارک برای ویزای امریکا را هرچه زودتر اماده کنیم.مدارک هم خیلی.خیلی زیاده.دوباره تنظیم رزومه و ......ترجمه همه دارایی خودمون و پدرم و حساب بانکی و مقاله و هرچیزی که فکرش را بکنید باید اماده کنیم.بعد قرار هست که اخراردیبهشت مصاحبه اروپا را داشته باشیم.این وسط من میگم تاریخ مصاحبه رادوماه عقب بیاندازیم و اگرامریکا ویزا نداد برای اون اقدام کنیم و راستین نمیخواد فرصت اروپا را از دست بده.باتوجه به اینکه خرج اونجا یک سوم خرج تحصیل امریکا است درواقع اروپا از نظر اون منطقیتر هست اما کاملا معتقده درهرصورت چون مهاجرت را بخاطر من داریم میکنیم نظر من تو الویت اول هست و بهیچ عنوان درمقابل نظر من نه نمیگه.

همین دیگه.عصبی و بیقراریم.خسته و ناراحتیم.چند روزی بخودمون فرصت دادیم تا شاید خبری از فاند بشه و تصمیم بگیریم وقت سفارت اروپا را عقب بیاندازیم یا نه.بنظر من اگه درهرصورت امریکا نشد دوماه دیرتر اروپا هم بریم زیاد مهم نیست.اما اگه هفت میلیون اخر اردیبهشت بدیم و خرداد هم ویزای امریکا را بگیریم واقعا احمقانه رفتارکردیم.

نمیدونم.نمیدونم.نمیدونم.چرا این مملکت اینجوریه.همین چند وقت پیش دلار 1000 بود و رسید به حدود چهار و دوباره اومد پایین تا 2600.بعد 3000ویک چندماهی بود ثابت مونده بود.ونفس میکشیدیم .دوباره بازی دلارشروع شد. نکنه قراره بره بالا؟تاکجا؟تا چه عددی؟تا 4000؟تا 5000؟تا7000؟ای بابا

بچه ها دعا کنید فاندیا همون بورسیه بدهند.دعا کنیداین داستان بصورت خوبی تموم بشه


نوشته شده در : چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

یکسالگی وب

» نوع مطلب : تولد ،

تولدتولد تولدت مبارک           مبارک مبارک تولدت مبارک

امروز یکسالگی این وبلاگه.وبی که تو این یکسال سنگ صبور دل من بودو واقعا بهم کمک کرد.انگار ازوقتی شروع به درمیون گذاشتن فکرهام و ارزوهام و غمهام کردم راحتتر وسبکتر روزهام را زندگی میکنم. نوشتن و ثبت مسایلی که فکرم را درگیر میکنه باعث میشه اونها همینجا باقی بمونند و دیگه کمتر اونارا رو شونه هام ازاینطرف به اونطرف بکشم.حس و حال پارسال، روزهایی که تصمیم به باز کردن وبلاگ گرفتم را یادمه.تو ایام عید بعد از پست مدارک فایل نامبر به کبک ،روزهایی که بشدت منتظر نتیجه پذیرش یک دانشگاه بودم.روزهایی مثل همین روزها که باز هم منتظر نتیجه دانشگاهم و درعین حال برای یک کشور اروپایی هم اقدام میکنم.تو محل کار و لابلای نسخه ها وب میخونم و اجازه میدهم امید باشدت تو دلم قل قل بجوشه و سرشار از لذت وحس شیرینش لبخندی محو رو لبهام جا خوش کنه.اره تو روزی مثل همین امروز نوشتم.از خودم.از ارزوهام.از فکرهام و از شکستهام

اونروزها وبلاگی که از صبح تا شب میخوندم وبلاگ روزهای بهم ریخته بود.تموم ارشیوش را مثل داستان شیرینی میخوندم و کیف میکردم.هنوز هم وبلاگیه که با خوندنش احساس ارامش میکنم.

امسال هم مثل پارسال تکلیف زندگیم تو دوماه اینده مشخص میشه.انتظاری سخت و شیرین.پرامید و بی امید.برای نتیجه ای اساسی یا بدون تغییر.

رسمه که تو توادها شمع فوت کنیم و ارزو کنیم.برای سال بعد و سالهای بعد.ارزو میکنم برای سلامتی و فاند و ویزا.سال دیگه همین موقع درحال تموم کردن یکسال تحصیلی و ویزای کاری و حس خوب وگفتن این جمله که سالهای بی نتیجه تموم شد.

فوت


نوشته شده در : سه شنبه 2 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic