امروز راستین سراغ وب را میگرفت،اخه اونهم خواننده پرو پاقرص اینجاست. گفتم بیام و عرض احوالی بکنم. سلامی هم به شما بدم مطلبی هم برای خوندن راستین دست و پا کنم. البته یکی دوباری هم براتون پست نوشتم اما چون سر موعد نفرستادمشون کهنه شدن و دیگه بدرد پست نمیخورن. همه چیز خوبه و همزمان بد،واقعیت اینه که روزها هیچ تغییری نکردن و برای همین اتفاقهای خوب و بد همچنان ادامه دارند. بدترینشون وضعیت کاری راستین هست. هنوز هیچی. خوبهاش هم اینه که هم خونه ایها بهتر شدن. البته یک هفته ای هست با همدیگه قهرن. کلاسها کم و بیش پیش میره و با یک چشم بهم زدن یکماهش تموم شد. کلا ترمهای درسی اینجا خیلی زود میگذره.دیگه از اینکه ازمایشگاه و کار تزم مورد علاقه امه خوشحالم.درضمن اون یکی ازمایشگاه هم جور شد اما کارش هنوز شروع نشده. اونجا پروژه ندارم و بیشتر نقش دستیار دستیار پروفسور را اجرا میکنم. با اینحال خوبه چون مطلب یاد میگیرم.البته مهم اینه که ازمایشگاه اصلیم و پروژه ام واقعا جالب هستندو امیدوارم بتونم تو اجراش هم خوب باشم. یک ایرانی دیگه هم برای پی اچ دی به دانشگاهمون اضافه شد. حالا 4 نفر شدیم ،داشتن هم زبان تو دانشگاه واقعا خوب و کمک کننده هست.حیف که من سه ترم از این نعمت محروم بودم. موارد بد هم از این قراره. برنامه ورزشیم شلتر شده بهمین دلیل وزنم ثابت مونده. درست و رو برنامه درس نمیخونم. میشه گفت هنوزحتی درس خوندن جدیم برای کار تحقیقم و امتحان جامع شروع هم نشده، موهام راباز صاف کردم. اما اینبار ارایشگر گند زد به موهام. حالا باید 6 ماه صبر کنم تا گند کاریش را بعدا درست کنم. قرار بود پارتنر تنیس راستین باشم که ظاهرا پیشرفتم خیلی کنده و بنده خدا فقط نقش توپ اندار برای من داره. از همه بدتر هم که گفتم کار راستین هست که جور نمیشه و اگه این ماه هم جور نشه پولمون کامل ته میکشه و باز باید پول از ایران قرض کنیم و بگیم بفرستن. همین
والسلام
نوشته شده در : چهارشنبه 14 مهر 1395 توسط : اسمان پندار. .
روز جمعه:
توی مت سنتر نشستم و خوشبختانه تا حالا شاگرد نداشتم، كلا این ترم با ترم پیش قابل مقایسه نیست، كار پیدا كردن پارسال و بعد هم استرسهای اولش، ریاضیم خوب بود اما واقعا لازم داشتمهمه اصطلاحهای ریاضی را از اول مرور كنم، حتی تو بعضی چیزها روش حل ما خیلی متفاوت از امریكاییها هست و لازم بود روش حلهاشون را هم بخونم، اما امسال راحت و اماده نشستم و یواشكی پرفسور مربوطه موبایلم را چك میكنم، امروز هم داره تموم میشه و بهمین سرعت یكماه اول ترم هم گذشت، چقدر سریع، تقریبا همه چیز خوب پیش میره ، استرس اولیه ام از بین رفته و برنامه ریزی كردم برای اماده شدن برای امتحان جامع، با اینكه یك ترم درسم را بیشتر میكنه اما خوشحالم كه تز برداشتم ، كلا محیط ازمایشگاه و ریسرچ حال منرا خوب میكنه و منتظرم تا بزودی پروژه ام را شروع كنم، البته اون نگرانیهای عمده سرجاشه اما فعلا وقتش نیست تا بهش فكر كنم، كار راستین هنوز جور نشده و این موضوع و یكم همخونه ایها ذهنمون را در گیر كرده، خونه و اتاق خوبی داریم، محله امون هم بد نیست فقط گهگاهی هم خونه ایها اذیت میكنند ، بیخود نبود من سال اول زیر بار هم خونه داشتن نمیرفتم، دیشب انقدرازدستشونعصبانی بودم كه بسختی خوابم برد اما بعد كه صبح بیدار شدم فهمیدم كه بهتره بعضی قضایا را جدی نگیرم و بگذارم بعد از یك شب بهشون فكر كنم، بقول خودم باید روی بعضی مسایل ازاردهنده خوابید، اینطوری صبح میبینی از شدتش خیلی كم شده ، خوب یكساعت تا پایان ساعت كاری من مونده و شارژ موبایلم داره تموم میشه، پس فعلا
نوشته شده در : دوشنبه 5 مهر 1395 توسط : اسمان پندار. .
همیشه گفته ام فاصله نیوجرسی تا نیویورک مثل فاصله کرج تا تهرانه. حتی قبلا تا حدی این تصور را داشتم که کسانی ساکن نیوجرسی میشوند که دلشون میخواد نیویورک خونه داشته باشند اما چون اینجا گرون تره میرن نیوجرسی و بعد رفت و اومد میکنند . شاید هم یکذره این حرف درست باشه کما اینکه دانشجوهای هندی نیوجرسی اتاق اجاره میکنند . اما دیشب نظرم تا حد زیادی عوض شد. دیشب رفتیم دیدن زوجی از دوستان که بتازگی تو نیوجرسی خونه خریده اند. قبلا یک اپارتمان یک خوابه کوچیک را تو منهتن اجاره کرده بودند. اینبار خونه ای تو قسمت بالایی نیوجرسی خریده اند. برای رفتن از قسمت بالایی منهتن بعد از گذشتن از پل واشنگتن بریج وارد نیوجرسی میشیم. بمحض ورود با منطقه ای سبز و جنگلی روبرو شدیم . انگار نه انگار که تو یکی از خیابونهای اصلیش بودیم بیشتر شباهت به عبور از یکی از جاده های بین جنگلی خودمون تو شمال را داشت که دورتا دور ویلاهای زیبا ساخته باشند. یک جورهایی مثل اتلانتا. و سبک زندگی مورد علاقه من. تا قبل از اون خونه دوستانی رفته بودیم که قسمت پایین ایالت نیوجرسی ساکن هستن و گرچه سبک خونه ها و خیابون ها با نیویورک فرق داره اما باز هم سیستم خیابون کشی و اپارتمان نشینی غالب هست. خلاصه دیدم به نیوجرسی عوض شد و فهمیدم کسی که میره نیوجرسی زندگی میکنه برای این میره چون اون سبک خونه و زندگی و استایل تو نیویورک پیدا نمیشه.در واقع تو نیویورک غیر از بخش لانگ ایلندش خونه به اون سبک نداریم. حتی یکبار که گذری رد میشدم بنظرم تا اون حد سبز و جنگلی نرسید. بچه ها تعریف میکنند تو نیوجرسی دیدن اهو طبیعی هست و چون کسی کاری بهشون نداره اونها هم نمیترسند. کلا دیشب شب خوبی بود. دیدن دوستان و دیدن پیشرفتشون تو زندگی خیلی حس خوبی هست . این زوج خوب هم 4-5 سالی هست که اومدند امریکا. اولین بار که دیدمشون با هم دوست بودند. پارسال تابستون ازدواج کردند و امسال هم خونه خریدند هم دارند بچه دار میشند. دیدن رشد و پیشرفت بچه ها خیلی شیرینه. البته این دوستان گرین کارت برنده شده بودند و یک کوچولو از خانواده های مرفهی هستند اما خوب باز هم احساس میکنم میتونه این اتفاق برای ما هم یافته و شاید ما هم روزی بتونیم خونه خودمون را اینجا بخریم. وسط اینهمه حس مسافر بودن یک جرقه کوچولوی امید خوبه.
نوشته شده در : دوشنبه 29 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
خواهر من دوسالی هست که مرتب ورزش میکنه و الان برای خودش یک پا ورزشکار درست و حسابی هست و هفته ای ده پانزده ساعت تو باشگاهه. اراده خوبی داره و خیلی راحت میتونه تا یکساعت روی تردمیل بدود. جدا از اینکه با دستگاه هم کار میکنه. پارسال تابستون که رفتم ایران گفتم بسم الله. با خواهرم میرم باشگاه و شروع. خلاصه یک ماهی هم رفتم اما دیدم مثل همیشه چشمم به ساعت و دقیقه هست که کی تموم میشه. تو این همه سال که ایران زندگی میکردیم چندباری تلاش کردیم باشگاه بریم که ادامه پیدا نکرد. حتی یک تردمیل داشتیم که محض رضای خدا مجموعا من و راستین ده ساعت هم روش نرفتیم و الان هم گوشه خونه یکی از دوستان جا خوش کرده. خلاصه از این که یک روزی من هم به ورزش علاقه پیدا کنم ناامید شده بودم تا این تابستون که خواهرم گفت چرا کلاس دوچرخه سواری یا اسپینینگ نمیری. من هم از اونجایی که ده کیلویی اضافه وزن داشتم ثبت نام کردم و رفتم. اونجا بود که فهمیدم برای یک ادم بیعلاقه به تردمیل و دستگاههای بدنسازی راه دیگه ای هم برای ورزش هست. خلاصه با علاقه تابستون کلاس را رفتم. اینجا که اومدم قصد داشتم اسپینیگ را ادامه بدم اما هنوز نتونستم یک کلاس با قیمت مناسب پیدا کنم و به دوچرخه باشگاه دانشگاه اکتفا کردم. سعی میکنم حرکاتی را که یادمه تکرار کنم و الپتیکال را هم بهش اضافه کردم. و اینطوری اخرش موفق شدم غول ورزش نکردن را بشکنم و الان حداقل هفته ای دوبار میرم ورزش. البته رژیم را هم دارم ادامه میدم و غیر اینکه یواش یواش دارم وزن کم میکنم عادت خوب ورزش کردن که میدونم برای سلامتی نیازه را هم به برنامم اضافه کردم. فقط 5 کیلو تا وزن ایده ال فاصله دارم.
البته فکر کنم شنا و تنیس هم بزودی تو برنامه هفتگیمون قرار بگیره. راستین عاشقه تنیسه و من قراره نقش پارتنرش را بازی کنم. بعید میدونم با چپ و چوله زدن من طاقت بیاره.
دیگه اینکه چندسال پیش عمل لیزیک کردم و چشمم فقط در حد یک 0.25 استیگماتم بود سال اول که اومدیم دیدیم ای دل غافل ظاهرا چشمم برای خوندن تخته داره اذیتم میکنه. پارسال رفتم عینک گرفتم و دیدم شده 0.75 استیگماتم. و امسال که دوباره رفتم چشم پزشکی دیدم باز شماره چشمم بالاتر رفته و 1 شده و تازه کمی دید دورم هم بد شده و شماره پیدا کرده و اصطلاحا نزدیک بین شدم. خدا تا اخر تحصیلات را بخیر بگذرونه. جدا از این و جدی تر از این وقتی به چشم پزشک گفتم تو سرمای زمستون بشدت از چشمم اشک میاد یک معاینه کرد و گفت سرما باعث بسته شدن هردو مجرای اشک چشمم شده و باید عمل کنم و درمان دارویی نداره و با عمل احتمال خوب شدن 80% هست راستش ترجیح دادم عمل نکنم. اما این سرمای شدید نیویورک بدجوری کار دستم داده و امیدوارم بحالت اشک مداوم شبانه روزی که حالت وخیمش هست نرسم.
خوب همین . باای
نوشته شده در : پنجشنبه 25 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
خوب درس خوندن برای ترم رسما از امروز شروع شد. یک کلاس اختیاری بیشتر ندارم اما ماشالله استادش استاد تکلیف و امتحان هست. یعنی فکر کنم کل هفته را فقط باید بشینم تکلیفهای این استاده را انجام بدم از طرفی هرهفته کوییز و امتحان داره. مثلا هیچی نشده هفته دیگه کوییز داریم که قراره انلاین باشه. ایراد نداره فقط قضیه اینه که من دلم میخواد یک A تپل از این درس بگیرم تا معدلم را بالا بیارم. از طرفی امتحان جامعی که اخر ترم هم داریم حسابی هول و ولا داره و در کل این ترم ،حسسسسساااااااااااابی ترم درسه. و مشکل داستان اینه که کار ازمایشگاه بشدت وقت گیر هست و میطلبه که هرروز از صبح تا شب و گاها اخرهفته ها ازمایشگاه باشی. من که کار ازمایشگاه را دوست دارم فقط باید یکجور برنامه بریزم که بتونم درسهای ترمهای پیش را برای امتحان جامع اماده کنم. راستی کار تدریس تو مت سنتر دانشگاه را هم گرفتم.پنجشنبه عصرها و جمعه ها اونجام. یک نامه هم به سوپروایزرمون دادم که منتظر جوابشم. و منتظر نامه پذیرش از اون یکی ازمایشگاه هم هستم که کارم را اونجا هم شروع کنم. همین ها دیگه. یعنی فقط خدا این ترم را به خیر بگذرونه.
نوشته شده در : دوشنبه 22 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
سلام به همه دوستان. روز جمعه تون بخیر. من سریع یک گزارش بدم بعد بپرم دانشگاه. اول از همه کارهای ازمایشگاه خوب پیش میره. دیروز یک اموزش گروهی داشتیم دررابطه با دستگاه franz cell و بعد هم ایستادم کار با دستگاه hplc را دیدم. بچه های داروسازی احتمالا دومی را خوب میشناسن. هنوز پروژه ام مشخص نشده اما احتمالا چندماهی کارم با همین دستگاه دوم هست. دیگه اینکه احتمال داره بتونم همزمان یک ازمایشگاه دیگه هم برم. این یکی ازمایشگاه خیلی خفنه و فقط دوتا گرنت از FDA داره. واقعا فرصت خیلی خوبی میشه اگه بتونم این یکی ازمایشگاه که خیلی هم برای ورود بهش سخت گیر هستند برم. هم کلی چیز یاد میگیرم هم کلی برای اینده ام خوب میشه.
دیگه اینکه امروز دارم میرم مت سنتر ببینم باز تدریس خصوصی درس ریاضی را بهم میدن ؟قبللا ازپروفسور مسئولش(همون خانم بداخلاقه. یادتون میاد که؟) پرسیدم گفت امروز ساعت 2 برم ببینمش.
و باز هم اینکه میخوام امروز برم دیدن سوپروایزرمون و ازش درخواست GA کنم. میدونم که احتمالش کمه چون همین الان دانشجوهای دکتری براش سرو دست میشکنن. اما پرسیدنش ایراد نداره.
دوتا فرصت کاری برای راستین که روش حساب میکردیم هم نشد. مدیر قبلیش راستین را میخواد اما برای اکتبر. حالا امروز باز قراره یک دوست دیگه را در این مورد ببینه. خداکنه این یکی بشه که در مورد کامپیوتر هم هست . راستش نمیدونیم اصلا طرف کسی را لازم داره یا نه؟ همسر میره ببینه چی میشه.
دیگه در مورد زبان هم یک توضیح کوچیک بدم ما هرسال یک پله سطح زبانمون بالاتر میره. مثلا کلاس روز چهارشنبه ام را 100 درصد متوجه شدم یا 95 درصد کلاس اموزشی دیروز را. مشکل من بیشتر دررابطه با خود امریکاییهای بومی هست. بهرحال من و راستین این سری از روزی که اومدیم هردو حتی شده ده دقیقه کلمه اکادمیک داریم میخونیم. و بتوصیه دوست خوبم کامشین تمرکزم بیشتر روی کلمه های تخصصی رشته ام هست. از اونطرف هرشب 2-3 قسمت سریال فرندز میبینیم. دیدنش را من از تابستون شروع کردم. فعلا با زیرنویس انگلیسی میبینیم که کامل میفهمیم و بنحو موثری باعث یهتر شدن لیسنینگمون شده. یک دور که تموم کردیم قصد داریم از اول بدون زیرنویس ببینیم. البته یک تلویزون دست دوم هم خریدیم که براش انتن سفارش دادیم وقراره برسه و بعد مثل مشق شب قصد داریم هرشب برنامه تلویزون داشته باشیم تا گوشمون بیشترروغن کاری شه.
و اما هم خونه ایها. بعد از اون روز همه چیز گل و بلبل بود و دستور غذایی از هم میپرسیدیم و راجع به دانشگاه حرف میزدیم تا دیشب که مشغول دیدن سریال بودیم. دیدیم در اتاق را میزنن. بله؟ لطفا بیایید سبد ابچکانتون که کنار سینک هست را بردارید. اخه چرا؟ ما میخواهیم اشپزی کنیم و فضا کم داریم و جا میگیره و ببرید بگذارید روی میز. اخه نامردها ادم ظرف میشوره کجا بگذاره؟و مگه چقدر جا میگیره؟ ما این میز را برای اشپزی احتیاج داریم و شما هم بگذارید تو ماشین ظرفشویی. (توضیح بدم میگن ماشین ظرفشویی خرابه واینها ظرفهاشون را که با دست میشورن میگذارن تو ماشین والان ماشین کاملا در تملک ظرفهاشونه) یعنی همه چیز اینها غیر معموله. گفتیم نه. یکیشون که دیگه مطمئن شدم مشکل داره زد زیر گریه و دوباره عصبانی شد و چنان کولی بازی دراورد که راستین دلرحم همونجا تسلیم شد و سبد را به میز منتقل کرد.و یک سبد کوچولو بجاش قرار داد من هم دوباره کوتاه اومدم چون دختره واقعا قاطی داره . ظاهرا یکی دوساله طلاق گرفته و احتمالا اثر بدی روش داشته. چی بگم والا؟؟؟ جالبه دوباره که برگشتیم اشپزخونه. عذرخواهی کرد. اما خب چه فایده. همه چیز را دارن به دلخواه خودشون درمیارن.
خوب من برم کمی ریاضی بخونم که اگه سوالی چیزی ازم پرسید اماده باشم.
نوشته شده در : جمعه 19 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
از اینکه هر موضوعی را با سعی و خطا و بمرور یاد میگیرم ناراحتم. منظورم از موضوع مواردی هست که باید در مورد تحصیل تو دانشگاه بلد باشی. نمیدونم علت اینهمه عقب بودن من از اطلاعات بخاطر درس خوندنم تو عهد فسیل بود که لپ تاپ و موبایلی وجود نداشت و بچه ها دنبال تز و مقاله نبودن یا ژنتیکی هست و از پایه تو این موارد گیج هستم. البته من فکر میکنم بیشتر دومی هست تا اولی. بلطف حضور دوستهای ایرانیم در دانشگاه تازه دارم میفهمم TA چی هست و این ترس و وحشت من از جلو رفتن و اقدام کردن براش بی مورد بوده. البته بگذریم گه دیگه باید خدا باشی که بتونی نظر استاد را بخودت جلب کنی تا تو دوره مستر بهت ta را بدهنداما نشد نداره و همین الان یکی از دوستهای خوب ایرانیم تو مستر هم ta داره و خیلی هم موفقه و بنظرم مهمترین فاکتور همون زبان هست که من هنوز وقتی یک بومی امریکا باهام حرف میزنه گرگیجه میگیرم. نه فکر نکنم باید از خودم همچین انتظاری داشته باشم. هرچند فهمیدم سوپروایزرمون به یکی دو دانشجوی مستر هم دوسه تا کلاس داده اما خوب دانشجوهای بی زبان پی اچ دی هم هستند که هنوز کلاس نگرفتن.خوب کاربرد هنر اینکه تواناییهات را نشون بدی همین جا مشخص میشه. شاید این گیج و منگی من غیر از زبان برمیگرده به اینکه به دوره های معرفی اول ورود به دانشگاه نرسیدم و خیلی طول کشید تا بفهمم چی به چیه و ترم اول که با سوپروایزرمون کلاس داشتم نتونستم خودم را نشون بدم و حتی کمترین نمره را از درس اون گرفتم. الان خیلی دلم میخواد RA بگیرم اما جالبه نمیدونم باید از استادم مسقیم بخواهم یا همون سوپروایزر اصلی که مسئول تقسیم TA ها بود به اینکار هم دخالت میکنه. باید بپرسم.
شاید هم علت بزرگ کلافگی ام قضیه کار راستین هست که تا حالا جور نشده و داره میره هردومون را اذیت کنه واقعا نگرانیم. دیگه امید هامون میره که ناامید بشه که به این زودیها راستین بتونه بره سر کار و احتمالا باز وضعیت مالیمون به چالش کشیده میشه.
خوب فقط همش بد نگم . وبصورت خلاصه بگم که اخر هفته ای که گذشت خیلی خوب بود هرروزش یک برنامه با دوستهامون داشتیم خصوصا روز دوشنبه که تعطیل بود بازی اتاقک فرار را رفتیم. از این بازیهای سرگرم کننده که در روتون قفل میشه و باید راهی به بیرون پیدا کنید. تجربه جالبی بود.
یکسری حرف هم راجع به ورزش و بحث سلامتم داشتم که هربار خواستم یک پست در موردش بنویسم نشده. دفعه بعد مینویسم چون الان عجله دارم زودتر اینرا بنویسم بپرم سر درس که خیلی خیلی درس برای اماده شدن دارم.
نوشته شده در : چهارشنبه 17 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
از دیشب بارون شدیدی شروع شده. البته هوا همچنان گرم و خوبه. دیشب اوضاع اصلا خوب پیش نرفت. هندیها کاملا بی منطق و زورگو تشریف داشتند. بهیچ عنوان نتونستیم قانعشون کنیم که ما دونفریم شما هم دونفر و دوتا اتاق که البته ما کرایه بیشتری از مجموع کرایه اون دوتا میدیم و یخچال هم باید عادلانه به دو قسمت تقسیم بشه. میگفتند ما وسیله زیاد داریم. هرچی گفتیم بابا ما هم همینطور. منطق سرشون نشد که نشد و اخرش یک سوم یخچال به ما تعلق گرفت. کابینتها هم همینطور و تازه جالبتر اینکه طبقات بالایی که در دسترس نیست را برای ما خالی کرده بودند. زور گویی و بی منطقیشون واقعا کلافه کننده بود . تازه کلی هم شاکی بودند که چرا سری پیش وسایل را از روی میز و زیر میز به کابینتها منتقل کرده بودید و در واقع به وسایل ما دست زده بودید(باور نمیکنید که این وسایل شامل تمام ظروف ماست و خوراکیهایی بود که خورده بودندیا کیسه های پلاستیکی بود) ما هم نمیخواستیم از در دعوا وارد بشیم چون اخرش یکسال باید با اینها سر کنیم و بعدا اذیت میشیم. به ناچار کوتاه اومدیم. دیشب دوتایی پشت هم بلند بلند حرف میزدن و حتی جواب شوخیهای راستین که سعی میکرد موضوع تند نشه را جدی میدادند. حالا صبح که به یکیشون میگم ما قبل رفتن کامل اشپزخونه را تمیز کردیم و الان تموم سطح گاز و ماکروفر و کابینتها یک لایه چربی هست و لطفا تمیزش کنید میگه به من چه. نوبت اون یکی هست. و اون یکی نوبتش را انجام نمیده و حتی اشغالهاش را بیرون نمیبره و از این حرفها.جالبه که معلومه خودشون هم باهم مشکل دارند.بغیر از اون فکر میکردم این دوتا دختر تمیزند اما حالا متاسفانه متوجه شدم کثیفند و اهل تمیزکاری هم نیستند. یعنی من بعید میدونم گاز و ماکروفر از روزی که من شستم دست خورده باشه. باور نمیکنید اما قطره قطره روغن از کابینت اویزون بود. یخچال کثیف. دستشویی کثیف. از دیشب تا حالا حالمون بشدت گرفته هست. از صبح هم فقط کارتن باز میکردیم و اتاق را سرو سامون میدادیم. بعد این وسط فهمیدم متاسفانه من سال اول به هوای داشتن یک زندگی مشابه ایران تموم خورده ریزهام را برداشتم اوردم. کیف و کفش و لباس که جای خود داره. حالا جنگ جهانی دومم اینه که یکی یکی برم سراغ اونها و کم مصرفها و بی مصرفها را با وجود سالم بودن دور بیاندازم . چون زندگی توی اتاق مدل دانشجویی شوخی بردار نیست و دیگه سطح زندگی ما در حد اون همه کبکبه دبدبه نیست. سخته اما این هم یک بخش از سختیهای مهاجرته که ما هیچوقت نمیدونستیم. خوب این هم از دیشب و امروز. پاشم یکم درس مرس بخونم و بقیه کارهای خونه تکونی را بگذارم برای اخر هفته.یعنی شنبه یکشنبه و دوشنبه که تعطیله.
امروز دهمین سالگرد فوت برادرم هست. پسر جوون و شاد و پر انرژی و امیدی که قبل از اینکه بیستمین سالروز زندگیش را ببینه در دوره مزخرف سربازی پرپر شد. یادت برای همیشه در قلبم باقی هست داداش جون
نوشته شده در : پنجشنبه 11 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
خانم اقا گرفتم. دو دورو دو دو هورااااا. بله من هم صاحب سوپروایزر شدم و اجازه کار تو ازمایشگاه و بعد هم کار رو تز را گرفتم. این اتفاق خجسته دوشنبه افتاد. سوپروایزر اصلی ازمایشگاهش پر بود و گفت برو سراغ فلان استاد. شاید هنوز جا داشته باشه. با این استاد تا حالا کلاس نداشتم. سریع پریدم رزومه اش را خوندم دیدم از اتفاق چقدر مباحث ریسرچش را دوست دارم. در واقع ریسرچ هاش در مورد ساخت یا همون فرمولاسیون داروهای پوستی و میزان اثر و غیره و ذالک هست. پیش خودم گفتم خیلی هم عالی. اول که رفتم گفت اون هم ازمایشگاهش پره بعد من شروع کردم بسبک امریکایی از خودم تعریف کردن که دیدم نظرش عوض شد و اسم منرا تو لیست شاگردهاش قرار داد و ازمایشگاه را بهم معرفی کردقراره کارت ورود هم تا یک هفته ده روز دیگه اماده بشه . همیشه خودم را در حال این جور تحقیقات مجسم میکردم که خوشبختانه قراره بزودی کارم را شروع کنم. اما باید کاملا فشرده درس بخونم و تحقیق کنم. که البته از همین امروز شروع کردم. این وسط دیروز اتاقمون را هم تحویل گرفتیم. مستاجر کاملا اتاق نازنین را که قبل اومدن سابیده بودم کثیف تحویل داد . دیروز کمی تمیز کاری کردیم. امروز هم راستین عزیز در حال اسباب کشی هست. درواقع با کمک دوستمون کارتنهایی را که تو انبارشون گذاشته بودیم به خونه جدید منتقل میکنند. بعد هم قراره بیاد دنبال من که بقیه خورده ریزها را جمع کنیم و ببریم و امشب بصورت رسمی اولین روز زندگی توی خونه امون را شروع کنیم. فقط یک مشکل اساسی با هم خونه ایهای هندی جان داریم. بینهایت تو اشپزخونه و یخچال وسیله جمع کرده اند. منظورم نگهداشتن نایلونهای خرید و ظرفهای یکبار مصرفه که گوشه اشپزخونه تلنبار کرده اند. از اونطرف یخچال تا خرخره پر. یعنی این دوتا هرچی میبینند میخرند بعد نمی خورند و همینطور اون اغذیه تو یخچال میمونه و میمونه. اونقدر وسیله زیاده که بعید میدونم حتی بدونند وسایل پشتی هنوز سالم یا قابل خوردن هست یا نه؟ امشب میخواهیم باهاشون حرف بزنیم و با سلام و صلوات ازشون بخواهیم نصف یخچال را کامل خالی کنند. خلاصه اوضاع خوبه. این وسط تنها چیزی که اذیت میکنه وضعیت کاری راستین هست که امیدوارم تو هفته دیگه برای این هم خبر خوب بشنویم و بزرگترین نگرانیمون حل بشه.
شب بخیرررر
نوشته شده در : چهارشنبه 10 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
خوب. این هفته ، هفته مفیدی نبود. قرار بود راستین یک کار خوب بگیره که کنسل شد واحتمال داره تا یکی دوماه کاری در کار نباشه که با توجه به هزینه های اینجا یعنی شروع فاجعه. از اونطرف رییس دانشکده امون گفت که من برای گرفتن تز باید امتحان جامع داده باشم. امتحانی که قرار بود ژانویه پارسال بدم و موکول شد به امسال. و با این حساب نمی تونم تزی را شروع کنم. البته ظاهرا میتونم کار تو ازمایشگاه داشته باشم اما از دوتا سو پروایزری که استادهام هستند یکیشون همین رییس دانشکده بود که تو ازمایشگاهش جا نداره و بچه ها میگفتند دومی هم ازمایشگاهش پره. با این حساب تقریبا یک ترم رو هوا. البته هنوز ناامید نشدم و حتما استادهای دیگه را هم امتحان میکنم بدیش اینه که درسهاشون مثل امارپزشکی و غیره هست که فقط اگه مجبور بشم میرم سراغشون و اگه اون هم نشد میخوام ببینم میتونم اینترنشیپ بردارم. یا نه. اما اون هم خیلی بعیده اما خوب باید فردا برم دانشگاه و ته و تو همه اینها را در بیارم. اهان یک چیز دیگه. یکی از دوستهای ایرانی میگفت اگه نتونم تز بردارم و درسهام به حد نصاب فول تایم نخوره ممکنه ویزام مشکل پیدا کنه و ..... خوب اونرا هم باید بپرسم. ارزو کنید که اون استاده اجازه بده غیر رسمی تو ازمایشگاهش کار تزم را شروع کنم و دردسر نشه. همینطوری حالا که میخوام تز بردارم تابستون سال دیگه درسم تموم میشه که اگه نتونم شروع کنم یعنی یک ترم دیرتر و...... پوف تبریک میگم زندگی واقعی در امریکا شروع شد
نوشته شده در : دوشنبه 8 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
خوب سلام سلام سلام. دختر بدی شده ام و کم پیدا. اخه راستش تازگیها فکر میکنم یکی دوتا از بچه های نیویورک اینجا را میخونن.خدا نکنه بعد من با وجود اینکه سعی میکنم عنوانهام را طوری انتخاب کنم که با سرچ گوگل بالا نیاد انگار ربطی به این موضوع نداره و چندتا از پستهام تو صفحه اول سرچه. جالبه یکبار داشتم مطلبی را سرچ میکردم بعد دیدم یک مطلب مرتبط هست نگاه کردم دیدم پست خودمه: 0 خوب بگذریم براتون بگم که دوروز بعد از رسیدنمون تصمیم گرفتیم قبل از درگیر شدنمون به کار و درس بریم مسافرت. دوستمون بالتیمور زندگی میکنه و از بالتیمور تا واشنگتن هم نیم ساعت راه بود. یکروز بالتیمور گردی کردیم. یکروز واشنگتن گردی. هردو هم شهرهای خیلی قشنگی بودن اما هیچ کدوم اون سبکی که من برای زندگی میپسندم نبودن. همین نیویورک. خیلیها عاشق زندگی کردن بسبک نیویورکی هستن اما من از زندگی تو شهرهای بزرگی مثل نیویورک یا واشنگتن فراریم. فکر کنم همون اتلانتا مناسب من باشه. خوب وارد جزییات سفر نمیشم چون فعلا حالش نیست :)))و عکس هم تو اینستا گذاشتم. شاید بعدا. دیگه براتون بگم امسال از اونجا که چندتا کلاس کامپیوتر و مقاله و این حرفها رفته بودم با کلی حس خوب رفتم دانشگاه. تابستون هم سریال فرندز دیده بودم برای تقویت زبان. و بعد از اینکه با یک همکلاسی حرف زدم و دیدم راحتر حرفهاش را میفهمم کلی اعتماد به نفس پیدا کردم. بعد دیروز دوباره برای تکمیل ثبت نامم برگشتم دانشگاه. با یک دختر ایرانی هم قرار داشتم که امسال پذیرش دکتری رشته من را گرفته. از اتفاق یک کلاس دوساعته ازاد ازمایشگاهی هم دیروز داشتیم. اقا ما این کلاس را شرکت کردیم. مدرس امریکایی بودو بعد دیدم خاک وچوک باز که اوضاعم تو زبان کاملا بیریخته.و حتی کمتر از 50 درصد حرفهاش را میفهمم تازه دیدم این دوستم عین خود امریکاییها به زبان مسلطه. یعنی همون جا کم مونده بود دسته دسته موهام را بکنم. خلاصه همه اعتماد به نفس کاذبم را به باد دادم و با واقعیت تلخ اینکه من زبان بلد نیستم فیس تو فیس شدم. جدی جدی اوضاعم بیریخته و از همین امروز و همین الان باید یک برنامه سنگین اموزش زبان بریزم چون حداکثر شش ماه تا یکسال برای رفتن به بازار کار وقت دارم و با این زبان کلاهم پس معرکه هست. البته خود کلاسهام را 70-95% میفهمیدم اما فرض کنیم محیط کار یک همچین وضعی باشه
خلاصه برام دعا کنید بتونم یک خاکی بسرم بریزم. دیگه جونم براتون بگه که تصمیم گرفتم تز بردارم. تو این دو روز که دانشگاه رفتم هنور موفق نشدم هیچ کدوم از سوپروایزرها را ببینم . از کار تحقیق نمیترسم اما از جلسه دفاعش بخاطر زبان وحشت دارم امیدوارم تا اون موقع یک معجزه ای بشه. کاشکی یک قرص بود میخوردی یکهو زبان ادم بهتر میشد. لعنتی من با ایلتس شش اومدم و فکر کنم خیلی زور بزنم الان ایلتزم شش و نیم باشه. واقعی میگم . چی میشد اگه ایلتزم الان هفت و نیمی . هشتی چیزی بود
حضوراین اسمایلی اینجا واجب بود. خوب امروز عصر هم میخواهیم بریم دیدن هم خونه ایهای قدیم. که خانمش بارداره. خیلی راحت و شیک دوست دختر دوست پسر بودن. کریسمس پارسال نامزد کردن و قبل عروسیشون بچه دارشدن. چقدر فرهنگ این غربیها تو این زمینه خوبه. خوب خودتون بی زحمت بقیه مقایسه فرهنگ خودمون با فرهنگ غربیها را انجام بدید. فکر کنم این نمک اضافه امروز من هم از سر هول و ولای این زبان باشه. مهمونیهای جمع ایرانیهای اینجا هم همچنان برقراره. گاهی اخر هفته دوسه تا مهمونی و برنامه با هم میافته . نمیدونی کدوم را انتخاب کنی. البته انتخاب اول با کم هزینه ترین برنامه هست. مثلا شنبه یک تولد و یک برنامه کافه و تاتر دسته جمعی هست که ما دوتای اولی را میریم. خوشبختانه دوستهای خیلی خوبی داریم و امیدوارم تو این برنامه ها با زوج دانشجویی که شرایطشون مثل ما باشه هم اشنا بشیم. اخه قبلا گفتم اکثرا یا دانشجوی مجرد هستند یا متاهلهایی که سالهاست اینجاهستند و خونه و زندگی و بچه دارند و از طزیق گرین کارت و ال وبل اومدن. این وسط دوستهای خیلی خوب داروساز هم دارم پیدا میکنم. و بزودی یک کامیونیتی 5 نفره داروسازان ایرانی تشکیل میدیم:)) اخ چی میشه یکروزی داروساز امریکایی بشم
از حس و حالم به اینجا هم بگم که همه چیز خیلی بهتر از سال شکنجه و وحشت اول و حتی دوم هست. یک جورهایی دیگه هی فکر نمیکنی وای الان من امریکام. وای این را ببین چه قشنگ وای اون را ببین چه زشت. و همین که احساس تعجب نمیکنی حس راحتی بیشتری بهت میده و مغز ارامش بهتری داره. همینها. من برم که حتی اگه خودم هم باز جای نوشتن داشته باشم شماها صداتون درمیاد که چه خبره اینهمه را باید بخونیم:))
نوشته شده در : چهارشنبه 3 شهریور 1395 توسط : اسمان پندار. .
سلام سلام به همگی. من رسیدم. باز اینچام و باز شروع سعی و تلاش برای ساختن زندگی و بعد یک زندگی بهتر. خوشبختانه اینبار کمتر بعد مسافت و فاصله کشورها را حس میکنم و کمتر این خونه و شهر برام غریبه بنظر میاد. دوهفته ای خونه دوستهامون هستیم تا بعد خونه امون (اتاقمون) خالی بشه و بریم سر خونه و زندگی خودمون. دوست خوبمون که مهمونشیم هم برامون سنگ تموم کذاشته. کلا این دوستمون خاصه و دوست ایرانی کم داره، دیروز هم لطف کرده بود و با اینکه اهل اشپزی نیست برای ما سوپ و ته چین درست کرده بود که با شناختی که ازش دارم محبتش چندبرابر برامون ارزش پیدا میکنه. دیگه از پرواز بگم که خوب بود و راحت خوابیدیم. گه گاه یاد اولین پروازم می افتادم که چقدر ترسناک بود. کلا سال اول ما از اون سال اولهای خیلی سخت مهاجرت حساب میشه. و بنظرم سالها طول میکشه تا اون اثر بد و منفی اش از ذهنمون پاک بشه. خوب داشتم میگفتم پرواز خوب بود تا رسیدیم به فرودگاه. اول کار متوجه شدیم یک چمدونمون گم شده. شنیده بودیم ترکیش چمدونها را گم میکنه اما خوب باید تجربه اش هم میکردیم. ظاهرا اصلا بار زده نشده بوده. حالا ادرس و تلفن گرفتن که با پرواز بعدی بفرستن. کمی نگران چمدون ووسایلمون هستم . اخه شنیده ام گاها چمدونها برای همیشه نا پدید میشه.امیدوارم این اتفاق برای ما نیافته چون کلی کتاب و جزوه ووسایل مهمون توی اونه. من که فکر کنم دیگه با ترکیش پرواز نگیرم. دومین بدشانسی هم موقعی بود که شانسی اینبار چمدون چک شدیم و لیمو عمانیهای عزیزمون گرفته شد. البته دکلر کرده بودیم و چون هیچ ماده خوراکی تازه نداشتیم خیالمون راحت بود اما ظاهرا لیمو عمانی جز ممنوعه ها هست و گرفتنش. اینجا لیمو عمانی پیدا میشه اما خیلی خیلی نسبت به ایران گرونتره.اینهم از پرواز. اما دیشب خوب خوابیدیم و خستگی از تنمون رفت.الان هم دنبال کلاس اسپینینک ارزون تو اینترنت میگردم که پیدا نمیکنم. یک کلاس دیدم هم دور بود هم 10 جلسه 320 دلار. واویلا. راستین هم برام یک راکت تنیس سفارش داد تا بزودی با هم بریم تنیس. کلا هردو قصد داریم ورزش را جدی تر بگیریم. هم بخاطر اضافه وزنمون هم بخاطر سلامتی. خوب اینهم از این. برم لباس عوض کنم یکم بزنیم بیرون. بریم که روز اول زندگی جدیدمون را شروع کنیم.
نوشته شده در : دوشنبه 25 مرداد 1395 توسط : اسمان پندار. .
فردا شب پرواز داریم. از روزی که برگشتیم تا امروز یک برنامه فوق فشرده داشتم. کلاسهای مختلف کامپیوتری و ورزش. هر صبح حدود 8 از خونه میزدم بیرون و 8 شب برمیگشتم. اونقدر تا روز اخر کار داشتم که حتی نشد حضوری از مادربزرگم خداحافظی کنم. الان هم که تهرانم. امروز صبح چمدونها را کامل بستیم و فردا هم باقیمونده کارها و بعد پرواز. از کلاسهای کامپیوتریم خیلی راضی بودم. غیر اینکه icdl ها را گذروندم یک دوره کوتاه اس پی اس اس هم رفتم. تو این مدت اسپینینگ کار کردم و غیر از اون تا حدی شنا را هم یاد گرفتم. تو بچگی اموزش شنا رفته بودم اما چون نفس گیری را خوب یاد نگرفته بودم عملا غیر از شناوری نمی تونستم شنا کنم که اینبار تقریبا یاد گرفتم. البته نشد کلاسم کامل بشه و سه جلسه ای از اموزشم موند اما امیدوارم با تمرین بتونم اون را جبران کنم. این وسط راستین اصرار داشت تنیس را هم اموزش ببینم تا بعدا هم پایه اون تو بازی بشم سه جلسه هم تنیس رفتم که مربیم از استعدادم تو این بازی خیلی تعریف میکرد. اصلا باور نمیکرد قبلا اموزش ندیدم و مرتب میگفت اگه ایران بودی بعد از فلان جلسه میفرستادمت برای مسابقات و اصرار داشت ولش نکنم و حتما ادامه بدم. جلسات لیزرم را هم کامل کردم. دیروز هم بوتاکس زدم و خلاصه اماده سفرم. اماده که چه عرض کنم. راستش اصلا بهش فکر نمیکنم. اینبار خیلی رفتن برام سخته و برای راستین شکنجه. میدونید دوستان. بنظرم ادمها بسته به شرایطشون نظرهای مختلفی راجع به مهاجرت دارند. من و خانواده برادرم همزمان رفتیم. زن برادرم بعد از هربار اومدن به ایران و مقایسه ایران با کانادا کلی از اینکه کانادا زندگی میکنه ابراز خوشحالی میکنه. برادرم تقریبا راضی هست. و از این طرف من تقریبا ناراضی و راستین پشیمون. اگه ایران بودیم میتونستیم زندگی بهتری داشته باشیم. مفت فرصت داروخانه را از دست نمیدادیم و تا حدی از رفاه و ارامش لذت میبردیم و فقط با وعده و امید و ارزوی زندگی بهتر در امریکا جلو نمیرفتیم. کاری که الان میکنیم فقط امید داشتن به رسیدن به این ارامش در اینده هست چیزی که ما اینجا ازش گذشتیم و همین اذیتمون میکنه. از طرفی پدر راستین کاملا کهنسال و مریضه و هیچ لذتی و دوستی فرصت بودن با پدر و مادر را برای راستین پر نمیکنه. بهرحال چاره ای نیست و ما باید راهی که انتخاب کردیم را ادامه بدیم و خسارتهامون را جبران کنیم. خلاصه اینطور بگم با وجودی که دوباره راهی سفریم اما به اونطرف، ترم جدید ،چالشها،خستگیها و استرسها،وضعیت کاری راستین و اینده نامعلومون در امریکا فکر نمیکنیم. اماده سفری طولانی میشیم اما فقط به چندساعت پیش رو فکر میکنم و بقیه مسایل را به فردا و فرداها موکول میکنیم.
برای ما و موفقیتمون دعا کنید.
روزتون شاد
نوشته شده در : جمعه 22 مرداد 1395 توسط : اسمان پندار. .
» نوع مطلب :
من و خودم ،
خودشناسی ،
پدری دارم کاملا درونگرا و مادری دارم کاملا برونگرا. هر کدام از ما بچه ها درصدی از ترکیب انهاییم. معتقدم هیچ کدام بصورت مطلق خوب نیست. ترجیح میدادم سهم بیشتری از برونگرایی برده بودم چون بعد از ماهها زندگی دوباره در کنار خانواده ام شناخت بیشتری از خودم پیدا کردم و میتوانم خصوصیاتم را در اونها ببینم و رشتی و ریبایی یا بدی و خوبی هرکدام ااز این شخصیتها را بهتر ببینم . حالا خوب میدونم که برخلاف ظاهرم قلبا من با درصد زیادی درونگرا هستم و این درونگرایی را تقویت میکنم . اما همینطور قلبا میدونم این ترجیح خونه نشینی و تنها لذت بردن خوب نیست. به خواهرم نگاه میکنم که هفته ای یکی گاهی دوبار با دوستانش باغ میروند و دورهمی خوش میگذرونند. سه دور در هفته باشگاه . دوست جدید پیدا میکند و قرار استخر یا کافی شاپ میگذارند .بارها از من خواسته بهشون ملحق بشم. اما من خونه نشینی را به همنشینی با یک گروه مجرد ترجیح داده ام. چرااا؟ واقعا نمیدونم. یا مثلا در این چندماه تلفنهای من به دوستانم به تعداد انگشتهای دستم هم نمیرسه.تلفنهای کوتاه . قبلا هم گفته بودم مشکل دوست یابی و نگهداشتن دوست دارم. در حالی که خواهرم مرتب با دوستانش در تماس هست رابطه جدید میسازد و اونها را زنده نگه میدارد. اصلا کلا من به تلفن علاقه خاصی نشون نمیدم و باور دارم حضور همین چندتا دوست در کنارمون هم بخاطر ارتباط داری راستین هست.خوب جدیدا راجع به این موضوع مفصل صحبت کرده ایم. فقط میخواستم بگم که به این نتیجه رسیدم بد نیست کمی به تلفن کردن به دوستان علاقه پیدا کنم. این درس عملی هست که من از خواهرم یاد گرفتم . بچه ها من برم که داره کلاسم دیر میشه. فعلا
نوشته شده در : شنبه 2 مرداد 1395 توسط : اسمان پندار. .
سلام به دوستهای خوبم. میدونم که خیلی وقته نبودم . تو این مدت خیلی دلم میخواست میومدم و می نوشتم اما فرصت نمیشد که نمیشد. از وقتی برگشتم ایران یک برنامه فشرده اموزشی و ورزشی را در کنار کار دنبال میکنم. دیگه این هفته دیدم خیلی از کارهای ضروری مثل دکتر رفتن و بعضی کلاسها و کارهای ضروری مونده . برای همین گفتم از اول هفته دیگه نمیام داروخانه (محل کار) و اون بنده خدا ها هم قبول کردن. با اینحال فقط صبح روزهای فردم قراره خالی بشه و همچنان هنوز برنامم فشرده فشرده هست. (باور میکنید همین الان هم مهمون سرزده داریم و تا پدرم مشغول صحبت هستندو من در حین مهمونداری گفتم چند کلمه ای براتون بنویسم تا حداقل بدونید اوضاع احوالم چطوره) دوستان میبخشید نمیشه اینطور نوشت . بعدا میام و متن را کامل میکنم
نوشته شده در : پنجشنبه 31 تیر 1395 توسط : اسمان پندار. .