این پست را توی وبلاگ دوست خوبم باران عزیز دیدم بنظرم یکی از دقیقترین و کاملترین مطالب در مورد ماهیت مهاجرت هست. امیدوارم شما هم از خوندن این نوشته به اندازه من لذت ببرید. ادرس وبلاگ باران جان: zendegimoon.mihanblog.comاین پست بی کم وکاست تقدیم به شما:
اینو توی یه وبسایت خوندم واقعاااااااااا با اینا موافقم،به نظرم هرکسی نباید قصد مهاجرت کنه ،نمیدونم چرا مردم ما اینطور شدن،فکر میکنن زندگی اون طرف خیلی بهتر این طرفه....به نظر من اصلا اینطور نیست و من به شخصه همیشه کشور خودمو ترجیح میدم....حتما اینو بخونین:
این روزها خیلی از دوستانم که همین پنج سال پیش حتی فکر مهاجرت به ذهنشان خطور نکرده بود سراغم می آیند و از من راه و چاه می پرسند و معلوم است که بطور جدی به مهاجرت فکر می کنند. با خودم فکر کردم که این جمع بندی شاید به کار کسانی که این روزها درگیر قضیه ی مهاجرت هستند کمکی کند. هرچند اصولا معتقدم که راهکار دادن در این زمینه انقدرها هم به کار نمیاید و خیلی چیزها هست که واقعا باید شخصا تجربه کنید و در ضمن از مورد به موردی قابل تعمیم نیست چون ادمها متفاوت هستند. این متن خلاصه ای ازنکاتی است که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است. به یاد داشته باشید که مهاجرت تصمیم بزرگی است و زندگی شما را برای همیشه تغییر خواهد داد. برای شما در هر تصمیمی که بگیرید آرزوی بهترین ها را داریم.
It is all about Balance
یکم: کفه ی ترازو
چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.
You can not teach an old dog new tricks
دوم: سگ پیر
سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.
If you want to go fast go alone, if you want to go far go together
سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم
من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد
The limits of my language means the limits of my world
چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست
واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.
Money is the barometer of a society’s virtue
پنجم: پول
این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.
Attachment is one of the most important needs of your soul
ششم: مرز
بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .
There is no U-turn on this road
هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی
وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون فیلتر؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.
نوشته شده در : دوشنبه 19 بهمن 1394 توسط : اسمان پندار. .
هفته پیش همین موقعها خیلی عصبی و ناراحت بودم، حس خیلی بدی داشتم وحوصله ادمها را نداشتم، اونقدر حس بد داشتم كه حتی حوصله توضیح به كسی نداشتم و برای همین با لبخند و حالت طبیعی نگذاشتم كسی متوجه بشه، فقط به همسر گفتم كه بیحوصله ام و یكی دوروز تماس نداشته باشیم، همسر گلم هم بااینكه ناراحت شده بودچیزی نگفت، بعدا فهمیدم صاف همین دوروز بشدت سرما میخوره و با وجود حجم كارهای قبل اومدن به خواسته ام احترام میگذاره، اون چند روز گذشت و من هم خودم را جمع و جور كردم و با اومدن راستین حسهای بد را كنار گذاشتم، دوروزی هست برای اومدن راستین و البته كار لیزرم اومدم تهران، زود برمیگردم اما دوباره دیشب با شنیدن خبری بهم ریختم، خبری كه تاثیری تو زندگی من نداره اماغیر مستقیم متوجه شدم دوست سابقم كمی نامردی كرده، البته مهم نیست امااینكه باید خبر كسی كه كامل ازش بریدی و همه ارتباطاتت را قطع کردی را تو این شهر بزرگ از یك فامیل دوربشنوی جالبه، چقدر ما ادمها تو دنیای كوچیكی زندگی میكنیم، جالبه تو شهرمحل زندگی خانواده ام هم تو داروخانه ای كه موقت كار میكنم ، متوجه شدم مسئول فنی عصرش دكتری بود كه داروخانه ای كه تو اون شهر كوچیك محروم داشتم را به من انداخت یعنی یکجورهایی نمیتونست از شر اون داروخانه نجات پیدا کنه من هم تازه فارغ التحصیل شده بودم ساده و احمق ، حتی تو این مدت یك اقایی اومد و میگفت پسر فلان دكترهست و كمی اطلاعات داروخانه ای از پرسنل برای داروخانه پدرش گرفت، باز جالب بود كه اون هم پسر دکتری هست که سر همون داروخانه خیلی اذیت کرد و صاف باید تواین سه هفته که من دارم کار میکنم اینهمه ادم مرتبط با گذشته ام را ببینم. فکر نکنید شهر کوچیکی هم هست. اما چرخش روزگار و رسیدن ادمها برام جالبه. اصلا تجربه کار تو این شهرکلی خاطرات را برام زنده کرد. خاطرات پیاده رویهایی طولانی که تو دوران دانشجوییم میکردم. دوره اوج حماقت من. دوره ای متعلق به خیلی سال پیش. خیلی دور و خیلی نزدیک. خلاصه همه این خاطرات و خبر جدیدی که از دوست سابقم شنیدم باعث شده دوباره برم تو فکر وباز حس بد از سر و کولم بالا بره. استرس و نگرانی هم داره منرا میکشه. هنوز حتی یک قدم کار عملی برنداشتیم و منتظراین هستیم برای این پروانه مشتری پیدا بشه. جالبه که ازدو نفر ادمی که هرکدوم میگفتن ما دوسه تا مشتری نقد داریم هم خبری نیست و امروز و فردا میکنن . کمیسیون مربوطه هم ماهی یکبارهست و ما شدیدا نیاز داریم قبل 25 همین ماه قراردادها را ببندیم تا به بقیه کارهامون برسیم. شک. نگرانی. گذشته. اینده. این حال این روزهای منه.
دلم از ادمها و خودخواهیهاشون گرفته. از ادمها و زرنگیهاشون. از ادمها و عقده هاشون. از ادمها و حماقتهاشون.
نوشته شده در : پنجشنبه 15 بهمن 1394 توسط : اسمان پندار. .
حتما همتون شنیدید كه خارج از ایران چشم و هم چشمی یا نیست یا خیلی كمتره، البته بازهم ممكنه این مقوله بین قشرمهاجر ایرانی ساكن كانادا كه تقریبا اکثر لوازم زندگیشون را هم با خودشون بردن همچنان صادق باشه اما حداقل من این مورد را بین ایرانیهای نیویورك ندیدم، بهرحال همیشه چشم و همجشمی به عنوان یك صفت ناپسند شناخته شده و كلی در مذمتش بحثهاشده. اما من میخوام امروز بگم نه اتفاقا كمی چشم و همچشمی بد نیست و میشه بصورت كنترل شده از این خصلت لذت برد، مطمئنم كه خیلی ازشماها مخالفید:) اما خب بگذارید براتون اینطور بگم، بنظر من كمی چشم و همچشمی باعث انگیزه و اشتیاق و میل به زیباتركردن زندگی درما میشه، میدونم میدونم كه الان باز خیلیهاتون میگید خب این زیبایی را میشه در جنبه های دیگه پیدا كرد، اما باوركنیداین بخش هم نكات مثبتی داره، ببینید ما همه سعی میكنیم خونه هامون را قشنگ كنیم، وقتی قراره وسایل خونه بخریم دقت میكنیم( متناسب با جیبمون) بهترین و قشنگترین خرید را بكنیم هرچندوقت تصمیم میگیریم وسایل قدیمی را نو كنیم ووقتی دیگران میان وازخرید و سلیقمون تعریف میكنن قندتو دلمون اب میكنیم ، مثلا من خودم به تزئینات و دكوراسیون خیلی اهمیت میدادم و واقعا ازبشقاب و قاشق گرفته تا تابلوهای خونه لذت میبردم، حالا فرض كنید جایی زندگی كنید كه رسمه تومهمونیها ظروف یكبارمصرف میبرن، یا همه توخونه های سابلتی زندگی میكنن كه وسایلشون مال خودشون نیست یا حداكثر خریدشون به چندتا تیكه تخت و مبل ای ك ا ختم بشه. خب جنبه خوبش اینه كه كسی از روی وسایل خونه اتون درمورد شخصیت شما قضاوت نمیكنه، اما بدیش هم اینه دیگه تلاش خاصی برای هرچه زیباتركردن زندگیمون نمیكنیم، یكجورهایی قیمت و هزینه تو قشر دانشجو یا مجرد تودرجه اول اهمیت قرارمیگیره و اینطوری میشه وقتی دوروبرت را نگاه میكنی بجای اینكه ازدیدن تك تك وسایل زندگیت لذت ببری ازدیدن اونها دلت میگیره و غصه میخوری.
گاهی تصمیم میگیرم چندتا وسیله تزیینی بندازم تو چمدونم و باخودم ببرم پیش خودم میگم کجای یک اتاق کوچیک جاش بدم. یامگه نه اینکه داریم سعی میکنیم وسایل اونطرف را سنگین نکنیم تا توی جابجاییهای هرساله امون کمتر اذیت بشیم. اصلا بفرض هم که ببرم کجا بچینم ؟ روی زمین؟ نه دیدن این تزیینات بیشتر حس دلسوزی ایجادمیکنه و بغیر از اون به کی نشون بدم؟ به دوسه تا دانشجوی اس و پاس تر از خودمون؟ اره زندگی اونطرف یعنی خداحافظی از مبلهای استیل وفرشهای دستی ولوسترهایی که برای خریدشون کل شهر راگشتی یا کنسول ایینه نقره و ویترین نقره ای که همیشه دوست داشتی و هیچوقت نشد بخری. یعنی دیگه قرار نیست دور یک میز ظروف چینی و ست قاشقهای المانیت را برای پذیرایی بچینی. یعنی قرار نیست دیگه گیلاسهای کریستال بخری. مطمئننا خیلیهاتون مخالفید. حتی ممکنه بعضی بگید برای ما فرش ماشینی یا دستی فرقی نداره یا حتی موکت را ترجیح میدیم. ممکنه عده ای بگید خوش بحالت و شما مرفه و ال و بل. اما مطمئنم غیر ازچندمورد استثناهیچ دختری نیست که وقتی دوتا تیکه وسیله برای اشپزخونه اش میخره به رنگ و طرحش توجه نکنه. و ممکنه که روزی برسه که این دختررخت مهاجرت بپوشه و باید تک تک این وسایل را یا ببخشه یابفروشه یا بگذاره توی انباری خاک بخوره.چون رنگ و بوی زندگی در اونطرف با این طرف فرق داره. اونجا از تشریفات خبری نیست. میدونم که میگید چه بهتر اما ذره ای فکر کنید که شاید هم این تجملات و تشریفات بد نیست. شاید باعث میشه چندماه در مورد خرید یک دست لیوان جدید فکر کنیم و لبخند بزنبم.
خب نكات منفی را هم لیست میكنم كه مخالفین این نظر فكر نكنن من اونها را نمیبینم١- خودرابه قرض و قوله وزجر و خودكشی انداختن برای عقب نموندن از قافله ٢- اسایش خودوهمسر راگرفتن و در حسرت موفقیتهای دیگران سوختن ٣- اززندگی خود لذت نبردن ٤- دوشیفته و سه شیفته كاركردن ٥- خودرابادیگران مقایسه كردن البته همه این موارد همون شماره ٢ هست . خوب دوستهای خوبم میدونم كه شما هم مایلید به موارد این لیست اضافه كنید اما به این شرط كه دربرابر هرنقد منفی یك نكته مثبت هم بگید:))
نوشته شده در : جمعه 9 بهمن 1394 توسط : اسمان پندار. .
صبح یکشنبه
امروز داروخانه خلوته و من دارم به كارهام فكر میكنم و دوراهی كه سرراهم نشسته، البته در مورد یكیش مطمئنم كه خوبه اما همینطور كه تو پستهای قبلی نوشتم نشد، فقط یكم امیدداریم كه اومدن راستین بتونه تغییرش بده، از اونطرف تهران هم ممكنه پروانه اعلام كنه و همین احتمال باعث شده نتونم كارهای عملی را شروع كنم و ازطرفی با اینكه تو مضیقه وقت هستیم چاره ای جز صبر برای اعلام نتایج تهران ندارم. حتی اومدن راستین هم كاملا قطعی نشده و امروز در موزدش تصمیم نهایی میگیریم كه بلیط برای همین اخر هفته بگیره یا نه،خود این تغییر تاریخ بلیط بخاطر اینكه ما كف قیمت را قبلا گرفته بودیم خیلی خیلی گرونتر از تغییر بلیط تو حالت عادی هست، ازیكطرف به همسرم میگم اگه قراره بزرگ فكر كنیم نباید به اینجور هزینه ها فكر كنیم، همسر میخنده میگه ما سرمایه داری فكر میكنیم اما اخرش كارمندی گیر میاریم. راست هم میگه ، اما ظاهرا بهتره این هزینه را بكنیم. راستی جمعه بچه ها امتحان جامع را دادند، میگفتند خیلی خیلی سخت بوده، خیلی دلم میخواست من هم با اونها امتحان را میدادم و خیالم راحت میشد اما خب دیگه نشد، قراره من شهریور امتحان را داشته باشم و احتمالا با بچه های ترم پایینی میافتم. بیخیال این مهم نیست.
عصریکشنبه
در عرض چندساعت باید تصمیمون را برای اومدن راستین میگرفتیم و تصمیم گرفتیم بیاد. این وسط فقط تفاوت قیمت بلیط حدود دو ملیون شد. راستش تفاوت قیمت بلیطها همیشه اینقدر گرون نیست و مثلا در حد 50 دلار هست.البته حدود 1000 دلاری هم ضرر زود اودنش هست که درمجموع برای ما هزینه بالایی هست. اما امیدواریم با زودتر شروع کردن کارها این ضرر جبران بشه. امیدواریم. امیدواریم. ( خداکنه) کارفرمای راستین هم حسابی بابت زود اومدن راستین دمغ و پکر هست. راستین میگه نشونه خوبیه و نشون میده که از کارش راضیه و نبودش رو مجموعه تاثیر گذار هست و امیدداریم وقتی برگشت باز بتونه سر همین کاربرگرده. باز هم امیدواریم. راستش کمی تکلیفمون راجع به پروانه تهران مشخص شده. بین 1500نفر در نوبت 300 نفر حائز امتیاز لازم هستند و تقزیبا به یک پنجم این تعداد مجوز میدهند که من هم بینشون هستم اما متاسفانه با وجود شروع شدن کارها در اواخر بهمن این مجوزها تا تیرماه دست متقاضیان نمیرسه. خوب حدس میزنید من چیکار میکنم؟ راستش باید انصراف بدم و به همین پروانه شهرستان بچسبم چون من اواخر اردیبهشت دارم برمیگردم. باز هم یک ضرر مالی دیگه. ای امان. فقط دوستان برام ارزو کنید که اون احتمال کوچیک برگشتن به اون مسیر خوب اتفاق بیافته. وگرنه کارم خیلی سختتر میشه. ای بابا. باز هم مثل همیشه من دارم خیلی چیزها را فدای رویای امریکایی میکنم. اگه نبود الان اسوده و بیخیال منتظر تیرماه میشدم و خودم داروخانه را میزدم و مسیرزندگیمون احتمالا این میشد اما الان داریم اینهمه قربانی میدیم برای ارزوی روزهای درخشان. تموم کردن مسیر ناتمام. خوب برگردیم سر واقعیات. راستین در عرض یکهفته باید خودش را برای اومدن اماده کنه. جمع کردن کامل وسایل . جابجایی کارتن های سنگین از سه طبقه و بردنشون به انبارخونه دوستمون. کارهای مالیات. که چون پارسال من سرکار نمیرفتم برگمون سفید بود و امسال اولین سال کارهای مالیاتیمون هست و ظاهرا کمی گیج کننده هست. در ضمن میخواد تا خود روز جمعه سرکار بره. این وسط برف سنگین و مختل شدن زندگی و کارها را هم در نظر بگیرید و البته خرید های متفرقه برای خواهرمن و برادر خودش و دوستانش که دستورش لحظه اخر صادر میشه. من هم که اینجا و دستم کوتاه. خوب این هم از این. فعلا
نوشته شده در : دوشنبه 5 بهمن 1394 توسط : اسمان پندار. .
بگذار امروز كمی ازپستهای جانگداز فاصله بگیرم و یك پست گرلی یا دخترونه بگذارم، هرچند معتقدم این مطالب با اینكه بدرد خانمها میخوره اما بلاخره هرمردی بستگان زن داره ویا دوست دختریا همسری، پس ایراد نداره .حراجش كردم دختروپسربخوانین، من همیشه موهام فربودوخیلی خیلی دلم میخواست موهام صاف بشه، دوباری هم ایران كراتینه كردم اما فقط كمی موهام را نرمتركردولی عملا تاثیرخاصی رو صافی نداشت، امریكا كه بودم شنیدم روش صافی تو ایران اومده بنام صافی ژاپنی، البته تاحالا من فقط یك ارایشگاه تو ایران دیدم اینكاررامیكنه، تحقیق كردم دیدم همین روش تو امریكا هست با قیمت خیلی خیلی مناسبتر، خلاصه تابستون قبل اومدن رفتم ارایشگاه و به جرگه مولختیون پیوستم خیلی هم راضی هستم، موكاملا صاف صاف میشه، وحالتش مثل اینه كه با اتوی موصاف كرده باشیم، از اونجایی كه از این حركت خودم بسیارمشعوف هستم گفتم اینجا هم بنویسم كه دوستان موفرفری ارزو به دل برا صافی برن به مراددلشون برسن. این سری هم قبل اومدن رفتم ریشه گیری یا بقول خودشون تاچ اپ و دوباره صاف وگوگوری اومدم ایران، البته معایبی هم داره ازجمله اینكه دیگه خبری از دكلره كردن مونیست و اگه تو یكسال اخیر موهاتون را دكلره كردیدنمیتونید سراغ این روش برید، خلاصه یا صافی مو یا رنگهای گوگوری مگوری، من كه فعلا صافی را انتخاب كردم تا بعدا كه ازاین روش خسته شدم، یواش یواش موهای ژاپنی را كوتاه كنیم و بازفرفری بشیم، البته اینباریك خرابكاری هم كردم كه مجبورم كمی بازموهام را كوتاه كنم، اهان یك ارزوی مویی دیگه هم دارم ، موی بلند، هرچی هم هرسال نیت میكنیم درجهت درازكردن مو، بازاخرسال موی من طاقت دوری از قیچی را تاب نمی اورد.
اصلا حرف مووخوشگلی شد، من معتقدم دختربایدبخودش برسه ، به خودش اهمیت بده، هركسی به اندازه جیبش بایدلباس خوب بپوشه، لوازم ارایش و بهداشتی خوب مصرف كنه، من خودم عمل بینی نكردم اما مخالفش هم نیستم فقط معتقدم یا عمل نكنیم یا اگه میكنیم خوبش را بكنیم و نگردیم بریم سراغ ارزونترین دكتری كه عمل میكنه. ضدافتاب را بهیچ عنوان فراموش نكنیم( روم سیاه شرمنده خودم فقط تابستونها میزنم) كرمهای دورچشم وحتی بوتاكس را هم پیشنهادمیكنم، حالا فكر نكنید از این خانواده های تیشان فیشان اومدم كه با این فرهنگ بزرگ شده ام، نه اتفاقا از لحاظ ظاهرخیلی هم معمولی ام،اما سعی میکنم به مواردی که گفتم عمل کنم. راستی میدونم كه خیلی صحبت میشه كه فرهنگ غلط چاقی لاغری داریم، من هم موافقم كه زشته راجع به چاقی لاغری دیگران نظربدیم یا حتی دوست ندارم فقط و فقط تو محافل راجع به چاقی حرف بزنیم بااینکه نمیشه و اخرش حرف میزنیم اما بااینحال معتقدم یكی از مولفه های زیبایی یك دختراندام متناسب هست كه بازهم روم به دیوار خودم مشكل دارم، وبازهم بنظرم تنها راه حل اراده قوی برای یكدوره رژیم وورزش هست، نه اینكه همه عمرمون بگیم رژیمیم ،اصلا بیخیال بحثش. من كه خودم هنوز نتونستم از شرچندكیلو اضافه وزن راحت بشم نباید شعاربدم. خوب بیایید راجع به یك موضوع دخترانه دیگه هم حرف بزنیم، بازچندوقتی هست كه لیزرمو حسابی تو ایران باب شده، من هم تصمیم گرفتم اومدم ایران اینكارراانجام بدم، یك سرچ كوچیكی كردم احساس كردم امریكا گرونتره، البته دقیق سرچ تخفیفهای ویژه را نكردم و احتمال داره قیمت مناسب هم اونطرف باشه، حتی تا اونطرف بودم باذوق و شوق برای یك دوستی كه مدت زیادی هست ساكن امریكا است گفتم این دوست هم گفت عزیز دلم ساعت خواب من اینكاررا١٠-١٥ سال پیش كردم البته بعد ٧-٨ سال برمیگرده اما خیلی نازكترو خوب احتمالا باید سالی یكبارخدمتشون برسیم، بهرحال این سری من هم یك دوره را شروع كردم وچون میدونم خوبه و به راحتی و زیبایی كمك میكنه به شما هم توصیه میكنم، خوب والسلام علیكم ، من بیام پایین ازمنبر
نوشته شده در : پنجشنبه 1 بهمن 1394 توسط : اسمان پندار. .
از اول تصمیمون برای خیلی دیرتر اومدن راستین اشتباه بود. یکماه و بیست روز زیاد بود. بیست روز کافی بود. بهرحال امیدداشتیم تو این زمان نیازی بهش نباشه. بخصوص که اومدن من هم یکهویی شده بود. از اول رسیدنم در گیر تحقیقات بودم . تحقیقات و مسیر خوب پیش میرفت تا امروز.خیلی امیدوارشده بودم و خوشحال که همه چی خوب پیش میره. اما امروز خبردارشدم اون اتفاقهای خوب نمی افته و چاره ای نیست و باید برای راههای سخت اماده شد. البته مشکل فقط سختی نیست.چون من عادت دارم به حل سختیها. مشکل اینه دیگه راهها خوب نیستند. خلاصه اینطور شد که تصمیم گرفتیم راستین زودتر برگرده. البته اگه خبر خوبه بود که باید حتما حتما برمیگشت. اما حالا دیگه مطمئن نیستیم حضورش ضروری باشه.البته مسلما وجودش بهم ارامش میده و بقیه کارها را راستین بعهده میگیره و احتمالا با بازدهی خیلی بهتری انجام میشه اما این بیست روز زودتر اومدنش هزینه حدودا 2000 دلاری برای ما داره. بیخیال. دیگه چیکار کنیم. ما همیشه تموم سعیمون را میکنیم که بهترین تصمیمات را بگیریم. اما خوب حالا یا خودمون مقصرکه قادر به انتخاب درست نیستیم یا شرایط مقصر. بهرحال تصمیمگیریهامون درست نمیشه پس بهتره حداقل دیگه بخاطرش خودمون را سرزنش نکنیم. خلاصه خوشحالی که باشنبه شروع شد به یک هفته نخورد که مصیبت شدو باز با احساس خستگی اومدم سراغ سنگ صبورم تا بنویسم تا سبک تر کارها را ادامه بدهم. کامنتدونی را میبندم چون امروز هم فقط یکی از روزهای تلخ کتاب زندگی اسمان هست. و از فردا باید دوباره قوی بیایستم و سعی کنم بهترین را از دل راه بد بیرون بکشم. اگه یازهم شرایط با من نساخت نساخت دیگه. من زحمتم را کشیدم. فکر کنم دیگه من را بعنوان یک جنگجو شناخته باشید و میدونید تا لحظه اخر ناامید نمیشم. امان از این روزگار و خدا . تا می یام کمی دلگرم بشم باز میرسم بهمون نقطه اول.
سعی کردم کامنتدونی راببندم اما بسته نشد.
نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
ازامروز یك شیفت داروخانه گرفتم و چقدر از اینكارخوشحالم، خوشحالم چون بمن یاداوری كرد كه با وجود شیرین بودن رشته تحصیلیم هیچی تغییر نکرده و چقدر کار میتونه تکراری باشه، یا اینكه یادم اورد كه غایت ونهایت ارزوم گردونن یك داروخانه نیست. و ارزوها و خواسته هام محدود به اینجا نیست و برای برگشتن و ادامه ماجراجویی زندگیم درامریكا مصمم ترم كرد، خوشحالم كه كارگرفتم چون فهمیدم هیچی را فراموش نكردم و تو محیط كاریك دكترواقعی هستم، حتی باعث شد دوباره لذت دكتربودن و احترام دیدن را زیردندونم تجربه كنم:)
امروز روز دومه، از روی سایز روپوش سفیدم میفهمم كه نسبت به قبل رفتنم كمی چاق شده ام. دركل اضافه وزن دارم البته جز دسته چاقها حساب نمیشم. اما تا وزن مانكنی چندكیلویی باید كم كنم.خب ثابت شد كه من ادم باشگاه نیستم اما پیاده روی را دوست دارم و امروز كفش ورزشی پوشیدم تا مسیر یك ساعت و نیم داروخانه تا خانه را پیاده برگردم، میدونم جز دسته پرخورها نیستم اما جز دسته سست عنصرها در مقابل هله هوله و كاكائوام:).
یكسال زندگی در كشور دیگه باعث شده رفتارم تو داروخانه متفاوت باشه، قبلا با پرسنل هم صحبت نمیشدم اما الان نه، و بازهم اولین مشخصه ام از نظراین پرسنل مهربان بودن هست كه ترجیح میدادم با این صفت شناخته نشم، فكر كنم هیچوقت نتونم از چنگال این صفت و مشخصه بعنوان بارزترین صفتم نجات پیدا كنم. كارم را دوست دارم، خیلی دلم میخواد روزی بعنوان داروساز تو امریكا كار كنم، هدف بزرگی هست اما قابل انجامه، باید یواش یواش براش برنامه ریزی كنم.گرچه اصلا هیچ شناختی راجع به كار یك داروساز و امتحانهایی كه برا معادل سازی باید بدم ندارم، فقط شنیدم حجم كاراونطرف نسبت به ایران خیلی بیشتره.
نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
نوشته شده در : دوشنبه 21 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
با لذت نشستم تو افتاب رو نیمكتهای بیهقی و به صدای فراخواندن راننده ها برای شهرهای مختلف گوش میدم منظره ای كه فقط خاصه ایرانه ، راننده ها با دستهای تو جیب و ژست داش مشتی اینطرف اونطرف ایستاده اند، تیپ ساده ای زدم ومیتونم تا حدی راحت از نگاهها از پشت عینك دودی مردم رانگاه كنم و صداها را بخاطر بسپارم، اسمان بجای رنگ ابی دودی رنگ است و كوهها پشت مه خاكستری پنهان شده، مردی پك اخرش را به سیگار میزنه و اونرا كف اسفالت میندازه، دقیقه ای بعدرفتگر ترمینال انرا جارو میكنه و باخودش میبره، صداها تو گوشمه، اراك اراك ، رشت رشت حرکت ساعت 12، حركت فوری ، میدونم این اصوات و ادمها را زیر اسمان ابی درخشان نیویورك نمی تونم پیدا كنم، ماشین سرساعت راه می افتد و من از شهر خاكستریم خداحافظی میكنم. شهری عاری از رنگ. شهری که میشناسمش.به این فکر میکنم که چطور ساعتی پیش سرم رااز توی تاکسی بیرون کردم و از عابری ادرس پرسیدم یایاد دیروز می افتم که از راننده ای سراغ صرافی گرفتم و غیر از ادرس چطور بهم توصیه کرد که کدوم صرافی باانصافتره . شهرخاکستری با مردمی که میشناسمشون. شیوه رانندگیشون برام اشناست. تنه زدنهاشون و عجله کاریهاشون را میفهمم. میدونم که حریم شخصی در این شهر بی معناست. با اینحال زیباست و من این شهر رادر لحظه دوست دارم. چون میشناسمش.
نوشته شده در : یکشنبه 20 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
نوشته شده در : سه شنبه 15 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
خوب یكی از بچه ها از من خواسته بود از درس ومشقهای اینجا بنویسم. كلا من ترم اول دانشگاه اونقدر اذیت شدم و در گیر پروسه خونه اجاره كردن شدم كه نصف بیشتر ترم را از دست دادم و تا بخودم بیام پایان ترم رسید اما حالا بعد از سه ترم سیستم درسی اینجا دستم اومده اینجا هم هر استادی برنامه و روش خودش را داره. همون جلسه اول و دوم كه داره درس میده و نحوه امتحانهای میان ترم را میگه میفهمی چطوریه. تا حالا اكثرا جزوه نویسی بوده و بعضیها هم هرجلسه تعدادی مقاله یا مطلب هم میدن كه تو خونه بخونی، حجم درس خوندن اینجا خیلی بیشتر از ایرانه، یعنی تموم ترم مشغول درس خوندنی و با اینحال احساس میكنی وقت كم داری. سر كلاسها میشه اب یا خوراكی خورد اما استادها از حرف زدن و پچ پچ خوششون نمیاد اكثر اوقات سكوت مطلقه.كلاسهای ما ٣ ساعته هست كه عین ٢.٥ حجم بالایی از مطالب را درس میدن اما چون بخاطر تعداد بالای امتحانهای میان ترم هرروز درس را میخونی موقع میان ترم هم برنامت فرق نمیكنه چون ٢٤ساعت روز كه بیشتر نمیشه و همون ساعتها را داری درس میخونی. و اما زبان، من هنوز با زبان مشكل دارم نسبت به ترم ١ وضعیتم خیلی بهترشده اما ١٠٠ درصد نمیفهمم. بااینحال بچه هایی كه تافل ١١٠ دارن میگن كاملا به زبان مسلط هستن. میدونید كلا ما تو ایران به همكلاسیهامون وابسته هستیم اما باید بدونیم اینجا فقط خودمونیم و خودمون و هیچكس جز خودمون نمیتونه كمكمون كنه.خوب اینهم كمی مطلب از درس و مرس.میدونید فرودگاه وین خیلی اروم و خلوته و من حس میكنم كلا همه شهرباید اینجوری باشه، خوشم اومده، نیویورك هیاهو و ازدحام و سروصداش دستكمی از تهران نداره، تازه دوروبرت بیشترهندی و چینی و مكزیكی میبینی .من كه اخرسر حتما میرم یك ایالت دیگه كمی با ارامش زندگی كنم.
نوشته شده در : دوشنبه 14 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
تو فرودگاه وین روی یكی از نیمكتها ولو شده ام، خوشبختانه نیمكتهای مخصوص خوابیدن داره كه برای مسافرانی مثل من كه توقف طولانی دارن كاملا مناسبه، یكجورهایی از وین خوشم اومده و از شنیدن زبان المانی لذت میبرم،الان یك مرد مسافر ایرانی هم كمی اونطرفتر نشسته و داره با تلفن پشت سر دیگران حرف میزنه و مدام هم به طرفش میگه نگی بهش، قبلا عادت داشتم كلمه خاله زنك را برای اینجور مكالمات استفاده كنم اما الان بنظرم یكجور توهین به خانمهاست برای همین باید بگردم یك كلمه جانشین پیدا كنم، ماشاله چقدر حرف میزنه و چقدرپشت دیگران بد میگه، هاهاها، براتون بگم كه پرواز دیشب هم بد نبود فقط نتونستم بخوابم اما یكساعتی روی نیمكتهای اینجا بیهوش شدم كه همون كمك كرده سرحال بشم، چقدر این پروازتك نفره ام با پرواز پارسالم فرق داره، پارسال تمام پروازم از تهران تا نیویورك استرس داشتم و حالم خیلی بد بود ، بعد هم كه رسیدم عملا پدرم در اومدو واقعا اذیت شدم،اما حالا با اینكه دلتنگ راستین هستم خیلی خیلی ارومم .چون برسم ایران میان فرودگاه دنبالم و بعد هم خونه مادرشوهرم، این كجا و اون پرواز كه رفتم خوابگاه كجا.هاهاها حرفهای این مرده خنده داره، حسابی پرحرفه وواقعا مثل خان باجیهای قدیمه. میدونید خوشبختانه امسال سال خوبی بود، منظورم سال ٩٤ هست. نه اینكه همه اش قند و عسل باشه، نه، اما اتفاق بدی هم نیافتاد، ویك قسمتهاییش هم شیرین بودامیدوارم بقیه اش هم همینطور باشه، تو این چندماه پیش رو خیلی خیلی بهمراهی زمین و زمان احتیاج دارم. امیدوارم بتونم ادم زرنگی باشم و یكذره شم اقتصادی داشته باشم. راستی سال نو میلادی مبارك،
خوب الان اومدم تو گیت ، حدود دو ساعت به پرواز مونده و از حالا دور و برم قیافه های ایرانی میبینم وصداهای ایرانی میشنوم هاهاها خوشبختانه هنوز ایرانی كلیپس دار ندیدم، اخه خارج از ایران اصلا كلیپس رسم نیست و دخترها یا موهاشون را باز میگذارن یا با كش ساده بالای سر میبندن، البته من درك میكنم باسنگینی روسری و مقنعه و گرمای كلیپس خیلی جواب میده.خوب هرچی هم به ایران نزدیكتر میشم وحجم كارها را بیشتردرنظر میگیرم بیشتر از قبل پشیمون میشم. ددلم میخواد كه از راستین بخوام جریمه را بده و زود تر بیاد اخه یكماه و بیست روز خیلیه، اما فکر میکنم نشه باید قوی و محکم باشم. البته قوی بودن برای این کارها کافی نیست و بیشتر به زرنگی و چشم و گوش باز احتیاج دارم. خداکنه بتونم از پس این کار بزرگ بربیام.
نوشته شده در : یکشنبه 13 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
فکر کنم این اخرین پست امسالم از امریکا باشه. فردا این موقع تو هواپیما نشستم ومنتظر پرواز هستم. خیلی زود تموم شد. ترم سختی بود اما سه هفته استراحت و تفریح خستگیش را از تنم بیرون کرد. دو روز دیگه باز ایران هستم. کارها زیاد و ترسناک بنظر میرسه. و همسر هم که حدود دوماه دیگه میاد برای همین اصلا ذوقی برای رفتن ندارم. این اولین باره که از همسر برای این مدت طولانی دورم. هردو خیلی ناراحت و پشیمونیم که بلیطش را زودتر نگرفتیم. اما الان جریمه تعویض بلیط زیاده و نمی صرفه. راستی فردا نیمه شب سال تحویل میلادی هم هست و سال اینها نو میشه. تعطیلاتشون کم و کوتاه بود اما به ما خیلی خوش گذشت. احتمالا برم ایران کمتر عکس تو اینستا بگذارم ولی سعی میکنم هر از گاهی پست بنویسم و شما را از جالم باخبر کنم. دارم فکر میکنم حتی مدل دانشجو شدن من با بقیه فرق داره. هیچ دانشجویی در عرض دوسال اینهمه کشورش نرفته که من میرم . کمش خوبه اما الان که همه مشغول اماده شدن برای امتحان جامع هستند و من بار سفر بستم حسش خوب نیست. چمدونها هم که الان با دهن باز مملو از لباس خیره شدن به من. این سری قصد داشتیم سبکتر سفر کنیم قرار شد خیلی از وسایل را بگذاربم و فقط به اندازه نیاز چندماه لباس ببریم اما عملا دوستانی که چندسال اینجا هستند وقتی میفهمند کسی قراره بره فرصت را مغتنم می شمارند.کلا هر نفر دوچمدون بزرگ و یک چمدون کوچیک میتونه بار ببره. ولی اینبار فقط یک چمدون کوچیک و نصف بیشتر یک چمدون بزرگ با وسایل دوستمون پرشد. این دوست همون دوست بزرگواری هست که یکماه خونه اش بودیم و برای همین اصلا ایراد نداره. فقط حسابی چمدونها سنگین شده و میترسم اضافه بار بخوره و مجبور بشم تو فرودگاه دست تنها وسایل راتو چمدونهاجابجا کنم . از طرفی میخواهیم با مترو بریم فرودگاه و کمی سخته.جالبه از اونطرف هم میخواهیم بیاییم خانواده هاشون شروع میکنن به فرستادن وسیله و سبزی و لواشک و هله هوله و اونطرف هم همین برنامه را داریم .بیخیال مهم نیست. راستی نمرانم هم اومد دوتا A ویک b از اون درسه که خیلیها افتادند. خوبه بد نیست. پروازم طولانیه. عملا فردا که راه میافتم صبح زود شنبه میرسم. شاید یک پست هم تو توقف طولانیم تو وین براتون نوشتم. خوب باید لباس بپوشم برم با راستین قرار دارم یک خریده که باید بکنم. موندم اونرا کجا جا بدم.
نوشته شده در : پنجشنبه 10 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
» نوع مطلب :
نگاه اول ،
زشت وزیبا ،
مری کریسمس. امسال واقعا کریسمس را حس کردم. یکجورهایی حال و هوای عید خودمون را داشت. جالبه هم خونه ایها برای شام کریسمس ماهی درست کردن و گفتند رسممونه. من هم بهشون گفتم که ما هم برای شب عید سبزی پلو با ماهی داریمو باز هم شباهت فرهنگی. رابطه امون با هم خونه ایها خیلی خوب شده. چند روز پیش حتی اقای پسر اومد و گفت وقتی برید خیلی دلمون براتون تنگ میشه و اومدید برگردید پیش ما. شدید با همسر جور شده و دایم سربسر هم میذارن و میخندن.خیلی راستین را دوست داره. دیشب هم کلی کادوبازی کردیم. البته انگار تو فرهنگ امریکایی صبح کریسمس کادو رد و بدل میشه اما تو فرهنگ اروپایی همون شب کریسمس. ما هم همون دیشب کادو ها را باز کردیم و از کادوهامون خوششون اومد. برای من هم یک سری لوسیون بدن گرفته بودن که چون خودم جدیدا کلی لوسیون بدن ازحراجی ویکتوریا سیکرت خریده ام احتمالا تبدیل به سوغاتی بشه. هاهاها. خوب بزنیم بریم سراغ پستهای خاص. میدونید میخوام کمی براتون از نیویورک بگم. حالا بعد از گذشت بیشتر از یکسال بهتر میتونم راجع به اینجا نظر بدم. راستش خیلی نظراتم راجع به نیویورک تغییر نکرده. هنوز هم معتقدم متروهاش یکی از کثیف ترین متروهاست و متروی خودمون جلوش شاهه. درعوض متروی اینجا بشدت مفید و کارسازه و از این نظر ارجحیت داره رفت و اومد با ماشین شخصی هم توی این ابر شهر با ترافیک سنگینش سخت و زمان بر هست. البته من هنوز ترافیکهای تهران را اینجا تجربه نکردم وتاحالا ترافیکهای اینجابنظرم روان بوده. شاید هم بخاطر اینکه ماشین سواری ما تو ساعات کاری نبوده.و بیشتر روزهای تعطیل یا اخر شبها بوده . تاکسی هم اصلا نمی صرفه. هرچند تاکسی های زرد بمعنی همون تاکسی فقط تو منطقه منهتن هست و تو مناطق دیگه از اوبر و غیره استفاده میشه یکنوع تاکسی تلفنی که با برنامه هایی که رو گوشی نصب میشه ماشین را میگیریم. دیگه اینکه این شهر بشدت زنده هست و همیشه و هرلحظه برنامه یا کنسرت یا اتفاق هنری واحتماعی درحال رخ دادنه. تازه ما هنوز زندگی دیسکو و شبانه نیویورک را به اون معنی تجربه نکردیم. ساختار شهری و شهرسازیش هم که ادم را بیاد تهران میندازه. سبک پاساژها و مغازه ها. البته اینکه همه این ساختار سالها پیش ریخته شده جالبه. مثلا متروی نیویویرک 110 سال عمر داره و یا خیابونها و خانه ها خیلی قدیمی هستند. پایه ریزی خیلی خوب هست بااینحال من معتقدم حداقل یک بازساری باید درون اپارتمانهاشون انجام بدن که ظاهرا امریکاییها به این موضوع اعتقاد ندارند.دیگه اینکه حتما شوخی تفاوت ادرسهای ایرانی و خارجی را شنیدید . این شوخی صحت داره. گاهی ادرس 3 کلمه بیشتر نیست و جالبه همین ادرس را بزنی تو گوگل مپ راحت و بی دردسر پیداش میکنی و راههای رسیدن به مقصد و زمانها هم مشخص میشه. مثلا 5 دقیقه پیاده روی تا مترو بعد خط اف را بگیر ایستگاه فلان پیاده شو و بهمین ترتیب. جالبه همه شهر به اینترنت وصل هست اگه اشتباه نکنم اصطلاح اینترنت اشیا را براش استفاده میکنن. مثلا میزنی اتوبوس فلان خط کی میرسه و دقیق بهت میگه کجاست و چنددقیقه دیگه تو ایستگاهت هست و یامیگه تاخیرش چقدر هست. حتی میشه اینکار را با بارکد انجام داد. خلاصه نیویورک یعنی شهری که همیشه جا و برنامه ای برای تفریح و خوش گذرونی هست اما بشرط داشتن زندگی در اپارتمانهای خیلی کوچیک و قدیمی و احتمالا بدون ماشین وبجاش استفاده از مترو. درعوض زندگی تو شهرهای دیگه خیلی بیشتر به اون سبک زندگی که ما تو فیلمها دیدیدم شباهت داره. میدونید چیه دوستان. اگه دوست دارید نیویورک را بهتر ببینید با دقت بیشتری خونه ها و خیابونها و سبک زندگی فیلمها وسریالهایی که تو نیویورک بازی شده را ببینید. دقیقا خودشه.خیلیها میگن کسانی که این سبک زندگی را تجربه کرده باشن دیگه نمیتونن ایالتهای دیگه زندگی کنند و زندگی تو ایالتهای دیگه براشون خسته کننده میشه. دیگه از چی بگم.اهان از ادمها و سیستمهای اداری. ادمها خوبن و بد نیستن. یادمه یکبار یک پست ازوبلاگ یک ایرانی در بوستون خوندم که میگفت خوبی و مودب بودن ادمهای غربی بخاطر وجود قانون و مجازاتهای سنگینی هست که برای خلافکارها تعیین کردن و درواقع اگه همین ادمها تو محیطی مثل ایران باشن همون اش میشن و همون کاسه. سیستم اداری هم دقیقا بنظر بخاطر همین علت هست. به مشتری و نظرش احترام میذارن و کاملا با سیستم از این اتاق به اون اتاق بدو و کاغذبازی ایرانی متفاوت هست مثلا چندوقت پیش امازون یک برنامه را برای راستین فعال کرده بود. و حدود 90 دلار از حسابش کسر شده بود. از اونطرف چون حسابش به کمتر ازحداقل موجودی که باید تو حساب جاری باشه یعنی 100 دلار ،رسیده بود یک جریمه بانکی هم روش خورده بود. راستین که متوجه شد همون شبانه زنگ زد و گزارش داد که اره امازون بی اجازه فلان برنامه را فعال کرده. کارمند بانک هم وقتی شنید گفت درستش میکنه اما دوهفته ای زمان میبره جالبه بعد از ده روز همه حسابها برگشت سرجاش. حتی مالیاتی که کم شده بود. یعنی با یک تلفن همه چیز حل شد.البته من هنوز خرابکاری که پارسال بانک کرد را فراموش نکردم. یادتون میاد قضیه چک بی محل بنگاهی محل و گیجی بانک که نمیفهمید چی شده. اکی بیخیال. راستی امسال من صاحب سوشال سکیوریتی و کردیت کارت و راستین صاحب گواهینامه شد. سه کارت مهم و حیاتی برای زندگی در اینجا. خوب دیگه بسه دیگه. جاتون خالی امروز مهمونی بصرف دیزی دعوت داریم:) وراستی مهمونی دیشب خونه دوست امریکاییم هم خیلی خوب بود:)
نوشته شده در : جمعه 4 دی 1394 توسط : اسمان پندار. .
به به به یلداتون مبارک باشه. همیشه هندونه ای و اناری باشین. برلبتون هم اجیل :)) ما هم خوبیم. و یلدا را شنبه بهمراه دوستهامون برگزار کردیم. شب خوبی بود. جاتون خالی . کلی هم خوشمزه خوردیم. از امروز هم بنده تصمیم دارم جمع و جور کنم. حالا کی عملی شود خدا میدونه. احتمالا دوشنبه هفته دیگه:)) نتایج امتحانها هم که هنوز نیومده و یکجورهایی منتظر اونم هستم. دلمون هم هی برای همسر میسوزه که قراره حدود دوماه تنها بمونه. شدیدا هم پشیمون شدیم که چرا بلیطش را برای اول فوریه نگرفتیم چون بشدت احساس میکنم حضورش تهران برای کارهای بنده لازم وواجب بوده و از این اشتباهمون ناراحتیم. اما چاره ای نیست. بازم فکر میکردم این موقع برسه یعنی وقتی که راهی ایران و سروسامون دادن به کارها میشم خیلی خوشحال هستم اما میبینم نه مثل اینکه سرشت گل من ادمیزاد اینطوری هست که همش نگران اینده باشم. پس معلوم شد که باز هم نگران هستم وواقعا هیچ تصوری از اینکه کارها چطور پیش میره ندارم. یعنی شدیدا کارها وابسته به پیش رفتن شرایط و ادمهای دیگه هست و برای همین دل نگرانم. یکجورهایی هم حق بدید چون انصافا کار بزرگ و تصمیم بزرگی است. یکی از مهمترین تصمیمهایی که هر ادمی میتونه توطول زندگیش داشته باشه. این تصمیم تو مرحله اول دوقسمت هست. ایران بمونیم و بریم بسمت کسب درامد و رفاه و بکل فاتحه امریکا را بخونیم. یا اینکه فاتحه پول را بخونیم و برگردیم اینجا به امید روزهای بهتر در امریکا. واقعا اگه شما بودید چیکار میکردید؟؟؟؟ خب انگار ما خر شدیم و تصمیم دوم را داریم میگیریم. نمیدونم وامیدوارم در اینده پشیمون نشیم. البته ادمیزاد را که میشناسید. احتمالا در اینده و موقع پشیمونی کلی دلیل برای حق بجانب بودن داریم. ما ادمها خدای توجیه هستیم. خب مرحله دوم این تصمیم گیریمون شامل هرچه بهتر اجرا کردن مرحله اول هست که بشدت به شرایط بستگی داره. امیدوارم بشه در این مدت کوتاه 3-4 ماهه حل و فصلش کرد . چون ویزای ما تا اواخر مرداد هست و بعد از اون امکان هیچ سفری به ایران را نداریم. گفته بودم که برای 15 می هم حتما و الا و بلا باید برگردیم و گرنه باز مشکل ساز میشه. ای داد چقدر کار. خدا کنه حسابی درشاانس بروم باز باشه و برای کارهام خوش شانسی بیارم و همه چیز بخوبی پیش بره. انصافا چه اتفاقی می افته. اصلا نمیدونم اون تصمیم مرحله اول درست بوده؟ بیخیال فعلا دیگه بیشتر فکرش را نکنیم و بریم چهارتا تیکه رخت و لباس جمع کنیم.
نوشته شده در : دوشنبه 30 آذر 1394 توسط : اسمان پندار. .