درس و مدرسه با شدت هرچه تمامتر شروع شده. قبلا براتون توضیح دادم كه چون هزینه پروزه تمدید نشد مجبورم برای دانشگاه هم كار كنم، اما چون پروژه را دوست دارم و براش خیلی زحمت کشیدم و حیفه نصفه بمونه تصمیم گرفتم که کار رو پروژه را ادامه بدم و به اصطلاح برای پروژه مجانی كار میكنم. موبور هم همین کار را کرده و خلاصه پروژه به روال خودش ادامه داره. درعین حال TA هم هستم و هفته ای ١٥ ساعت تو ازمایشگاه داروهای ساختنی بالا سر بچه های داروسازی ام ، ایراداتشون را تو داروی ساختنی حل میکنم و سوالهاشون را میپرسن و اخردست هم بهشون نمره میدم و بعد هم اماده سازی مواد و وسایل برای گروه بعدی. حالا این وسط كلاسها و درس خوندن. را هم بهش اضافه كنید، خلاصه نمیدونم كی مثلا ورزش برم یا اصلا ایا این ترم میتونم تزم را شروع كنم؟ خلاصه ترم الكی سنگین چرتی میشه. این وسط هفته ای یکی درمیون یك روز و نیم تمام، یعنی نه ٧-٨ ساعت بلكه ( روز اول ١٤ ساعت ) و روز دوم ٥-٦ ساعت ازمایش رو خرگوش را هم به این برنامه اضافه كنید، عملا خودم دارم فاتحه ام را میخونم. رسیدم بای بقیه اش فردا.
پاییز با ابری بودن هوا و بارشهای كم شروع شده، دما یكم پایینتر اومده هرچند هنوز گرمه و باید كولر روشن كرد، این ترم هم با برنامه فشرده ta و ra همزمان و درس اجباری شیمی الی از اون ترمهاست كه هنوز شروع نشده منتظر تموم شدنشم، البته چشمم اب نمیخوره كه درسهای ترم بعد هم به مذاقم خوش بیاد، كلا من از درسهایی كه مرتبط با بدن انسان باشه یا به اصطلاح كلینیكال خوشم میاد و شیمی محض بخصوص شیمی الی از غیرقابل تحمل ترین درسها برام حساب میشه، یاد كسانی كه با تعجب ازم میپرسن چندسال دیگه هنوز درس داری افتادم، فكر كنم خودم هم كم كم از صبر خودم دارم تعجب میكنم، ( مطابق معمول تو مترو دارم مینویسم و یك لحظه تتوهای ادمهای دور و برم حواسم را پرت كرد كسی كه روبروی من نشسته قیافه اسیایی داره كه ظاهرا تموم چیزهایی را كه دوست داره رو بدنش خالكوبی كرده مثل یك جفت كفش، سكان كشتی، كلاه و هندزفری.... . نفر سمت چپی تتوهاش از اون مدلهاست كه بیشتر مرسومه مثل نمادهای مرگ . اسكلت.) رسیدم بای.
تا چندوقت دیگه با رسیدن زمستون لباسها همه تیره میشه و این مقدار تنوع تو پوشش و ظاهر زیر حجمی از لباس و کاپشن پنهون میشه. رنگ تیره غالب میشه و خلاصه زمستون با نشونه هاش میرسه. اما یک حسن بزرگ هم این زمستونها داره. بارون و برف. حالا چرا من از اومدن بارون و برف خوشحالم؟ چون بوهاا شسته میشه. یعنی منه عاشق تابستون از شدت بوی تعفن سطل اشغالهای زیر افتاب مونده و خیابونها و کوچه های بدبوی نیویورک به مرحله زمستون دوستی رسیدم. البته خیابونهای اصلی که مغازه های بزرگ دارند و محل رفت و اومد توریستها هستند بهتره اما امان از خیابونهای مسکونی بخصوص اونها که اپارتمانهای چندطبقه داره. یا خیابونهایی که محل برگذاری فستیوال و این حرفهاست و رستورانهای کوچیک داره. اشغالهاشون را میذارن تو کیسه های بزرگ مشکی و رو هم تلنبار میکنند وگاها شیرابه ازشون سرازیر میشه یا سطلهای بزرگ اشغال خونگی زیر افتاب و هوای شرجی حسابی پخته میشه و بوی دل انگیز اشغال مشام را یک نوازش حسابی میده. خلاصه این نیویورک هست و معروفیتش با متروهای کثیف و بوی گند اشغال. اما اونقدر جا برای گشت و گذار داره و شهر متفاوتیه که بعضی همینش را هم قبول دارند و پذیرفتند و ععاشقشند اما من که جز اون گروه نیستم:)
درضمن تسلیت میگم بابت اهواز
اولین روز پاییزیتون رنگی و زیبا
نوشته شده در : شنبه 31 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
هوم لس یا بیخانمان كسانی هستند كه اینجا تو امریكا زیاد میبینیم درست به اندازه میزان گدایی که تو خیابونها تو ایران میبینیم ، بعضی هوملس ها گدایی میكنند بعضیهاشون هم همچین به درجه شهودی رسیدن كه گدایی را هم گذاشتند كنار و فقط كنار خیابون و پیاده رو تو ات واشغالها و كثیفی خودشون لم دادن و تو عالم هپروت سیر میكنند، گداها تو ایران هدفمند سعی میكنند از هرعابری پولی بگیرن، بارها هم شنیدیم بعضی گدایی شغلشونه و درامد خوبی هم از اینراه دارن. گداهای ایران هم سروضع فقیرانه ای دارن، كثیف و نامرتب بنظر میرسن اما كثیفی هوملسهای امریكایی غیرقابل وصفه، عملا از چندمتریشون بخاطر بوشون نمیشه رد شد. متاسفانه یك دسته دیگه ادم فقیر و ندارتو ایران هم داریم كه ابرومندن، جنسی میفروشن و تو میدونی این فرد فقیره و از سر نداری و بدبختی داره جنس میفروشه یا پولی میخواد، ازطرفی هممون تو ایران منظره كسانی كه از سطلها بالا میرن را دیدیدم، باز دودسته هستن كسانی كه دارن از جمع اوری پلاستیك و خرت و پرت درامد كسب میكنن و كسانی كه از سرناچاری و فقر دنبال جنس با ارزش تو سطل میگردن اما هردو را میشه تو دسته فقر و كمبود كار جا داد. اما اینجا هوملسها كمترسر سطل میرن بیشتر ترجیح میدن غرق خماری و عالم هپروت باشن. البته دسته سر سطل برو هم تو امریكا دیدم اما اینها چینیهای تمیز و اكثرا مسنی هستند كه كیسه های بزرگشون را پر از قوطی و پلاستیك میكنن و میفروشن و كسب درامد میكنند و درواقع هوملس نیستند. اصلا یكجور دیگه بگم، اینجا میشه با حداقل حقوق و یك كار سطح پایین جایی را اجاره كرد و خوراكی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن داشت پس برام سوال میشه وقتی با یك كار ساده مثل پیشخدمتی یا فروشندگی كه احتیاج به هیچ درامد خاصی نداره زندگی كرد چرا انقدر میزان هوملس تو امریكا زیاده. بعضی ها میگن اكثر این هوملسها سربازانی هستند كه از جنگ برگشتند و بخاطر تاثیرات جنگ نتونستن به زندگی عادی برگردن و یا معتاد شدن یا الكلی یا مشكل روانی پیدا كردن، اما بنظر من مشكل از جای دیگه میاد، بنظرم از سیستم اموزش پرورشی اینجاست، اینطور كه تا ١٨ سالگی بچه لای پرقوبزرگ میشه همه چی راحت دردسترسشه، بعد یكهو تو ١٨ سالگی میگن خیلی خوب شما بزرگسال شدی و ازحالا به بعد مسئول زندگی خودت هستی. یكجورهایی از عرش به كف رسیدنه. بذار اینطور بگم ما تو ایران یادگرفتیم تو دوره درس پدرمون دربیاد، همیشه هدف كنكور و راهیابی به دانشگاه جلو چشممون بوده، كاری به بد بودن كنكور ندارم اما بهمون گفتند باید درس بخونیم باید كنكور بدیم و دكترو مهندس بشیم، اما تو امریكا این هدف برای بچه ها تعریف نشده، ادامه تحصیل و دكتر ومهندس بودن جایگاه خودش را نداره، شاید بهمین خاطره كه خودامریكاییها نسبت به نسل دوم مهاجرها و اینترنشنالهاكمتردنبال مدارج تحصیلی میرن. شاید هم هوملسها تو عالم هپروتشون خیلی هم اززندگیشون راضین و خواستار تغییر نیستن چون هدف و ارزو داشتن و جنگیدن برای رسیدن به اون را یادنگرفتن.
نوشته شده در : دوشنبه 19 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
امروز اولین روز مدرسه بنده هست، بعله دانشگاه ما حداقل تو دوتا موضوع با بقیه دانشگاهها خیلی فرق داره، اولیش حقوق دانشجوی ph-d هست كه تو دانشگاه ما ماهی ٥٠٠ دلار هست، و تو دانشگاههای دیگه هزار و خورده ای تا دوهزار خورده ای. تازه اونهم تو شهر نیویورك كه هزینه ها دوتا سه برابر شهرهای دیگه هست، خلاصه غیر اینكه بیشتر نیست چند برابر هم كمتره، این مقدار پول برای زندگی تو نیویورك خیلی مسخره است، برای همین بیشتر بچه ها كه معمولا هندی هستند یك اتاق تو نیوجرسی میگیرن و روزی ٤ ٣-ساعت هم تو رفت و اومدن و تازه از دم همه بیرون دانشگاه كار میكنن، بغیر از كسانی مثل من كه متاهلند و خانواده اشون از لحاظ مالی كمك میكنن. دومی هم اینكه چهار سال تموم ما كلاس درس داریم، البته من از این موضوع كاملا استقبال میكنم چون حسابی مطلب یاد میگیرم، از خدا كه پنهون نیست از شما چه پنهون كه وقتی درسم تو ایران تموم شد هنوز حسرت درس و دانشگاه بدلم بود، هرموقع برای بازاموزیها یا كار اداری میرفتم دانشگاه و بچه های دانشجو را اینور و اونور میدیدم ازته دل دلم میخواست، با اینكه لذتی از خود دانشگاه اصلیم و داروسازی خوندن نبرده بودم اما بشدت بعد از تموم شدن درسم ارزوی تكرار كلاس و یادگیری داشتم، درواقع میشه گفت علت اصلی اینكه الان هم بشدت از درس و دانشگاه راضیم همین اشتیاق خفته باشه كه باعث تعجب همدوره ای های داروساز ایرانم میشه چون اون زمان میدیدن من با چه سلام صلواتی شب امتحان درس میخوندم و عاشق جیم شدن از كلاسها بودم خلاصه میخواستم بگم باز هم با حسرت به این فكر میكنم یكی دوسال دیگه كلاسهام تموم میشه، راستش به پست داك هم فكر كردم اما میدونم اون موقع كلاسی وجود نداره و پروژه هست، شاید هم باید یادبگیرم كه ازخوداموزی یعنی خوندن مقاله لذت ببرم و لذت از یادگیریم را به این سمت هدایت كنم، بچه ها من رسیدم ایستگاه مترو دانشگاه، باید از مترو پیاده شم
نوشته شده در : پنجشنبه 15 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
قراره بریم سفر. از وقتی از ایران اومدیم غیر از اون کنفرانس سالیانه که باید برم و درکنارش دوتا شهر دیگه را هم دیدیم مسافرتی نداشتم. البته امسال هم که پوستر دارم و صد در صد باید برم اما نزدیک بغل گوشمون تو واشنگتن هست که قبلا هم تو یک سفر یکروزه دیده بودیمش. خلاصه خیلی دلم میخواست برای ده روزی از دانشگاه و ازمایشگاه دور باشم. و خودم را برای سال تحصیلی جدید اماده کنم و گفتم الا و بلا سفر. البته میدونستم که با این اوضاع تغییر جی ای من، اصلا منطقی نیست سفر بریم. بخصوص که ما یکسری اصول سفر خودمون را داریم و اینطور بگم معتقدم یکمی هتل بهتر اما درعوض سفر تبدیل میشه به یک سفر خاطره انگیز که سالها از بیاد اوردنش لذت میبری. البته این اصل با سفرهایی که قبل امریکا اومدن به اینطرف اونطرف داشتیم درستیش هم ثابت شده.بعله این شد که یک دستی به سر و صورت کردیت کارتهامون کشیدیم و کمی قربون صدقه اشون رفتیم و برنامه سفر چیدیم. گفتیم کجا بریم. اول قرار شد بریم رود ایلند که از نیویورک بالاتره و ساحلهای قشنگی داره. و از اونجا هم بریم یک کتابخونه که تو مرز امریکا و کانادا است و یک دوساعتی خانواده ام را تو اون کتابخونه ببینیم. بعد سفر خاننواده ام جور نشد و از اونجا که هوا هم اومده یک نمکی خنک بشه گفتیم بریم جایی که همیشه خیلی دوست داشتیم ببینیم. یعنی میامی تو فلوریدا. یک هتل ساحلی مطابق اون چی که میخواهیم هم پیدا کردیم. الان هم چمدونهای سفر بسته و اماده برای اینکه بپریم بریم فرودگاه. گفتم من هم از این فرصت استفاده کنم و یک پست بگذارم و احتمالا بعدا چند تا عکس هم تو اینستا. خلاصه جای همه اون دوستان که دلشون یک سفر میخوااد پیشاپیش خالی. پاشم که راه بیافتیم که یک دوساعتی باید مترو سواری کنیم
نوشته شده در : شنبه 3 شهریور 1397 توسط : اسمان پندار. .
خوب تصمیم گرفتم براتون كمی از نكاتی بگم كه تو صحبت با امریكاییها بدرد میخوره
اول از همه براتون بگم امریكاییها گرمتر از اروپاییها و حتی كاناداییها هستند، مثلا در مورد موبور خیلی اوقات من احساس این را ندارم كه با كسی كه سالها توی یك فرهنگ و كشور دیگه بزرگ شده حرف میزنم، اکثر حرفها و شوخیها را میگیره و البته این نكته مثبت را هم داره كه تو شوخیهاش بندرت گوشه و كنایه مختص ایرانیها بچشم میخوره اما خوب بهرحال اینطور هم نیست كه همه چیز در صورت حرف زدن با امریكاییها گل و بلبل باشه و باید نكاتی را هم تو حرف زدن باهاشون رعایت كرد
بنظرم اصلیترین و مهمترین نكته ای كه باید رعایت كنیم اینه ما تو ایران خیلی حرفها را خلاصه میگیم، مثلا اگه کسی قراره کاری انجام بده كلی میگیم مثلا فلان موقع فلان كار را انجام بده و درصورتی كه بدونیم طرف كار را قبلا انجام داده احتمالا هیچ توضیحی برای چگونگی انجام كار ندیم ویا اگه دفعه اول هست شفاهی توضیحی میدیم ، طرف هم احتمالا یكی دوسوال بكنه و والسلام، حالا اینجا كار چطوره؟ بنا به فرهنگ زبانیشون چیزی بعنوان خلاصه حرف زدن وجود نداره، و این فقط مخصوص کار نیست. ما تو ایران معمولا خلاصه حرف میزنیم و حتی اگه طرف توضیح بخواد بهمون برمیخوره و عصبانی و ناراحت بشیم حتی ممكنه حس حماقت كنیم اگه فردی یك دستورالعملی كه بنظر ما ساده و پیش پا افتاده بنظر برسه را با اب و تاب و مفصل توضیح بده ، اما حقیقت اینه فرهنگ امریكایی بخصوص تو موارد علمی همینه.پیش فرض اینكه موضوع ساده و پیش پا افتاده هست و طرف میدونه ندارن. اونها هرچیزی را كامل توضیح میدن و تو موارد علمی این توضیحات دقیقا مثل دستورالعمل تهیه غذا و كیكه كه مواد و روشها و نكات باید بروشنی نوشته بشه و اسمش را هم میذارن اس ا پی، حالا یكمی برای ما ایرانیها و بخصوص من ایرانی كه عادت داشتم هرچیزی را خلاصه بگم و خلاصه بشنوم و توضیحات اضافه حوصله سر بر و خسته كننده هست کار کردن و بخصوص حرف زدن به این روش تغییر عادت سختی هست، اما دارم روش كار میكنم و میبینم یواش یواش داره بصورت عادت برام میشه، مثل همین نوشته كه سعی كردم با مثال و توضیحات منظورم را بیشتر روشن كنم، البته اعتراف میكنم هنوز تو مرحله ابتدایی تغییرات عادت هستم اما خوب احتمالا بعد مدتی یادمیگیرم فقط موضوع اینه میدونم بعد چندسال اگه پام را ایران بذارم با این تغییر عادت چقدر لوس و حوصله سر بر بنظر میرسم، من رسیدم ایستگاه و باید برم دانشگاه. بقیه اش بعد
نوشته شده در : چهارشنبه 31 مرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .
حالم خوبه. دارم فکر میکنم چرا حالم خوبه. به خاطر بیگل داغ
و خوشمزه سبک نیویورکی که دارم با قهوه میخورم؟ بخاطر اینکه جمعه هست و اخر هفته و
فردا میخواهیم بریم پیکنیک ؟ یا بخاطر اینکه هفته دیگه باوجود مسایل مالی قصد سفر
کردیم و من بخاطرش هیجان زده ام؟ نکنه بخاطر شروع کلاسها باشه که تا دوسه هفته
دیگه سر و کله اشون پیدا میشه؟ نه فکر کنم دلیلش همین بیخیالی صبحم هست که با یک
صبحونه همزمان با وبلاگ نویسی همزمان شده. شاید هم ازمایشگاه خلوتی که فرصت نوشتن
بمن داده. نه نه. بخاطر این هست که امروز فشار کار ندارم. اصلا بگذارید یک شرح
حالی بدم.
قرارداداستاد من با
اف دی ای سه ساله بود که بعد از دوسال همین دوروز پیش خبر دادن برای سال سوم تمدید
نشده. این به این معنی هست با مقدار پولی که مونده استادم فقط میتونه بخش تست کلینیکال
را تموم کنه و برای ژانویه دوباره درخواست بستن قرارداد کنه. و دوباره این به این
معنی هست پولی برای استخدام من و موبورو نادوست نمیمونه. حالا موبور چون بیشتر از
دوسال براش کار کرده و واقعا عضو حیاتی برای تحلیل ازمایشها هست را میخواادهرجور
شده نگه داره. نادوست هم که از اول پارت تایم بود و تکلیفش معلومه. از پروژه میره.
میمونه من که نیتش اینه میخواد نگه داره اما در این صورت پولی برای تستها براش نمیمونه.
پس خودش داره با مسیول مربوطه هماهنگ میکنه که بحالت جی ای معمولی برگردم. شاید هم
بتونه نوعی از اسکالرشیپ برام بگیره. که بتونم براش کار هم کنم. از اونطرف از قبل
شنیده بودم دانشگاه مشکل مالی داره و داره جی ای هاش را کاهش میده و چون من و
موبور جی ای خود دانشگاه نبودیم و غیر مستقیم برای اف دی ای کار میکردیم نگرانی
نداشتم اما حالا یعنی از دست دادن حقوق نسبتا خوب دانشجویی (نسبت به جی ای معمولی)
و مشکلات مالی.از اونطرف هم با این وضعیت دلار بفرض 2000 دلار بخواهیم بیاریم بیست
میلیون باید پول بدیم که اصلا اصلا اوردن دلار منطقی نیست. خلاصه همه اینها یعنی
بعله. شروع زندگی صزفه جویی. حالا نه بشدت سال اول اما شاید مثل سال دوم و سوم.از
اونطرف عدم تمدید اف دی ای یعنی مقاله کمتر یعنی سایتیشن کمتر یعنی گندخورده شدن
به برنامه من برای اقدام برای ویزای نخبگی که میتونست راه رسیدن به گرین کارت را
کوتاه تر کنه. از یک طرف دیگه زنگ زدیم به یک وکیل پرسیدیم ایا میشه ما سفر به
ایران داشته باشیم که خانواده هامون را ببینیم. گفت اصلا حرفش را نزنید که اوضاع
بد خرابه و بفرض یک دانشجوی دکتری وسط
تحصیلش برای دیدن خانواده اش اومده الان یکساله کلیرنس مونده. دانشگاه هم بخاطر
طولانی شدن پروسش جوابش کرده. بغل گوشمون هم که ترامپ جون هرروز یک قانون مهاجرتی
را رو میکنه. و چون علاقه به سورپرایز کردن داره. صبح پا میشیم میبینیم یک قانون
جدید وضع شده. خلاصه هول و ولای این را داریم که یکروز بگه اصلا برای چی دانشجوی
ایرانی باید اینجا درس بخونه. یا چرا باید بعد درسش اینجا کار کنه و گرین کارت
بگیره. برگرده بره همون کشورش. از بالا هم اونقدر سنهامون بالا رفته بهیچ عنوان
امکان مهاجرت به کانادا از لحاظ تخصص نداریم مگه اینکه کار پیدا کنیم.
خلاصه شما بگید ایا با این شرایط تعجب من از حال خوش صبحم
تعجب برانگیز نیست.
اما خوب بگذارید قسمتهای مثبتش را هم بگم. تقریبا دارم به
چهارسالگی روزی که اومدیم نزدیک میشم. خوب من از اقداممون راضیم. هرچند شاید بهتر
بود کانادا از طریق مهاجرتی میشد اما شما که همراه من تو این سالها بودید میدونید
خواستیم اما خوب نشد. گاهی با راستین از سال اول میگیم. مثل اون بنگاه اجاره خونه
که سرمون کلاه گذاشت و چک بی محل داد. یا خونه ای که بدباگز داشت و پدرمون را
دراورد. یا سختیهایی که بخاطر وضعیت زبانمون کشیدیم. چقدر سختی بخاطر زبان کشیدیم.
و البته هنوز هم وجود دارد اما اوضاعمون الان بهتر شده. یا یادتون میاد چقدردنبال
کار تو دانشگاه گشتم........ خوب یکی از بچه ها اومد و ویک وقفه طولانی افتاد و از
حس نوشتن دراومدم. همینها دوستان تا دفعه بعد
نوشته شده در : جمعه 26 مرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .
سلام به دوستهای گل.
دوسه روزی هست دستم به عروسی یکی از دوستهام بند بوده. دوست نازنینم که اتفاقا داروساز هست و توی یک دانشگاه دیگه درس میخونه منرا بعنوان ساقدوشش انتخاب کرده بود. اولین بار بود که ساقدوش عروس بودم و با اینکه میدونستم این مراسم کلی تو امریکا هزینه داره با خوشحالی قبول کردم و حسابی هم بهم خوش گذشت. عملا جز دوبار دورهم نشینی قبل عروسی مراسمی نداشتیم اما روز عروسی با یک دسته گل زیبا دستت و همزمان با عروس عکس و ژست گرفتن حس عروسی خودم را یاداوری کرد و حسابی لذت بردم. کلی هم با راستین عکسهای خوب گرفتیم . خصوصا که عروسی دوستم دقیقا یکروز قبل سالگرد عروسی خودم بود و انگار یکجورهایی داشتم سالگرد عروسی خودم را جشن میگرفتم. کلی رقصیدیم و خندیدیم و خوش گذروندیم. دیروز را هم مرخصی گرفتم و با راستین تو لانگ ایلند ، کنار دریا گذروندیم. امروز را هم خونه موندم و تاظهر خوابیدم و کمی استراحت کردم. تصمیم گرفتم حالا که بخاطر کارسنگین ازمایشگاه امکان یک هفته مرخصی ندارم. حداقل هفته ای یکبار تا پاییز و شروع کلاسها به خودم استراحت بدم و تجدید قوا کنم. البته به یک مسافرت هم احتیاج دارم اما خوب هم مرخصی نمیتونم بگیرم هم از شما چه پنهون فعلا امکانش را ندارم. این بخش را اضافه کردم که با حقیقت زندگی تو امریکا بیشتر اشنا بشید. البته میدونم که فعلا اوضاع تو ایران چقدر بده و داره بدتر میشه اما خوب نمیخوام فقط جنبه های خوب زندگی تو اینجا را پررنگ کنم.
خوب کمی هم از مراسم عروسی اینجا بگم. این دوست من با همسرش که ایرانی هست اینجا اشنا شدن و عروسی رسمی اشون را تو سیتی هال که فکر کنم شهرداری باشه گرفتن. یک چیزی تو مایه های محضر رسمی ما. این هفته هم جشن عروسیشون بود. شب قبل عروسی مهمونها و دوستان نزدیک را به رستوران برای شام دعوت کردن. تفاوتش با مهمونیهای ما دوتا سخنرانی پدر و خواهر داماد البته به انگلیسی بود. یک بازی کوچیک هم کردن که عروس و داماد پشت به هم مینشینن و سوالاتی در مورد تفاهمشون تو زندگی میپرسن و عروس و داماد با بلند کردن کفش خودشون یا اون یکی جواب میدن. من این بازی را تو فیلمها دیده بودم. بعنوان ساقدوش لباسهامون قرار بود یک رنگ باشه . البته خودمون خرید کردیم. عروس هم به هرکدوممون یک دستنبد هدیه داد. روز عروسی قرار بود ظهر ارایش کرده و اماده تو سالن باشیم برای گرفتن عکسهای یادگاری. چندساعتی هم به عکس گرفتن تو سالن و باغ گذشت. مهمونها عصر برای کوکتل پارتی اومدن. کوکتل پارتی یعنی غذاهای مختلف یسبک عصرونه و نوشیدنی هست. غذاها هم سلف سرویسه. من این کوکتل پارتی را تو خیلی از مهمونیهای رسمی اینجا دیدم. بعد هم مثل عروسیهای خودمون میرفتیم سرمیز که البته میز هرکسی مشخص بود و دی جی ایرانی. تفاوت این بخش با عروسیهای توی ایران صرف شام بحالت رستورانی هست. یعنی گارسون میاد سر هر میز و از رو منو پیش غذا و شام و دسر را سفارش میدیم. بقیه مراسم رقص و کیک و رقص کارد هم عین عروسیهای خودمون بود. خلاصه روی هم رفته یکی از بهترین عروسیهایی بود که رفتم و جای همگی خالی حسابی خوش گذشت. امیدوارم شما هم اخر هفته خوبی داشته باشید.
نوشته شده در : چهارشنبه 10 مرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .
توصیه های ورزشی برای تنبلها
خوب كیا ورزش را دوست ندارن؟؟؟ من. كیا تموم لحظات تردمیل چشمشون به ساعته كه زودتر تموم بشه؟؟ من. كیا ترجیح میدن هزار تا كار دیگه بكنن اما باشگاه نرن؟؟ من.
خوب حالا كیا به این نتیجه رسیدن فقط با رژیم خالی نمیشه لاغر شد؟؟ من. یكم هم كلاس بالا بپرسم.كیا میدونن ورزش برای سلامتیشون خوبه، اما میگن بعدا یا مهم نیست؟؟ من. كیا دوست دارن بدن قشنگتر داشته باشن؟؟ همه.
بذار اینطور بگم من جز كسانی هستم كه اصلا از باشگاه خوشم نمیاد. حتی باشگاه دانشگاه كه نسبت به بقیه باشگاهها خلوت تر و تمیزتره، اصلا جون میكنم تا برم باشگاه و برگردم. اما الان دوهفته ای هست ٥ روز در هفته ورزش میكنم و بعد از یك هفته وزنم شروع كرد به پایین اومدن.
خوب بنظرتون رمز مداومت من تو ورزش چیه؟؟ اجبار، یعنی همینطور كه برای مسواك زدن یا درس خوندن یا مثلا كارخونه كه دوست ندارم و مجبورم انجام بدم، اینرا هم بعنوان یك برنامه روتین اجباری درنظر میگیرم. اما غیر این توصیه های دیگه ای هم دارم.
١- تو مدت ورزش اصلا به این فكر نكنید واای من همین دیروز باشگاه بودم یا واای فردا هم مجبورم بیام. فقط و فقط همون لحظه را درنظر بگیرید
٢- برای خودتون برنامه روزانه بذارید و ملزم كنید خودتون را اون برنامه را انجام بدید، مثلا من واقعا از تردمبل و دویدن متنفرم اما حداقل میتونم الپتیكال و دوچرخه را تحمل كنم پس ٢٠ دقیقه دوچرخه ٢٠ دقیقه هم الپتیكال میزنم، از كار با وزنه هم متنفرم پس بجاش با دستگاه نیم ساعت كار میكنم.
٣- اون لحظه بهترین سعیتون را بكنید، پیش خودتون بگید وقتی را كه میتونستید بجاش گوشی دستتون بگیرید یا تلویزیون ببینید دارید سراین مثلا دوچرخه میذارید بذار حداقل تندتر بزنید بیشتر كالری بسوزونید
٤- من حتی زمان دوچرخه هم برام سخته برای همین تموم مدت دارم عدد میشمارم، ده تا ده تا تا صدتا و دوباره از اول، گاهی به جلو خم میشم گاهی میاستم البته خوشبختانه از مربی قبلی طرز درست ایستادن و نشستن رو دوچرخه را بلدم
اما نکات کلی اینکه: اول اینكه معلممون اگه اضافه وزن خیلی شدید بود اجازه نمیداد از اول رو دوچرخه ایستاده پا بزنیم و حتی اكه اضافه وزن كم بود حتما تاكید میكرد ماه اول فقط نشسته پابزنیم كه عضلات پا قوی بشن، در ثانی خیلی اروم و با احتیاط هربار باید پاشد و نشست كه به زانو فشار نیاد.
دیگه سعی كنید خودتون را مشغول نگه دارید تا متوجه زمان نشید. الپتیكالهای باشگاه ما صفحه تلویزیون داره كه من هندزفری میبرم و تموم مدت فیلم میبینم اما خوب میشه موبایل را هم گذاشت جلوی دست و فیلم دید. یا اگه خیلی موسیقی باز هستید اهنگ گوش بدید
برای استفاده از ماشین هم اصلا سعی نمیكنم وزنه ای بردارم كه زور بزنم و حركت را انجام بدم این مورد را نمیدونم درسته یا نه. اما وزنه هاای را انتخاب میكنم كه راحت بتونم حركت را بزنم. اینطوری جلوی اسیب به مفاصل را هم میگیرم. اكثرا ست های كوتاه هم انتخاب میكنم و مبنا را برای خودم این گذاشتم که گذشت زمان كمك كنه بدن قشنگتری داشته باشم
اهان اب هم خیلی مهمه، حتما یك بطری اب كنار دستم دارم و هر ده دقیقه حتما اب میخورم.
و اما حمام. خوب از اونجا که من جز دسته تنبلها هستم یا بهتره با کلاس تر بگم جدی جدی کمبود وقت دارم هرروز بعد ورزش دوش میگیرم اما هرروزموهام را نمیشورم و از گردن به پایین دوش میگیرم. باور کنید همین خشک کردن مو نیم الی چهل دقیقه وقت من را میگیره به اضافه خود دوش میشه یکساعت. اماخوب به اجبار یکروز درمیان حتما موهام را میشورم:)
و جایزه اتون اینه حداق دوسه بار در هفته راحت و بدون عذاب وجدان میتونید هله هوله نوش جان کنید. البته اونوقت قول نمیدم وزن کم کنید اما مسلما احساس سالم بودن دارید.
خلاصه تنبلهای عزیز خیلی مهمه كه هربار میرید ورزش اصلا به اینكه فردا هم همین برنامه هست فكر نكنید و همون روز را با تموم انرژیتون تموم كنید.
راستی من تاحالا در كل یك كیلو كم كردم و نسبت به متابولیسم كند خودم خیلی تو خوردن خوشمزه ها رژیمی نیستم
نوشته شده در : سه شنبه 2 مرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .
وقتهایی كه خیلی دل شكسته میشم دلم میخواد از اون موقعیت فرار كنم. همین لحظه هم دلم میخواد فرار كنم، از امریكا برم، اما نه ایران، نه هیچ جای دیگه. یكم خسته ام. از زندگی بشیوه انسانها. همین دوره تولد كار و تلاش و مرگ. از ادمها هم خسته ام. هركدوم درگیر و بند گرفتن سهم خودشون از زندگی. گاهی هم گرفتن سهم خودشون از سهم بقیه. اما از خودم بیشتر خسته ام. از حماقتی كه تمومی نداره، از ضعیف بودن، از احتیاج به تایید دیگران، احتیاج به اینكه همه بگن چه دختر خوب و موفقی. و باز خسته ام، خسته از ادم بودن، زندگی كردن. و خسته ام از خواستن و دویدن و بدست اوردن و دوباره خواستن و دویدن، تمومی نداره. درد هم تمومی نداره، غصه ها. هیچ وقت هیچی كامل نیست. هیچی صددر صد نیست. هیچ لذتی بدون غم نیست. هیچ دستاوردی بدون هزینه نیست، خسته ام از هزینه دادن. خسته ام از امید داشتن به شیوه ادمها. از گول زدن خود برای فردای بهتر به شیوه ادمیزاد. از روزگارو اجبار زندگی و مرگ. خوردن و خوابیدن و و تلاش و نیست شدن. خسته ام از خودم، از خود ضعیفم. از شخصیت ضعیف و حقیرم. از ساده بودن و از ساده انگاشته شدنم. خسته ام از زندگی
نوشته شده در : سه شنبه 19 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
یكروز یك دختر ایرانی بهم گفت ترجیح میده از ایرانیها فاصله بگیره، اونروز جا خوردم و پیش خودم گفتم چقدر بد كه یك ایرانی در مورد ایرانیها همچین فكری میكنه اما امروز بعد یكسال هم ازمایشگاهی شدن با دوایرانی به حرفش رسیدم. البته من معتقدم این فاصله تو محیط كار لازمه و خوشبختانه هنوز به بخشهای دیگه سرایت نكرده، بهرحال میبینم تو این سه چهارماه گذشته كه این دوتا ایرانی تقریبا هرروز به ازمایشگاه فعالانه رفت و امد میكنند چقدر ارامش من گرفته شده و هربار با یك خبر و حرف جدید روزم تلخ میشه، دشمنی نادوست تمومی نداره، البته علنا درظاهر كاملا دوستانه رفتار میكنه اما حرفهایی كه پشت سرم میزنه ازاردهنده هست، مثلا به حالت خیرخواهانه میگه پشت سرم فلانی چقدر استرس داره و تو ازمایش گیج شده و هیچی نمیدونه و مجبوره نتیجه ارائه بده، یا حتی گفته فلانی تو زندگی خانوادگیش مشكل داره، یا میزان حقوقم را فهمیده و چون من بیشتر از بقیه میگیرم به این و اون مبلغ را میگه ، هرچند كه من و موبور اندازه هم میگیریم اما فقط از حقوق من حرف میزنه چون میدونم چقدر پولكی هست و همچین حرفی را از خودش هم شنیده بودم فكر میكنم پیامرسان که اون یکی ایرانی باشه احتمالا صادقه.بااینحال از دست هردوشون خسته شدم و متاسفانه حداقل دوسال دیگه تا درسهامون تموم بشه باید باهاشون هم ازمایشگاهی بمونم، بدجور احتیاج دارم این موضوع را كنترل كنم، از یكطرف دلم میخواد كامل از هردوشون فاصله بگیرم اما همیشه شنیدم دشمنت را نزدیك خودت نگه دار، و نمیخوام برم تو دنیای بیخبری و بعد شش ماه ببینیم همه هم ازمایشگاهیها و موبور و استادم نظرشون نسبت به من منفی شده. و البته فكر میكنم بیخبری و فاصله گرفتن كامل هم عملی نباشه چون محیط ازمایشگاه ما كوچیكه از طرفی چون دشمنی این نادوست بخاطر ذات بینهایت حسودش هست نمیتونم این دشمنی را تموم كنم یعنی تاحالا هم واقعا هیچ كار بدی در حقش نكردم. خلاصه بدگیر كردم و راه حلی به ذهنم نمیرسه، گاهی میگم برم پیش استادم و بهش بگم من نمیخوام شما واكنشی نشون بدید اما این خانم خیلی غیر حرفه ای برخورد میكنه و این حرفها را میزنه، اما از طرفی میترسم بدتر بشه، خلاصه خدا بخیر بگذرونه این دوسال هم ازمایشگاهی بودن با این دو ایرانی، یاد اونروز بخیر كه فهمیدم دوسه تا ایرانی اومدن دانشگاهمون و من کلی ذوق كردم
نوشته شده در : سه شنبه 19 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
هوا بشدت گرم شده، اینجا هوا ٣٥-٣٦ درجه هست البته من معتقدم افتاب تو تهران خیلی بیشتر اذیت میكنه و اینجا درسته گرمه اما افتابش بشدت تهران كشنده نیست، خونه ها هم بزور با كولرگازی زمینی خنك میشه البته تو ساختمونها ببركت تهویه حسابی خنكه و خصوصا تو ازمایشگاه ما همه یك ژاكت هم میپوشن.
خوب از خودم هم بگم اوضاع ازمایشم خوب پیش نمیره، هرچند چندماهه دارم روی یك بخش خاص پروژه كارمیكنم اما نتیجه بدست نیاوردم و اینهم نه از كم كاری من بلكه بخاطر بدشانسیهای خیلی بزرگ بود متاسفانه استادم و fda بشدت به این نتایج احتیاج دارن ، قراره از فردا سه شنبه برم رو دستگاه گرون، موبور هم صاف از فردا میره مسافرت و من میمونم با دستگاه و روشی كه كاملا برام جدید و تازه هست، خدا بدادم برسه.
كمی هم از راستین بگم، تو كلاسهایی كه پروانه گرفت هنوز نتونسته كار داوطلبانه پیدا كنه. یك كوچولو تو قسمت سراشیبی راه و مسیرمون هستیم اما اونقدر بدتر از این وجود داشته كه خم به ابرو نیاریم و تلاشمون را بكنیم و امید به تغییر داشته باشیم.
اهان یك مورد دیگه هم هست، خوب بخاطر تیرویید و تغییر دارو كه نتیجش متابولیسم كم و افزایش اشتها برای من بود چندكیلویی اضافه كردم كه چون از قبل هم چند كیلو اضافه وزن داشتم الان شده خیلی كیلو و صدای راستین و خودم دراومده، من هفته ای یكی دوبار ورزش میرم اما ظاهرا جوابگوی متابولیسم كند نیست و من هم از رژیم بودن همیشگی خسته شدم، خلاصه یك مدته كوتاهه تصمیم گرفتم صبحها یكساعت زودتر بیدار شم و بیام دانشگاه و برم باشگاه دانشگاه، كمی سخته اما میدونم عادت میكنم خوب امیدوارم جواب هم بگیرم.
به امید اینكه تا اخر این ماه كلی خبرهای خوب داشته باشم، من رسیدم
پ.ن. اینها برای دوشنبه قبل بود. هنوز رو دستگاه قدیمم. با وجود هر روز باشگاه رفتن 100 گرم هم کم نشدم.
س عزیز ممنون از توصیه دوستانه ات:)
نوشته شده در : سه شنبه 19 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
بعنوان یك داروساز یكی از حقوقت داشتن داروخانه هست، داروخانه داری كلا كارسخت و پرمشغله و دردسری هست، خیلی خیلی بیشتر از یك مغازه معمولی كار داره چون عملا تركیبی از یك مكان اقتصادی و یك مكان علمی هست كه هركدوم كارهای حقوقی و صنفی خودش را داره، اما اكثر داروسازان ایرانی دوست دارن برای یكبار هم شده برای خودشون صاحب داروخانه بشن، این روند اگه بعد از فارغ التحصیلی پول زیاد نداشته باشی ممكنه چند سال تا جمع كردن سرمایه و امتیاز لازم طول بكشه اما بلاخره بعد ٢٠ سال قابل تحقق هست، من سال ٨٠ درسم تموم شدو الان ١٧سال از اون زمان میگذره، خوب دوسال پیش به رسیدن به این ارزوهام خیلی نزدیك شدم، یعنی پروانه تاسیس داروخانه را گرفتم، تنها كاری كه باید میكردم اجاره كردن یك جا و راه اندازی داروخانه بود، ارزویی كه میتونست منرا تو مسیر رسیدن به ارزوی دیگه ام یعنی پولدارشدن برسونه، اولش فكر میكردم تاسیس میكنم و برمیگردم امریكا و اونجا را دست كسی میسپارم درواقع فكر میكردم میتونم هم خدا را داشته باشم هم خرما، امروز که دوسال از اون زمان میگذره تو گروه دوستهای داروساز ایرانیم بحث داروخانه شد، دیدم همه یا در معرض زدن داروخانه هستند یا سالهاست زدن و استفاده میكنند، یكجورهایی تنها كسی كه بدون داروخانه مونده خودم هستم، بعد برگشتم به دوسال پیش و زمان انتخاب، موقعی كه كتاب زندگی داخل ایران را بستیم و خیلی فرصتها را فدا و قربانی اومدن به اینجا كردیم، وقتی فكر میكنم میبینم قربانی كوچیكی نبود، همون همون داروخانه میتونست در ظرف همین دوسال میلیارد بشه اما من چشمهام را روش بستم، راستش امروز دوباره دودل شدم و به فكر فرو رفتم، كار درستی بود؟؟ فداکردن این فرصت بزرگ حماقت نبود؟
نوشته شده در : پنجشنبه 14 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
تو مترو هستم و سعی میكنم ایستادنی براتون بنویسم. اینروزها تو اینستاگرام ادمهای خارج نشین خیلی پستهای همدلی با مردم ایران را میبینم، همه ناراحتیشون را از اوضاع ایران، غم مردم، گرونیها بی ابی،اعتصابات اعلام میكنند، بعضیها هم مشتاقانه روند اعتراضات را برای یك تغییر دنبال میكنن، اما چیزی كه برام جالبه تو اینستاگرام ایرانیهای داخل همچین پستهایی نمیبینم، پستهای روزانه هیچ تغییری نكرده. عكس غذاها و مهمونیها و بچه ها همچنان ادامه داره.البته میدونم یک مقدارش بخاطر احتیاط و ترسه چون بعضیها شغل دولتی دارن یا محصلن یا دنبال دردسر نمیگردن. اما میدونید درکل من چه نتیجه ای میگیرم اینكه باز مردم به یك سطح دیگه انعطاف و وفق دادن رسیدن، اینكه برخلاف تصور خارج نشینها مردم هنوز به اخر خط دیگه امكان ادامه این وصعیت برام وجود نداره نرسیدن. من یك نشونه دیگه را هم برای پیدا كردن دید واقعی از اوضاع دنبال میكنم. جكها، ما ایرانیها حرف دلمون را با جكها هم بیان میكنیم، زمانی كه موج گرونی شروع شد برای چند وقتی جكها كمی به گرونی اشاره داشت اما بعد حتی جكها هم جكهای همیشگی شدن. بنظر من برخلاف اخبار هرروزه كه اوضاع مملكت را در استانه یك تغییر نشون میده. این تغییر به این زودیها اتفاق نمیافته. بنظرم مردم باز خودشون را وفق دادن. باز به یك مرحله دیگه از مقاومت و تحمل رسیدن. من مترو ام رسید و البته حرفم هم تموم شد، حالا شما بمن بگید چقدر درست حدس زدم
نوشته شده در : دوشنبه 11 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
هفته پیش. هفته سنگین شروع شد اما دراخر از لحاظ کاری سبک شد. علتش هم این بود ستون hplc که کار میکردم کامل از کار افتاد و از اونجا که دومین ستون بود که باهاش کار میکردم تصمیم گرفتیم بیشتر وقت سر hplc نذارم و بانظر استاد و موبور قرار شد بجاش برم سر ادامه کار با دستگاه خیلی خیلی پیشرفته تر. البته علت از کار افتادن ستون هم برامون مهمه که بفهمیم و از طرفی دارویی که استفاده میکنم ناپایداره که حدس میزنیم شاید در کل بخاطر ماتریکسی باشه که استفاده میکنم و بهتره بجای محلول رینگر سدیم کلراید بکار ببرم. خوب بحث را بیشتر تخصصی نمیکنم. فردا تا سه روز دوباره ازمایش سنگین روی خوک داریم. از همون ازمایشها که شیفت من حداقل 13-14ساعت در روز میشه و فقط شب برای خوابیدن میام. سه روز اینطوری هست. و هفته های بعد هم درحالی که حتی موبور هم برنامه مسافرت برای خودش ریخته من باید کار سنگین ازمایش را با دستگاه پیشرفته ادامه بدم و هرجور شده تا چندهفته اینده نتیجه به استادم بدم. قراره برای ازمایش فردا از fdaهم بازدید داشته باشیم و خود کله گنده fda با دوتا از کارمندهاش میان برای بازدید. البته جدیدا وقت تمدید پروژه هم رسیده و خیلی هم به استادم دارن سخت میگیرن که همین سختی بمراتب به ما هم منتقل میشه. اوضاع ازمایشگاه هم باوجود نادوست کمی بالا پایین داره دارم سعی میکنم بتونم اوضاع را برای ارامشم مدیریت کنم اما سخته چون دشمن قسم خورده ای در لباس دوست دارم. بدجور پشت سر میزنه.و بقول همسر من هم شخصیت فالوور دارم و کمی دارم بازیچه میشم. کمی فکر کردم چطور میتونم از شخصیت فالوریا پیرو بودن تاحدی راحت بشم (چون لیدر بودن را هم دوست ندارم) و دیدم با عدم تایید نظرات خیلی راحت میشه اولین قدمها را برداشت. راستی دعا کنید که این نادوست کار دستم نده. واقعا پشیمونم که پارسال باعث شدم پاش به ازمایشگاه ما باز بشه. بیخیال. فعلا
نوشته شده در : دوشنبه 4 تیر 1397 توسط : اسمان پندار. .
سلام به دوستان، امروز دوشنبه و اول هفته هست و مطابق معمول مترو سواری تنها فرصت من برای نوشتن شده، دیروز هم با راستین باز رفتیم دوچرخه سواری و ٤٠ كیلومتر پا زدیم، خسته شده بودیم اما هردو معتقدیم خستگیش دلپذیره، ای كاش دوچرخه سواری خانمها تو سطح شهر قانونی و معمول و عرف میشد بنظرم خیلی میتونست به سلامتی روحی یا جسمی كمك كنه. هرچند ورزش پرهزینه ای برای ما درمیاد و احتمالا نتونیم هرهفته بریم، دیگه براتون بگم فكر كنم گفته بودم یكماهی هست نادوست هم به پروژه اضافه شده، خوب دختر باهوشی هست اما در به اشتراك گذاری نظرات و ایده های بقیه، یعنی نظر و حرف مثلا از من یا موبوره و نادوست میاد بهش رنگ و اب میده و بعنوان نظر خودش مطرح میكنه، یا كارهای عملی وقت گیر كه پایه انالیز دیتا هست را سراغش نمیاد و یكراست میره سراغ انالیز دیتا كه خودی نشون بده، چی بگم، بهرحال یك نفر ما باید اون كارها را انجام بده و نادوست هم كه بلد نیست و از یادگرفتن طفره میره این شده كه عملا بدوبدو از ان من شده و كارهای انالیز بزرگ برای موبور و نادوست هم این وسط وقت تلف میكنه. بهرحال تصمیم گرفتم وجودش را بعنوان یك حقیقت كاری قبول كنم و برنامه خودم را پیش برم، احتمالا دو سه هفته ای كار سنگین مانع این بشه سراغ انالیز برم اما تصمیم دارم اصولی از فرصت تابستون استفاده كنم و تو چیزهایی كه مد نظر دارم قوی بشم، از طرفی گفته بودم كه تو فكر كانادا هم افتادیم خوب راستین صددر صد موافق نیست و چون كامل دلش با این كار نیست صد در صد روش تمركز نمیكنه، هرچند تو تقسیمات كاری خانوادگی، اصولا این جور كارهای وكیل خوب بیدا كردن و تماس اولیه با منه و بقیه مدارك جور كردن و دنبال كردن با همسری، منم كه فعلا دربست دراختیار پروژه(وقتی مینویسم كار برای دوستان تازه وارد این سوال پیش میاد كه من سركار واقعی هستم)
خلاصه براتون بگم اگه وكیل خوب میشناسید كه قیمتش هم مناسب و معقول باشه معرفی كنید، لطفا از كنپارس نگید كه هرچند سایت خوبی داره اما قدیمیها میدونند كه چطور یكسال از وقت و عمر و هزینه امون را ما سرمشاوره اشتباه این گروه دادیم و تازه پولمون را هم برنگردوندند. بیخیال، یادش می افتم هم اعصابم خورد میشه. دیگه اینكه برگردیم سر بحث پروژه، این هفته باز با fda میتینگ داریم و قراره ماحصل این یكسال بحث بشه و ببینیم قرارداد را برای یكسال دیگه تمدید میكنند یا نه. ته ذهنم میتونم اینده را ببینم كه اگه قرارداد تمدید بشه چطور نادوست میخواد با نظراتش تو fda خودنمایی كنه. خوب زبانش واقعا عالیه و این یك امتیاز خیلی خوب براش حساب میشه فقط قضیه اینه كه ادم صادقی نیست و اون وسط میتونه نظر من یا موبور را هم از طرف گروه بیان كنه و برای خودش امتیاز بخره، بیخیال، بیخیال اسمان، ول كن، سعی كن رو خودت و مهارتهات كار كنی، فقط قضیه اینه كه این ذیق وقت بهم اجازه نمیده رو ضعفهام كار كنم و فقط درگیر کارهای عملی بینهایت تكراری پروژه شدم، خوب اینهم شرح حال من، قطار هم رسید ایستگاه. خدا نگهدار همه ما، هستی دیگه نه ؟!
نوشته شده در : چهارشنبه 30 خرداد 1397 توسط : اسمان پندار. .